فرهنگ امروز/ سیدعلیرضا حسینی بهشتی:
در کشوری مثل کشور ما که تاریخنگاری، بهویژه اگر به دوره معاصر مربوط باشد و خاطرهنگاری، اعم از آنکه خودنگار باشد یا دیگرنگار، سنتی رایج نیست، انتشار هر متنی که بازتاب زمانه از دریچه نگاه هر فردی باشد، برای هر جستوجوگری که در پی بازسازی تصویری کاملتر از گذشته است، غنیمتی بسیار بزرگ بهشمار میرود. «مسیح در قصر»، خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی که به کوشش مهسا جزینی تدوین و به همت انتشارات روزنه در نمایشگاه بینالمللی کتاب امسال روانه بازار شد، بیتردید از جذابترین کتابهای خاطراتی است که در سالهای اخیر خواندهام. علت جذابیت آن را باید در صداقت و صمیمیتی جستوجو کرد که در سراسر کتاب به چشم میخورد. کورنگی سعی کرده با زبان دلش سخن بگوید.
برای من این مسئله که کورنگی همشهری پدرم بوده، در یک سال متولد شدهاند (با فاصله شش ماه) و به یک دبیرستان (سعدی) رفتهاند و نیز به دلیل اینکه بسیاری از مکانهایی که نام میبرد (مثل مسجد رحیمخان که به دست اجداد مادریام که مقبره آنها هم همانجاست، تأسیس شده است) آشنا بود، خاطرهانگیز بود و شوق خواندن را بیشتر کرد.
کورنگی در مقدمه کتاب، خواننده را متوجه میکند که خاطراتش را برای خوشامد یا بدآمد کسی دستکاری نکرده است؛ بهجز موارد استثنائی که حفظ آبروی فرد مدنظر را از بیان واقعیت مهمتر یافته است. با این همه، خاطراتش یک جهتگیری کلی دارد: بازنمایی خدمات افسران، درجهداران و کادر شهربانی دوران پیش از وقوع انقلاب. انگیزه نویسنده نیز بیان این واقعیت است که در میان نیروهای نظامی و انتظامی آن زمان، شهربانی بیش از بخشهای دیگر مورد بیمهری تاریخنگاران معاصر قرار گرفته است. من بشخصه این هدفگذاری را ستایش کرده و کتاب را در ایفای این وظیفه موفق ارزیابی میکنم. خود من دوستانی داشتم که پدرانشان در آن زمان در بخشهایی از شهربانی سمت داشتند و نام نیکشان در زمره خدمتگزاران به این آب و خاک ثبت شده است. در بخشی از خاطرات پدرم که امسال منتشر شد نیز به موارد مشابهی، حتی درباره ساواک، برمیخوریم؛ ازجمله آنجا که از احضارش به شهربانی و سپس ساواک اصفهان پس از سخنرانیاش در سال ۱۳۴۳ در مدرسه صدر چهارباغ (امام صادق(ع) کنونی) سخن میگوید و برخوردش با رئیس آن زمان که تحتتأثیر رفتار و گفتار میهندوستانه پدر قرار گرفت و دستور آزادی او را صادر کرد: «بعدها شنیدم که بالاخره ساواک نتوانست ایشان را تحمل کند و بعد از دو، سه سال ایشان را بیرون کرده بودند، البته نه به این مناسبت». (شهید آیتالله دکتر بهشتی، من محمد حسینیبهشتی هستم، ۱۳۹۷، ص۴۱)
با این همه، کورنگی نباید از تصویر نهچندان زیبایی که از شهربانی در ذهن مردم باقی مانده است، دلخور باشد. واقعیت این است که شهربانی بیش از هر نیروی انتظامی دیگر (ژاندارمری در رتبه بعد از آن قرار دارد) با زندگی روزمره مردم کوچه و خیابان سروکار داشته و رفتار نادرست یک نیروی ساده، میتوانسته تأثیری بزرگ در شکلگیری تصویری زشت، هرچند ناقص، از آن برجای بگذارد. یادم میآید یکی، دو سال به انقلاب مانده، شاه گویا برای صرفهجویی در نیروی برق، دستور داد مغازهها ساعت ۹ بعدازظهر تعطیل شوند. یک روز فراموش کرده بودم بهموقع به سلمانی محلمان بروم و آخرین مشتری او شدم، چون مدرسه دستور مؤکد داده بود که موهایم را با ماشین نمرهچهار کوتاه کنم. در سلمانی، من با نگرانی به عقربههای ساعت نگاه میکردم که به اعلام ساعت ۹ نزدیک میشدند. سلمانی محل اما با خونسردی شمالیاش، کرکره را از داخل تا نیمه پایین کشید و به کارش ادامه داد. صدای برخورد باتوم پلیس محل به در مغازه که بهعنوان اخطار بلند شد، سلمانی به سمت کشوی دخلش رفت و اسکناسی درآورد و با شوخی و خنده به مأمور شهربانی داد. او هم با صدایی بلند، احتمالا برای اینکه همه بشنوند، گفت «پس تا میروم پایین خیابان و برمیگردم تعطیل کن» که با جواب «چشم» سلمانی همراه شد.
با همه این احوال، باید اذعان کنم هرچه صفحات کتاب را بیشتر میخواندم، تلاشهای دلسوزانه و خدمات توسعهگرایانه افسرانی مانند کورنگی، تحسینم را بیشتر برمیانگیخت. کورنگی البته خود نیز به رفتار ناشایست برخی از همقطارانش اشاره میکند و گاه به تجزیهوتحلیل آن مینشیند. همچنین دراینباره از نقش مخرب ساواک سخن میگوید و روال خاطرهگویی، او را از درنگهای جابهجا باز نمیدارد؛ ازجمله، در صفحه ۱۴۰ کتاب به این تحلیل عمیق و ماندنی برمیخوریم:
«شاید وجود دستگاههای اطلاعاتی در جهان ازجمله ضروریات و ابزار حکومتها باشند و هر حکومت و دولتی ناگزیر به داشتن چنین سازمانی است، خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم که مسئله توطئه و تخریب پنهانی علیه کشورها و اعزام تروریست از ابزارهای جاسوسی و اقدام سیاسی تلقی میشد.
اما در برخی کشورهای جهان سوم و دنیای کمونیسم، این دستگاهها، ابزار و عامل ایذا و پریشانی مردم این کشورها شده بود. ازجمله در ایران، این دستگاه مخوف و جهنمی چنان وحشت و نگرانی در خانوادهها ایجاد کرده بود که امنیت را از زندگی مردم سلب کرده بود و خود، بزرگترین عامل ضدامنیت و آرامشخاطر مردم بود. ساواک، طبق قانون فقط وظیفه و حق کسب اطلاعات را داشت، ولی بهتدریج کسب اطلاعات تبدیل شد به تهدید و شکنجه و بازداشت غیرقانونی و دخالت در امور دستگاههای دیگر دولتی، تاجاییکه دستگاههای دولتی در برابر قدرت ساواک، ضعیف و ناتوان شده بودند».کورنگی به نکته بسیار مهمی اشاره میکند که میتواند برای همه دستگاههای امنیتی، درس عبرت باشد. بهویژه که او در جایجای کتاب، به نقش منفی ساواک بهعنوان یکی از علل بروز انقلاب اشاره میکند.
میدانیم که با تغییر ریاست ساواک از سرلشکر پاکروان به سپهبد نصیری، رویه ساواک از تلاش برای تبدیل مخالفان رژیم شاه به منتقد و از منتقد به هوادار کنار گذاشته شد و سرکوب شدید اپوزیسیون با انواع و اقسام اتهامات، به سیاست غالب آن تبدیل شد. در همین راستا، شنود منظم منتقدان حکومت و حتی وابستگان به شاه و دربارش، به یمن خرید دستگاههای پیشرفته از اسرائیل، به رویهای عادی تبدیل شد و از سه پوشه اخبار سری که ساواک برای شاه تهیه میکرد، یکی که به مجموعه شنودها اختصاص داشت، بیشتر مورد خوشایند او قرار میگرفت؛ چراکه نقاط ضعف احتمالی رقبا و منتقدانش را به دست او میداد تا در زمان مناسب، علیه آنان به کار گرفته شود. این در حالی بود که گزارشهایی که پیش از آن تهیه میشد، بیش از هرچیز بر ارائه تصویری واقعی از وضعیت کشور و جامعه، همراه با تحلیلهای علمی و جامعهشناختی، متمرکز بود. این تغییر مأموریت برای دستگاه اطلاعاتی کشور، موجب شد تا شاه صداهایی را که باید بشنود، یا اصلا نشنود، یا آنقدر دیر بشنود که سودی برای حفظ دستگاه سلطنت دربر نداشته باشد. کتاب پر است از چنین تفسیرها و تحلیلهای عمیق و عبرتآموز که ذکر همه آنها در این سطور ممکن نیست. کورنگی بهدرستی و غمگنانه از چالشها، بهویژه در پی سر برکشیدن مراکز قدرت خودسر و شکلگیری نوعی ملوکالطوایفی سخن میگوید. بااینهمه شاید اگر او نیز به مطالعه تطبیقی تاریخ انقلابهای دیگر با انقلاب اسلامی میپرداخت، درمییافت که انقلاب ایران، بهویژه در سالهای نخست پس از پیروزی، در مجموع کمآفتتر و کمآسیبتر از دیگر انقلابها، حتی انقلاب آمریکا بوده است.
هرچند باید اذعان کرد که پیامد بروز انحرافات در انقلابهایی که آرمانهایی والاتر دارند، آسیبهایی ماناتر و عمیقتر است.کورنگی در یک مورد دیگر هم ممکن است به خطا قضاوت کرده باشد و آنهم در رابطه با داستان ملیکردن صنایع در آغازین ماههای پس از پیروزی انقلاب است که مرحوم مهندس سحابی و وزیر وقت صنایع به دلیل اجرای آن در کتاب مقصر شناخته شدهاند. بررسی دقیقتر صورتجلسههای شورای انقلاب و متن مصوبات آن شاید بتواند در این راستا به دستیابی به تصویری واقعیتر از زمینه تصویب این قانون کمک کند. به علاوه، چندی پیش توفیق صحبت با وزیر صنایع وقت، آقای مهندس احمدزاده را داشتم. از ایشان دراینباره سؤال کردم.
پاسخ مبسوطی دادند که خلاصه آن این است که صاحبان بسیاری از کارخانههایی که ملی شدند، در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب آنها را رها کرده و از ایران خارج شده بودند. حاصل آنکه پس از استقرار دولت موقت، وزارت صنایع با تعداد زیادی کارخانه مواجه بود که تولید و کار در آن متوقف و حقوق و دستمزد کارگران آن ماهها بود که پرداخت نشده بود. وزارت صنایع هرروز محل تجمع کارگران معترضی بود که میخواستند وضعیتشان روشن شود. ماجرای ملیکردن صنایع بزرگ به پیشنهاد دولت موقت و تصویب شورای انقلاب، اینگونه شکل گرفت. صدالبته باید احتمال داد که در مواردی در تعیین مصداق اشتباه رخ داده باشد و با خواندن این کتاب، بیشازپیش به این باور میرسیم که مسئولان مربوطه در هر ردهای که بودهاند یا هستند، باید شجاعانه از خطاهای گذشته خود عذرخواهی کنند. اعتقاد عمیق دارم که چنین عذرخواهیهایی نهتنها نشانه ضعف نیست بلکه نشانه اقتدار نظام و صداقت مسئولان خواهد بود. در گام بعد، میتوان به جبران آن دسته از خطاهای خواسته یا ناخواستهای شد که جبرانپذیر هستند. سخن را بیش از این به درازا نمیکشانم و کلام را با یک توصیه دوستانه ختم میکنم و آن این که درست است که وجود اغلاط تایپی در کتابهای چاپ وطن، سنتی است فراگیر؛ اما بجاست که تجدید انتشار این اثر گرانقدر همراه با متنی پیراسته شدهتر باشد، بهویژه در صفحات پایانی که وجود چنین اغلاطی، گاه موجب بروز ابهاماتی نیز شده است.
روزنامه شرق