به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کشور ایران، کشور استعدادهای ناکام است، کشوری که ادب و هنرش نخبههای بسیار زیادی را در جوانی از دست داده است. فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، سلمان هراتی، غلامرضا بروسان و افشین یداللهی تنها نمونهای از این افراد هستند. سید محمدرضا کردستانی، معروف به میرزاده عشقی نیز یکی از این افراد بود؛ البته نحوه مرگ او با افرادی که در بالا اسمشان آمده، کمی متفاوت است. او نه از روی حادثه که به دلیل شجاعت بسیار زیادش در بیان مسائل و مشکلات کشور در اوج جوانی از سوی افراد رضاخان که در آن زمان هنوز رضاشاه نشده بود، ترور شد.
کامل احمدنژاد
داستان ترور میرزاده عشقی نیز از آن داستانهای جذاب و شنیدنی است، البته از نوع تلخش. این داستان به قدری جذاب بود که رضا جولایی، نویسنده مطرح کشورمان را وسوسه کرد تا رمانی درباره آن با عنوان «سوءقصد به ذات همایونی» بنویسد.
درباره نحوه ترور او نقل شده است: «دو سه شب بود که دو نفر ناشناس پیرامون خانه عشقی کشیک میکشیدند. عشقی به توصیه دوستانش از خانه بیرون نمیرفت و کسی را هم نزد خود نمیپذیرفت. تمام شب دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ را عشقی ناراحت به سر برده بود. صبح آن شب عشقی، خسته، لب حوض دستهایش را میشست. پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید رفته بود و در خانه را باز گذاشته بود. در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند، عشقی
میرزاده عشقی و همراهانش جمهوری رضاخان را مسخره میکردند.
از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند. عشقی خندان تعارف کرد و میخواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد و در حالی که با یکی از آنها صحبتکنان جلو میرفت، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد و بیدرنگ هر سه نفر فرار کردند. عشقی فریاد کشید و خود را به کوچه رسانید. در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها به صدای تیر و فریاد عشقی جوان، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و «محمد هرسینی» نوکر مخبرالدوله قاتل را دستگیر کردند. اسم قاتل «ابوالقاسم بهمن» و از مهاجرین قفقاز بود. بعد از آن عشقی را به بیمارستان شهربانی بردند. در تختخوابی افتاده و لحافی رویش کشیده شده بود. رنگش به کلی پریده بود و عرق مرگ بر صورتش نشسته بود. تنش سرد شده و از سرما به خود میپیچید. به دلیل درد ناله میکرد و داد میزد که یا مرا از اینجا بیرون ببرید یا یک گلوله دیگر به من بزنید و آسودهام کنید. گلوله سربی از طرف چپ زیر قلبش گیر کرده بود. خون زیادی میآمد و سرانجام بعد از چهار ساعت درد و شکنجه، عشقی چشم از جهان بربست. پیراهن خونینش را روی جنازهاش گذاشته و تابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود. دانشمندان، دانش آموزان، کاسب کارها و اهالی محل طوق و علم بلند کرده و جنازه شاعر جوان را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود برداشته و حرکت کردند. هر کس جنازه را میدید میگریست و میگفت: تهران چنین سوگواری را یک بار دیگر نخواهد دید.»
او یک روزنامهنگار و شاعر نترس آن هم
ملکالشعرای بهار یک شعری دارد که در آن افرادی مانند عشقی را نقد کرده و در آن عارف و عشقی را جزو سیاستمداران عوام حساب کرده است. البته یک نقلی هم وجود دارد که در آن عشقی گفته است، بهار من را تشویق میکرد تا اینگونه رفتار کنم.
در آن برهه تاریخی حساس بود. همین موضوع بهانهای شد تا گفتوگویی را به کامل احمدنژاد، پژوهشگر حوزه ادبیات انجام دهیم که در ادامه میخوانید.
کامل احمدنژاد در توضیح ویژگیهای میرزاده عشقی گفت: میرزاده عشقی جوان پرشوری بود و خیلی هم تجربه سیاسی نداشت؛ اما شاعر بود و ذوق زیادی برای انجام کارهای جنجالی داشت. میرزاده عشقی به معنی واقعی کلمه وطنپرست بود و این از آثارش مشخص است؛ او در بیتی میگوید: «خاک وطن که رفت/ چه خاکی به سر کنم»
وی ادامه داد: او دائما با خودش فکر میکرد که اجنبیها در حال غارت و چپاول وطن هستند و او نباید در برابر این اتفاقات سکوت کند. او در دوره بسیار بدی تصمیم گرفت که شجاعانه حرفهایش را بیان کند، دورهای که در آن دوران رضاخان بسیار هار و حریص بود و دوست نداشت کسی به مخالفت با او بپردازد.
این پژوهشگر حوزه ادبیات با اشاره به زبان شعری میرزاده عشقی اظهار کرد: عشقی آدم تند، احساساتی، پاکدل و پاکنیتی بود. شعرش هم خوب بود. شعر عشقی رمانتیک است و برای اثبات این موضوع میتوانید «سه تابلوی مریم» را بخوانند که در آن مشخص است که چقدر فضای شعرهایش رمانتیک بوده است. او زیباییها را میدید، نوجو، نوخواه و وطندوست بود که همه این موارد در شعرهایش مشخص است.
این مدرس دانشگاه درباره دلایل مخالفت میرزاده عشقی با رضاخان گفت: میرزاده عشقی و همراهانش جمهوری رضاخان را مسخره میکردند. در آن زمان انگلیس تلاش بسیار زیادی داشت تا رضاخان را رئیسجمهور کند تا بعد از انقراض قاجار کشور به طرف جمهوری حرکت کند. در آن زمان برخی از مراجع تقلید این موضوع را قبول نکردند و گفتند که اینجا مملکت شیعه است و نباید تبدیل به جمهوری شود.
وی افزود: آنها در آن زمان فکر میکردند که حکومت جمهوری با دین و فرهنگ ما سنخیت ندارد؛ در نتیجه ماموران انگلیس گزارش دادند که اینجا جمهوری نمیخواهند، بنابراین تصمیم بر آن شد که رضاخان، شاه شود. در چنین شرایطی کسانی مثل میرزاده عشقی که جمهوری رضاخان را مسخره میکردند با شاهنشاهی او روبهرو شدند.
مصحح «مخزن الاسرار» نظامی گنجوی درباره فهم سیاسی عشقی گفت: ملکالشعرای بهار یک شعری دارد که در آن افرادی مانند عشقی را نقد کرده و در آن عارف و عشقی را جزو سیاستمداران عوام حساب کرده است. البته یک نقلی هم وجود دارد که در آن عشقی گفته است، بهار من را تشویق میکرد تا اینگونه رفتار کنم. به هر حال مجموع این رفتارها به جایی میرسد که رضاخان
شعر هنوز هم در ایران قدرت دارد و میبینیم که گاهی یک شعر در فضای مجازی چقدر تاثیرگذار میشود.
تصمیم میگیرد دو نفر را بفرستد تا میرزاده را بکشند.
احمدنژاد با اشاره به دلایل اعتراض افراد شبیه به میرزاده در آن دوران سیاسی ایران اظهار کرد: شعر میرزاده خوب بود اما بهتر از همه اینها فعالیتهای اوست. میرزاده از طریق استانبول با دنیای نو آشنا شده بود و دوست داشت که جامعه، شعر و ادبیات نیز به آن سمت برود. برای مثال او از نخستین افرادی بود که از نیما حمایت کرد؛ چراکه نیما در اوایل شرایط چندان مناسبی نداشت و این طور نبود که همه داد بزنند که عجب کار خوبی انجام دادهای.
وی ادامه داد: در آن زمان به قدری نیما را لعن و سرزنش میکردند که حد نداشت. به خاطر دارم صادق هدایت برادری داشت که در آن زمان کتابی شبیه به تاریخ ادبیات برای ایران نوشته بود که در آن اثر تا توانست به نیما بد و بیراه گفت و حتی او را خائن و وطنفروش نامید. در همین شرایط، افرادی مانند عشقی ضرورت این نوگرایی و تغییر را احساس میکردند. بد نیست که بدانید اولین شعرهای نیما نیز در روزنامه «قرن بیستم» میرزاده عشقی منتشر شد که نشان میدهد او در کارش چقدر شهامت داشته است.
نویسنده کتاب «عروض و قافیه» با اشاره به تقابل میرزاده عشقی و رضا خان گفت: آمدن رضاخان باعث شد که تمامیتارضی ایران حفظ شود؛ من خودم آذری هستم و به شما میگویم که اگر تلاشهای او نبود ارومیه از دست رفته بود. البته در کنار همه این موارد او به شدت دیکتاتور و حریص بود و نمیتوانست امثال عشقی را تحمل کند.
وی افزود: اینها منتقدان جدی بودند و اگر حرف حقی هم میزدند در برابر آن مخالفتهایشان به چشم نمیآمد. عشقی پدیدهای در زمان خودش بود که شاخصترین ویژگی او وطنپرستیاش بود.
نویسنده کتاب «شرح غزلیات حافظ» با توجه به قدرت شعر در دنیای امروز گفت: شعر هنوز هم در ایران قدرت دارد و میبینیم که گاهی یک شعر در فضای مجازی چقدر
شاعران و سیاستمدارن زمان رضاخان در کارهای خود احتیاط میکردند اما میرزاده نترس و رک بود و همین موضوع سرش را به باد داد.
تاثیرگذار میشود. من اهل ادبیات هستم و میدانم که شعر اصیل و واقعی خیلی نمیتواند تبلیغاتی و سیاسی باشد؛ اما جامعه ما همیشه ایجاب میکرده که شاعر تعهدی هم به جامعه داشته باشد. بنابراین امروز هم شعر تاثیر دارد اما نه به اندازه آن روزها ؛ چراکه امروز رسانهها خیلی متنوع شدهاند.
وی ادامه داد: در ایران بعد از اسلام شعر یک قرن زودتر از نثر به وجود آمد. یعنی شعر از نیمه قرن سوم و نثر از نیمه قرن چهارم آمد. در آن زمان شعر به جای همه این ابزارهای تبلیغاتی امروز مسئولیت داشت و همیشه وسیله تبلیغات حکومتها بود. در این بین میرزاده عشقی از قدرت روزنامهنگاری و شعر خودش استفاده درست میکرد اما در این بین او تنها نبود و در آن زمان عارف قزوینی نیز از موسیقی و خوانندگی استفاده ویژهای انجام میداد و در شعر و موسیقی او یک تنوع مبارزه وجود داشت.
احمدنژاد در بخش پایانی صحبتهایش با اشاره به دلایل برخود قاطع رضاخان با عشقی گفت: شاعران و سیاستمدارن زمان رضاخان در کارهای خود احتیاط میکردند اما میرزاده نترس و رک بود و همین موضوع سرش را به باد داد. به صحبتهایی که این روزها میشود توجه نکنید. مردم در آن زمان نه در روز اول و نه در آن روزی که رضاشاه از ایران میرفت از او راضی نبودند. رضاشاه کارهای خوبی انجام داد اما کارهای بدش اجازه نداد تا در آن زمان کارهای خوبش دیده شود و به همین دلیل زمانی که رضاشاه از ایران رفت یک نفر از او طرفداری نکرد.
صحبتهای کمال احمدنژاد نشان میدهد که میرزاده عشقی، همان طور که دیگران در گذشته گفتهاند به دلیل بیپروایی سرش را به باد داده است. البته او در شعرهایش چنین مرگی را پیشبینی کرده بود و در جایی میگوید:
«من آن نیم بـه مرگ طبیعی شوم هلاک/ وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!/ ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود/مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم/ با شیر اندرون شد و با جان به در کنم»