به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ «تهرانیها» عنوان تازهترین کتاب امیرحسین خورشیدفر است که مدتی پیش توسط نشر مرکز منتشر شد. «تهرانیها» رمانی است در هفت فصل که به سرگذشت شاپور، رحمت، بیک و کریستین در سالهای 1340 تا 1375 مربوط است. عنوان این رمان اگرچه در ابتدا یادآور آثاری است که در سالهای اخیر با عنوان رمان شهری شناخته شدهاند، اما واقعیت این است که «تهرانیها» چندان ربطی به تهران و مردم طبقه متوسط شهری ندارد و بهتعبیری تصویر دیگری از مواجهه با شهر را ارایه میدهد. بهمناسبت انتشار «تهرانیها» چندی پیش نشستی درباره آن برگزار کردیم و در این نشست احمد غلامی، خلیل درمنکی و علی سطوتیقلعه درباره ویژگیهای مختلف این رمان و نقاط قوت و ضعف آن صحبت کردند. احمد غلامی صحبتهایش را بیشتر از منظر یک نویسنده مطرح کرد و گرچه این رمان بهنظر او نسبت به آثارِ ادبی اخیر رمانی متفاوت است، انتقاداتی را به روایت رمان وارد دانست. ازجمله اینکه چندباری با «تهرانیها» کلنجار رفته است تا بالاخره توانسته آن را بخواند. او این مسئله را ناشی از دستاندازهایی میداند که در روایت رمان بهخصوص در آغازش وجود دارد. بااینحال او «تهرانیها» را رمان موفقی میداند که خورشیدفر در آن تلاش کرده اثری جلوتر و بزرگتر از خودش بنویسد. خلیل درمنکی و علی سطوتیقلعه نیز از منظری تئوریک به بررسی «تهرانیها» پرداختهاند و در ادامه خلاصهای از این نشست را میخوانیم.
حق به شهر
خلیل درمنکی «تهرانیها» را در پیوند با متون تئوریکی که درباره شهرهای مدرن نوشته شدهاند مورد بررسی قرار میدهد و آن را گونه دیگری از نگریستن به شهر میداند:
من فکر میکنم رمان «تهرانیها» حدفاصل دو متن سرنمون و تئوریکی است که درباره شهر نوشته شدهاند، یکی «تجربه مدرنیته»ی مارشال برمن و یکی هم مجموعه کتب و مقالات دیوید هاروی درباره شهر و بهطور دقیقتر درباره «حق به شهر». کتابِ «تجربه مدرنیته» که درباره شهرهای مدرنی مثل نیویورک، لندن، سنپترزبورگ، پاریس و... است و همچنین نوع رابطهای که هنرمند یا نویسنده مدرن با این شهرها برقرار میکند، تاثیر زیادی روی همنسلان ما گذاشت تا بتوانند درباره شهر بنویسند. بعدتر جریانی در رمان فارسی پا گرفت که دغدغه این را داشت که از شهر بنویسد اما هرچه جلوتر آمد از شهر بهعنوان یک مجموعه نَرمِ خیالانگیز و قابل لمسی که بتوان مثل فلانور بودلری در آن پرسه زد، فاصله گرفت و بهدنبال نهادهای سخت و ساختمانها و پاساژها و میدانها رفت. از این جریان میتوان با عنوان «ادبیات شهرداری» یاد کرد. انگار نویسندگان این جریان در آثارشان بهجای مواجهه با شهر نَرم و انعطافپذیر به دیدار شهر سخت رفتند. جالب است که امیر احمدیآریان در کتاب «شعارنویسی بر دیوار کاغذی» میگوید، شهر بیشتر از اینکه یک ظرف باشد یک جوهر است. بهنظر میرسد او هم به نسلی تعلق دارد که «تجربه مدرنتیه» برمن را خواندند و شهر برایشان از ایننظر قابل لمس است بتوانیم مثل یک فلانور در آن پرسه بزنیم. و هنرمند چیزی جدا از شهر نیست و اتصالات و پیوندهای زیادی با آن دارد. اما وقتی رماننویسها بهسراغ شهر سخت میروند، دیگر شهر مثل یک ابژه بیرونی سفتوسخت جلوی آنها ایستاده و خودش را جلوی هنرمند به رخ میکشد. این رماننویسان از دانش انتقادی که هاروی مطرح میکند مبنی بر اینکه ساختمانها، سنگها و بناها سرمایه انباشتهشده و عینی هستند که در شهر مادیت پیدا کردهاند هم برخوردار نبودند.
اما در رمان «تهرانیها»، کاری که امیرحسین خورشیدفر با موزه هنرهای معاصر کرده، یکنوع ابداع «حق به موزه» است. یعنی فرض کنیم اگر ما بخشی از رمان که در موزه میگذرد را بهدست خرافههای رماننویس شهری میدادیم آنها با آن چهکار میکردند؟ آنها مثلا موزهای را برایمان تعریف میکردند که ساختمانی دارد و در آن نقاشی هست و...، ولی شاپور صدری «تهرانیها» وقتی که در رمپ موزه هنرهای معاصر دور میزند و پایین میرود، در حال غرقشدن در موزه است و موسیقی او را میگیرد. و یادمان هم باشد که او تخطیهایی هم میکند. مثلا در نقاط خلوت موزه و در تاریکی به حوض روغن هاراگوچی نزدیک میشود و... درواقع او نوعی حق به موزه را برای خودش ابداع میکند. بهعبارت ساده او بیش از اینکه موزه را ببیند، آن را لمس میکند و در ضمن خودش هم توسط موزه لمس میشود. این حق به موزه یا حتی حق به سینما در فصل ورودی رمان، بین دو تجربه از «تجربه مدرنتیه» مارشال برمن و حقبهشهر دیوید هاروی قرار میگیرد. یادمان هم باشد که در پایان رمان وقتی رحمت حقوردی میخواهد با یک موسسه قرارداد ببندد، آنجا موسسهای است که دوربینهای شهری نصب کرده و در حال کنترلکردن شهر است. اینجا بهنظر میرسد که شهر صاحب چشم شده. یعنی شهر ابژهای است که در حال دیدن بقیه است. اینکه شهر صاحب چشم شده و دیگران را میبیند، از موجودی خودایستا فاصله میگیرد و یک پیام صادر میکند مبنی بر اینکه من را لمس نکن و فقط ببین و به این ترتیب بنیادهای سخت شکل میگیرند. فصل موزه هنرهای معاصر در رمان «تهرانیها»، این تنش را خیلی مشخص به میدان میآورد و پیش میکشد. از این نظر نکتهای که میخواهم مطرح کنم این است که در برابر تجربه رمان شهری که انسدادها و تصلبهای خودش را ایجاد کرد، حالا پاسخهای دیگری مطرح شده است. یعنی انگار میشود دوباره به شهر جور دیگری نگاه کرد. «تهرانیها» تصور دیگری از شهر را پیش میکشد که بهنظرم حایز اهمیت است. نکته دیگری که میخواهم بگویم این است که وقتی من رمان را شروع کردم گفتم چه شروع بدی دارد اما به محض اینکه به بخش «سلام سینما» رسیدم نظرم عوض شد. اتفاقا فصل اول خیلی فصل مهمی است. چون در اینجا بهجز بحث حق به شهر و حق به موزه و حق به سینما، بلافاصله بحث اقتصادسیاسی و رابطه رمان با نهادهایی که تولید، توزیع و پخش آثار هنری را دارند مطرح میشود. چون مسئله این رمان همین جدایی هنرمند از ابزار کار هنری است.
تهران در مدار جهانی سرمایه
علی سطوتیقلعه با تأکید بر عنوان رمان «تهرانیها»، به سویه آیرونیک این رمان اشاره کرد و آن را اثری متفاوت از رمانهای شهری به معنای متداول آن در ادبیات سالهای اخیر ایران دانست:
عنوان رمان «تهرانیها»، برخلاف آن چیزی که بدوا به نظر میرسد واجد سویه آیرونیک است. این عنوان من را یاد عنوان رمان لرمانتف، «قهرمان دوران ما»، میاندازد. وقتی «قهرمان دوران ما» منتشر شد همه با یک مسئله روبهرو شدند و آن اینکه اساسا هیچگونه خصلت قهرمانی در کاراکتری که لرمانتف در اثرش خلق کرده دیده نمیشود. لرمانتف میگوید که این عنوان واجد نوعی سویه آیرونیک است و بهنظر من این ویژگی را میتوان در عنوان رمان «تهرانیها» هم دید. بعد از رمان لرمانتف، رمانهای بیشماری در ادبیات روسیه به قواره قهرمان رمان لرمانتف ساخته و پرداخته شدند. از «رودین» تورگنیف گرفته تا «ابلوموف» گنچاروف و غیره. اما اینجا یک تفاوتی با رمان لرمانتف وجود دارد. امروز برای ما رمان لرمانتف ابتدای دوره رماننویسی در روسیه را نمایندگی میکند اما در مورد «تهرانیها» ما با رمانی سروکار داریم که انتهای یک دوره را نمایندگی میکند. یعنی انگار «تهرانیها» همه آن چیزهایی را که در این سالها بهنام «رمان شهری» در ایران تولید شده دست میگیرد. آنچه در ایران ذیل عنوان رمان شهری شناخته میشود، درواقع بازنمایی زندگی طبقه متوسط ذیل یکجور فرهنگ زیرزمینی و روابط غیرمتعارف، پاساژها و سینماها و غیره است با ملاطی از نوستالژی. اما در «تهرانیها» ما با یک تصویر دیگری سروکار داریم. گرچه در ابتدای رمان نویسنده با شیطنتِ تمام، نشانههای رمان شهری را که در تعریف سالهای اخیر وجود داشته، رو میکند و اینطور بهنظر میرسد که دوباره ما با شکل دیگری از رمان شهری روبرو هستیم یا بهعبارتی با اثر دیگری که در چارچوب تعریف مستقر از رمان شهری وجود دارد روبروییم، اما بلافاصله نویسنده بهسمت دیگری حرکت میکند و چیزی متفاوت از رمانهای شهری مرسوم خلق میکند. در اینجا بیشتر از اینکه روایت در تهران تمرکز داشته باشد ناگهان متوجه میشویم که قرار نیست دوباره اسطوره خیالانگیز و نوستالژیک و مردمانی که تحت هر شرایطی زندگیشان را با خوشی در این شهر سپری میکنند، بازتولید شود و درعوض تهران در مدار جهانی سرمایه تعریف میشود. اینجا دیگر نمیتوان خیلی به زندگی زیرزمینی دلخوش بود چرا که دوربینهای نصب شده در شهر جایی برای زندگی زیرزمینی باقی نمیگذارند و سوژههای آزاد و سرخوشی که در عموم و خصوص رمانهای شهری سالهای اخیر وجود داشته در «تهرانیها» به سوژههایی تحت انقیاد تبدیل شدهاند که پیشاپیش بر تجربه زیستهشان حد گذاشته شده و شکل تخطیهای آنها هم از پیش تعریف شده است. امیرحسین خورشیدفر با دست گذاشتن بر مواجههای که ما با شهر و رمان شهری داریم، بهدرستی تصور غالب درباره رمان شهری را یک تای دیگر میزند. رمانی که عنوان «تهرانیها» را دارد بهجز بیست، سی صفحه اولش خیلی با خیابانها و مسائلی مثل موزه و غیره سروکار ندارد. بخش عمده رمانی که «تهرانیها» نام دارد یا در آبادان میگذرد یا در شهرهای اروپایی. در حالی که تاریخی بودن پسزمینه رمان، این مجال را میدهد که نویسندهای که قرار است رمان شهری بنویسد بهسمت نوستالژی برود اما در اینجا مطلقا چنین چیزی دیده نمیشود.
تصور من این است که اگر از سویه آیرونیک رمان چشم بپوشیم، در خواندن رمان ممکن است دچار مشکل شویم. یعنی فکر کنیم که مثلا دویست صفحهای که بنیامین در حال تعریف کردن ماجرای آبادان است این وسط چه کار میکند. اما اگر با مواجهه آیرونیک با پدیده رمان شهری همدل و همراه شویم آنوقت این دویست صفحه معنای دیگری پیدا میکند.
وارونگی تهرانیها
احمد غلامی با اشاره به اینکه صحبتهای مطرحشده در این نشست بیشتر حول ایدههای تئوریکی است که میتوان درباره رمان «تهرانیها» مطرح کرد، از زوایه دیگری به بررسی این رمان پرداخت:
من میخواهم کمی از نگاه نویسندهها درباره رمان «تهرانیها» صحبت کنم. معتقدم که امیرحسین خورشیدفر «نویسنده» است و شخصیت نویسنده حتما در اثرش تاثیر دارد و نگاه خورشیدفر به دنیا نگاهی جدی و خاص است. نگاه هستیشناسانه او که منحصربهخودش است در این رمان یا بهطور کلی هر نوشته او -جدا از اینکه جذاب باشد یا خستهکننده- تسری پیدا کرده و وجود دارد. این نکته قابلتأملی است که در مورد بسیاری از نویسندگان نمیتوانم با این جرئت بگویم. من دوبار شروع به خواندن «تهرانیها» کردم و نتوانستم ادامهاش بدهم و کنارش گذاشتم. بعد از مدتی دوباره بهسراغ کتاب رفتم و از همان صفحه آخری که قبلا خوانده بودم شروع کردم و اینبار دیدم که چهقدر رمان خوبی است و اگر نمیخواندمش اشتباه کرده بودم. با گفتن این نکته میخواهم یک نتیجه بگیرم و آن اینکه خوانندههایی مثل من با خواندن «تهرانیها» نمیتوانند کامیاب شوند و اثر بزرگی را از دست میدهند. این نکته قابلتاملی است که شاید خورشیدفر در کارهای بعدیاش باید به آن دقت کند. بالاخره روایت رمانی مثل «تهرانیها» باید پیش برود. من معتقد نیستم که رمان باید خواننده عام را در بر بگیرد یا بهشیوه ادبیات آمریکایی آنقدر جذاب باشد که وقتی شروع به خواندن میکنیم تا آخر پیش برویم. اما در هر صورت من بهعنوان خواننده حرفهای ادبیات -که فارغ از رمان، کتابهای غیرادبی هم میخوانم- وقتی نتوانم در خواندن «تهرانیها» پیش بروم، بهنظرم یک نقص یا دستکم مسئله قابل درنگی در کتاب وجود دارد. این نقص زمانی بیشتر خودش را نشان میدهد که شما با اثر بزرگی مثل «تهرانیها» روبرو شوید. بعد شما میبینید که در فضای عمومی ادبیات ما قضاوتهایی میشود که منصفانه نیستند. بهنظرم بخشی از این قضاوتها که میگویند این رمان، رمان خوبی نیست و اثر تلفشدهای است و پیش نمیرود و غیره، تقصیر نویسنده است. آغاز رمان بسیار مهم است و خورشیدفر از آن غفلت کرده است. با اینحال «تهرانیها» رمان خوبی است و توصیهام به کسانی که گرفتاری من را در خواندن داشتند این است که خواندن رمان را پیش ببرند. من با گفتن این نکته از طرف کسانی صحبت کردم که این گرفتاری را در خواندن «تهرانیها» دارند و خواستم با آنها همدردی و همذاتپنداری کنم تا این تصور پیش نیاید که ما اینجا دور هم نشستهایم تا یکدیگر را معرفی و حمایت کنیم یا فقط نقد تئوریک کنیم.
اما پیش از آنکه بگویم چه دستاندازهایی در خواندن «تهرانیها» وجود دارد میخواهم تکهای از رمان را بخوانم تا نشان دهم که چرا «تهرانیها» رمان مهمی است. بهعبارتی اینطور نبود که من ابتدا در خواندن رمان مشکل داشته باشم و بعد یکدفعه به من الهام شود که این رمان مهمی است و باید آن را خواند. تکهای از رمان که مدنظرم است حرفهای رحمت است که میگوید: «من عادتی دارم که به شما هم توصیهاش میکنم. همیشه قصه را یکبار وارونه تصور کنید. این کار عموما نتایج جالبی بهدنبال دارد. اگر مرا سروته کنید آتوآشغالهایی از جیبم بیرون میریزد. ممکن است موهایم کلاهگیس باشد و از سرم بیفتد یا معلوم شود، برخلاف ادعایم، یکمیلیون پول نقد در جیب داشتهام یا در لباس استاد بازنشسته یک فروشنده شیطانصفت موادمخدر هستم. نخندید. وارونگی حقایق جالبی را آشکار میکند. اگر درمورد انسانها بعید باشد که برای تفتیش جیب و عقاید یکدیگر حقی داشته باشند، در مورد قصهها تا جزییترین سوراخ و سنبه را بازرسی کردن اشکالی ندارد.
مگر نمیشود قصه پرندگان را یکبار سروته کنیم. در آغاز داستان، پرنده اساطیری بزرگ حاضر باشد و بعد این پرنده به سی پرنده کوچک پر سروصدا دگرگونی مییابد. پرندههایی که قادر به تکلم هستند. سخن گفتن پرندهها باعث آشوب و تشتت خواهد شد اما روشن است که دلیل اتحاد آنها دستیابی به کمال بوده است.» کلیدیترین نکته رمان در همین «وارونگی» نهفته است. اینکه میگوید «در مورد قصهها تا جزییترین سوراخ و سنبه را بازرسی کردن...»، یعنی نویسنده نقد را میپذیرد و میگوید پنبه کتابم را بزنید. نکتههای مهم رمان در همین چند سطر جای گرفته است. نویسنده میگوید من همهچیز را میخواهم وارونه ببینم. این وارونگی موجب خلاقیت میشود و باعث میشود دنیا را یکجور دیگر ببینم و از کلیشهها فرار کنم. تمام تلاش این رمان این است که کلیشههایی را بسازد و بعد این کلیشهها را بشکند و بگوید که دوباره میتوان جور دیگری نگاه کرد.
حالا برمیگردم به اینکه چرا در خواندن رمان پیش نرفتم. وقتی رمان در ابتدا داستان سیمرغ را تعریف میکند، گفتم این دیگر چیست! دستاندازهای اصلی در همین بخش و کلیشههای موجود در آن است که آدم را از خواندن بازمیدارد. اما بعد که جلوتر برویم میبینیم که همه این کلیشهها برای این بوده تا شما را وارد یک فضای دیگری کند و وقتی میگوید شما میتوانید این پرندهها را وارونه ببینید تازه متوجه میشوید که چه اتفاق درخشانی در روایت رمان افتاده است. نکته مهمتر، صداها است. در همین تکهای که خواندم رحمت میگوید اگر این پرندهها به تکلم واداشته شوند دنیای پرآشوبی بهوجود میآید. درست مثل همین رمان. «تهرانیها» دنیای پرآشوبی از صدا، سکوت و کلمات است و نقطهقوت رمان هم بهواسطه همین ویژگیها است. شما لحظههایی را در سکوت میبینید. حتی گاهی بر این سکوت، سکوت محض، تاکید میشود. جهانی که نویسنده در رمانش ساخته جهان شگفتانگیزی است و تمام کلیشههایی که بهخاطر آنها فکر میکردیم رمان آزارمان میدهد یکباره و با تغییر فضا ما را غافلگیر میکند. حس غافلگیری حس بسیار مهمی در رمان است و خورشیدفر موفق شده خوانندهاش را غافلگیر کند. اما این غافلگیریها از صفحه صد به بعد رمان اتفاق میافتد. انتقاد دیگری که به «تهرانیها» دارم این است که روایتش یکدست پیش نمیرود و فرازوفرودهای زیادی دارد. جاهایی از رمان بیاغراق رشکبرانگیز است و حتی میتوانم بگویم در آثار مهم جهان میتوانم چنین چیزی بخوانم. فصلی که به رابطه رحمت و کاترین مربوط است به گونهای درخشان توصیف شده و بهنظرم هم شخصیت «کاترین» بهاصطلاح خوب درآمده و خلق شده است و هم شخصیت رحمت در آن بحران بهخوبی توصیف شده و همچنین بحران خیلی خوب تصویر شده است. مهمتر از همه اینکه ماجرا در آلمان اتفاق میافتد اما شما ذرهای فکر نمیکنید که این را نویسندهای ایرانی نوشته و انگار یک آلمانی این فضای سرد و آدمهای یخزده را تصویر کرده است. در کنار اینها، رابطه یخزدهای را میبینیم همراه با استرسها و اضطرابهایی که رحمت هنگام عاشقشدن حسشان میکند. بهنظرم این بخش یکی از پراوجترین قسمتهای کتاب است که متاسفانه در فصل بعدش روایت دوباره فرازش را از دست میدهد. تناقض بین درجهیکبودن و معمولیبودن تنها نکته آزاردهنده این رمان است، با اینحال این تناقض بهقدری نیست که رمان را ضعیف کند. جمعبندی من این است که «تهرانیها» رمان موفقی است و خورشیدفر تلاشش را کرده که اثری بزرگتر و جلوتر از خودش خلق کند. جاهایی توانسته از خودش جلوتر باشد و جاهایی نتوانسته و تسلیم شده. نکته مهم دیگری که در «تهرانیها» وجود دارد فضاهایی است که به موسیقی مربوط است و من شبیهاش را در آثار ایرانی ندیدهام. یعنی اینگونه و در این حجم درباره موسیقی صحبت کردن نکته جالبی است و فکر میکنم از این نظر خورشیدفر خیلی تحتتاثیر پدرش بوده است. شاید اشتباه کنم اما بهنظرم او در این بخشهای رمان مدیون پدرش است و خاطراتی پشت این کار است که چیزی بیشتر از تحقیق و مطالعه است.
اوباما و «تهرانیها»
امیرحسین خورشیدفر نیز، درباره تاثیرپذیری از پدرش در نوشتن این رمان گفت که «فکر میکنم همینطور است و بدونشک تصویر این فضاها ناشی از حضور پدرم و حواشیای است که از این طرف و آنطرف ساخته شده است. از این نظر بخشهایی از رمان که به موسیقی مربوط است چیزی است که در آن محیط ساخته شده است.» او همچنین درباره عنوان رمانش و اینکه این عنوان چندان ربطی به تهران ندارد هم گفت:
بعد از انتشار «تهرانیها» برخی از من پرسیدند که چطور رمانی که لزوما درباره تهران نیست چنین عنوانی دارد. پاسخ من این بود که مگر قانونی وجود دارد که من حتما باید به بازنمایی طبقه متوسط بپردازم تا بهعنوان «تهرانیها» مربوط باشد. حرکت اصلی رمان از جایی شروع شد که من جملهای از اوباما شنیدم. بعد از انتخابات دور دوم اوباما، او درباره سیاست خارجیاش گفت که ما در مقابل ایران تمام کشورهایی که مواضع مختلف داشتند را تبدیل به تنی واحد علیه ایران کردیم. در اینجا بود که من به ماجرای وحدت و یکیشدن فکر کردم و اصلا عنوان «تهرانیها» به این موضوع برمیگردد. یعنی نوع راوی جمع که در صرف فعل جمع خلاصه نمیشود بلکه سعی میکند اینها را به سوژهای آشنا برگرداند. در عنوان «تهرانیها» چیزی طعنآمیز وجود دارد که تهرانی نیست اما میخواهد باشد اما همهچیز از دستش در میرود.
خورشیدفر همچنین درباره این نظر که رمان در ابتدا به سختی خوانده میشود گفت که «زیباییشناسی نویسنده با قسمتهایی از گروههای مخاطبین نزدیکی دارد و با گروههای دیگری نه. او با اشاره بهنظر احمد غلامی درباره این موضوع، از او پرسید که آیا صحبت او مبنی بر سخت خوانده شدن قسمتهای ابتدایی رمان نظر خود اوست یا این حرف بهمنزله نمایندگی از بخشی از خوانندگان رمان مطرح میشود.»
احمد غلامی در پاسخ به این پرسش گفت: «در مورد هر اثر هنری باید صادقانه برخورد کرد یا صادقانه باید به ملاقات یک کتاب رفت. صحبت من ناظر بر حذف بخش اول رمان نیست و اگر کسانی این نظر را دارند به اعتقاد من اشتباه میکنند چون این فصل نقطهاتکای رمان است. من به نویسندگان دیگر این توصیه را کردم که اگر شروع به خواندن این رمان کردید و این تصور برایتان پیش آمد که با همان کلیشههای همیشگی روبرو هستید، رمان را رها نکنید و خواندنش را ادامه دهید. واقعیت این است که یک نفر خودش را اینطور جا میزند که من کلیشهنویسم اما در واقعیت اصلا کلیشهای قرار نیست نوشته شود و حتی ضدکلیشه است. شاید من این صبر را داشته باشم که خواندن رمان را ادامه بدهم اما خوانندهای که به ادبیات این سالها خو کرده احتمالا نمیتواند خواندن رمان را ادامه بدهد و با همان آغازش نظر منفی نسبت به آن پیدا میکند و متاسفانه هژمونی ادبی دستِ مخالفینِ این دست رمانها است و سعی کردند تا حدی سلیقه اندکمخاطب این سالهای اخیر را رقم بزنند. به هر تقدیر باور من این است که هرچه از زمان انتشار تهرانیها بگذرد این رمان بیشتر دیده میشود و بیشتر جای خودش را پیدا میکند. تهرانیها رمانی است که در ادبیات ما میماند. با این تبصره که بهنظر من خورشیدفر در روایت این اثر همواره نتوانسته در اوج بماند. شاید هژمونیای که در مخالفت با تهرانیها شکل گرفته بتواند اقبال به آن را به تاخیر بیندازد اما نمیتواند آن را حذف کند.»
فراتر از نویسنده
احمد غلامی
«تهرانیها» رمان موفقی است و خورشیدفر تلاشش را کرده که اثری بزرگتر و فراتر از خودش خلق کند. جاهایی توانسته فراتر از خودش باشد و جاهایی نتوانسته فراتر و تسلیم شده. هرچه از زمان انتشار «تهرانیها» بگذرد، این رمان بیشتر دیده میشود و بیشتر جای خودش را پیدا میکند. تهرانیها رمانی است که در ادبیات ما میماند. با این تبصره که به نظر من خورشیدفر در روایت این اثر همواره نتوانسته در اوج بماند. بههرحال شاید هژمونی ادبی که در مخالفت با «تهرانیها» شکل گرفته بتواند اقبال به آن را به تاخیر بیندازد اما نمیتواند آن را حذف کند.
شهری صاحبِ چشم
خلیل درمنکی
«تهرانیها» حدفاصل دو متن سرنمون و تئوریکی است که درباره شهر نوشته شدهاند، یکی «تجربه مدرنیته»ی مارشال برمن و یکی هم مجموعه آثار دیوید هاروی درباره شهر و «حق به شهر».
در «تهرانیها» شهر صاحب چشم شده. یعنی شهر ابژهای است که در حال دیدن بقیه است، از موجودی خودایستا فاصله میگیرد و یک پیام صادر میکند مبنیبر اینکه فقط ببین و بهاینترتیب بنیادهای سخت شکل میگیرند. از این نظر در برابر تجربه انسدادِ رمان شهری، «تهرانیها» تصور دیگری از شهر را پیش میکشد.
تهرانِ دیگر
علی سطوتیقلعه
«تهرانیها» همه آن چیزهایی را که در این سالها به نام «رمان شهری» در ایران تولید شده، دست میگیرد: بازنمایی زندگی طبقه متوسط ذیل یکجور فرهنگ زیرزمینی و روابط غیرمتعارف، پاساژها و سینماها و غیره است با ملاطی از نوستالژی. ابتدای رمان نویسنده با شیطنتِ تمام، نشانههای رمان شهری را رو میکند، انگار دوباره ما با شکل دیگری از رمان شهری روبرو هستیم، اما بلافاصله نویسنده به سمت دیگری حرکت میکند. در اینجا ناگهان متوجه میشویم که قرار نیست دوباره اسطوره خیالانگیز و نوستالژیک بازتولید شود و درعوض تهران در مدار جهانی سرمایه تعریف میشود.