فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
روزگار برزخی ما ایرانیان را دو چیز رقم میزند: نفت و شعر. اولی یعنی نفت، تنها اندکی بیش از صد سال است که گریبانگیرمان شده و خواب و بیدارمان را آشفته ساخته و دومی، یعنی شعر صدها سال است که مامنی بوده برای گریز و بلکه استعلا از زمانه نامراد و محمدعلی موحد، همیشه استاد نقطه تلاقیگاه این هر دو است، حقوقدانی ادیب و تاریخنگاری عرفانپژوه که به همان میزان که مقالات شمس را احیا کرده و در پیرایش و ویرایش مثنوی معنوی مولانا کوشیده، در نگارش راست و درست قصه پرغصه نفت نیز قلم زده است. از استاد موحد آموختهایم که «نفت در ایران از دوران باستان شناخته شده بود. در گوشه و کنار مناطق جنوب غربی فلات ایران، از شرق تا سند و ماوراءالنهر و از غرب تا سارد و مصر چشمههای نفت جاری بود و مردم این نواحی از حدود پنج شش هزار سال پیش از قیر به عنوان ملاط سنگ و آجر در بناها، اندودن بدنه خارجی زورقها، ساختن ظروف سفالی و به هم پیوستن قطعات جواهر و زینتآلات سود میجستند.» طرفه آنکه مردمان این خاک در روزگار عباسیان از نفت برای روشن کردن معابر استفاده میکردند و عجیبتر آنکه «آن چراغهای نفتی را نفاطه میخواندند» (جلد چهارم خواب آشفته نفت: از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه). آنچه این گزارش درخشان تاریخی را شگفت انگیز میسازد، این پرسش کلیدی و اساسی است که پس چرا مردمان این دیار، لحظهای به این نیندیشیدند که میتوانند، نفت را به عنوان منبعی کلان برای انرژی به کار گیرند و چنان تعلل کردند که تنها صدها سال بعد، وکیلی به نام بیسل در آمریکا به این خیال افتاد که گذشته از روشنایی، میتوان از نفت برای روغنکاری موتورهایی که با زغال سنگ کار میکردند، استفاده کرد؛ تازه در این زمان بود که کلنل ادوین دریک در سال ١٨٥٩ میلادی، در پنسیلوانیا اولین چاه عمیق نفت را حفاری کرد و این تاریخ، مبدا صنعت جدید نفت است. چرا ما با وجود آن پیشینه و تاریخ، هیچگاه به آن نیندیشیدیم که این ماده سیاهرنگ بدبو میتواند منشا تحولی شگرف در زندگی انسان باشد؟ چرا آنچه در تاریخ ما صناعهالنفط نامیده میشد، تنها به کار رزم و نبرد میآمد؟
نگارنده نخستینبار این پرسش اساسی و صد البته مغفول را با این تفصیل و با این تاکید بر سابقه حضور نفت در زندگی اجتماعی مردمان ایرانزمین نخستینبار در مراسم نقد و بررسی مجلد چهارم خواب آشفته نفت، از زبان محمدعلی موحد شنید. به بیان تلخ و شیرین استاد، نفت از همان بدو آشکار شدنش به عنوان مادهای که میتواند چرخ صنعت جدید را بچرخاند، بدل به کابوسی هولناک شد که سرزمین ما را به جولانگاهی برای مستبدان و استعمارگران بدل ساخت، گوشتی قربانی که روس و انگلیس از دو سو آن را به چنگ و دندان گرفته و با نیشهای زهرناک شیره جانش را میمکیدند و گنجی باد آورده که مستبدان را توانمند میساخت تا در راه و رسم سرکوب و خفقان حریفی در برابر نداشته باشند، جز حق حسابی که باید به اجانب میپرداختند و سبیلشان را چرب
نگه میداشتند.
شاید بیدلیل نیست که استاد موحد که دانشآموخته حقوق است و قریب به شصت سال پیش (١٣٣٨) مدرک دکترای حقوق گرفته است، اینچنین بر تاریخ و فرهنگ ایران متمرکز شده است. او بهتر از همه ما میداند که برای یافتن پاسخ آن سوال بنیادین، نمیتوان به واکاوی زوایای پیچیده قراردادهای تاریخی و کندوکاو در زیر و بم مذاکرات جانفرسای نمایندگان ایرانی و در راس ایشان دکتر محمد مصدق در مجامع بینالمللی اکتفا کرد، بلکه باید فراتر از همه نگرشهای قالبی به تاریخ جنجالی و بحثبرانگیز ایران، به هزارتوی آن گام گذاشت و سراسر مرزهای جغرافیایی آن را با ابنبطوطه در نوردید. شاید بتوان رمز و راز آن فروبستگی را در نحوه تلقی ما از عالم هستی یافت. شاید به همین انگیزه است که محمدعلی موحد، نیمقرن است میکوشد به لبلباب میراث عرفانی ما راه یابد و از رهگذر این کوشش بیپایان آثاری ماندگار و بیهمتا را خلق کرده است.
به خاطر دارم، در همان جلسه مذکور، یکی از حاضران در وقت پرسش و پاسخ از دکتر موحد پرسید که تعبیر او از خواب آشفته نفت چیست؟ استاد پیرانهسر با همان نگاه و لبخند عمیق، نگاهی به مخاطبان کرد و با لهجه شیرین آذری در پاسخ گفت: این حرفها چیست خانم؟ من که جوکی نیستم؟ من چه میدانم که تعبیرش چیست؟ من کتابی درباره ماجرای نفت و قضایای حقوقی آن نوشتهام، باقی را شما باید خودتان دریابید (نقل به مضمون) . پاسخ دکتر موحد به سوال خامطبع و سرسری آن مخاطب، گوشی را دست سایر حاضران داد که برای سوال پرسیدن، حواسشان را جمع کنند و با استاد، لغتبازی و مجامله نکنند. رهاورد محمدعلی موحد، از پس عمری ٩٥ ساله برای دلسوزان این فرهنگ و تمدن، میراثی گرانبار است که به سادگی نمیتوان آن را در جملاتی «شیک و قشنگ» خلاصه کرد. باید دشواری به جان خرید و سختکوشی پیشه کرد، تا شاید اندکی راه یافت به اسرار گنج دره جنی، «دیستوپیایی» که نفت و شعر در آن قرار نیافتهاند و سرنوشت ما را این چنین پا در هوا و معلق رقم زدهاند.
روزنامه اعتماد