فرهنگ امروز / علیرضا صدقی: کمتر کشوری در دنیا مانند ایران دارای تاریخ اندیشهای پیچیده و پر پیچ و خم است. این پیچیدگیها که تاویلهای فراوان و تفسیرهای متعددی را گاه از یک گزاره موجب میشود، زاییده نوعی دروننگری متاثر از شرایط استبدادزده این مرز و بوم است. شاید آنها که گاه با افتخار از «چهارراه تمدن» بودن ایران نام میبرند از این نکته بسیار مهم غفلت کردهاند که این گوناگونی و تنوع حکومتهای استبدادی، نوعی انتزاع با بسامدهایی کمنظیر را در جامعه ایران به وجود آورده است.
البته موضوع تنها محدود به ایران نیست. بلکه تمام شرق متاثر از این فضای استبدادزده، به مفاهیم انتزاعی فربه مبتلا شده و از ظرفیتهایی قابل تامل در این عرصه بهره گرفته است. چنانچه قرار باشد این انتزاع را در قالب یک پیکره کلی ملاحظه کرد، هیکلی هیولایی با هزارتوهای متعدد و متکثر قابل مشاهده است. از قضا همین مسئله و پیچیدگی قابل تامل یکی از ویژگیهای اصلی و اساسی «اشراق» قلمداد میشود. دانایی محض و متعلق به نوری که از نگاه اشراقی برمیخیزد، با تکیه بسیار وسیع به کشف و شهود، کاربستی متفاوت از حجیت اغنایی دارد.
در چنین بستری باید موضوع شکلگیری اشراق پسااسلامی را به لحاظ تاریخی مورد مطالعه و واکاوی جدی قرار داد. شاید یکی از اصلیترین نمونههای چنین بررسیای ـ بدون آنکه داعیه آن را داشته باشد ـ عبدالحسین زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» باشد. او با شناختی به نسبت دقیق از روایتهای تاریخی مرتبط با قرون ابتدایی ورود اسلام به ایران، فراروایتی منسجم از شکلگیری اشراق پسااسلامی را به دست میدهد. مراد زرینکوب از دو قرن سکوت نبودن یا نماندن نظم و نثر فارسی از آن روزگار است. بدیهی است که مردم با همه گرفتاریها لب به سخن گفتن فرو نبسته بودند، با همه مشقتها زندگی میکردند و غم و شادی داشتند، مهر میورزیدند و خون میخوردند و زندگی خود را مطابق رسم و آیین تازه سامان میدادند و در آن سکوت به ظاهر طولانی، فریاد فرهنگ گرانسنگ خود را که اینک مهر تایید اسلامی بر آن میخورد به گوش جهان و جهانیان میرساندند.
در این دو سده و بویژه از نیمه دوم سده نخست به بعد، آثار ایرانی و عربی ترجمه و فرهنگ ایرانی به عالم اسلام انتقال یافته است. (این انتقال زمانها بیش از انتقال فرهنگ یونانی به عالم اسلام و ترجمه آثار یونانی که از نیمه دوم سده چهارم ادامه مییابد صورت گرفت.) و بزرگمردانی فرهیخته چون ابن مقفع، در این راه و در این کار به جان کوشیدند. کتاب هفت جلدی استاد فقید دکتر محمد محمدیملایری تحت عنوان کلی تاریخ و فرهنگ ایران حکایت محققانه انتقال فرهنگ ایران به عالم اسلام است. سده سوم و چهارم؛ عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی: ایران در آغاز سده سوم از سال 206 قمری استقلال مییابد و حکومتهای ایرانی، نخست طاهریان و سپس صفاریان و سامانیان بر سر کار میآیند. نقش صفاریان و بویژه نقش سامانیان که تقریبا سراسر قرن چهارم حکم راندند، نقشی سازنده و تعیینکننده بود. ایران مستقل شد و ایران مستقل زبان رسمی ملی یافت: زبان فارسی دری و ادبیات ملی پیدا کرد: ادبیات فارسی که اگر به دیده انصاف نگریستهاید گوهر گرانبهایی است که نه تنها مایه فخر هر ایرانی است که مایه مباهات هر انسانی است که هنر و ادب و فرهنگ و انسانیت را ارج مینهد. زبان و ادب فارسی در ماوراءالنهر که مرکز آن بخارای شریف بود زاده شد و بالیده و سپس در سراسر ایران و شبهقاره هند و روم و حتی به بخشهایی از چین و... گسترده و قرنها زبان و فرهنگ این سرزمینها بود و امروز همچنان دارای اهمیت و نقش ویژهای است که اگر بدان توجه نکنیم بیش از پیش زیان خواهیم دید... باری در این دوران پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی (درگذشته به سال 329 قمری) ظهورکرد و به قول شهریار؛ در نزاع بقای ملیت نخستین قهرمان میدان بود، رودکی کار پوردستان کرد که این هنر کار پوردستان بود، ملت ما رهین منت اوست و منت او را سزد که منان بود و سپس حکیم فرزانه فردوسی بزرگ (در گذشته بین سالهای 411 تا 416قمری) به میدان آمد و به تعبیر زندهیاد اخوان کاری کرد کارستان و اثری پدید آورد که باید بهحق آن را سند حقانیت تاریخ و فرهنگ ایران زمین و ضامن بقای زبان و ادب و فرهنگ ایران به شمار آورد و سخنی گویاتر از سخن بلند خود او در توصیف کارستانش نمیتوان جست که: بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی. ایران راه فرهنگ خود را باز مییافت، گم کردههای خود را باز میجست و هویت خود را بازآفرینی میکرد.
با ظهور رودکی و بویژه فردوسی در سده چهارم، یعنی عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی نخست ایران دو گوهر گمگشته خود را بازیافت: گوهر زبان و ادب پارسی و گوهر تاریخ. فردوسی با سرودن شاهنامه هم زبان پارسی را زنده کرد وهم تاریخ ایران را. غیر از گوهر زبان و ادب و گوهر تاریخ مردم ایران، یک گوهر گمشده دیگر نیز داشتند که جستوجوی آن نه فقط بایسته مینمود که ضرورت داشت و آن گوهر گم شده و فراموش شده، حکمت ایرانی بود.
در سده چهارم، فلسفه یونانی چون سایه دانشها گسترش یافت و با ظهور فارابی و بویژه ابنسینا به اوج خود رسید. آثار فارابی و نجات و شفای ابنسینا موید این مدعاست. این فلسفه البته نقش ویژه خود را در اعتلای فرهنگ ایران زمین و در پروردن فکر و اندیشه خردورزان و خردمندان این مرز و بوم ایفا کرد، اما گمشده ایرانیان نبود.
آن گوهر گمشدهیی نبود که چون در کنار گوهر زبان و ادب فارسی و گوهر تاریخ ایران قرار بگیرد، خزانه هویت ایرانی را سرشار کند و کمال هویت ایرانی را محقق سازد. آن گوهر گمشده چنان که گفتیم حکمت ایرانی یا حکمت اشراقی ایران بود که در جریان بازیابی و بازسازی هویت ایرانی گریزی جز احیای آن نبود که فلسفه اصیل ایرانی همانا حکمت عرفانی اشراقی مبتنی بر وحدت است و چنان بود که نخستین گامها به سوی حکمت ایرانی اشراقی توسط بزرگترین فیلسوف عقلگرا، ابنسینا برداشته شد. آن هم در دوران طلایی و عصر شکوفایی و نه در روزگار انحطاط. ابنسینا با تالیف کتاب التنبیهات والاشارات و تدوین مقامات العارفین زمینه را برای طراحی حکمت اشراقی یا حکمتالمشرقین فراهم آورد و سپس به طرح حکمتالمشرقین پرداخت. کتابی که جز بخشی از منطق آن به دست ما نرسیده است. اینقدر مسلم است که کاری را که ابنسینا آغاز کرد با سهروردی به کمال رسید و صورتی بایسته و نهایی یافت.
آهنگ بازیابی و احیای حکمت اشراقی ایرانی از سوی ابنسینا، آن هم در عصر طلایی فرهنگ ایران این حقیقت را مسلم میسازد که با وجود نظر برخی از محققان، عرفان و اشراق، نه محصول دورههای انحطاط و بحران است، نه اندیشهیی واپسگرا و ایستاست که اگر نیک تامل کنیم مکتبی است پویا و حرکتآفرین، انسانپرور و انسانساز.
جلوهای از این پویایی را در افلاطون و حکمت او، که برآمده از حکمت ایرانی است و نیز در سهروردی شهید و حکمت او توانیم دید و جلوهای از آن را در ناآرامیها و بیقراریهای مولوی و حافظ و اندیشه و هنر آنان شاهد توانیم بود. هیچ خردمندی و هیچ صاحب بصیرتی جهانبینی عرفانی اشراقی را نفی نکرده است.
حتی متفکری چون برتراند راسل که طرفدار فلسفه تحلیلی و اتمیسم منطقی است و با عینک تحلیل و تجربه و خرد برآمده از علم و تجربه به جهان مینگرد. جهانبینی عرفانی اشراقی را در جنب جهانبینی علمی و جهانبینی فلسفی مورد تایید قرار میدهد. این معنا را در رساله عرفان و منطق نوشته راسل میتوانیم بیابیم و بخوانیم. مبنای صدور احکام منفی در باب جهانبینی عرفانی اشراقی سوءاستفاده از این جهانبینی در دورانهای فترت و انحطاط است.
در دوران انحطاط و فترت، هرچیز از جمله علم و فلسفه و عرفان و حتی دین ممکن است مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، این نه گناه دین است، نه گناه علم و فلسفه و نه گناه عرفان و شرق...
سده پنجم و ششم؛ عصر تکمیل: در سده سوم و بویژه سده چهارم یعنی عصر طلایی فرهنگ ایران اسلامی جمله دانشهای عقلی و نقلی پدید آمد و بالید. این را هم بگوییم که سده چهارم دوران حکومت سامانیان ایرانی نژاد، عصر آزادیهای نسبی و به تعبیر امروزیها دوران تسامح و تساهل نسبی بود. روزگاری بود که در عین توجه به اسلامیت به ایرانیت سازگاری ندارند روزگار سامانیان، دوران سازگاری ایرانیت و اسلامیت و لاجرم به بارآمدن برآیند و نتیجهیی ارجمند و بایسته از این سازگاری بود: شکوه فرهنگی و رنسانس ایرانی اسلامی و من برآنم که مهمترین دشواری ما گمان این ناسازگاری است. گمانی که در بسیاری از موارد ما را به بیراهه میکشاند... باری با غروب سامانیان ایرانی نژاد که خود جای نسبی تامل و بحث جداگانهیی است و به تعبیر دقیقتر با دگر شدن اوضاع واحوال که به انقراض سامانیان و برکناری کارگزاران فرهیخته ایرانی انجامید، تساهل و تسامح جای خود را به سختگیریها داد و ایدئولوژی قشری اشعری آرام آرام جایگزین آزاد اندیشی فلسفی شد و فضای باز فرهنگساز زاینده جای خود را به فضای بسته فرهنگستیز داد و همچنین بود که سدههای پنجم و ششم با دو چهره مثبت و منفی ظاهر شد، چهره منفی یا جنبه منفی این قرون برآمده از فضایی است که تصویر شد، فضایی که ایدئولوژی قشری را بر فکر آزاد فلسفی مسلط کرد و در نهایت در بسیاری از سرزمینهای اسلامی (جز ایران) بنیاد فلسفه را برکند و تنگنظریها و تعصبها به جنگهای فرقهیی و مذهبی انجامید و همین امور زمینههای درونی فروپاشی فرهنگ گرانسنگ ما را فراهم آورد و حمله وحشیان مغول در اوایل سده هفتم را چنین مخرب ساخت. چهره مثبت یا جنبه مثبت این قرون هم ادامه و استمرار دانشهای برآمده از سده چهارم بود و گسترش یافتن و تکمیل شدن آنها و نیز استمرار سنتهای فلسفی با همه دشواریهایی که بر سر راه آن بود، تاثیر همین سنت بود که از سویی ایدئولوژی قشری و خشک اشعری را تعدیل کرد و بدان حال و هوای بالنسبه فلسفی بخشید و اندیشمندی جستوجوگر و سنت ستیز چون فخر رازی از آن برآمد و از سویی دیگر به سنت فلسفی سهروردی که مورد بحث ما است پیوست و سهروردی در سده ششم در عصر تکمیل توفیق یافت، مثل هویت ایرانی را با طرح نهایی حکمت اشراق تکمیل کند: مثل زبان و ادب، تاریخ و حکمت. به یاد داشته باشیم که غیر از منابعی که سهروردی در جریان طراحی و تکمیل حکمت اشراق، خود یافت، اهم از منابع مکتوب و بسا سنتهایی که سینه به سینه حفظ شده بود و گذشته از تلاشهایی که ابنسینا در این راه ورزید و سهمی که این تفکر بزرگ نیز در احیای حکمت اشراق دارد، از نقش شاهنامه و تاثیر فردوسی نیز در این امر غافل نباید بود که حکمت و خرد سهروردی همان حکمت و خرد فردوسی است.
منبع: روزنامه ابتکار