فرهنگ امروز/ سید رضا صائمی:
مجید مجیدی را میتوان یک چهره ویژه در شمایل سینمای ایران دانست. کارگردانی که ازهرجهت به او و آثارش بنگری حتی اگر مخالفش باشی نمیتوانی انکارش کنی. فیلمسازی که هم مورد وثوق نگاه رسمی است، هم وجوه و وجاهت بینالمللی دارد و هم میتوان او را الگوی بومی سینمای معناگرا دانست، هم مصداق فیلمساز فاخر و هم کارگردانی که در سینمای کودک و نوجوان صاحباعتبار است. هم ردپای نگاه و نگرش دینی را میتوان در آثارش ردیابی کرد و هم روایتهای روشنفکرانه را. از آن دست فیلمسازان بعد از انقلاب که سینما را میشناسد و بر تکنیک و تاکتیک آن مسلط است و زبان سینمایی خودش را در جهانی هویتمند پیداکرده و میتوان او را از جمله فیلمسازان مولف و صاحب سبک در سینمای ایران دانست که میتوان نوعی زبان و بیان شاعرانه هم در فیلمهایش جستوجو کرد.
اگرچه مثل اصغر فرهادی نتوانسته اسکار بگیرد اما نخستین کارگردان ایرانی است که نامزد دریافت اسکار شده. فیلم «بچههای آسمان» جزو پنج نامزد نهایی دریافت بهترین فیلم خارجی زبان اسکار ۱۹۹۸ بود. فیلمهایش در جشنوارههای مختلف دنیا به نمایش درآمده و کارگردان شناختهشده ایرانی در جهان است. در داخل نیز فیلمهای او جوایز متعددی را درو کرده و او با چهار سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر در این زمینه رکورددار است. مجیدی در کنار سینمای بلند و داستانی، فیلم کوتاه و مستند هم ساخته که جوایز گوناگونی از جشنوارههای داخلی و خارجی گرفته؛ ازاینرو میتوان نام او را به لیست فیلمسازانی اضافه کرده که با نام جشنواره و جایزه گرهخورده اگرچه آثارش به معنای متعارفش جشنوارهای نیست. او حتی فیلم تبلیغاتی برای نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری هم ساخته است. او از معدود کارگردانهای ایرانی است که سبقه و تجربه بازیگری هم دارد.
اگر بخواهیم زندگی حرفهایاش را به شکل کوتاه و اجمالی روایت کنیم باید بگوییم که مجید مجیدی در ۲۵ فروردین ۱۳۳۸ در شهر تهران به دنیا آمد. وی پس از دریافت مدرک دیپلم تحصیلاتش را در زمینه هنرهای زیبا ادامه داد. مجیدی فعالیت هنریاش را قبل از انقلاب اسلامی ایران در عرصه تئاتر آغاز کرد. اولین اجرای وی در تئاتر شهر تهران، نقشی در نمایش «نهضت حروفیه» به کارگردانی داوود دانشور بود. سپس در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ هجری شمسی به تجربههایی در زمینه بازیگری در سینما دست زد.
او در فیلم «بایکوت» ساخته محسن مخملباف در نقش یک کمونیست سرخورده، در فیلم «تیرباران» در نقش شهید سید علی اندرزگو و در فیلم دو چشم بیسو در نقش یک معلم تودهای نقش ایفا کرد. او نامزد جایزه طلایی جایزه ستلایت برای فیلم «باران» در سال ۲۰۰۱ شد. در سالهای بعد مجیدی به کارگردانی روی آورد. اولین فیلمهای مجیدی چند فیلم کوتاه بودند و اولین فیلم بلند وی به نام «بدوک» در سال ۱۳۷۰ برنده جایزه جشنواره فجر شد. مجیدی تا پایان سال ۲۰۰۶ میلادی، تنها کارگردان ایرانی بوده که فیلمی از او نامزد دریافت جایزه اسکار شده است. «بچههای آسمان» به عنوان یکی از پنج نامزد بهترین فیلم خارجی زبان اسکار ۱۹۹۸ شده بود. همچنین او دو بار برنده جایزه بهترین فیلم و جایزه کلیسای جهانی در جشنواره بینالمللی فیلم مونترال شده که در تاریخ جشنواره بیسابقه بوده است. مجیدی برای فیلم «پدر» تقدیرنامه فیلم برتر را از چهاردهمین جشنواره فیلم لندن نیز کسب کرده است. همچنین مجیدی جایزه ویژه هیات ملی بازبینی فیلم را برای فیلم «آواز گنجشکها» در سال ۲۰۰۹ به دست آورد و نامزد خرس طلایی جشنواره بینالمللی فیلم برلین برای همین فیلم «آواز گنجشکها» در سال ۲۰۰۸ شد. مجیدی همچنین در حوزه اندیشه و هنر اسلامی و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به عنوان بازیگر همکاری کرده است. از او بهغیراز فیلمنامههایی که خودش کارگردانی کرده، یک کتاب نیز به نام «لاله و پونه» منتشرشده است. مجیدی حدود ۸ سال از عمر خود را مشغول ساخت فیلم «محمد رسولالله» بوده که این فیلم بزرگترین پروژه سینمای ایران است.
مجیدی حالا نخستین فیلم خود یعنی «آنسوی ابرها» را آنسوی مرزهای ایران در هند ساخته تا به کارگردانی بدل شود که نهفقط از حیث درونمتنی و ژانری که از حیث تولید نیز انواع فیلمسازی را تجربه کرده باشد. کارنامه او تنها یک سریال تلویزیونی کم دارد تا او را به یک فیلمساز مولتیمدیا بدل کند. بااینحال منتقدانش سینمای او را سینمای ایدئولوژیک میدانند که به هنر تکنیک مزین شده و در پس جهان سینمایی او به جهانبینیاش انتقاد میکنند. از منظر این منتقدان در جهانِ نمادین آثار مجیدی که بهطورکلی بر پایه گناه، جزا و تحول آدمهای خطاکار بناشده، شاهد نگاهی کاملا غیرمترقی به رابطه انسان با خداوند هستیم. در فیلمهای او فقر، سادهدلی و روستانشینی از دلایل تقرب به درگاه الهیاند. موافقانش اما او را فیلمسازی کاربلد میدانند که با تکیه بر هنرش میتواند ایده و ایده آل را به دیدهای موثر بدل کند و مفاهیم دینی و اخلاقی را به زبان و ساختار سینمایی بدل کرده بدون اینکه دچار سانتی مانتالیسم مذهبی شود.
اگر با خوانشهای مختلف هم به آثار مجیدی بنگریم بازهم المانهای مشترکی در فیلمهایش پیدا میکنیم که دستکم دو عنصر فقر و کودک در این منظومه سینمایی، برجستگی بیشتری دارد و گویی بازنمایی تجربههای زیسته خود کارگردان است که همواره در سینمای او بسط یافته و به امضای مضمونی بدل شده است. بیآنکه بخواهیم درباره این خوانشها قضاوت کنیم باید گفت که نمیتوان جهان سینمایی مجیدی را از جهانبینی او تفکیک کرد و چهبسا بتوان گفت فارغ از قصهها و سوژه و ژانر، فیلمهای او همه بهنوعی رنگ خدا دارد یا دستکم قرار است به نقطهای وصل شود که رنگخدا و توحید و اخلاق و درنهایت سعادت و رستگاری انسان را میتوان در آنها ردیابی کرد. خودش در این باره میگوید: «در فیلمهایم سعی کردهام که به فطرت انسانها بپردازم. زمانی که «رنگ خدا» را میساختم برخی از منتقدان میگفتند این فیلم نمیتواند در آنسوی مرزها با مخاطب ارتباط برقرار کند، چون «رنگخدا» به موضوع خداجویی میپردازد، ولی در غرب چنین احساسی وجود ندارد. من اعتقاد داشتم مگر میتوان خدا را حذف کرد.»
شاید همین باورهای اعتقادی و تاثیرات آن در سینمای او را بتوان دلیلی دانست که سینمای او را سینمای امید هم بدانیم. اگرچه نگاه آسیبشناختی و عناصر و موقعیتهایی مثل فقر و محرومیت در فیلمهای او پررنگ است اما هیچگاه سینمای او مصداق سیاهنمایی نبوده و همواره حسی از امید در قصهها و آدمهای قصههایش مشهود و ملموس است. در سالهایی که خیلیها از سینمای ایران ناامید شده بودند او در مصاحبهای گفته بود: «بااینوجود باید بذر امید را در دل جوانان کاشت و پرچم نیمهافراشته سینمای ایران را برافراشت و مثل همیشه بگوییم، ما سزاوار ترانههایی هستیم که خود میسراییم.»
مجیدی در یک نگاه
نگاه آسیبشناختی و عناصر و موقعیتهایی مثل فقر و محرومیت در فیلمهای او پررنگ است اما هیچگاه سینمای او مصداق سیاهنمایی نبوده و همواره حسی از امید در قصهها و آدمهای قصههایش مشهود و ملموس است.
روزنامه اعتماد