فرهنگ امروز/ مبینا غربا:
یکی از دلایل اطمینانقلبییافتن مردم ایران به نظام آموزشوپرورش، طرح تحول این نهاد است که تنها خصیصه مثبت آن بهکارگیری واژه «تحول» در عبارت منظور است. چراکه این ساختار در چند سال گذشته حتی نتوانسته است همگام با طرح تحول، برای بهروزرسانی توان کارکنان خود، همتراز با تغییر کتابها گام بردارد چه برسد تلاشی درراستای آموزش کارا و پویای فراگیران. ما حتی شاهد یک الگو و ساختار ثابت در نظام آموزشی نیستیم و تمام هموغم خود را بر ساختار فعلی مصروف کردهایم. پرورش در نظام آموزشی در هالهای از ابهام قرار گرفته است. محتوای مکتوب کتابها، مفاهیم و مضامینی را آموزش میدهند که فرد در زندگی آینده به آنها نیازی ندارد. مانند یادگیری تانژانت و کتانژانت که از مباحث عمومی ریاضیاند و صدها مفهوم بیاثر دیگر. افرادی را در نظام آموزشی، آموزش میدهیم و تربیت میکنیم که نه تنها نشانی از یک فرد پرورشیافته ندارند بلکه هویت ایرانی را هم حفظ نکرده. اما بهراستی مهمترین چالشهای آموزشیوپرورشی در کشور چه هستند؟ چرا ریشه ناهنجاریها به آموزش نادرست نسبت داده میشود؟ شاگردان ایرانی تکلیف خود را نمیدانند که در چه ساختاری مشغول به تحصیلاند، قوانین آموزشی که نهتنها سالانه بلکه ماهانه تغییر مییابد و برخی از مسئولان که علاقهمند به تحول در این حوزه هستند تمام هنر و خلاقیت خود را بروز میدهند و گمان میکنند فراگیران در آن باید خود را همراه و همگام با ساز آنان کنند؛ گویا براساس نوعی نگرش بازسازگرایانه فراگیران را انسانهای سادهلوح فرهنگی درنظر گرفتهاند که صرفا پذیرنده و منفعلاند؛ پذیرنده هرآنچه به خورد آنان داده شود. مسئله دیگر درباره سازوکارهای خلاق در حیطه آموزش است، خلاقیتی که آیندهگریزی را هویدا میکند چراکه بخشی از آموزش شامل مباحثی است که در آینده به کار فراگیران نمیآید؛ مقصود همان محتوای کتابهاست. نمایشگر هنر خلاقانه مسئولان، کتابها و محتوای آنها هستند. از مقطع ابتدایی بگوییم که پرواضح است حضور تصاویر بسیار در کتابها و توضیح اندک. اگر برای امر آموزش، زمان کافی وجود ندارد، بنابراین قراردادن محتوایی که نیاز به درنظرگیری زمانی مجزا برای آموزش والدین دارد نیز، خود نیازمند زمانی مازاد است و این روند نوعی دور باطل زمانی را نشان میدهد. دانشآموزان ما هنوز مفهوم خواسته معلم خود را درک نمیکنند و معلم یکبار باید تکلیف را در فضای مجازی برای والدین تشریح کند؛ والدین هم بعضا متوجه نمیشوند و روزانه مراجعه حضوری به مدارس دارند که مقصود این درس و تکلیف چیست؟ اگر بهدنبال تقویت حافظه تصویری والدین هستیم خوب است بدانیم، مرجع اهداف در نظام آموزشوپرورش، فراگیران هستند و نه والدینشان. اما آنجا که سخن از رسالت آموزشوپرورش میشود، ناگفتهها و نادانستهها بسیار است. رسالت اصلی، تربیت انسانی است که به ویژگیهای اخلاقی و انسانی خود واقف باشد، پرتلاش باشد، صبور باشد، اعتمادبهنفس داشته باشد، از ناملایمات نهراسد و درعینحال آگاه باشد و برای رسیدن به علم و آگاهی تلاش کند اما از این مؤلفهها در عملکرد و محتوا خبری نیست. اینکه چندین ساعت زمان صرف تدریس مطالبی شود که فقط بهمنظور ارزیابی و کسب نمره پذیرش فراگیر مورد استفاده است و در مکان یا زمانی دیگر قابلیت استفاده نداشته باشد یک نوع گسل است بین رسالت حقیقی و رسالت تصنعی و صوری. مؤلفههای آیندهبینی، آیندهگزینی وآیندهسازی ازجمله مهمترین اهداف در هر نظام آموزشیاند اما پیلهبستن به دور مفاهیم تکراری و بیفایده و پرکردن کتابها از محتواهایی بیاثر، راه را برای آیندهسوزی فراگیران باز کرده است تا آیندهسازی. مسئله دیگر این است که بدانیم مؤلفههای تعریفشده در منشور آموزشوپرورش مکانی برای خودنمایی و ابراز وجود نیست که سیاستگذاریهای آموزشی ما براساس میل و سلیقه افراد صورت میپذیرد. بهراستی الگوهای مشورتی و مهارتی که اصحاب حوزه آموزش نام آنها را بسیار شنیدهاند در کدام قسمت سیاستگذاریها خود را نشان میدهد؟ رأس هرم الگوها چیست که تمام تغییر و تحولات در نظام آموزشوپرورش را برمبنای آن ایجاد کنیم؟ این نقصانها به جای سند تحول، سند چالش در نظام آموزشی ایجاد کردهاند. چالش اصلی آنجاست که گرایش و جانبداری خود را در سیاستگذاری برای فراگیرانی که به قصد آموزش وارد این ساختار شدهاند، پیاده میکنیم؛ اما در سخن از انسجام و ... سخن میگوییم؛ گویا به خوبحرفزدن عادت کردهایم اما حرف خوبزدن، خیر. زمانی فراگیر در نظام آموزشی ما روحش با اصول اخلاقی و انسانی آمیخته میشود که محتوا بهدرستی تدوین شده باشد و بهدرستی ارائه شود؛ چراکه این اصول هستند که دریچه نگرش فراگیر را نسبت به آینده میگشایند و فراگیر برای ادامه سیر حیات به آنها نیازمند است. رسالت آموزشوپرورش مهیاکردن افراد برای قرارگرفتن در یک فرایند است؛ به همین دلیل آنگونه باید عمل شود که فراگیر ما به اجبار رشتهای را انتخاب نکند، به اجبار شغلی را برنگزیند؛ بلکه این مهم براساس میل و رغبت و توانمندی او صورت پذیرد. نظیر اینکه، فردی علاقهمند به رشته حقوق است اما به ناچار علوم تجربی میخواند که پرستار شود زیرا در دوران دانشجویی هم با کار در بیمارستان میتواند حقالزحمه دریافت میکند اما علاقه و توانمندی را که از خصایص فطری هستند، با جبر و براساس ساختهای خودمان به فراگیران تزریق میکنیم. اما آیا بازخورد مناسبی از اینگونه فراگیران که برونداد نظام آموزشی هستند وارد جامعه میشود؟ بازیهای زبانیگریز و گزیر راهحل این بحران نیستند.
روزنامه شرق