فرهنگ امروز/ هاشم آقاجری:
پیش از پیگیری طراحی و تولید پروژه نوشریعتی، باید تکلیف چهار موضوع روشن شود:
١- موقعیت کنونی ما: ضرورت این بحث از آنجاست که پروژه شریعتی نه یک پروژه مدرسی و فلسفی، بلکه یک پروژه روشنفکرانه معطوف به تغییر و تحول تاریخی است. در نتیجه نسبتی با زمینه و زمانه خودش دارد. در نتیجه شناسایی تفاوتهای موقعیت کنونی ما با موقعیتی که شریعتی در آن به سر میبرد، لازم است. زیرا با فهم این تفاوت زمینه و زمانه، خوانش تازه و معطوف به واقعیتها و ضرورتها صورت میگیرد.
٢- کدام شریعتی: با توجه به اینکه شریعتی یک جستوجوگر متحولی بوده است، ما نمیتوانیم از یک شریعتی ثابت سخن بگوییم. شریعتی با وجود عمر کوتاهش، جهشهای فکری و تحولات زیادی داشت و این امر سبب میشود که نتوان از او به صورت ایستا (static) سخن گفت. شریعتی را باید به صورت پویا (dynamic) در نظر گرفت. در این نگاه شریعتی را میتوان به دو شریعتی متقدم و متاخر تقسیم کرد. به نظر من زمینه و پایه اصلی که بازسازی پروژه شریعتی باید بر آن استوار شود، شریعتی متاخر است، هر چند این سخن به این معنا نیست که در این برسازی نمیتوان عناصری از شریعتی متقدم را برگرفت.
٣- حوزه حضور نوشریعتی: در بحث از پروژه نوشریعتی باید مشخص شود که حوزه مورد نظر این پروژه چیست؟ تقسیم قدرت یا تغییر زندگی، اسلام دولت یا اسلام انتقادی و رهایی بخش؟
٤- فاعلان تاریخی اکنون: از آنجا که پروژه شریعتی، صرفا تفسیر نیست بلکه یک پروژه تغییر نیز هست و هر پروژه تغییر کارگزاران تغییر میخواهد، باید دید در زمانه ما کارگزاران تاریخی تحول و تغییر چه کسانی هستند؟ زیرا همچنان که کارگزار کلاسیک دوره مارکس که کارگزار تغییر در سرمایهداری صنعتی قرن نوزدهم است، با تکامل و تحول سرمایهداری در قرن بیستم با پدیدههای دولت رفاه و آمبورژوازه شدن پرولتاریا، تغییر مییابد، کارگزار تاریخی تغییر مییابد و نومارکسیسم با کارگزارانی چون روشنفکران و گروههایی که از دهه ١٩٦٠ مطرح شدند، مشخص میشود، در مواجهه با شریعتی نیز باید فاعلان تاریخی جدیدی مشخص شود. با توجه به تحولات صورت گرفته میتوان گفت ما در جهانی متفاوت با جهان شریعتی زندگی میکنیم. یعنی تفاوت ما با شریعتی، صرفا تدریجی و مبتنی بر تطور (evolution) نیست، بلکه نوعی تفاوت انقلابی و گسست آمیز و مبتنی بر نوعی انقلاب (revolution) است؛ به عبارت دیگر ما در جهان جدیدی زندگی میکنیم. این جهان جدید، متاثر از دو روند یا دو نیرو است: ١- نیرو و روند حاصل از انقلاب ١٣٥٧ و نظام مستقری که در ایران وجود دارد. ٢- نیرو و روند حاصل از روند جهانی که در کل سیاره وجود دارد.
تفاوتهای ایران امروز با ایران عصر شریعتی
تفاوتهای جدیای که در موقعیت ما با موقعیت شریعتی وجود دارد، بسیار زیاد است. تا آنجا که به جامعه ایرانی مربوط میشود، شریعتی در زمان خود میخواست قرائت منفعل و غیرسیاسی از اسلام را نقد و قرائتی رزمنده و مهاجم ارایه کند. در حالی که امروز خوانشی سیاسی و فعال در سطح گفتمان مسلط از اسلام ارایه میشود. این قرائت برخلاف شریعتی که بر قدرت بود، امروز در قدرت و با قدرت است و تبلور و تجسد نهادی در قالب یک نظام سیاسی دارد. این امر در طول چهار دهه گذشته تاثیرات فراوانی به جا گذاشته است. همچنین در زمانه شریعتی، پروژه ایدئولوژیک کردن دین درگیر با ایدئولوژیهای مطرح زمانه بود. زمانه شریعتی، زمانه ایدئولوژی بود و او ایدئولوژیای برساخت که بتواند به ستیز با آنها برخیزد. ویژگی غالب این فضا نیز نوعی انقلابیگری چپ رادیکال بود که نه فقط در ایران بلکه در سطح جهان موقعیت هژمونیک داشت. بنابراین پروژه شریعتی در آن زمان در مقدمات با رقبایش مشکلی نداشت، بلکه در نتایج با آنها متفاوت بود. مثلا در اینکه باید کارگزار جمعی تغییر به صحنه بیاید و اقدامی رادیکال صورت دهد، شریعتی با رقبایش مشکلی نداشت. اما در زمانه ما رقبای پروژه شریعتی در همین مقدمات منتقد آن هستند. مفاهیمی مثل ایدئولوژی و تغییر رادیکال نه فقط در سطح جهان بلکه در ایران امروز بحثبرانگیز هستند. حتی مبارزان دیروز امروز به این نتیجه رسیدهاند که دیگر باید انقلاب را فراموش کرد و رادیکالیسم به یک ضدارزش بدل شده است و همه سعی میکنند از اعتدال و اصلاحطلبی سخن بگویند. تاریخ جهان با این پدیده آشناست. مثلا در انقلاب فرانسه، طبقه بورژوا تا قبل از انقلاب، یک طبقه انقلابی است، اما وقتی به قدرت میرسد، به یک طبقه غیرانقلابی بدل میشود، زیرا در جایگاه قدرت قرار گرفته است. این امر در نسل ما به عنوان یک گفتمان فراگیر وجود نداشت، اما در ایران امروز به یک گفتمان مسلط و فراگیر بدل شده است. یعنی میتوان سه یا چهار نسل در جامعه ما را بر شمرد که این گفتمان را پذیرفتهاند. زمانه شریعتی، دوران عدالتخواهی با رویکرد سوسیالیستی بود و نقد سرمایهداری از جانب همه روشنفکران مورد پذیرش بود. امروز چنین نیست. در ایران شاهد گرایشی فراگیر در سطح طبقات جدید و متوسط و روشنفکران به گفتمان نولیبرالی هستیم. یعنی نولیبرالیسم در ایران امروز به گفتمان شایع و رایج برای طبقه متوسط و سخنگویان آن بدل شده است. در سطح جهان نیز چنین است. همچنین امروز به معنای آزادی فردی هم بر دموکراسی مستقیم شورایی از نوع روسویی و هم بر مبارزه ضداستثماری و عدالتخواهانه طبقاتی تقدم یافته است.
تفاوتهای جهان امروز با جهان شریعتی
تفاوتهای روزگار ما با شریعتی در سطح جهانی نیز بارز است. ما از سالهای آخر قرن بیستم شاهد تحولاتی جدی هستیم که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یکی از علائم آن بود؛ به عبارت دیگر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی حاکی از روند جهانیای بود که هم اتاتیزم (دولت سالاری) شرقی و هم سرمایهداری صنعتی را به چالش کشید، به عبارت دیگر علت نهایی فروپاشی شوروی این بود که اتاتیزم شورویایی، توان مدیریت جهانی را که به سرعت از عصر صنعتی وارد عصر اطلاعاتی میشد، نداشت و نتوانست خود را با این تحول هماهنگ کند. البته این ناهماهنگی و فروپاشی در خیلی از زمینهها خودش را نشان داد، مثل برآمدن هویتهای جدید مثل هویتهای قومی و ملی که پس از اتحاد جماهیر شوروی خودشان را نشان دادند؛ به عبارت دیگر ایدئولوژی تحمیلی شورویایی در روسیه و سرزمینهای پیرامونی آن نتوانسته بود با اتکا بر اتاتیزم، ملت شورویایی ایجاد کند و خلأ آن را نخست هویتهای قومی و ناسیونالیستی و سپس هویتهای بنیادگرایی دینی پر کردند، مثل اتفاقی که در چچن و تاجیکستان رخ داد.
مبنای تحولات جهان
مبنای تحولاتی که از اواخر قرن بیستم در دنیا رخ داد، مسائل تکنولوژیک بود. یعنی تکنولوژی اطلاعاتی و سایبرنتیکی سرمایهداری را وارد دوره تازهای کرده است. در نیمه دوم قرن بیستم و زمانی که شریعتی کار میکرد، شاهد صفآرایی دو ایدئولوژی اتاتیزیم و کاپیتالیسم در برابر هم بودیم. اما در دو- سه دهه اخیر، با توجه به اینکه از عصر سرمایهداری صنعتی عبور کردهایم، (در ایران در حال عبور هستیم)، این روند جهانی در ایران نیز تاثیر میگذارد. البته رویکرد من به تاریخ حال و آینده اروپامحورانه نیست. اما فکر میکنم در موقعیتی که ما و کشورهای آسیایی و آفریقایی داریم، از آنجا که هیچ پارادایم دیگری در مقابل روند جهانی ساخته نشده است، میتوان گفت تا حدودی که اکنون امریکا و اروپا، آینده ما است. یعنی ما میتوانیم تصور کنیم روندهایی را که همین حالا در امریکا و اروپا رخ میدهد، ١٥-١٠ سال دیگر در کشور خودمان ببینیم. بنابراین مطالعه روندهایی که در غرب وجود دارد، برای شناخت و آیندهنگری ولو اینکه بخواهیم با آن به چالش برخیزیم، لازم است. مثلا با توجه به مطالعاتی که در مورد امریکا و سایر کشورهای اروپایی در دهه ١٩٩٠ شده میتوان دید روندهایی که در آن دوره صورت گرفته، الان دیده میشود. یعنی برآمدن ناسیونالیسم خودگرا و درونگرای حمایتی ترامپی- لوپنی در غرب و گرایش ضد جهانی شدن را پیش بینی کرده بودند.
روندهای بینالمللی در تلفیق با روندهای داخلی نوعی همافزایی دارند. یعنی مثلا حرکت به سمت جامعه سرمایهداری- اطلاعاتی- مالی و از بین رفتن و فروپاشی هویتهای قبلی مثل هویت طبقاتی و اتمیزه شدن جامعه در کنار تنظیم کلی از طریق اینترنت و شبکههای مجازی و فروپاشی جامعه مدنی در غرب، در ایران نیز مشاهده میشود. در ایران نیز جامعه مدنی تقریبا در حال فروپاشی است. جامعه مدنی مربوط به عصر دولتهای ملی مدرن است. یعنی دولت ملی مدرن و جامعه مدنی دو وجه یک بسته هستند. امروز هم دولت ملی با بحران روبهرو شده است و هم جامعه مدنی. امروز دولت ملی مدرن در اروپا زیر فشار روندهای جهانیسازی و جهانی شدن عملا به دولت بیقدرت بدل میشود. شبکه وسیع جهانی در زمینه انتقال سرمایه، انتقال کار، ایجاد یک جامعه مجازی، عملا دولت ملی را به یک دولت بدون قدرت بدل میکند. اما اینکه این قدرت به کجا منتقل میشود، قابل بحث است. این به اصطلاح جامعه مدنی که در عین حال در همبستگی با دولت ملی یک هویت مشروعیتبخش پیدا میکرد، یعنی کسانی که در جامعه مدنی زندگی میکردند و دارای یک دولت ملی بودند، از یک هویت مشروع برخوردار بودند. با تضعیف دولت ملی و امحاء تجربی جامعه مدنی، هویتهای دیگری در حال برساخته شدن است. یعنی به دلیل این روند جهانی شدن و این جامعه شبکهای و اطلاعاتی، هویتهای تازهای در حال شکلگیری است که یا در مقابل سرمایه یا در مقابل کار یا در مقابل دولت عرض اندام میکنند؛ ضمن اینکه توجه کنیم این میثاقی که در عصر سرمایهداری صنعتی میان سرمایه و کار دولت بود، از هم پاشیده است. یعنی دوره دولت رفاه غربی تمام شده است و بعد از آن هم با توجه به جهانی شدن و اطلاعاتی شدن سرمایه و فردی شدن کار، این روند تسریع یافته است. یعنی در این جامعه شبکهای جهانی عصر اطلاعاتی کار به سرعت فردی میشود و همبستگی طبقاتی به سرعت محو میشود. بنابراین با توجه به اینکه دولت ملی در حال تضعیف است و روندهای جهانیسازی گسترش مییابد و قرارداد کار و دولت و سرمایه عملا به پایان رسیده است، در نتیجه ما امروز فقر و فاصله طبقاتی بسیار بیشتری از دوره شریعتی و عصر سرمایهداری صنعتی داریم. یعنی فقری که امروز وجود دارد، هم در ایران و هم در جهان به مراتب از دوره شریعتی بیشتر است. اما در عین حال در دوران ما کارگزار کار و نیروی کار به صورت یک هویت همبسته که بتواند در مقابل هجوم سرمایهداری مقاومت کند را نداریم. اما هویتهای دیگر را داریم. یعنی آنچه به آن هویت مقاومت گفته میشود، برای اینکه در مقابل روند جهانی شدن و جامعه شبکهای بایستد، عنصر تشکلدهنده آن فرد است. این ایستادگی و مقاومت برسازنده هویتهای تازهای است. یکی از این هویتها، هویت قومی و هویت ملی است که در همه جای جهان بر میآید. یکی دیگر از این هویتها، هویت جنسیتی است. نهضت زنان و نهضتهای فمینیستی نمونهای از آن هستند. زیرا هم سرمایهداری پدرسالار و هم دولت پدرسالار در بحران هستند. دولت پدرسالار در بحران قرار گرفته است. امروز جامعه اطلاعاتی و جامعه شبکهای و ارتباطات افقی میان همه در سطح جهان؛ کمااینکه در ایران نیز میبینیم، پدرسالاری و ارزشهای پدرسالارانه را به چالش کشیده است. البته این روند در غرب زودتر شروع شد یعنی به طور مشخص موج نیرومند و سازمانیافته آن از ١٩٦٨ و ١٩٦٩ شروع شد. اما در ایران با تاخیر صورت گرفت. اما امروز این هویتهای ضد پدرسالارانه که خواهان برابری حقوق و مشارکت در سیاست میان زنان و مردان است، بسیاری از آنچه متعلق به جامعه صنعتی و جامعه پیشاصنعتی است را به چالش کشیده است.
همچنین هویتهای حاشیهنشین سر برآوردهاند. زیرا جامعه سرمایهداری فراملی جهانی شبکهای و اطلاعاتی، ساز و کار حذف دارد. یعنی ما امروز با بخش عظیمی از طردشدگان و حذفشدگان مواجه هستیم. رایی که در امریکا به ترامپ داده شده بود، واکنش بخشی بود که در حال حذف شدن بود. یعنی کارگر سفیدپوست مربوط به دوره صنعتی که از روند سریع جهانی شدن زیان کرده و عقب مانده بود و نتوانسته بود با این روند خودش را هماهنگ کند به حاشیه رانده شده بود. این حاشیه نشینی گسترده ساختاری، زمینهای برای ظهور پوپولیسم است. اینها روندهایی است که در همه جای جهان هست.
بنابراین ساختاری که در مقیاس خیلی وسیع نیروهای حاشیهای تولید میکند، بستری مساعد برای ظهور پوپولیسم است. این پوپولیسم وقتی با ناسیونالیسم تلفیق میشود، نوعی عوامگرایی ملیگرایانهای به عرصه میآورد که در کشورهای خاورمیانه با گفتمان بنیادگرایان اسلامی و در اروپا با گفتمان بنیادگرایان مسیحی یا با نوعی احیای هویت مسیحی همراه است. یعنی حتی ممکن است فردی در اروپا واقعا سکولار باشد، اما برای برجسته کردن هویت ملی از کلیسا و مسیحیت به عنوان بخشی از هویت اروپایی دفاع میکند و در نتیجه به بیگانه هراسی و نژادپرستی دامن میزند. این روند در امریکا و غرب از اواخر قرن بیستم شروع شده بود. منتها امروز به دلیل جنگهای خاورمیانه و مهاجرتهای وسیع چند صد میلیونی به مرزهای وحشتناکی رسیده است. یعنی بیگانههراسی و آپارتاید و نژادپرستی و پوپولیسم، حاشیهنشینهای قومی، جنسیتی، نژاد، اقتصادی و طبقاتی و ارتش بیکاران و محرومان را نشانه گرفته است. زیرا این اقشار و گروهها در جهان نماینده مترقی متناسب با زمانه ندارند و نمایندگان آنها پوپولیستهای محافظهکار و نومحافظهکار و پوپولیستهای بنیادگرا شدهاند.
جریانهای فکری مذهبی در ایران
در زمینه موقعیت فکری به خصوص در حوزه اندیشهای سه جریان را در نیروهای مذهبی ایران میبینیم؛ نخست محافظهکاری مذهبی که شامل انواع و اقسام سنتگراها و نوسنتگراها به صور مختلف است. دوم بنیادگرایی مذهبی و سوم لیبرالیسم مذهبی. جریان سوم لیبرالیسم و نولیبرالیسم مذهبی است که با تسامح میتوان کسانی چون دکتر سروش و دکتر مجتهد شبستری و آقای مصطفی ملکیان را ذیل آن تعریف کرد؛ ضمن تفاوتهایی که با هم دارند. این جریان کم و بیش وجه غالب جریان اصلاحطلبی و اعتدال گرایی را نیز در ایران نشان میدهد. در نتیجه امروز در ایران از نظر فکری و گفتمانی شاهد یک خلأ جدی هستیم. این خلأ علل و عواملی دارد. اما این خلأ فقدان یک چپ مذهبی است. یعنی نوعی چپ مذهبی که متناسب با موقعیتی است که امروز چه در سطح جامعه داخلی و چه در سطح جامعه جهانی شاهد آن هستیم تا بتواند با کارگزاران و فاعلان مناسب تاریخی امروز در ایران خودش را با جامعه شبکهای موجود و در حال گسترش، همنوا کند. امروز ارتباطات افقی به تدریج جای ارتباطات عمودی را میگیرد و هویتسازی از کوچکترین واحد هویتساز که هویتهای فردی است، صورت میگیرد. یعنی افراد به صورت فردی هویتسازی میکنند. شاید یکی از دلایل توفیق کسانی چون مجتهد شبستری و ملکیان این است که توانستند این بخش را مخاطب خود قرار دهند. یعنی بر تجربه شخصی و تکوین هویت شخصی برای تولید معنا براساس تجربه فردی تاکید کردند.
به نظر من با توجه به بحرانهایی که امروز در ایران وجود دارد، ما نیازمند احیای چپ مذهبی هستیم. امروز در ایران بحران هویت و بحران معنا و بحران فرهنگ پدرسالارانه داریم. یعنی هویت و معنا و فرهنگ پدرسالارانه توسط هویتها و معناهای برساخته شده جدید به چالش کشیده شدهاند. ما امروز بحران به حاشیه رانده شدن فرودستان را داریم. یعنی بخش عظیمی از جامعه در حال حذف هستند و در تهران روز به روز به پایین رانده میشوند. یعنی یک مارپیچ نزولی حذف و طرد اجتماعی داریم که در سطح جهان هم هست. زیرا ایران کم و بیش چه در دوره آقایان هاشمی و خاتمی و چه در دوره آقای روحانی با نوعی ناهم فازی در راستای تجدید ساختار سرمایهداری حرکت میکند. سرمایهداری در اواخر قرن بیستم تجدید ساختار کرد و این تجدید ساختار آثارش را بر همه جهان میگذارد و بر کشور ما نیز گذاشته است. تعابیری مثل تعدیل ساختاری و خصوصیسازی و دولت کوچک و... بحران و یک ارتش بیکاران و طبقه جدید محذوفانی ایجاد کرده است. متاسفانه این بخش حذف شده هیچ نمایندهای ندارد. یعنی نه اصلاحطلبان نماینده این بخش بودند و نه روشنفکران مذهبی لیبرال. ما همچنین بحران دموکراسی داریم. این بحران در یک سطح جهانی نیز وجود دارد. اما در ایران به شکل بسیار دمدستی و ابتدایی هست.
ما بهشدت در امروز ایران نیازمند چپ مذهبی متناسب با امروز و در راس آنها درک درستی از مفهوم فردیت هستیم. من در آثار شریعتی بر خلاف کسانی که شریعتی را استالینیستی ارزیابی میکنند، یک فردیت بسیار اصیل میبینم. در آثار شریعتی یک فردیت اگزیستانسیال هست و او از نوعی تفرد و تشخص وجودی سخن میگوید. یعنی نوعی فردگرایی معنوی وجودی در آثار و اندیشه شریعتی هست. اما مشکل لیبرالهای ما مثل مشکل سنتگرایان ما است. نقد شریعتی به سنتگرایان این بود که نگاهشان به اسلام، گسیخته است. یعنی جهانبینی و اصولشان از اخلاق و احکامشان جدا است و میان این عناصر ارتباطی نیست. به نظر من در روشنفکران مذهبی لیبرال نیز شاهد نوعی گسیختگی هستیم و به همین دلیل ما نیازمند چپی هستیم که فردیت معناگرا و اگزیستانسیال و یک سمتگیری ضدسلطه داشته باشد، یعنی دولتگرا و اتاتیست نباشد و متعلق به جامعه شبکهای باشد و از اسلام انتقادی سخن بگوید و از دموکراسی و آزادی نیز دفاع کند. یعنی نوعی سوسیالیسمی که با دو بعد دیگر هم بسته باشد. باید شریعتی را بر اساس شریعتی متاخر بازشناسی کرد. یعنی شریعتی درسهای اسلامشناسی ارشاد را باید به شریعتی سال ١٣٥٥ تحویل کرد که از عرفان و آزادی و برابری سخن میگفت.
٭متن حاضر تقریر گفتاری ارائه شده در بنیاد دکتر علی شریعتی است.
هاشم آقاجری: استاد تاریخ دانشگا ه تربیت مدرس
منبع: روزنامه اعتماد