شناسهٔ خبر: 54504 - سرویس دیگر رسانه ها

سه روزه‌ی شُرطه/ نگاهی به داستان «باد سه‌روزه» اثرِ همینگوِی

اندرو ساریس، منتقد و نظریه‌پرداز برجسته‌ سینما، می‌گفت هیچ چیز در سینما دیدنی‌تر از گفت‌وگوی یک زن و مرد نیست.

فرهنگ امروز/ یوریک کریم‌مسیحی:

اندرو ساریس، منتقد و نظریه‌پرداز برجسته‌ سینما، می‌گفت هیچ چیز در سینما دیدنی‌تر از گفت‌وگوی یک زن و مرد نیست. گمانم این را بتوان به عرصه‌های دیگری هم برد، چراکه در زندگی واقعی نیز چنین است. با این تفاوت که ما در زندگی واقعی باید خود در یک سوی گفت‌وگو نقش فاعلی داشته باشیم، نه چنان که در سینما، و هر رشته و شاخه‌ای از عالمِ آفرینشِ اثرِ هنری، شاهد معاشره و ملاطفه و مکالمه دیگرانیم.
نظرِ ساریس استوار بر تفاوتِ جنسیتیِ طرفینِ گفت‌وگوست، که این، محتوا و حس‌وحالِ حرف‌های‌شان را عاشقانه معرفی می‌کند. اما اگر طرفین از یک جنس باشند، چنان که در «بادِ سه‌روزه» هر دو مَردند، آن‌گاه متن و محتوا و حس‌وحالِ حرف‌ها نامحدود خواهد بود و می‌تواند تکه‌ای از مکالمه‌ای در ظاهر ساده (هیچ مکالمه‌ای ذاتا ساده نیست) از هر تکه‌ای ساده از زندگی هر روزه باشد.
بادِ سه‌روزه‌ای در آستانه‌ وزیدن است و نیک و بیل، دو دوست صمیمی، به کلبه جنگلیِ محل زندگی بیل و پدرش پا می‌گذارند و می‌نشینند به پیک‌زدن و گَپ‌وگفت. گفت‌وگویی نه از آن دست که ساریس می‌گفت، اما همچنان از همان دستی که ساریس می‌گفت. چراکه اصل گفت‌وگوست، چه عاشقانه باشد و چه رفاقتی و از این‌سو و آن‌سو، چنان که حرف‌های نیک و بیل است ــ هرچند به‌تدریج می‌فهمیم میان خودشان نیز از هر دری گفتن بهانه است، برای یکی‌شان بهانه‌ای است تا بالاخره از ماجرای شکست عشقیِ آن‌یکی با هم حرف بزنند، و برای آن‌یکی بهانه‌ای تا از آن شکستِ عشقی حرف نزنند.
نوشیدن و از کتاب و رمان‌های خوانده‌شان حرف‌زدن (بله، دو دوست روستاییِ جنگلی کتاب‌خوان و رمان‌خوان‌اند، و از آن‌ها می‌گویند و یکی آرزو می‌کند ای کاش این نویسنده این‌جا بود و دیگری آرزو می‌کند ای کاش نویسنده‌ محبوب خودش این‌جا بود تا گپی می‌زدند) و بعد، از این دختر و آن دختر گفتن... در این همنشینی به‌وقت نوشیدن هر حرفی مجاز و دلپذیر و دلنشین است، حتا اگر از شکستِ عشقی باشد و اندوه را آوار کند بر سر طرفِ شکست‌خورده.
همینگوی نویسنده‌ قلچماقی است. «قلچماق» از دو جهت برازنده‌ همینگوِی است. او نویسنده‌ای بزرگ است، با نثری پرجوش‌وخروش و پرنیرو و جان‌دار، مخصوص به خودش، که از او نویسنده‌ای تهاجمی می‌سازد که با همه‌ وجودِ اثرش (داستان، محتوا، نثر، فضاسازی، شخصیت‌ها) به خواننده‌اش هجوم می‌آوَرَد، نویسنده‌ای قلچماق (صفتی که تردید ندارم همینگوی از شنیدنش خوشحال می‌شد). اما همینگوی نویسنده‌ای مَردصفت بود، آن‌چنان مَردصفت که خود از جنسیت خود می‌شناخت: بی‌باک، خشن، با قدرت فراوان جسمانی، که به‌آسانی از آن استفاده می‌کرد (یقه‌ یکی از منتقدانش را در خیابان گرفته بود و باهاش گلاویز شده بود که چرا در مورد رمان من مزخرف نوشته‌ای! و یکی از همسران او تنها دو هفته پس از ازدواج از او جدا شد، چرا که نمی‌توانسته رفتار زورگویانه او را تحمل کند!) هرچند در آثار همینگوِی زنان بسیاری حضور دارند و مکالمات عاشقانه نیز در آثار او کم نیست، اما تصورِ گفت‌وگوی رفاقتیِ دو مرد در کلبه‌ای جنگلی، در آیینِ پیک‌زدن، به همینگوِی بیشتر، یا حتا خیلی بیشتر می‌آید، چنان که نتیجه این گفت‌وگویِ ظاهرا ساده، بر طرفین اثری عمیق اما نامرئی می‌گذارد، و بر منِ خواننده نیز تأثیر سهل و ممتنع‌اش عمیق است؛ تأثیری که انتظار می‌رود موثر نباشد، اما هست. تأثیری که نرم ‌نرم جاری می‌شود و آرام آرام شدت می‌گیرد، مثل بادی سه‌روزه، یا اندوهی سه‌روزه از خاطره شکستی عشقی، یا نسیمی که آن اندوه را از جان عاشق شکست‌خورده به‌تدریج می‌شویَد و می‌برد.

روزنامه شرق