به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ در ادامه تقریر بخشی از مباحث «تاریخ اندیشه ایران» داوود فیرحی با عنوان تکوین مفهوم «قانون» در ایران را می خوانید:
۱) ایران، پدیده ای منحصر به فرد
تاریخ اندیشه سیاسی در ایران یکی از پرنوسان ترین و در نتیجه جذاب ترین حوزه های مطالعاتی است. ایران به عنوان یکی از قطب های فرهنگی و مذهبی خاورمیانه است که یک دگرگونی را از نظام سلطنتی سنتی به نوعی از نظام های جدید تجربه کرده است، دگرگونی ای که در بسیاری از کشورها اتفاق افتاده اما روایت ایران به دو دلیل خاص است: ۱) سابقه تاریخی – تمدنی و ۲) تفاوت مذهبی
۱/۱. سابقه تاریخی - تمدنی
روایت ایران به دلیل «سابقه تاریخی» خاص است، زیرا ایرانیها کشوری هستند که قبل از ورود اسلام نیز نظام مقتدری داشتند که سابقه آن به پنج قرن قبل از میلاد برمی گردد و شخصیت های بزرگی مثل فیثاغورس، هرودوت و افلاطون در دوره پیش از میلاد از آن گزارش هایی ارائه داده اند. نظام سیاسی شاهی ایران از قدیم یک الگوی حکمرانی بسیار مهم محسوب می شد و در قرآن (سوره روم) نیز اشاره کوتاهی به تقابل نظام ایران و روم و تفاوتهای آنها شده است. تاریخ حکمرانی هم نشان میدهد که خلافت های اسلامی «ایدئولوژی اسلام» را نگاه داشتند، اما در بسیاری از حوزه ها، ساختارها و نهادهای سلطنت ایرانی را پذیرفتند.
چنانکه یکی از مهمترین واژه ها در تفکر سنتی «تاج، ملوک (پادشاهان) و ملک (پادشاهی)» است. این نشان میدهد که جامعه ایرانی خیلی در تفکر عربی حل نشد و یک حوزه فرهنگی نسبتا مستقل را با تمام تنشها برای خود حفظ کرد. امروز نیز «مسأله ایران» یک بحث بسیار مهم است و هویت ایرانی، یک هویت خاص است. حال وقتی که جامعه ایرانی با این سابقه تمدنی با دولت مدرن مواجه می شود، طبیعی است که تنشهای ناشی از این مواجهه، دوران ساز و جدی هستند. اساسا این پرسش که «چطور می توان از نظامی با آن سابقه تاریخی به سمت یک دولت ملی مدرن آمد؟» در فهم تحولات ایران بسیار بنیادی و مهم است.
۲/۱. تفاوت مذهبی
اهمیت دوم مسأله ایران این است که ایران دوره اسلامی، در واقع نمایندۀ تفکر مذهبی اقلیت است در مقابل اکثریت اهل تسنن به همین دلیل گفته می شود که «ایران در درونِ بیرونِ امت اسلامی است»، یعنی داخل امت اسلامی هست اما کاملا هم داخل نیست، چون تفکر مذهبی متفاوتی دارد. در واقع، حاشیه ای بر اهل سنت است و «زیستن در حاشیه» ویژگیهای خاص خود را دارد. به همین دلیل ما با معمایی به نام «ملت ایرانی درون امت اسلامی» یا «تأسیس ملیت در درون امت» مواجه هستیم. مصریها مثل ما نیستند و اصلاً نمی توانند خود را از امت عربی جدا کنند. اما ایران به نوعی «درون بیرون تمدن اسلامی» است، یعنی عضو تمدن اسلامی هست و نیست. عضو هست چون مسلمان است و نیست، چون با اکثریت اهل سنت تفاوت دارد.
بنابراین روایت شیعی حکمرانی نسبتی با اندیشه ایرانی و سنت ایران باستان پیدا می کند و لذاست که این روایت «ناب» است، یعنی هیچ کجای دنیا تکرار نمی شود. این تجربه، با تمام خطرات، مشکلات، درخشندگی ها و شکست هایش، یک تجربه ناب (Unique) است. شما می توانید تجربه مصر را با سوریه، اردن، عربستان، تونس، الجزایر و ... مقایسه کنید، اما تجربه ایران با هیچ کجا قابل مقایسه نیست. حتی در عراق نیز شما چنین چیزی نمی بینید. درست است که در عراق اکثریت شیعی وجود داشت ولی حکمرانی شیعی آنجا نبوده و بنابراین حتی اگر نجف فکر شیعی تولید کرده مخاطب آن ایران بوده است.
۲) نقاط عطف تاریخ معاصر ایران
کشور ایران تجربه های تلخ و شیرین زیاد دارد، اما اگر بخواهیم تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران را حول یک واژه محوری بفهمیم، آن مفهوم «قانون» خواهد بود. ما در سده های متأخر ایران دو نقطه عطف بسیار مهم داریم:
۱/۲. دوره صفویه
اگر بخواهیم به طور تقریبی، نزدیکترین تیپ حکمرانی سنتی ایران به وضع جدید را شناسایی نماییم، باید به «دوره صفویه» اشاره کنیم. دوره صفویه معادل قرن ۱۶ و ۱۷ (به خصوص قرن ۱۷) انگلستان است. در قرن ۱۶ و ۱۷ شاهد آغاز نوعی تجدد فکری در اروپا هستیم. اما در همین حین که مسیر تفکر اروپایی در حال تغییر است، تفکر ایرانی به سمت دیگری می رود. برای مثال، از لحاظ تاریخی وقتی ملاصدرا از دنیا رفت، جان لاک ۸ ساله بود. این تغییر مسیر تفکر، آثار خود را کم کم در هر دو کشور به جا می گذارد. اروپاییان قرن ۱۶ و به خصوص قرن ۱۷ ایران را به عنوان «کشور عجائب» می شناسند و هر ماجراجوی اروپایی دنبال این است که دیداری از اصفهان داشته باشد. برای مثال، وقتی شاردن دارد داستان دوران شاه طهماسب یا شاه سلیمان را توضیح می دهد، با لحنی سخن می گوید که یک قرن بعد جوان ایرانی در هنگام گزارش از شانزه لیزه پیدا می کند؛ یعنی با نوعی حسرت دارد توضیح می دهد و در عین حال مشکلات آن را هم دارد می فهمد. این نوع مواجهه حسرت بار با وضعیت ایران قبل از اسلام نیز در لحن افلاطون و دیگران وجود دارد، اما قرن ۱۶ و ۱۷ پایان چنین حسرتی است. در واقع بعد از این تاریخ، دیگر غرب به ایران از زاویه «مردم شناسی» (دموگرافی) نگاه می کند، نه به عنوان یک نظام سیاسی جا افتاده.
نکته جالب اینجاست که ایرانی ها هنوز این تغییرات را (چه در وضع جوامع اروپایی و چه در نگاه و فکر آنها به جهان) نمی فهمند. میرزا ابوالحسن خان شیرازی، معروف به ایلچی، در «حیرت نامه» اش مشاهداتش از «پارلمان انگلستان را بیان می کند. قضاوت ایرانی هایی چون ایلچی در این عصر از فرآیند قانون گذاری در انگلستان این است که چند صد نفر در ساختمانی که نامش پارلمان است جر و بحث می کنند و در نهایت می گویند «تصویب شد» و شاه انگلستان مجبور است این مصوبات را اجرا کند! این چه وضع پادشاهی است؟ پادشاه باید جرأت داشته باشد خودش حرف بزند. واضح است که ایرانی ها در ابتدا نمی فهمند که این نظام چطور کار می کند و بر چه مبنایی استوار است.
۲/۲. دوره مشروطه
دومین نقطه عطف ما مشروطه است که بسیار اهمیت دارد. و بین این دو دوره ما چهار فاز دگرگونی داریم: الف) بعد از صفویه ما دوره ای را داریم که نظم قدیم دارد به هم می ریزد و یک نوع بحران وجود دارد. بنابراین ما میتوانیم این دوره را «عصر بحران و فروپاشی» بنامیم. در این عصر وضع کشور خیلی روشن نیست و نظم سنتی به هم ریخته است. ب) فاز بعدی «پیدایش ایده سلطنت مستقل» است. سلطنت مستقل در واقع ایده ای است که تا حدی تحت تأثیر تحولات روس و پروس و نمسه مطرح میشود و البته، بسیار مهم است. پ) دوره بعدی «عصر تنظیمات» نام دارد که بیشتر تحت تأثیر عثمانی و مسکو و آلمان پدید می آید. د) چهارمین دوره را می توان «جنبش قانون گرایی» نامید که تحت تأثیر جریان جهانی به این نام شکل می گیرد. بطور کلی این چهار مرحله را میتوان «پیشامشروطه» نامید. این فازها فاصله ای است که ما میان عصر صفویه و عصر مشروطه با آن مواجه هستیم و از اهمیت بسیاری برخوردارند. در واقع جامعه ایرانی طی این مراحل به تدریج از سنت فاصله می گیرد و احساس می کند که نظام سنتی دیگر خیلی نمی تواند کمک حال او باشد و لذا در صدد چیزی به نام «قانون موضوعه» (Statute) برمی آید.
۳) تکوین مفهوم «قانون موضوعه» در اندیشه ایرانی
قانون موضوعه یعنی قانونی که بشر برای خود وضع می کند و تحول اندیشه ایرانی پیرامون قانون موضوع بسیار عجیبی است و انتقال از مفهوم سنتی قانون به مفهوم نوین آن به هیچ وجه آسان صورت نمی گیرد. این انتقال تنش های بسیار زیادی را ایجاد می کند و خود سه جریان فکری را در ایران تولید می کند:
۱/۳. جریان سنتی
جریان سنتی، جریانی است که تلاش میکند تا تجدد را نفی کند؛ یعنی احساس می کند که راه حل ایران ورود به تجدد نیست، بلکه مقاومت در مقابل تجدد است. برای مثال کسانی مانند رستم الحکماء در دوران فتحعلی از جمله افرادی است که به این جریان گرایش داشت. جالب است که گرایش های دین جدید (مثل بابیه و بهاییت و ...) در میان افرادی از این طیف پیدا شد که خود نشانه ای است از اینکه ایرانیانی که ذیل این جریان می اندیشیدند، تصور می کردند که قضایا و مسائل ما در کانتکست ادبیات سنت باید حل شود.
میل به سنت در این جریان به دو شکل واقع می شود: الف) گرایش به سنت شاهی، و ب) گرایش به سنت اسلامی. سنت شاهی کوشش می کند که مشکل ایران را با قداست دادن به شاه حل کند، یعنی احساس می کنند که اعتبار شاهی از بین رفته و به همین دلیل شاهی ناکارآمد است. بنابراین دنبال نوعی قداست دادن به شاه هستند. دیدگاه دوم دیدگاهی هست که دارد ایده ای را مطرح می کند به نام «بازگشت به اسلام»، یعنی حفظ سنت های اسلامی. اینها معتقدند دلیل اینکه جامعه صفوی دچار فروپاشی شده و تضعیف شریعت بوده است و لذا خواستار تنظیم مجدد رابطه «سلطان و شریعت» و «سلطان و علما» هستند. ایده اول به تدریج در دوران پهلوی عنوان «باستان گرایی» پیدا کرد و دیگری بعدها «اسلام سیاسی» نامیده شد. نکته مهم فهم این نکته است که همگی این جریان ها پاسخی است به فروپاشی و بحران ایران.
۲/۳. جریان غرب گرا
جریان دیگر، جریانی است که به شدت میل به غرب دارد. این جریان فکری ابتدا شتاب ندارد اما به تدریج خود را نشان میدهد و بیشتر در میان روشنفکران و درباریان رواج می یابد. معروف است که صدراعظم وقت ایران جمعی از دانشجویان ایرانی را که برای تحصیل به فرانسه رفته بودند، دعوت کرده بود تا با هم نشستی داشته باشند. یکی از دانشجویان از فرنگ برگشته آنقدر در این نشست کلمات فرانسه را به کار می برد که حتی کلمه «حوض» را هم با لهجه فرانسوی «قوض» تلفظ می کند. اینجاست که صدراعظم دستور می دهد تا او را بخوابانند و آنقدر چوب بزنند تا «مخرج حاء» را پیدا کند و حوض را درست تلفظ کند. اینجاست که صدراعظم میگوید که اینها را باید آنقدر کتک زد تا مخرجشان عوض نشود! یعنی اینقدر مسأله روند غربی شدن شدید و نگران کننده بود و نباید این امر را ساده تلقی کرد. به عبارت دیگر، یک گرایش بسیار سنگینی به فرهنگ غربی پیدا شده بود که حتی در ادبیات خودش حوض را هم قوض تلفظ می کرد! اینها به شدت معتقد بودند که باید همه چیز را غربی کرد و حتی تاکیدی روی زبان و تغییر الفبا داشتند. این جریان فکری جریان فکری سنگینی است و هنوز هم در بخش روشنفکری جامعه ما رگه های آن وجود دارد و گاهی خود را نشان میدهد.
۳/۳. جریان سوم
جریان دیگر، جریانی بود که در میانه این دو طیف پیدا شد که به «راه سوم» معروف است. «راه سوم» کوشش می کرد که در عین حفظ هویت مسلمانی و ملی، اصلاحات عمده را نیز اعمال کند. مشابه این جریان فکری در کشورهای عربی نیز وجود داشت، اما در ایران به خاطر سابقه مذهبی و تمدنی متفاوتی که ایرانی ها داشتند، ویژگی خاص خود را یافت.
هر سه این جریان ها نگاه خاص خود را به «مفهوم قانون» داشتند. این تنوع نگاه نشان میداد که جامعه ایران باید به نحوی بین سنت های حکمرانی خود و تحولات جدید آشتی ایجاد کرده و پل بزند، اما بعضی اوقات پل سازان نمی توانستند خوب پل بسازند و در نتیجه جامعه دچار گسل می شد و یا به این طرف و یا به آن طرف می افتاد. در دوره مشروطه چون متفکران مشروطه نمیتوانستند خوب پل سازی کنند، لذا کسی که مسلمان بود متهم به استبداد بود، یا کسی که مستبد بود را مسلمان می خواندند و کسی که دنبال بحثهای جدید بود را زندقه (یعنی مرتد) خطاب می کردند. در جامعه ای که اینگونه می اندیشند، هر کسی بالقوه دشمن همسایه اش است و این مشکلی بود که پیدا شد.
۴) تحول در «عمل» و تصلب در «نظر»
مشروطه بسیار مهم است. علت اهمیت مشروطه این است که برای نخستین بار دارد از چیزی به نام «دولت ملی جدید» سخن به میان می آید. دولتی که مبتنی بر قانون جدید و مرزهای نسبتا روشن است و دولتی که در آن مجلس و تفکیک قوا هست. در این دوره در عمل قوه قضائیه، قوه مجریه و قوه مقننه دارد شکل می گیرد، اما به لحاظ فکری هنوز توضیح روشنی برای این تحولات وجود ندارد. اصلا چطور میشود این قانون گذاری را توجیه کرد و توضیح داد؟ قلمروی قانون گذاری کجاست؟
در نظریه های کلاسیک، دو مبنا برای «قانون» وجود داشت: ۱) آنچه در دوران پیش از اسلام «سنت های ایرانی» و در دوره اسلامی «شریعت» نام داشت (البته در دوره صفویه تنها شریعت وجود داشت، زیرا سنت های ایرانی به نوعی در شریعت حل شده بود)؛ و ۲) فرمان شاه یا حکم حاکم. پس در واقع در نظریه های سنتی حکمرانی ما برای قانون دو منشاء «شریعت» و «فرمان شاه» وجود داشت. جالب این بود که بین این دو، «شریعت» پایه (اصل) و «فرمان شاه» استثناء بود. فرمان شاه همواره استثناء بود، یعنی در جایی که شریعت نمی توانست عمل کند، وارد میشد.
نکته مهم اینجاست که در هر دوی این موارد، چه در حکم یزدان چه فرمان شاه، منشاء قانون «بیرون از شهروند» بود، یعنی از اراده خود شهروند ناشی نمی شد. در حالیکه در دولت مدرن، قوانین چه فرمان یزدان باشد چه فرمان حاکم، مجبور است که «تابعی از قانون موضوعه» باشد و اساس قانون موضوعه «اراده شهروند» است.
حال به این بیاندیشید که چه اتفاقی باید در ایران بیفتد تا چنین تحول و انتقالی صورت بگیرد؟ اصلا «معمای ایران» این است. معمای ایران انتقال از «قانون های غیرپایه» به «قانون های خودبنیاد» است. مسأله این نیست که قانون برآمده از اراده مردم غیرشرعی است. آنها هم مسلمانند. اصلا بحث این نیست. بحث این است که قبلا قانون چطور وضع می شد و امروز چطور دارد وضع می شود و حوزه این دو چطور قابل تعیین است. مشروطه با چنین تحولاتی مواجه بود و لذاست که خیلی مهم است، زیرا اتفاقی که در اینجا رخ میدهد اتفاقی بسیار اساسی است. مسأله فقط یک انقلاب اجتماعی نیست، بلکه یک «انقلاب فکر» است که دارد رخ می دهد و این انقلاب فکر را باید جدی گرفت.
جامعه ایران در جریان مشروطه دارد از یک نظم سنتی به نظم جدیدی می آید که هم ابزارهایش متفاوت است، هم مکانیزم ها و نهادهایش و هم انتظاراتش. اما آیا جامعه ایران برای این مهاجرت مقصدش را خوب توضیح داده است؟ متفکران ایرانی (در هر سه جریان فوق الذکر) میدانند که باید از نظم سنتی عبور کنند، یعنی به این نکته واقفند که مهاجرتی قطعی در پیش است، اما در اینکه باید چه چیزی از خانه قدیم را همراه خود به خانه جدید بیاورند و چه چیزی را باید ترک کنند و آنچه را که به خانه جدید می آورند، در دکوراسیون خانه جدید کجا باید قرار دهند و این دو نوع دارایی را چطور باید با هم هماهنگ کنند، اختلاف دارند. این بحث اصلی دوره مشروطه است که ما باید در بحث های خود به آن توجه نماییم.
حال، وقتی که به این مباحث توجه می کنیم و در آنها می اندیشیم، می بینیم که تحولات بعد از مشروطه به یک نقطه بازمی گردد و آن «میزان موفق یا ناموفق بودن تعریف قانون» است.