فرهنگ امروز:
طبق روالی که فرهنگ امروز در انعکاس نظر اساتید و متخصصان علوم انسانی در ارزیابی پروندة کاری خود داشته است، این بار نیز به سراغ برخی از اصحاب علوم انسانی رفتیم و نظرات آنها را راجع به بهترین پروندههای سال ۹۶ فرهنگ امروز جویا شدیم و در این میان البته پیشنهادات و انتقادات این عزیزان را در باب پروندههای فرهنگ امروز منعکس ساختیم. به نظر میرسد پروندههای بخش اندیشه و تاریخ و خصوصاً پرونده «پدرخوانده» دربارة یک قرن تأثیرپذیری روشنفکری ایرانی از انقلاب اکتبر در این میان از اقبال بیشتری در میان نظردهندگان برخوردار بودند؛ ضمن اینکه پروسۀ نقد روشنفکران معاصر نیز نظرات بسیاری را به خود جلب کرده است.
منوچهر آشتیانی:
از نظر من در بین مطالب فرهنگ امروز بخشهایی که آقای دکتر طباطبایی اظهارنظر کردند بسیار شایان توجه و خواندنی است. من یادداشتهای ایشان را برای فرهنگ امروز یک مزیت میبینم. موضعگیریهای ایشان در پروندۀ ابنخلدون و نقدهایی که از ایشان در مجله به چاپ رسید و اظهارنظرهای ایشان در مورد زبان فلسفه و دقتی که باید در آن انجام بگیرد، از نظر من مطالب ارزشمندی است. پروندۀ مربوط به انقلاب اکتبر پروندهای بسیار مفصل بود با تفسیرهای مثبت و منفی در مورد تأثیر انقلاب اکتبر. میتوان گفت فرهنگ امروز یک مجموعۀ نسبتاً وسیع و یک اسپکتروم و شبکهای از عقاید کاملاً مختلف را در مقابل خواننده قرار میدهد.
رضا مختاری:
من ایرادی که به پروندههای تاریخی فرهنگ امروز دارم این است که به جنبة تئوریک بسیار بها میدهند، درحالیکه میتوان گفت که تاریخ بدون مصادیق، پایش میلنگد و ما باید از دل مصادیق تاریخی، تئوری به دست آوریم؛ این کاری است که در غرب هم در حال انجام است، ولی ما متأسفانه اول به سراغ تئوریهای از پیش نگاشتهشده میرویم که اکثراً تحت تأثیر غرب و اغلب ترجمه است و تاریخنگاری خود را بر اساس آن پیش میبریم. فرهنگ امروز از دریچه تئوریک به مسائل نگاه میکند که فینفسه کار خوبی است، اما در حوزة تاریخ به نظر من باید در کنار مباحث تئوریک حتماً مصادیق را هم مدنظر داشت، چراکه عدم توجه به این مسئله، تاریخنگاری ما را ابتر و عقیم میسازد. تاریخنگاری نوین که تاریخنگاری پستمدرن است همین کار را میکند، نمونۀ فارسی آن تحقیق مربوط به دختران قوچان است، یعنی ترکیبی از سه عنصر تحلیل، روایت و تئوری؛ من فکر میکنم از این باب پروندۀ تاریخنگاری توسعه پروندۀ خوبی بود.
زهیر صیامیان:
از نظر من پروندههای تاریخی فرهنگ امروز پروندههای خوبی بودهاند، اما به لحاظ کاربردی بودن موضوع پرونده، پروندة «گردونة تجدد در خامه مورخان» که تاریخنگاری توسعهنیافتگی را در بوتة نقد قرار میدهد نسبت به باقی پروندهها پروندۀ بهتر و کاملتری بود؛ ضمن اینکه باید توجه داشته باشیم که از توجه فرهنگ امروز به بحثهای نظری حوزۀ تاریخ نیز نمیتوان بهسادگی گذر کرد.
علیرضا سیداحمدیان:
اگر بخواهم به ترتیب بگویم، از نظر من پروندۀ «پدرخوانده» دربارة تأثیرپذیری روشنفکری ایرانی از انقلاب اکتبر در رتبۀ اول و پس از آن به ترتیب پروندۀ «موج مرده» مربوط به موج پستمدرنیسم در ایران با آثار بابک احمدی و پروندۀ «سنت پیشرفت» در مورد هانس بلومنبرگ و در آخر پروندة مکتب بیلفلد بهترین پروندهها بودند.
سیاوش جمادی:
فرهنگ امروز تا آنجا که من میدانم در سنجش با دیگر نشریاتی که به علوم انسانی میپردازند پربارتر است، به یک حوزۀ علوم انسانی محدود نیست و افزون بر پرداختن به اندیشمندان کلاسیکی چون هابز، هیوم، هگل و مانند اینان، تنها در سدۀ ۱۸ و ۱۹ متوقف نمانده است بلکه بهویژه در قسمت پیشخوان به آخرین آثار فکری در همین زمان نیز توجه دارد. بخش تاریخ آن ازجمله غنیترین بخشهای آن است، این شاید به دلبستگی شخصی من به مطالعۀ تاریخ برگردد. طرح و شرح یک مکتب تاریخنگاری یا فلسفی یا اقتصادی یا جامعهشناختی طبعاً در نشریهای با حجم محدود نمیتواند در حد یک کتاب که خاص آن مکتب است تفصیل داده شود، چنین تفصیلی را از یک ماهنامۀ علوم انسانی و بینرشتهای نمیتوان چشم داشت لیک از سوی دیگر، سرهمبندیهای سطحی و مختصر نیز اثری جز فضلاندوزیهای بیفکرانه نمیتواند داشته باشد. فرهنگ امروز میان این دو حد حرکت میکند، بهگونهای که برای مثال پروندۀ مکتب آنال یا تاریخنگاری بیلفلد یا فلسفۀ تاریخ و تاریخ مفهومی راینهارت کوزلک آنقدر هست که به خوانندۀ جدی انگیزه دهد تا خودش مطلب را ادامه دهد؛ این اگر هم تعمیمپذیر نباشد، دستکم برای من چنین بوده است. پیگیری کار مورخان آنال را من مدیون فرهنگ امروزم. مطالعۀ کمابیش تمامی آثار پاتریشیا کرن ازجمله سیرۀ بن ذکوان را مدیون معرفی این اسلامشناس به قلم یکی از نویسندگان فرهنگ امروز هستم. مطالعۀ ناتان تارکوف را مدیون گفتوگوی رهگشای آقای محمدتقی شریعتی با این اندیشمند سیاسی هستم. از گفتوگوهای ویژۀ مجله با فردریک جیمسون و چارلز تیلور و دیگر اندیشمندان غربی بهره بردهام. از مقالات و گفتوگوهای اساتیدی چون آقای محمد صنعتی، آقای سید جواد طباطبایی، آقای حسینعلی نوذری و موسی اکرمی بسیار آموختهام.
طرح مطالب در فرهنگ امروز دستکم برای من در آن حدی بوده است که جداگانه آنها را دنبال کنم؛ البته اگر آنها را به مسئلههای ذهنی خودم مربوط یافته باشم. بخشهای ایرانشناسی، اندیشه، ادبیات و بهویژه تاریخ که آقای سیاوش شوهانی برای آن زحمت میکشند، چنین نقشی داشتهاند. من غالباً فلسفه و علوم انسانی و بهطورکلی آثار اندیشۀ مدرن را به زبان اصلیشان میخوانم. در یک کلام، در حال حاضر فرهنگ امروز تنها نشریۀ فارسی است که بهطور مرتب در حد وقت و فرصتم میخوانم؛ از همین رو اجازه میخواهم نکاتی را از باب پیشنهاد برای بهتر شدن آن عرض کنم:
در ایران و جهان ماهنامهها یا سالنامههایی منتشر میشوند که آشکارا و بیپرده و از آغاز تأسیسشان خود را ارگان یک حزب یا مکتب فکری معرفی کردهاند. مطالب متنوع فرهنگ امروز گویای ایستاری که له یا علیه یک جریان خاص باشد، نیست؛ بنابراین چه خوب است که کاملاً بیطرفانه میان اندیشهها و اندیشمندان متعارض باب گفتوگو در یک فضای آزاد و امن را بگشاید. گفتوگو نیاز ناگزیر ما در این وضعیتی است که فضای عمومی برابر و عادلانه و امن و آزاد در سطح اجتماعی نداریم.
همکاری دستهجمعی دوستان برای درآوردن نشریهای چنین مایهور نیازمند کار و زحمت زیادی است؛ این زحمت به هدر میرود اگر بیطرفی آن برای خوانندگان پذیرفتنی نباشد. به گمان من در پروندۀ آقایان بابک احمدی و مراد فرهادپور، گفتوگویی رخ نمیدهد، ممکن است خود آنها از حضور سر باز زده باشند، اما حتی در این صورت نقد آنها باید سنجش سره از ناسره باشد، برخوانش نوشتۀ آنها استوار باشد نه بر اتصاف صفاتی به شخص آنها؛ صفات توضیح ناشده رهزن نقدند. افزودن صفت به اسم فینفسه ایرادی ندارد، اما تفکر اقتضا میکند که صفات توجیه شوند. در تفکر، فتوا محلی از اِعراب ندارد. بابک احمدی که هیچ نسبت خویشاوندی با من ندارد، هرچه باشد عمرش را در جایی که فکر هیچ ارجی ندارد صرف آموزش و نوشتن کرده است؛ البته این مانع از آن نیست که نقدناپذیر شود، هیچ بشری بنا نیست نقدناپذیر باشد ازجمله خود من، اما نقد باید به خردورزی متکی باشد نه به پرتاب صفات پیش از توجیه آنها. هرکس حق دارد مرا موج مرده بداند، اما در مقام نقد، نخست باید این اسناد را اثبات کند و سپس آن را در پایان اعلام کند نه در تیتر و آغاز، چون حتی نتیجهگیری حکمشده نیز معلوم نیست حکم مختومه باشد.
دوستانی که برای این نشریه زحمت میکشند خود میدانند که تا چه حد مردم در تاریخهای رسمی ما غایبند. برای هموارسازی نگارش تاریخ اجتماعی به علوم اجتماعی و تاریخ فرهنگ -فرهنگ به همان معنای علمیاش که همواره تعلقی همگانی و جمعی است- نیازمندیم؛ چه خوب است به این بخش بیشتر پرداخته شود. به گردانندگان فرهنگ امروز دستمریزاد میگویم.
ابراهیم فیاض:
در میان پروندههای مربوط به تاریخ، من پرونده «شورش علیه تاریخیگری» که مربوط به نقش اصحاب مکتب بیلفلد در تاریخنگاری آلمان مدرن بود، پسندیدم. به نظرم توجه به بحثهای نظری جدی، حلقۀ مفقودۀ مجلات و نشریات داخلی است. توجه به مباحث نظری مهم روز دنیا در مجلاتی نظیر فرهنگ امروز میتواند بسیار حائز اهمیت و توجه باشد.
مجید مددی:
در جامعهای که کتاب و کتابخوانی در آن وضعیت خوبی ندارد، همینکه نسل جوان به دنبال طرح اندیشه میرود برای من قابل توجه است. من در باب اندیشۀ چپ مطالعات بسیاری کردم و مطالب بسیاری نوشتم و از نظر من پروندهای که به تأثیر انقلاب اکتبر بر روشنفکران ایرانی پرداخته بود، پروندة خوبی بود؛ ضمن اینکه پروندۀ «پارههای یک عقل افسرده» در نقد اندیشۀ مراد فرهادپور نیز کار مهمی بود.
نعمتالله فاضلی:
از میان پروندههایی که مطالعه کردم به نظرم همه پروندههای خوبی بودند، اما پروندۀ مربوط به خیابان در بخش تازهتأسیس مطالعات فرهنگی، پروندة خیلی خوبی بود، چون موضوع آن تازگی داشت. در مورد ابنخلدون در ایران بسیار بحث شده است. برخی از پروندههای فرهنگ امروز نو بودند، پروندۀ مربوط به غذا نو بود. بهطورکلی همۀ پروندهها خوب بودند، چراکه زاویۀ دیدی که در آنها انتخاب میشد، حتی در مورد موضوعات تکراری مثل ابنخلدون، زاویۀ دید نو و تازهای بود و در واقع بحثهای بهروزی را مطرح میکنند.
محمدتقی قزلسفلی:
من پرونده مربوط به انقلاب اکتبر را مطالعه کردم و از نظرم پروندة خیلی خوبی بود، برای اینکه این پرونده با یکصدمین سالگرد انقلاب مناسبت داشت و دلیل دیگر تنوع مطالبی بود که در آن آورده شده بود، چه به لحاظ موضوعی و چه به لحاظ گرایشات نویسندگانی که انتخاب شدند؛ البته به نظر من بهتر بود که تبعات جهانی آن را نیز علاوه بر تأثیراتش در داخل ایران مورد بررسی قرار میدادند و نظریات نظریهپردازان در خاورمیانه و روسیۀ امروزی را در باب این موضوع منعکس میکردند؛ و همچنین تأثیر آن را تنها به روشنفکران محدود نمیساختند، این البته در مورد مجلات دیگری که به این موضوع پرداختند نیز صادق است. کار این نشریه کار بسیار ارزندهای است و نیاز اهلقلم را برطرف میسازد.
مژده دقیقی:
من مطبوعات را مرور میکنم و در مورد فرهنگ امروز، پروندهای که در خاطرم مانده و توجهم را جلب کرد پروندۀ مربوط به تأثیر انقلاب اکتبر بر روشنفکری ایرانی و نقش آن در شکلگیری اندیشۀ چپ در ایران بود، از نظر من پرونده جامعی بود، البته در حوزۀ ادبیات هم من پروندههای مجله را به شکل کامل رصد میکنم.
موسی اکرمی:
اول از همه واقعاً باید تشکر کرد از مجلۀ فرهنگ امروز و فرهیختگان آن که پروندههای بسیار خوبی را صرفنظر از کموکیف آنها تشکیل دادند، پروندههایی که با مسائل اساسی و مهم در کشور بسیار مرتبط بودند، مسائلی مانند افول اخلاق علم و فاصله گرفتن دانشگاه از ایده خویش در ایران و یا اشخاص و جریانهای خاصی که در کشور ما پدید آمدند و موج خاصی را -صرفنظر از اینکه این موج هنوز وجود دارد و یا طبق نظر پرونده آخر شما مرده است- به راه انداختند که بسیار جای تجلیل دارد. فکر میکنم که هم پرونده افول اخلاق علم و کسب مدرک دانشگاهی پروندة خوبی بود -از دید من موضوعی ضروری بود و نکات بسیار ارزندهای را دربر داشت- و هم پروندههای مربوط به آقای اباذری، مراد فرهادپور و بابک احمدی که بهطور مشخص در مورد افرادی بود که در کشور ما بهگونهای جریانساز بودند و نقش مهمی را در ترویج یا دفاع از نگرشهای ویژهای داشتند که توانستند افرادی را در آکادمی و خارج از آن با خود همراه سازند. از این باب که آقای بابک احمدی قدمت بیشتری در عرصۀ فرهنگی دارند و آثار ایشان علیرغم فرازوفرودها خوانندگان خود را همچنان دارد، در مورد پروندۀ آخر صحبت میکنم.
اگر بنا باشد دوران پس از انقلاب را از نظر ورود اندیشه به درون کشور بررسی کنیم، یکی از قلههای مهم، صرفنظر از کموکیف این قله، فعالیتهای انتشاراتی و تدریسی بابک احمدی است. منحیثالمجموع، به نظرم مقالات، مصاحبهها و نوشتههای خوبی در این پرونده مطرح شده و کارهای آقای احمدی در آن آسیبشناسی شده بود که در آن هم به محتوا و هم ساختار کتابهای ایشان توجه شده بود. کتاب بسیار مهم ایشان که شاید آغازکنندة نام بابک احمدی بود، کتاب «ساختار و تأویل متن» است که البته در این پرونده خیلی به آن نپرداختند، ایکاش توجه بیشتری به آن میشد. خاطرم هست پس از انتشار این کتاب یکی از مقالات خوبی که به نقد آن پرداخته بود، مقالة مشترک آقای اباذری و آقای فرهادپور بود که در مجلۀ کیان چاپ شد، ایکاش از این مقاله بیشتر استفاده میشد. آقای بابک احمدی با دانشی که داشتند و در این کشور قابل توجه هم بوده است، پروژهای را به راه انداختند که به یک معنا عبارت بوده از وارد کردن پستمدرنیسم به کشور ما و معرفی چهرههای مهم پستمدرن؛ اما متأسفانه همانطوری که دوستان هم اشاره کردهاند این پروژه در نهایت تبدیل شد به مجموعهای از نقلقولهای بیربط و استفاده از منابع دستدوم به جای دستاول و بمباران کردن مخاطب با تعداد زیادی از نقلقولها و نامها و مکتبها و گرایشهای فکری مختلف و عدم ایجاد پیوندی ارگانیک میان نقلقولها در یک متن پخته که متأسفانه قسمی از سطحینگری و بیدقتی را وارد کرد.
از طرف دیگر، نکتة بسیار مهمی که از نظر من در بهترین مقالة این پرونده به قلم آقای سلیماننژاد با عنوان «ضدمدرنیته و اندیشة شبهانتقادی» و مصاحبة ایشان با سه تن از صاحبنظران (آقای شاهرخ حقیقی، رضا صمیم و ناصر تقویان) مطرح شد این بود که پروژۀ آقای احمدی که ادعای نقد مدرنیته را دارد، عملاً به ضدیت با مدرنیته و روشنگری راه برده است. ایشان چهرههای گوناگون از کسانی که به نقد مدرنیته پرداختند را معرفی کردند، اما فقط از میان آنها تنها سه چهره است که به معنای واقعی کلمه، مدرنیته و روشنگری را با احساس همدلی نسبت به مدرنیته و روشنگری نقد کردند و آن سه نفر عبارت هستند از مارکس، هابرماس و هوسرل. اما در مورد پستمدرنهای دیگر، از نیچه گرفته تا هایدگر، نقد آنها عملاً به ضدیت با مدرنیته تبدیل میشود. در درون مدرنیته و روشنگری، نقادی و نقد خود مستتر است و بنابراین هرکس که با مدرنیته همدلی دارد برایش کاملاً پذیرفتهشده است که مدرنیته را نقد کند و مدرنیته از طریق نقد خود ادامه پیدا میکند؛ اما نقد اینها نسبت به مدرنیته تبدیل به ضدیت با آن شده است، امری که برای کشور ما مانند سم است و بسیار به کشور ما ضربه زده است.
از زمانی که با مدرنیته در دوران قاجار روبهرو شدیم لازم بوده با آن برخورد اصولی داشته و آن را خوب درک کنیم و آن را در خدمت تداوم خود مدرنیته و خوانش بومی از آن و آشتی دادن مدرنیته با شرایط خاص خودمان بهره بگیریم، اما متأسفانه بعد از انقلاب اسلامی تعدادی از روشنفکران ما -کسانی مثل آقای بابک احمدی- علیرغم حسننیت خود تلاش کردند ما را با مدرنیته درگیر سازند که کار آنها به جای نقد آن به ضدیت با آن کشیده شد؛ و نتیجة آن، این شد که مخاطبان چه در دانشگاه و خارج از آن بیهیچ درک درستی از مدرنیته به نقلقولهایی از بزرگان منتقد مدرنیته بپردازند که در زیستجهانی متفاوت برای مخاطبانی متفاوت مینوشتند؛ اما در کشور ما از یک طرف کسانی برای پیشبرد اهداف خود از این ضدیت با مدرنیته و پناه بردن به پستمدرنها در دفاع از حاکمیت و در دفاع از ایدئولوژی اسلامی استفاده کردند. از طرف دیگر کسانی که فکر میکردند مارکسیسم شکست خورده است، چه در طرفداری از آن و چه در ضدیت با آن، گمان کردند که با پناه بردن به پستمدرنیسم و بهره گرفتن از نقد مدرنیته میتوانند اندیشۀ چپ را حفظ یا برعکس مارکسیسم را نفی و کل سنت مارکسیستی را زیر سؤال ببرند؛ و پستمدرنیسم خوراک نامناسبی شد که نتایج آن در ترجمهها و تألیفات تأثیر سوء داشته و سوءهاضمه پدید آورد که کشور را به لحاظ فکری دچار ضعف ساخت و ما نتوانستیم مدرنیته را آنگونه که شایسته است وارد کشور کنیم و نتوانستیم به سنت خود روشنگری، به مدرنیته و کانت وفادار بمانیم و بدون آنکه خوانش خوبی از کانت داشته باشیم به سراغ نیچه رفتیم. میتوان گفت که خوانندگان ما به نوعی دچار مد شدند و با کشکولی از نوشتههای گوناگون مواجه شدند که تجلی نادرست آن در کتاب ساختار و تأویل متن و در نوشتههای دیگر بود.
البته در شرایط کشور ما که سنت نقادی هنوز به جریانی سالم و به دور از حب و بغض تبدیل نشده است، به نظر من باید بین نقد اندیشۀ افراد و خود افراد تمایز قائل شویم. سارتر میگوید روشنفکر فراورده جامعه خاص خود و تاریخ است؛ از این نظر باید گفت هیچ جامعهای نمیتواند از روشنفکران خود شِکوه داشته باشد بیآنکه خود را متهم سازد.