به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ در فرهنگ عامه، جملههای کلیشهای بسیاری وجود دارد که به کرات بین همه ما رد و بدل میشوند که فاقد معانی دقیقی هستند و از این نظر کار چندانی از کسی راه نمیاندازند؛ اما از یک جهت بسیار مفیدند: اندیشیدن به آنها و تعمق در خصوص معانیای که تلاش میشود با آنها منتقل گردد، بسیاری از مناسبات تناقضآمیز حیات روزمره خودمان را برایمان روشن میسازد. یکی از این جملات پر کاربرد این است که «فلان مسئول آدم خوبی است، ولی اطرافیانش بد هستند!» که فعلا با این کاری نداریم. جملهی کلیشهای دیگری وجود دارد با این فرم: «فلان قانون، قانون خوبی بود ولی بد اجرا شد!» فعلا و در این نوشته با این کار داریم.
سوال اصلی این است: قانونی که نمیتوان خوب اجرایش کرد، دقیقا کجایش خوب است؟ و اساسا با چه معیاری میتوان بین محتوای خوب یک قانون و شکل اجراشدن بدش، تفاوت و فاصله قائل شد و فهمید که محتوای خوبش، با شکل بد اجرایش قربانی شده است؟! به نظر میرسد منطقیتر باشد که بگوییم یک قانون فقط زمانی میتواند با وصف «خوب» توصیف شود که در اجرا خوب باشد و الا بدون ضمانت اجرایی و کارکرد خوب و سازنده یک متن قانون، هر امر نوشته و نانوشتهای، بالقوه میتواند قانونی خوب تلقی شود. این مورد تنها موردی نیست که ما در بستر فرهنگ عمومیمان تصور میکنیم چیزی وجود دارد به عنوان «امر انتزاعی خوب» و همه نتایج و کارکردهای اجتماعی را منوط به همین خوب بودن در حیطه تصور و تفکر میکنیم. این در حالی است که تاریخ ما پر بوده از انتزاعیاتی که تا روی کاغذ بودند، بنیادهای تمام یوتوپیاها تلقی میشدند، ولی وقتی به محک واقعیت، جهان انضمامی و زندگی روزمره خوردند از بیخ و بن فرو ریختند و حتی به عنوان پروژههایی فاجعهبار در تاریخ شناخته شدند. در همه این موارد میتوان گزارهای را بر اساس این توهم یافت که: «فلان چیز خوب بود، ولی بد اجرا شد!»
گذشته از ریشه داشتن چنین نگاهی در دل تاریخ بشری، مسئله در اینجا صرفاً کاربرد این جمله از سوی عدهای از مردم جامعه ما نیست. موضوع اصلی این است که همهی ما در شرایط بسیاری همچنان میاندیشیم که چیزهای خوبی در ذهن ما وجود دارند که اگر بد اجرا نشوند نتایج معرکهای به همراه خواهند داشت! بویژه قانونگذاران و مدیران جامعه ما که قانونهایشان را برای اجرا شدن نظم و نظامهای مد نظرشان به نیروهای پاییندستی خود ابلاغ میکنند و دچار این فهم مشکوک و مشترک از قضیه هستند که قانونهای خوبشان اگر بد اجرا نشود، همه چیز را سر و سامان خواهد داد.
این پروبلماتیکای جامعه کنونی ایرانی است که بدون سنجش ایدهها و آرمانهایش با محک واقعیت و عینیت انضمامی تلاش میکند ابژه اجتماعیاش را همانگونه که ذهنش در یک خلاء غیرانضمامی در مییابد، مدیریت کند. همه فرایندهای تبلیغی و ترویجی ارزشهای فرهنگی و دینی ما با این مسئله مواجهند و بیکارکرد ماندن بسیاری از این برنامهها و فرایندهای پرهزینه به همین غفلت از فاصلهی معنادار امر ذهنی از امر عینی برمیگردد.
بگذارید یک مثال ازحوزه اقتصاد و تجارت، این حوزه انضمامی و عینی بزنیم: در این حوزه بارها با اخبار ورشکستگیهای کارخانهها و زیاندیدن فلان و بهمان بخش اقتصادی و تجاری و بیکار شدن کارگران و ناتوانی در عدم پرداخت حقوق آنها توسط کارفرمایان و چه و چه مواجه شدیم که علت اینها در امری به عنوان «خصوصیسازی» جستجو شد. وقتی به مدیران و سیاستگذارانی که عامل رواج این سطح از خصوصیسازی بودند رجوع شد و از انها پرسیدند چرا وضعیت اینگونه است: آن جمله کلیشهای تکرار شد که: «خصوصیسازی قانون خوبی بود، ولی بد اجرا شد!».
این اعتقاد در مورد اجرای بد خصوصیسازی، با تأکید بر نوع واگذاریهاست. بهزعم کارشناسان این حوزه خصوصیسازی به شکلی اجرا شد که بخش خصوصیِ «واقعی» یا جرئت نکرد به عرصه وارد شود، یا از دسترسی به فرآیندهای سهام و حقوق قانونیاش ناتوان بود. بدینترتیب، روند اجراشده، عوارضی همچون بروز فساد گسترده، رانتگراییهای عجیب و غریب در واگذاری و قیمتگذاری کارخانهها و عمل نکردن به تعهدات قانونی مانند اخراج نکردن کارگران در مدتی کوتاه پس از واگذاری و... را به همراه داشته است. اما سؤال این است که آیا اینها فقط به دلیل بد اجرا شدن یک طرح واقعاً خوب، بروز کرده است؟ این واقعاً مشکوک است.
خصوصیسازی در سیاست اقتصادی «بازار آزاد» قابل تعریف و توجیه است و اساس آن مبتنی بر این ایده است که بازار آزاد میزان دخالت حکومت یا دولت در اقتصاد را به حداقل برساند تا اقتصاد بر مبنای نوعی رقابت آزادانه در بازار، کماً و کیفاً رشد کند. در حالی که اگر خصوصیسازی واقعی باشد و با حضور «مردم» باشد اولا بسیار بعید است که «بازار» سرمایه در معنای کنونیاش که امری شدیداً ایدئولوژیک و مبتنی بر بیرحمی اقتصاد سیاسی سرمایهدارانه است، شکل بگیرد و ثانیاً اگر هم شکل بگیرد باز به دلیل وجود مولفههای اصلی اقتصاد سیاسی که قدرتهای بزرگ جهان در ان دارای منافع هستند، نمیتواند «آزاد» باشد! بنابراین وقتی بازار آزاد، نمیتواند بازار آزاد واقعی باشد، خصوصیسازی هم هر قدر ما جزئیات آن را جابهجا کنیم، یک طرح و قانون کاملا بد است و این هیچ ربطی به اجرایش ندارد.
در حوزه فرهنگ عمومی و اجتماعی هم همین مثالها وجود دارد و میتوان طرحهای تبلیغی و ترویجی زیادی را نشان داد که نتایجشان در حوزههای ارزشی فرهنگ کمتر از آسیبهای خصوصیسازی در حوزه اقتصاد نبوده است. همه اینها روشن میکند که در مقام کنشگران اجتماعی هنوز با واقعیات عینی این اجتماع یکسان نشدهایم و خود را در فضای کپسولهشده مولفههای ناب و انتزاعی فرهنگی به عنوان «مدیر« یا «کنشگر» فرهنگ دیدهایم. تصور کردیم فرهنگ در محصولات فرهنگی انتزاعی چون تولید محتوای آثار مکتوب، هنری، اندیشهای، سینمایی و... خلاصه میشود و برای تدبیر در زمینه فرهنگ عمومی کاملا کفایت میکند. در حالی که امروز میبینیم آن فاصلهای که چنین کنشگران میان ذهن و عین داشتهاند، به شیوهای کاملا عینی بین خود آنها (به مثابه موجودات انتزاعی) مردم کوچه و بازار (به مثابه موجودات انضمامی) ایجاد شده است و فرهنگ عمومی به یک سمت میرود و فرهنگ تولیدی مصرفی مبتنی بر «محصولات فرهنگی هنری» به سمتی دیگر!