فرهنگ امروز/ محسن آزموده: رویارویی ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید و جذب و هضم ایدهها و اندیشههای نو، در حقیقت مواجهه دو سنت گرانبار و داد و ستدی بحثبرانگیز و بسیار پیچیده است. سخن بر سر آن نیست که ایرانیان متجدد نشدند، بلکه حرف اصلی آن است که تجدد ایرانی در عرصههای سیاست و فرهنگ و اجتماع را باید با در نظر داشتن سنت درازدامن و کهن پیشین فهمید تا بتوان به نحو ایجابی از آنچه فیالواقع در دویست سال اخیر در ایران رخ داده، سخن گفت. امیرمقدور مشهود، پژوهشگر علوم سیاسی با همین رویکرد در کتاب «زیستسیاست ایرانی» به بحث از ویژگیهای تجلی امر سیاسی در زندگی ایرانیان پرداخته است. این مدرس دانشگاه علامه طباطبایی در این پژوهش از مفاهیم و چارچوبهای فکری میشل فوکو، متفکر معاصر فرانسوی بهره گرفته است، اما از آنها فراتر رفته و به نتایج جالب توجهی درباره ویژگیهای زندگی سیاسی ایرانیان دست یافته است.
وقتی از زیستسیاست سخن میگویید، مرادتان چیست؟
برای پاسخ به این سوال بهتر است به تعریف فوکو از این مفهوم رجوع کنیم. بدیهی است رویکرد من در این کتاب از همین منظر است. فوکو میگوید: در جهان مدرن شاهد مجموعهای از عقلانیتهای حکومتی هستیم که با یکدیگر همپوشانی دارند. این عقلانیتها گاه بر یکدیگر تکیه کرده وگاه همدیگر را به چالش میکشند. این عقلانیتها عبارتند از: فن حکمرانی بر مبنای حقیقت، فن حکمرانی بر مبنای دولت حاکمه، و فن حکمرانی بر مبنای عقلانیت کارگزاران اقتصادی و یا بر مبنای عقلانیت خود محکومان. منظور از زیست سیاست (biopolitics) همین نوع سوم از حکمرانی است. اساسا میتوان ادعا کرد که زیست سیاست پاسخی به منازعه میان پوزیتیویستها و منتقدان آنها بوده است.
به چه معنا؟
همانطور که میدانیم پارادایم علوم طبیعی و اثباتگرایی انسان را موجودی عقلانی، پیشبینیپذیر، دارای ماهیت یکسان و کنترلپذیر در نظر میگیرد. از سوی دیگر منتقدان این پارادایم به خصوص فلاسفه و مکاتب انتقادی با تاسی از نحلههای مختلف پدیدارشناسی چنین منطق تقلیلی را نمیپذیرند و آن را سادهلوحانه میپندارند. منتقدان معتقدند که انسان موجودی به غایت پیچیده و چندوجهی است که نمیتوان با همان منطق علوم آزمایشگاهی به آن نگریست. مدعیان پوزیتیویست در پاسخ به این انتقادات به دنبال راهحلهای مختلفی بودهاند. یکی از این راهحلها ساخت و شکلگیری انسانهای مشابه، قابل پیشبینی و بهطور کلی ابژه قابل شناخت همانند دیگر موضوعات علوم طبیعی است. این فرآیند یعنی ساخت و تربیت انسانهای قابل شناخت به مثابه هر موجود آزمایشگاهی دیگر، که امکان کنترل، پیشبینی و برنامهریزی را برای حکومت فراهم میکند زیست سیاست مینامند. بنابراین وقتی از زیست سیاست سخن به میان میآوریم قطعا منظورمان حکمرانی در دوره مدرن خواهد بود. چرا که در ادوار پیشامدرن به هیچ عنوان شناخت انسان مبنای حکمرانی نبوده است. یا زور و تغلب یا استنباط فلسفی علت حکومت بود. به عبارت دیگر حکومت، با صورتبندی گفتمانی معنابخش، عقلانیت قابل وثوق در حوزههای مختلف زیستی اشاره شده را تبیین کرده که به تبع آن رفتار سوژه قابل کنترل و پیشبینی میشود.
ربط این شیوه زیستی با سرمایهداری در چیست؟
این شیوه زیستی کاملا منطبق بر نظام سرمایهداری بوده و در جهت اهداف آن است. شاید گفته شود که تبیین شیوه زیستی اتباع از سوی حاکم چیز جدیدی نیست و قدمتی همتای تاریخ زندگی سیاسی انسان داشته و در حکومتهای پیشامدرن نیز شاهد این هدایت با توسل به سنت هستیم. این درست است اما تفاوت اصلی در آنجاست که همواره معیار سنجش سنت و غیره است. در زیست سیاست این معیار سنجش، عقلانیت خود انسانها و باور به یافتههای علوم تجربی است.
نوشتهاید که قدرت مهمترین عنصر در زندگی انسان بوده است. این قدرت در دوران پیشامدرن به چه شکل متبلور شده است و شکل تبلور آن در ایران با اروپا چه تفاوتی با جوامع غربی داشته است؟
من در این کتاب به دنبال مبانی شکلگیری دولت مدرن در ایران بودهام. همانطور که گفتم «زیست سیاست» فن حکمرانی است که در دولتهای مدرن شکل و معنا مییابد. برای این مهم سعی کردم با قیاس مبانی شکلگیری دولت مدرن در ایران و غرب به شناخت لازم دست یابم. اگرچه دولت مدرن در اروپا مبتنی بر عوامل متعدد است اما دو مولفه نقش بسزایی در این امر داشته است. حقوق فردی و بازار. نخست؛ با مطالعه اندیشههای سیاسی متوجه میشویم که حراست از جان و مال یکی از مبانی اصلی شکلگیری دولت مدرن بوده است. مفروضه قرار داد اجتماعی نزد هابز و لاک کوششی بوده تا حق مالکیت را عنصری لازم برای توجیه حاکمیت مرکزی نشان دهند. این مهم موضوعی نبود که ناگهان به ذهن این اندیشمندان خطور کرده باشد. زمین چیز قابل مشاهدهای بود که امکان تعریف و تحدید حقوق فردی و انسانی را میسر میکرد. زمین مهمترین نماد طبیعت یکی از ارکان سه گانه (خدا، طبیعت، انسان) است. انسان غربی همواره برای درک و شناخت موقعیت خود و دریافت معنای زندگی، طبیعت را مد نظر داشته است. ریشههای این طرز تفکر را تا یونان میتوان ردیابی کرد. با این اوصاف باید بپذیریم که کلیه قواعدی که به برآمدن دولت مدرن منتهی شده فارغ از مالکیت زمین نبوده است.
مولفه دوم موثر در شکل دولت مدرن چیست؟
دوم؛ مولفه بعدی که در شکلگیری دولت مدرن نقش بسزایی داشته، برآمدن بازار و معاملات اقتصادی به عنوان مکان حقیقت بوده است. در بحبوحه نزاع میان عقلانیت قدیم مبتنی بر آرای کلیسا با اندیشمندان عصر روشنگری به ناگاه شاهد روایت نوینی هستیم که به شکل انضمامی تمام حقیقت جاری در زندگی انسان را معطوف به بازار میکرد. این مهم بیشتر از همه مرهون نوشتههای آدام اسمیت است. اسمیت برای آنکه بازار را به مثابه حقیقت فینفسه و قائم به ذات معرفی کند از واژه «لسه فر» سود جسته است. لسهفر دست پنهانی بود که نظم و قوانین جاری در بازار را شکل میداد. مهمترین عامل برای تداوم و تطبیق زندگی انسان با لسه فر، عدم دخالت در این کنش بود. خوب میدانیم که مبانی لیبرالیسم اقتصادی و بهتبع آن ادعای دولت کوچک و کارآمد و غیره بر همین اساس شکل گرفته است.
آیا همانطور که دو مولفه مذکور (حق فردی و بازار) را در تاریخ تحولات اروپا شناسایی کردید، ردپایی از آنها در تاریخ تحولات سیاسی ایران نیز دیدید؟
من در این کتاب سعی داشتم تا این دو موضوع یعنی حق فردی و قانون لسه فر در تعاملات سیاسی ایران را شناسایی کنم. به طرز فاحشی با این امر برخورد کردم که هیچ کدام از این دو در ایران قابل شناسایی و معرفی نیست. برعکس، آنچه بهجای این دو تعاملات سیاسی را شکل میدهد «قدرت» است. من در ادوار مختلف تاریخ ایران (البته صفویه به بعد) پدیدههایی را نشان دادهام که به موضوع حق مالکیت و قواعد جاری در بازار مربوط میشد. در تمامی این موارد عامل تعیینکننده و موثر قدرت فائقه بوده است. در تاریخ ایران نه با «مالکیت» به آن معنای غربی آن مواجه میشویم و نه «بازار آزاد» را مشاهده میکنیم در تمام موارد بدون استثناء تعاملات قدرت است که به حقوق و بازار شکل میدهد.
تا پیش از ورود به گردونه تجدد منطق زیستی مردم ایران بر چه اصول استوار بوده است؟
برای پاسخ به این سوال لازم است که تعریفی از «منطق زیستی» ارایه کنم. بهطور مشخص معنای منطق زیستی به چرایی رفتار و کنشهای ارتباط زیستی و اجتماعی انسان بازمیگردد. انسانها همواره در اجتماعات مختلف از الگوهای متفاوت رفتاری و ارتباطی با یکدیگر پیروی میکنند. بدیهی است آشنایی بااین الگوهای رفتاری منوط به شناخت مولفههای آنها است. این مولفهها میتواند همچون قواعد و باید و نبایدهای لازمالاجرا در زندگی انسانها نقش داشته و به روند زیستی انسان از تولد تا مرگ معنا بخشد. دو مولفه یا به قول شما اصول این منطق نزد ایرانیان در دوره پیشامدرن را من با مفاهیم «برکت» و «انحصار» نشان دادهام. «برکت» ناظر بر تهیه و توزیع قوت مورد نیاز و مبنای شکلگیری اقتصاد سیاسی است و «انحصار» حلقهای است که به دور یک کلونی انسانی کشیده میشود و مرز میان جمعی مشخص از دیگران است. برکت سفره اصطلاحی است که کاربرد ویژهای در روابط انسانی ایرانیان بر عهده دارد. این اصطلاح مبین قدرت و شوون اجتماعی ایرانیها بوده که سلسله مراتب اجتماعی را شکل داده است. انحصار نیز در دوره پیشامدرن اساسا معنای جنسیتی یافته است. «برکت» و «انحصار» طی مکانیسمی خاص با یکدیگر ارتباط داشته که موجب قوام و دوام اجتماعات انسانی در ایران شده است. توضیح این مکانیسم روند پیچیدهای دارد که در کتاب نشان دادهام. همچنین در این پژوهش سعی شده تا مواجهه این منطق زیستی با عقلانیت مدرن نشان داده شود که فکر میکنم تبیین همین رویارویی نکته منحصر به فرد کار باشد.
نخستین مواجهات ایرانیان با غرب به چه طریقی صورت گرفته است و این مواجهه چه تاثیرات در آگاهی ایرانیان داشته است؟
نخستین مواجهه با غرب که اساسا به جنگهای صفویه با عثمانی و پس از آن جنگهای دوره فتحعلیشاه با روسیه بازمیگردد. اما در این پژوهش رویارویی عقلانیت سنتی با عقلانیت مدرن مد نظر است. این رویارویی بهطور مشخص در دوره ناصری صورت میگیرد که من سه شکل متفاوت آن را نشان دادهام: ١- بهکارگیری سازوکارهای مدرن برای سامانبخشی به نیروهای داخلی که عمدتا به اقدامات امیر کبیر باز میگردد,٢- ورود متخصصان خارجی و استفاده از دانش آن برای استحصال ذخایر و منابع طبیعی که به قراردادهای تجاری با اروپاییان اشاره دارد. ٣- اعزام نیروهای داخلی به غرب برای فراگیری دانش مدرن و به کارگیری آنها در امورات داخلی که بهطور مشخص به روشنفکران فرنگ رفته اشاره دارد. در هر سه طریق ما شاهد رویارویی ساختار ذهنی ایرانیان با ساختار مدرن هستیم که مسائل متفاوتی به همراه دارد. در طریق اول این رویارویی ساختارها نهایتا منجر به قتل امیرکبیر میشود. نظم میرزا تقیخانی برای شاه و مردم معنایی مییابد که با آنچه مطمح نظر امیر بوده تفاوت زیادی دارد. بدیهی بود که این اقدامات از سوی دربار و جامعه با واکنشهای تندی مواجه شود. طریق دوم همانطور که میدانیم اعتراضات اجتماعی همچون جنبش تنباکو را به همراه دارد و طریق سوم شاهد پدیدهای خاص هستیم. با واکاوی متون و آثار به جا مانده از روشنفکران فرنگ رفته میبینیم که این روشنفکران کماکان با ساختار سنتی ذهنی خود به مولفههای غربی مینگرند و معنای متفاوت از خاستگاه این مولفهها استنباط میکنند.
آیا بعد از مواجهه این دو نظم و انتظام، کماکان میتوانیم ادعا کنیم که جامعه ایرانی، یک جامعه سنتی است یا جامعه ایرانی مدرن شده است؟
من در این کتاب از واژه «مدرنیسم ایرانی» استفاده کردهام. منظورم این بود که ورود مدرنیسم به ایران و حضورش در زندگی ما کتمانناپذیر است. اما این مدرنیسم منحصر به فرد است و اساسا با آنچه در کشورهای مدرن جاریست فرق دارد. با ورود عقلانیت مدرن انتظار میرفت که کمکم این عقلانیت جایگزین شیوه تفکر و زیست سنتی شود. در ظاهر این اتفاق هم افتاده است اما با این تفاوت که دالها و نشانههای گفتمان مدرن از دریچه منطق زیستی ایرانیان به عرصه زندگی مردم وارد شده است. این به معنای آن است که اگر چه بسیاری از مولفههای مدرن در زندگی ما جاریست اما معنا و یا اصطلاحا مدلولی که از آنها مراد میشود کاملا با خاستگاه آنها فرق دارد. این فرآیند موجب شده که نه تنها جامعه با همان منطق زیستی سنتی به زندگی خود ادامه میدهد بلکه نیروهای سنتی توانستهاند از این وضعیت به بهترین وجه برای افزایش و استقرار قدرت خود سود ببرند. به بیان دیگر مدرنیسم در ایران بهجای آنکه بدیلی برای سنت قلمداد شود موجب افزایش توان قدرت نیروهای سنتی در سرکوب و هژمونی شده است. به عنوان مثال سیستم بوروکراتیک مدرن در ادارهها و سازمانهای دولتی و حتی خصوصی کماکان بر مبنای همان رابطه ارباب- بندگی اداره میشود و از سوی دیگر نیروهای سنتی توانستهاند با ساز و کارهای مدرن کنترل و هدایت جامعه به سمت ارزشهای مورد علاقهشان را به دست گیرند. همین طرز تلقی در مورد نظام جهانی هم هست. وقتی که مقامات ما به متروپل لقب کدخدا میدهد عملا شاهد همین رویکرد هستیم. رویکردی که تصور میکند با دیدن دم کدخدا، میتواند جایگاهی سر سفره پر«برکت» نظام جهانی جایی برای خودش پیدا کند. خوب شاید این امر از نظر والرشتاین ناشی از الزامات زندگی مدرن باشد ولی عملا برای دولت ایران معنای دیگری دارد.
با فرض تغییر و تحول جامعه ایران بعد از ورود به مدرنیته، ویژگی یا ویژگیهای جامعه مدرن ایرانی چیست و چه عناصری از نظم پیشین در آن هست؟
فروپاشی پهلوی در انقلاب ٥٧ نشان میدهد که زیست سیاست در ایران نتوانسته موفق باشد. هرچند این کتاب صرفا به دوره رضاشاه بسنده میکند و تداوم آن را تا انقلاب پی نمیگیرد اما با استناد به منطق زیستی که پیشتر به آن اشاره شد مشاهده میکنیم که انسان ایرانی با اتکا به همین منطق و تصور کلونی و امکان تقرب و حتی ارتباط با امر باری توانسته همواره گریزگاهی از این یکسانسازی برای خود بیابد. بنابراین وقتی از ویژگی جامعه ایرانی سوال میکنید من میتوانم به همین گریز اشاره کنم. که اتفاقا شکلی تاریخی دارد. گرایش موالی به تشیع، عرفان قرون میانه و امثالهم همگی نشانهای از همین ویژگی انسان ایرانی است.
آیا این نظم مدرن در جامعه ایرانی، امری ثابت است، یا همسو با تحولات مدرنیته، از مدرنیته متقدم تا مدرنیته متاخر و در نتیجه افزایش ارتباطات و مواجهات و دادوستدها دگرگون میشود؟
از آنجایی که مدرنیزاسیون به نوعی بر ما تحمیل شده است بسته به شرایط و اقتضای زمانه حوزههای مختلف از زندگی را در ادوار تاریخ تحت تاثیر قرار داده است. من قبلا گفتم که در دوره ناصری روشهای مختلفی برای مدرنیزاسیون در دستور کار قرار گرفته است. در این روشها جامعه بهطور غیر مستقیم در معرض مدرنیزاسیون قرار میگرفت. اگرچه این تغییر ناگزیر بود. اما در دوره رضا شاه آماج این روند عمدتا معطوف به خود جامعه بود. یعنی اگر پیش از این تصور میرفت که با تغییر موازین حقوقی، سیاسی و اقتصادی لاجرم اجتماع نیز تغییر خواهد کرد، در دوره رضا شاه قضیه برعکس شد. یعنی با تغییرات اجتماعی به دنبال مدرنیزاسیون در دیگر حوزهها بودند. البته هر دو وضعیت واکنشی به تعاملات بینالمللی بود. مثلا در دوره ناصری عمدتا خزانه خالی و ضعف نیروی نظامی عامل رویآوری به مدرنیزاسیون بود اما در دوره رضاشاه وضعیت برآمده از جنگ اول جهانی و کنفرانس پاریس این امر را ایجاب میکرد.
روزنامه اعتماد