فرهنگ امروز/ علی ولیاللهی:
در اوج رخوتزدگی زندگی و روزهای تکراری ملالآور یک نفر دست ما را میگیرد و میبرد به سرزمین رویاها و آرزوها. میبرد به جایی که جهان رنگیتر و شفافتر است. میبرد به جایی که بتوانیم به آرزوهامان برسیم. سفری از قعر واقعیت محتوم به اوج خیالپردازی ممکن. همه جور آدمی در این سفر ممکن است همراه ما باشد. هر کسی با توجه به دوست داشتنیهای خودش در زندگی وارد این مسیر میشود و دنبال به دست آوردن آنهاست.
نمیشود اینقدر روسیه توی چشم باشد و کسی از آندره تارکوفسکی حرفی نزد. شاعر سینمای جهان. کسی که واقعیت و رویا را چنان به هم آمیخت که کشیدن مرزی مشخص میان این دو را ناممکن کرد. ما در هر لحظه از دیدن سینمای این مرد عجیب باید از خودمان بپرسیم کدام واقعیت بود و کدام رویا. کجا داشتیم خواب میدیدیم و کجا بیدار بودیم. کسی که با شروع هر فیلمش دست ما را مثل یک مرشد میگیرد و آرام آرام وارد دنیای جذابش میکند و بعد در چشم بر هم زدنی همهچیز را تمام میکند و ما را میگذارد توی خماری. مثل فیلم استاکر. مثل جام جهانی.
جام جهانی روسیه سفری است که دارد به انتها میرسد. سفری که در عصر روز ٢٤ خرداد آغاز شد و میلیونها نفر را وارد دنیایی سراسر شور و هیجان کرد. آنها را از خاکستریِ غمزده زندگی بیهوده مدرن بیرون کشید و برد به رنگبازی لباسها و صورتهای منقش به پرچم. همهچیز در این جهان تازه رنگ و بوی متفاوتی دارد. جام جهانی روسیه آدم را یاد فیلم استاکر تارکوفسکی میاندازد. آنجا هم شخصی که وظیفه راهبری مردم را به عهده دارد با وجود همه مشکلات زندگی خودش، دختر فلجش، آدمها را میبرد به سرزمین ممنوعه رویاها؛ جایی که میشود با تشرف به اتاق جادویی به آرزوها رسید. تارکوفسکی به خوبی و با استفاده از رنگ، تفاوت دو دنیا را مشخص میکند. دنیای زندگی عادی بیرنگ و سنگین است با تصاویری بسته و خفه. اما در «منطقه» شرایط فرق میکند. سرسبزی است و بیشههای انبوه. مثل زمین چمن توی استادیومها. استاکر در سفر آخرش دو نفر را به «منطقه» میبرد. یک دانشمند عقلگرا و یک نویسنده ناامید. دو آدم نمادین که تارکوفسکی قصد دارد با به تشرف رساندنشان تصویری از جامعه در مواجهه با مقوله رویاپردازی را ترسیم کند.
فوتبال استاکر است و جام جهانی منطقه ممنوعه رسیدن به آرزوها و ما همان دکتر و نویسنده هستیم. فوتبال بدون هیچ چشمداشتی میخواهد ما را از شر زندگی واقعی خلاص کند. لااقل برای مدتی. فوتبال برای خودش هیچ چیزی نمیخواهد. اگرچه عدهای هستند که همیشه تلاش میکنند از او سوءاستفاده کنند و منطقه ممنوعه را برای خودشان میخواهند. سرمایهدارانی که تلاش میکنند فوتبال و جام جهانی را مصادره به مطلوب کنند شبیه همان تفنگداران دور منطقه ممنوعه در فیلم استاکر هستند. آنها هیچ ابایی ندارند که حتی به سوی مسافرین شلیک کنند. مثل آدمهایی که برایشان فرقی نمیکند که قیمت بلیتهای بازیها و پخش تلویزیونی آن را چند برابر کنند. برای کسی که عشق فوتبال است این کار هیچ فرقی با هدف قرار گرفتن از پشت ندارد.
اما ما آدمهایی هم که به دنبال استاکر وارد منطقه ممنوعه میشویم شرح حال خودمان را داریم. هر کس در این دنیا دنبال خواسته خودش است. رییسجمهورها و سیاسیون از جام جهانی دنبال منافع خودشان هستند. روشنفکران فوتبال را نقد روشنفکرانه میکنند، جامعهشناسان و روانشناسان سعی میکنند نمودهای نظریات خودشان را از دل توپ گرد بیرون بکشند و پولدارها هم دنبال پر کردن جیب خودشان هستند. اینها همان دکتر و نویسندهای هستند که هیچ چیزی از منطقه ممنوعه آرزوها نمیدانند. دکتری که با خودش بمب میبرد تا در اتاق آرزوها امتحان کند. عقلگرایی که میخواهد آزمایشهای خودش را به سرانجام برساند و در این راه از کلک زدن به «منطقه» هم ابایی ندارد. از آن طرف نویسندهای داریم که با یأس فلسفی پوچگرایانهاش نمیتواند چیزی به اسم رویا داشتن را در خودش حل بکند. او در اوج رقص رنگها هم همهچیز را سیاه میبیند. این چیزی است که استاکر را افسرده و از آدمها ناامید میکند. استاکر دوست دارد مردم واقعیت دنیای آرزوها را درک کنند. از بودن در آن و غرق شدن در رویا لذت ببرند و اینقدر دنبال منفعتطلبی نباشند.
برای همین است که میگویند فوتبال مال مردم عادی است. کسانی که فقط و فقط خود فوتبال برایشان جذابیت دارد و آنچه در مستطیل سبز جریان دارد. هواداران. کسانی که هیچوقت از فوتبال هیچ چیزی نصیبشان نمیشود. آدمهایی که دنبال رویاهاشان میگردند، رویاهایی که معمولا برآورده نمیشود، اما این باعث نشده که آنها از مستطیل سبز ناامید شوند. آنها واقعیت رویا را درک کردهاند. میروند در دل آن. بدون عقلگرایی. بدون تلاش برای شرح منطقی اتفاقات. صرفا آن چیزی که مهم است رخدادی است که در حال وقوع است.
زمین چمن منطقه رسیدن به آرزوهاست. فوتبال دست ما را میگیرد و میبرد به آنجا. هر استادیومی هنگامی که نورافکنهایش روشن میشود میشود چیزی شبیه به اتاق معجزه. مخصوصا اگر باران ببارد. میشود شکل آن قاب معروف فیلم استاکر که تارکوفسکی در اتاق معجزه گرفته. در حالی که مسافرین و راهنما روی زمین نشستهاند و نور از لابهلای روزنههای اتاق به داخل میتابد و چک چک آب هم هست، جایی در اواخر فیلم؛ هنگامی که سفر در آستانه اتمام است. مثل جام جهانی که دارد تمام میشود.
منطقه ممنوعه دوباره قرق میشود و ما هم باید از آن خارج شویم. ما به دنبال آرزوهامان وارد منطقه شدیم. در روز ٢٤ خرداد. اما آنقدر غرق در زیباییهای آنجا شدیم که زمان از دستمان در رفت. حالا باید فکر کنیم که آنچه دیدیم خواب بود یا واقعیت. آیا واقعا آلمان با باخت جلوی کره حذف شد؟ آیا تیم ایران مراکش را برد و جلوی پرتغال و اسپانیا آن قدر خوب بود؟ آیا نیمار واقعا آن همه غلت زد روی زمین؟ آیا پاناماییها واقعا از زدن یک گل به انگلیس بعد از خوردن ٦ گل آن همه خوشحال شدند و جشن گرفتند؟ مرز واقعیت و رویا از آن عصر روز شروع جام برای ما تغییر کرده. حالا شاید ما به هر چیزی که در ابتدا میخواستیم نرسیدیم، ولی ما به اوج لذت فوتبال رسیدیم. اوج لذت بودن در اتاق معجزه. بگذار دکترها و نویسندهها و روشنفکرها بگردند دنبال منافع شخصیشان. ما فوتبال را داریم. ما سرزمین آرزوها را داریم. همین برای ما بس است. حتی اگر به زودی درش بسته شود.
روزنامه اعتماد