فرهنگ امروز/ عسل عباسیان: اولین سالانه هنرهای اجرائی تهران با نام اختصاری سابت که با مدیریت هنری حمید پورآذری، تهیهکنندگی احسان رسولاف، مدیریت اجرائی مارال اشگواری و سهراب کریمی اواخر سال گذشته در سالن تئاتر مستقل تهران در قالب چهار اجرای بینارشتهای با نامهای «لیما» (با هنرمندی سمانه زندینژاد، ماکان اشگواری و گلرخ نفیسی)، «بال پنجم» (با هنرمندی احمد سلگی، مهدی ساکی و بهرنگ صمدزادگان)، «رامشدگی» (با هنرمندی پویان باقرزاده، رام و پانتهآ آرمانفر) و «قورباقاف، قورباغین» که پس از طی نیمی از اجراها به «قربآنگاه» (با هنرمندی سیدمحمد مساوات و رضا کولغانی) تغییر نام داد، تجربهای متفاوت بود. تجربهای که تازهبودنش حتما ضریب خطای آن را بالا میبرد. پس از برگزاری اولین دوره سابت، اقتراحی با هنرمندانی که در این دوره همکاری داشتند، برگزار کردیم و سؤالهای زیر را از آنها پرسیدیم. در ادامه پاسخهای کوتاه و بلند اغلب آنها را میخوانید.
١. ضرورت برگزاری سالانه اجراهای بینارشتهای تهران را چه میدانید؟
٢. تجربه حضور در اولین سالانه اجراهای بینارشتهای تهران، برای شما چطور بود؟
٣. کنار هم قرارگرفتن یک هنرمند تجسمی، یک هنرمند موسیقی و یک هنرمند تئاتر را برای رسیدن به یک گفتوگو و یک اجرا در مقایسه با اجراهایی که فقط یک کارگردان تئاتر مغز متفکر شکلگیری آن است، چه مزایا و معایبی دارد؟
٤. سابت در گامهای بعدی چه نکاتی را برای کنار هم قراردادن هنرمندان رشتههای مختلف باید لحاظ کند؟ اگر نقدی به اولین دوره برگزاری دارید، چیست؟
سیدمحمد مساوات
کارگردان اجرای «قربآنگاه»
١. ضرورت برگزاری سابت را چون من متولی برگزاری نیستم، نمیتوانم جواب روشنی بدهم. چون من برگزارکننده نیستم نمیتوانم پاسخگو باشم اما اینکه عدهای از افراد با دغدغههای هنری و فرهنگی آن را بنیان گذاشتهاند ارزشمند است و من فکر میکنم در نهایت پاسخ پرسش اول نزد من نیست.
٢. حضور در این سالانه برای من تجربه ویژهای بود از این جهت که در سال ١٣٩٦ دو نمایش تولید کردم، نمایشهای «بیپدر» و «این یک پیپ نیست»، هر دوی این تجربهها نمایشهای پرفروغی بودند و هم بازخوردهای خوبی از سوی منتقدین داشتند و هم تماشاگران از آنها استقبال کردند. در مسیر کاری من هم نمایشهای مهمی بودند. خستگی ناشی از دو کار سخت و فشرده با اجراهای طولانی و زیاد، تقریبا رمقی برای تولید یک اجرای دیگر برای من نگذاشته بود اما وقتی با پیشنهاد آقای حمید پورآذری مواجه شدم، از آنجایی که امکان ردکردن پیشنهاد او را به دلایل هکذا نداشتم، مجبور شدم قبول کنم. این پیشنهاد احتمالا نه به لحاظ کاری و نه به لحاظ مالی، برای من ویژگیهای عجیب و غریبی نداشت اما از سوی کسی مطرح شد که در برابرش باید سکوت کنم فقط. این پیشنهاد را حمید پورآذریای داد که تحت هیچ شرایطی نمیتوانستم به او «نه» بگویم و لاجرم وارد کارزار حضور در این سالانه شدم و اساسا تمهیدی که برگزیدم این بود که در هیئت یک کیوریتور از بین کارهایی که در کارگاهم (کطاب جمئه) برگزار میشد، اجرائی انتخاب کنم، اما وقتی پیش رفتیم دیدم عملا نمیتوانم در نقش کیوریتور حضور داشته باشم و موضعم تغییر پیدا کرد و خودم وارد کار شدم و در نهایت اتفاقی افتاد که هرگز به باورم نبود. بنابراین حضورم در این سالانه بسیار مبارک و خوشیمن بود و به لحاظ کیفیت تجربی اتفاقی برایم رخ داد که خودم هیچ فرضی بر آن نداشتم و منجر به تجربهای شد که احیانا این تجربه جزو تجربیات مهم زیستی من در تئاتر خواهد بود.
٣. اگر منظور از این پرسش چگونگی تعامل آرتیستها کنار هم است، میتوانم اینطور پاسخ دهم که طبیعتا یک کارگردان تئاتر به طور معمول و مداوم در حال دست و پنجه نرمکردن با عوامل فنی و تکنیکال و طراحهای اثرش است و اصل بسیار بزرگ و حیاتیای که احتمالا مشمول قواعد تئاتری من هم میشود، تعامل با هنرمندان سایر رشتههاست. بنابراین من فکر میکنم این تعامل به صورت بنیادین وجود دارد اما حالا طبق یک معاهده ازپیشنوشته شده که در این سالانه وجود داشت، قرار بود منِ کارگردان با یک موزیسین و یک هنرمند تجسمی در کنار هم قرار بگیریم و از اهداف سالانه این بود که همه با هم به یک اجرا برسیم و کسی از دیگری پیشی نگیرد. در پروژهای که ما کار کردیم، تحت عنوان «قور با قاف، قور با غین» و بعدها تحت عنوان «قربآنگاه» این پروژه اینجور پیش رفت که یک گروه تقریبا چهل پنجاه نفره درخشان اعم از بازیگر و دستیار و طراح و سایر عوامل در کنار هم قرار گرفتند با هدفی مشخص و از پیش تعیینشده و یک آهنگساز و خواننده به نظر من درخشان مثل رضا کولغانی هم همراه شد. همه کنار هم هدفی مشخص داشتیم که رسیدن به مقصود یا شکلی از اجرا کمترین میزان اهمیت را داشت. ما درگیر شکلی از فرایند تولید اثر هنری شدیم و غرق در لذت تولید، به هم وصل شدیم. بهگونهای که تعامل، گفتوگو، باهمبودن و در کنار هم قرارگرفتن جزو بدیهیات امور هنری و انسانی ما فرض شد و نتیجه مطلوبی هم در نهایت داشت. نتیجه مطلوب این بود که در نهایت همه ما به کاری که داشتیم میکردیم باور داشتیم. از جمله کارهایی بود که با وجود اینکه تعداد زیادی عوامل و... داشت، و هرکس به نوعی سهمی از اجرا به نام خودش ثبت کرد و این بسیار کار سختی است وقتی گروهی خیلی بزرگ باشد. از طرفی وقتی رویکرد تو رویکرد کارگاهی میشود و شیوهات کماکان تجربی است و پایانی که فرض میکنی، یک گنگی و چشماندازی محو است و افراد پیرامونت باید این را بپذیرند و بعد در کنارت قرار بگیرند، در مجموع کار راحتی نیست اما فکر میکنم من یکی از مهمترین همکاران عمر حرفهای خودم را به واسطه این تجربه پیدا کردم؛ رضا کولغانی. آغوش باز و گشاده او و منعطفبودنش و در عین حال، دانستهها و آگاهیهای همیشه در چنته او کمک کرد که ما بتوانیم مدام از شکلی به شکل دیگر تغییر کنیم و مدام خودمان را سرند و الک کنیم تا به چیزی که میخواهیم برسیم. در این بین طبیعتا وقتی بچههای بازیگر کطاب جمئه با تجربه کم اما با شعور و فهم و آگاهی بسیار کنار رضا قرار گرفتند طبیعتا مجموعه خوبی از عوامل را ایجاد میکند و درنهایت نتیجه مطلوب حاصل میشود. فکر میکنم در نهایت قربآنگاه مشخصا یکی از تجارب درخشانی است که من از سر گذراندم و خدا را شکر میکنم بهخاطر پیشامد پیشنهاد حمید پورآذری، به خاطر کنار هم قرارگرفتن تمام عوامل این کار. مجموعه درخشانی بود که نتیجهاش همهمان را راضی کرد. با اینکه نمایشی بود با تماشاگران محدود اما آن میزان از تأثیری که تماشاگر باید از یک اجرا به دست بیاورد، در دل این اجرا وجود داشت.
٤. من نمیتوانم نقدی داشته باشم و بگویم اگر اینطوری بود بهتر میبود، چون من با پروژه سابت، همانطور برخورد کردم که با پروژههای خودم برخورد میکنم و هر کاری که دلم میخواست کردم. نمیتوانم نقدی داشته باشم و بگویم اگر فلان امکان را برایم فراهم میکرد اتفاق بهتری میافتاد چون قربآنگاه محصولی است که با رویکردهای من و نگاه من به تئاتر و با شکل و نوع کاری که من دارم در تئاتر میکنم همخوانی دارد و من مانعی برای اجرا پیشرو نداشتم بنابراین تمام کسانی که در این سالانه بودند، با حمایتها و کمکهای بیدریغشان تحسین میکنم و میگویم این تجربه برای من بسیار خوشایند بود. شاید خیلی فرقی نمیکند کجا کار میکنی، مهم این است که اساسا چه کسی هستی. من کاری نمیتوانستم بکنم به جز قربآنگاه. در نهایت نمایشی را کنار هم ساختیم که باید تولید میشد، بدون هیچ حرف پیش و همانی شد که باید میشد و نقدی به مجموعه ندارم.
پانتهآ آرمانفر
ویدئوآرتیست اجرای «رامشدگی»
١. فکر میکنم هدف از برگزاری فستیوال بینارشتهای قاعدتا تجربه در قالبی دیگر به جز حوزههای مشخص و تعیینشده هرکدام از هنرمندان شرکتکننده است. به علاوه چیزی که آن را قابل توجه میکند تمرین و مشارکت هنرمندان برای کار گروهی و تیمی است، فعالیتی که کمتر تمرین میشود.
۲. برای من بیشتر از هرچیز قراردادن خودم و کارم در میان گروهی بود که شاید از پیش با آن آشنایی نداشتم و اینکه بتوانم به جز دوستی و رفاقت یا حرف و دغدغه مشترک با آنها همفکری کنم و از دل آن محصولی را در مدت زمان محدودی به وجود آورم، سعی میکردم مدام «جای خالی»ای باشم که از نگاه من در گروه وجود داشت و طبعا این نگاه از سوی دیگران هم وجود داشت و البته این جای خالی به معنی کمبود نیست بلکه به معنی تمرین کار گروهی و تکامل یک محصول مشترک است.
۳. برای من این سؤال خیلی مشخص نیست. شکل کارکرد آن متفاوت است. در تئاتر کارگردان عوامل را کنار هم مهندسی میکند و به نظر من هرگز تنها مغز متفکر نخواهد بود. در این اجرا هم نقش کارگردان در تصمیمات پررنگتر بود چون در نهایت قالب جشنواره در سالن تئاتر و با محوریت تئاتر برگزار میشد. قاعدتا تفاوت آن نوع نگاه به محصول نهایی و پیشرفتن در مرزهایی است که هر هنر را به شکل کلاسیک آن تعریف میکند.
۴. برگزاری این سالانه با محوریت غیرتئاتری و پشتیبانی فنی از جهت سیاستی که فستیوال بر اساس آن تعریف میشود، به این معنی که یک فستیوال بینارشتهای اگر دیجیتال بخشی از آن باشد، باید برای هنرمندان امکاناتی فراهم کند که از امکانات معمول اجراهای تئاتری یا موسیقی فراتر باشد.
گلرخ نفیسی
هنرمند تجسمی اجرای «لیما»
١. در توضیح ضرورت برگزاری سالانه سابت میشود در ضرورت برگزاری سالانههایی صحبت کرد که نه در ابعاد فستیوالهای رسمی و بزرگ سراسر کشور باشند و نه در حیطه بحث و گفتوگوی چند هنرمند با مخاطبان محدودشان اتفاق میافتند. در واقع ابعاد برگزاری سابت با چهار اثر از سه هنرمند از حوزههای مختلف به دلیل ابعاد میانیاش میتواند امکانهای تازه فراوانی برای هنرمندان و مخاطبینشان مهیا کند.
از طرفی - اجرا - در حال حاضر دغدغه هنرمندان حوزههای مختلفی است که به نحوی خواستار حضور در مکانهای عمومی و به اشتراک گذاشتن ایدههای تجربیشان هستند و به دلیل طبیعت تجربی بسیاری از این آثار میل به حضور در فستیوالهای بزرگتر و رسمی را ندارند. سابت بستری مناسب برای این هنرمندان است که ضمن به اشتراکگذاری ایدههایشان با فستیوالی رسمی و بزرگ مواجه نیستند و میتوانند در چارچوب محدودیتها و امکانات این سالانه آثاری خلق کنند و بازخورد نسبتا مستقیمی از مخاطبین اثر و صاحبنظران به دست بیاورند. در واقع سالانههای کوچک از امکان گفتوگو و ملاقات بیشتری بهرهمند هستند تا اجراهای تکنفره یا بزرگ و فستیوالی که به دلیل ابعاد بزرگ رویدادهایشان فاقد این امکانات هستند.
دومین ضرورت در برگزاری سالانه میانرشتهای، ضرورت ایجاد راهکارهایی برای خروج از کلیشههای قطعیای است که مدیومهای تثبیتشده هنری ایجاد میکنند. مدیومهای تثبیتشده، کوچکترین واحدهای بوروکراتیک-تکنوکراتیک آموزش هنری هستند و محدودماندن تولید هنری به این چارچوبها نمیباید به عنوان قاعدهای بنیادین تلقی شود. اتفاقا میباید تأکید کرد که تولید هنری به معنای ژرف آن در مرز و در فضای میانرشتهای شکل میگیرد.
٢. تجربه شخصی حضور من در سالانه سابت، تجربه همکاری با ماکان اشگواری و سمانه زندی در خلق اثر و رابطه همکاری و زمانبندی و برنامهریزی با مدیر هنری سالانه، حمید پورآذری و مجری برگزارکننده مارال اشگواری است. هرکدام از این روابط تأثیر ویژهای در اثر نهایی داشته و تکتک این همکاریها بر اساس گفتوگویی طولانیمدت و پرحوصله، شکل نهایی اثر را ساخته است.
تجربهی تولید اثر با دو هنرمند حرفهای حوزهی تئاتر و موسیقی برای من گسترش دایرهی لغاتم برای توضیح یک ایده و در نهایت قضاوت آن ست. آنچه ما برای آغاز گفتوگو به آن نیازمندیم هم ساختن همین زبان مشترک ست.
٣. من البته در مقام انجام این مقایسه نیستم چون همکاری من با حوزهی تئاتر به جز چند مورد کوچک دیگر به همین تجربه محدود میشود. در هر صورت ساخت هر اثری همیشه حاصل یک همکاری گروه است و هر اندازه هم که کارگردان حرف نهایی را بزند در نهایت اثر حاصل همکاری یک تیم است.
برای تیم لیما یکی از مهمترین اصول این بود که اثری که خلق میکنیم درنهایت به هیچکدام از این سه حوزه تعلق مطلق نداشته باشد. فضای خالیای که با حساسیت هر سهی ما حول این قانون خودنوشته شکل گرفته بود امکانهای متنوعی از آفرینش را در اختیار ما قرار میداد. خصوصا که ناچارمان میکرد به ضرورت اصلی -اجرا- کردن این اثر برگردیم.
درواقع لیما در میان گذاشتن بیواسطه این ضرورت با مخاطبان هر شبش بود. در مکالمهی طولانیمدتی که بین ما سه نفر شکل گرفته بود هر بار قوانین خودساختهی ما توسط یکی از ما مرور میشد تا نظام صوتی، بصری و حسیای که در نهایت در این ۵۵ دقیقه با مخاطب در میان میگذاشتیم، دقیقتر، خالصتر و هوشمندانهتر باشد.
لیما درنهایت داستان سفر اجراگر اثر، ماکان اشگواری در جغرافیاهای مختلف به قصد یافتن ضرورت -خواندن روی صحنه- و حضوریافتن در مقابل سی نفر مخاطب هر شب اثر بود.
شاید مهمترین دستاورد اجرای لیما برای من به عنوان یکی از سازندگان این اثر آموختن حساسیتهای صحنه در کار با کارگردانی حرفهای و فهم عمیقتر قدرت صوت در همکاری با خوانندهای باتجربه بود که هر دوی این حساسیتها در کارهای بعدی و انفرادی من تأثیر خواهد گذاشت.
٤. سابت امسال محدود به هنرمندان حرفهای بود. معمولا سالانهها با نیروهای جوانی که سبک و سیاق کارشان شکل کامل و مطلق به خود نگرفته، فضای تازهتری برای تجربه و خلق وضعیتهای تازه مییابند. همچنین در سالهای بعد حاصل کار تیمهای مختلف میتواند لزوما به یک اجرای تئاترگونه ختم نشود و علاوه بر سالنهای تئاتر، به حضور در گالریها و خصوصا فضاهای عمومیتر شهری منجر شود.
بهرنگ صمدزادگان
هنرمند تجسمی اجرای «بال پنجم»
١. هنرمندان حوزههای مختلف هنر نهتنها از حال هم بیخبر هستند، بلکه با کار یکدیگر هم (تئوری و عملی) بیگانه و ناآشنا هستند. گردهمآوردن هنرمندان حوزههای مختلف سرآغاز تمرینی است برای رسیدن به ادراک و اخبار از حوزههای فکر و عمل همدیگر.
٢. به دلیل اینکه نخستین بار بود که چنین برنامهای رقم میخورد کاستیها و سختیهای زیادی داشت. اما این بسیار طبیعی است و به مرور زمان و استمرار، مخاطبین و هنرمندان هردو به تعاریف جامع و بسیطی از هنر بینارشتهای خواهند رسید. قدم اول، تمرین آموزندهای بود برای دادوستد فکری و گفتوگو.
٣. این را بهتر است کارگردانان پاسخ بگویند درواقع هر یک از این سه هنرمند در بخشهایی از کار ناچار هستند به نفع ایدهی هنرمند دیگر در ایدهی خود تغییر و تصرف ایجاد کنند. اما در هر صورت تا زمانی که در رابطه با هنر بینارشتهای به اندازه کافی تجربهاندوزی نکردهایم سکاندار اصلی کارگردان است.
٤. این که سابت مبدع و بانی این بساط گفتوگو و همکاری است بسیار امر مبارکی است. به هرحال زمان و صبر بسیار زیادی لازم است تا هنرمندان این سه حوزه به درک و زبان مشترکی از کار یکدیگر و همینطور همکاری بینارشتهای برسند. در ادوار آغازین مهمترین نکته از نظر من برنامهریزی برای ایجاد فرصت نسبتا طولانی برای گفتوگو و همکاری میان هنرمندان است، بالاخص اگر هنرمندانی انتخاب شوند از پیش با هم آشنایی نداشته باشند.
پویان باقرزاده
کارگردان «رامشدگی»
١. ضرورت را نمیدانم. چیزی که من متوجه هستم این است که پیشنهاد جدید همیشه خوب است. هر پیشنهاد جدیدِ اجرائی هم باعث پویایی فضای نمایشی کشور میشود و هم میتواند روند رشد و توسعه و تحقیق را در پی داشته باشد، برگزاری چنین سالانهای از این نظر دارای اهمیت است. از طرف دیگر رویکرد این سالانه که به نوعی تمرین گفتوگوکردن بود، یک آزمون بزرگ برای هنرمندان است که میزان تعامل آنها را به چالش میکشد. قطعا تماشاگران و علاقهمندان به هنرهای نمایش، موسیقی و تجسمی هم گرد هم میآیند و این فرم از گفتوگو در آنها نیز ترویج پیدا میکند که اتفاق مبارکی است.
٢. تجربه جالب و هیجانانگیزی بود. مهمترین بخش این تجربه دیدن آثار سایر هنرمندان در این سالانه بود. اینکه آنها چطور به این مقوله نگاه کردهاند و من چطور نگاه کردهام. از طرف دیگر شکل چیدمانی که برای افراد وجود داشت خود چالش بزرگی بود. اینکه به دنبال اشتراکات در زیست یکدیگر بگردیم و تفاوتها را کنار بگذاریم و این اشتراکات را تقویت کنیم!
٣. این یک چالش بزرگ است، به نظرم مزایا و معایبش کمی به نوع و شکل کارکردن افراد با یکدیگر و همچنین خصوصیات فردی آنها بر میگردد. چیزی که شکی بر آن نیست این چالش است که در آن مدام مجبور به مرور خود و توضیح خود میشوی، نه از روی اجبار بلکه برای یافتن راهحل! و برای رسیدن به نتیجه.
٤.بزرگترین مشکلی که سابت با آن مواجه بود انتخاب مکان است. ما وقتی به سالنی با هویتی مشخص رجوع میکنیم، نمیتوانیم آن را در نظر نگیریم. ما به داخلِ یک سالن تئاتر میرویم و از این هویت نمیشود گریخت. هربار هم به فکر گریختن باشی، مسئلهای به نام ضرورتِ انتخاب گم میشود و درخواست ما از تماشاگر که به فلان سالن بیا و فلان کار را اینگونه ببین برای تماشاگر مبهم میشود و با تصورات او همخوانی ندارد و شاید دافعهبرانگیز هم باشد! از طرف دیگر شاید سابت نتوانست خود را درست معرفی کند. کسانی که در این سالانه دعوت به کار شده بودند بهنوعی یک سفارش را قبول کردهاند. سابت موظف است که سفارش خود را با صدای بلند عنوان کند و سریعا به مانیفست برسد و خود را توضیح دهد. شاید در دورههای بعدی فراخوان عمومی شکل بگیرد و آثار انتخاب شوند بهجای آنکه سفارش داده شوند. در هر صورت اولین دوره سابت برای آزمون و خطا مناسب بود. به نظر همه ما چیزهای زیادی یاد گرفتیم و ایرادها را فهمیدیم که برطرفکردن این ایرادها آینده روشن و جذابی را برای این سالانه در پی خواهد داشت.
سمانه زندینژاد
کارگردان «لیما»
١. این سؤال دو بُعد دارد؛ ابتدا اینکه بینارشتهای یا بهتر بگویم ایده اجرائی حمید پورآذری به محصولی فراتر از چهار تولید و چهار اجرا برسد و آن محصول «فضای گفتوگو» بود؛ مسئلهای که خانواده تئاتر نیاز مبرم به آن دارد؛ دیالوگ برقرارکردن در بینارشتهای منحصر به سه هنرمند از تئاتر، موسیقی و تجسمی نبود، بلکه ضلع گمشدهای به نام مخاطب هم توانست مشارکت در گفتوگو داشته باشد؛ تماشاگر میتوانست نظرش را بگوید و حتی میتوانست در روند نمایش مؤثر باشد. بُعد دیگر آن است که بینارشتهای میتواند منحصر به فضایی با تعاریف سالن تئاتر نباشد و چارچوبها از پیش تعیین شده برهم شکند که به عقیده من میتواند موجب شکوفایی آن شود.
٢. برای من هر کار جدیدی مصادف با یک تجربه جدید خواهد بود. در لیما سعی کردم هرآنچه در کارهای دیگرم انجام دادم انجام ندهم و از منظر و شکل دیگری به آن نگاه کنم...
تجربه این همکاری هم در مرتبه اول آشنایی با ماکان اشگواری و گلرخ نفیسی بود که درواقع این تجربه ما را بر آن داشت که در فرصتی کوتاه، هم با هم آشنا بشویم، هم سلایق و مشترکات هم را بشناسیم و هم در نهایت آنها را به اشتراک بگذاریم.
۳. یکی از ویژگیهای بارز هنر تئاتر حضور موسیقی و هنرهای تجسمی بهعنوان مکملهای تأثیرگذار است، بنابراین کنار هم قرارگرفتن سه فرد از این سه حوزه در وهله نخست امری طبیعی است، اما آنچه این پروژه را متمایز میکند آن است که این سه متخصص نه به انتخاب خود، بلکه بر اساس معیارهای برگزارکننده گردهم آمدهاند و شاید در اینجا در نگاه اول کار کمی سخت خواهد شد، اما لیما تجربه دیگری را بههمراه داشت. ما ابتدا با گفتوگو به شناسایی نقاط مشترک خود دست یافتیم سپس به طرح موضوعات مختلف پرداختیم که نتیجه آن یک ایده بود. از این بخش بهبعد است که کار اصلی کارگردان آغاز میشود، زیرا او باید همهچیز را کنار یکدیگر برای تولید یک اثر قرار دهد.
حضور افراد شاخص هر بخش جزء مزایای این پروژه بود؛ بهطورمثال ماکان در موسیقی فردی خاص و منحصربهفرد است همچنین گلرخ نفیسی یکی از بهترینهای حوزه کار خود است.
٤. مسلما هر رخداد نو و متفاوتی، هم در درون خود ایرادهایی دارد و هم مورد نقد واقع میشود، بنابراین اینکه فکر کنیم این رویداد عاری از خطا بوده اشتباه است. به نظر من بعد از تمامشدن این دوره با برگزاری جلساتی که شامل شرکتکنندههای قبل بوده میشود که سابت آسیبشناسی شود و در جهت کاملشدن در دورههای بعد قدم بردارد.
چون بههرحال این پدیده برای خود ما هم تازه بود؛ شناختن ایرادها و اشکالات اساسی و تفکیک آنها از غر و بهانه نیاز به فکر بیشتری دارد.
احمد سلگی
کارگردان اجرای «بال پنجم»
۱. منفعتش این است که وقتی هنرمندان رشتههای مختلف با هم کار کنند اجراهای بینارشتهای شکل میگیرد که میتواند به غنای بیشتر هنرهای اجرائی در ایران کمک کند و مخاطب میتواند دایره وسیعتری از آثار را ببیند.
۲. هرکس در هر زمینهای که کار کند، پروژهای مثل سابت میتواند برای او اتفاق منحصربهفردی باشد. خود من سعی کردم از این موقعیت بیشترین استفاده را ببرم و یاد بگیرم. هرچند ایراداتی وارد بود و فکر میکنم میشد کیفیت نهایی اثرم بالاتر باشد، اما درنهایت اتفاق خوبی بود.
۳. واقعیت این است که این دو جنبه دارد؛ یک جنبه این است که هنرمندها کنار هم باشند و با هم فکر کنند که این بهنظرم چالش خیلی خوبی است، چون باعث میشود به چیزهایی که همیشه فکر میکردی درست است شک کنی و این چالش باعث رشد میشود، چون درنهایت سبب کشف جنبههای جدیدی میشود. یک جنبه هم این است که ممکن است اساسا گفتوگو شکل نگیرد.
۴. امیدوارم شاهد دورههای بعدی هم باشیم. اگر قرار است واقعا اثری بینارشتهای تولید شود و همه بار مسئولیت بر دوش کارگردان تئاتر نباشد، چه بهتر که سالن تئاتر هم برای اجرا در نظر گرفته نشود، چون حضور در سالن تئاتر ناخودآگاه کارگردان را مسئول میکند. درحالیکه اگر در سالن تئاتر نباشد، اتفاق بهتری در جهت بینارشتهایبودن رخ میدهد.