فرهنگ امروز/ رضا صمیم*:
اخیراً در کتابی که با عنوان «تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی؛ درآمدی تاریخی-انتقادی» به نگارش درآوردهام و امیدوارم تا یکی دو ماه آینده توسط انتشارات پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی به چاپ برسد، دانشگاهپژوهان ایرانی را با این سؤال مواجه ساختهام: در دانشگاه ایرانی (آن نهاد مدرنی که در پی تحولات دولت ایرانی در عصر پهلوی اول تأسیس شد) بهراستی قرار است چه چیز تولید شود؟ پاسخ این سؤال شاید ساده و بدیهی به نظر رسد و احتمالاً در واکنش به آن میگوییم کاملاً روشن است که دانشگاه در ایران از همان ابتدا قرار بود علم تولید کند. شاید به دلیل بداهتی که به نظر میرسد در پاسخ این سؤال وجود دارد، دانشگاهپژوهی رایج و بهظاهر انتقادی در ایران که این روزها نیز بازار بسیار گرمی پیدا کرده هیچگاه تلاش نکرده است به آن پاسخ گوید. پرسش اصلی دانشگاهپژوهی رایج در ایران بیشتر این بوده که چرا آن چیز که قرار است در دانشگاه ایرانی تولید شود، تولید نمیشود. برآمده از همین سؤال و در پژوهشهای متأثر از این رویکرد شاهد آن هستیم که در دانشگاه ایرانی آنچه مورد نقد جدی این گروه قرار میگیرد سازوکارهایی است که به تولید علم کاذب میپردازند. علم کاذب در اینجا جلوۀ تقلبی آن چیزی است که قرار بوده دانشگاه ایرانی تولید کند ولی نمیکند. پرسش من دعوتی است به فراتر رفتن از این دغدغه با در نظر گرفتن این نکتۀ ظریف که نکند دانشگاه ایرانی از ابتدا نیز قرار نبوده «علم» تولید کند. به نظر من، تاریخ تأسیس و تحول دانشگاه ایرانی فکتهای لازم را برای نشان دادن صحت این ادعا که دانشگاه ایرانی از ابتدا نیز قرار نبوده علم تولید کند در اختیارمان مینهد.[1]
ولی بهراستی دانشگاه ایرانی چه چیز تولید میکند؟ از نظر من، پاسخ به این سؤال میتواند تبیینی واقعگرایانه از چیستی دانشگاه ایرانی، آیندۀ آن و نسبت آن با دیگر فضا-مکانهای مناسبات جمعی در ایران ارائه دهد. دانشگاه ایرانی الگویی منحصربهفرد از کنش جمعی در مقایسه با دیگر کنشهای جمعی در ایران معاصر پیش روی انسان ایرانی نهاده است؛ الگویی که منطبق با نوع آرمانی مناسبات جامعوی (Societal) است و تفاوتهایی جدی با الگوهای اجتماعی (Communal) مناسبات جمعی دارد.[2] مهمترین تفاوت این نوع مناسبات، به خصوص در دانشگاه ایرانی تأسیسشده در عصر پهلوی اول بروز دارد، چیرگی امر عمومی (the Public) در آن است. دانشگاه مکان کنار هم قرار گرفتن انسانهایی است که با پیشینههای خانوادگی و فرهنگی متفاوت، تجربههای عاطفی متفاوت، عادتوارههای متفاوت، سلایق و امیال متفاوت به آن وارد میشوند. دانشگاه ایرانی در این چشمانداز تنها مکانی است که در آن «همه» یا به زبانی دیگر، «عموم» در معنایی مدرن امکان حضور مییابند؛ هیچ تفاوتی نه اقتصادی[3]، نه فرهنگی، نه قومی و نه مذهبی نمیتواند از ورود «عموم» به آن جلوگیری کند. دانشگاه ایرانی عرصۀ کنشِ کنشگرانی است که شاید بیرون از دانشگاه هیچگاه بخت رابطۀ متقابل با یکدیگر را نمییافتند.
دانشگاه مدرن غربی (نهادی که بورژوازی آن را جایگزین دانشگاههای قدیمی اروپایی ساخت) چیزی را تولید میکرد که بازار یا به زبانی فنیتر جامعۀ بازار (Market Society) به آن نیاز داشت. بازار نیازمند تضمین نمادین[4] گردش سرمایهای بود که در آن وجود داشت؛ پس دانشگاه مدرن مکان تولید نمادهایی شد که بازار به مدد آنها گردش سرمایههایش را ممکن میکرد. در حقیقت، دانشگاه چیزی را تولید میکرد که پیش از خودش و البته در هیبتی اقتصادی در بازار تولید شده بود: ارزش اضافی[5]. ارزش اضافی تولیدشده در بازار، ارزش اضافی اقتصادی بود، همانکه در ادبیات اقتصاد سیاسی به آن پولِ به سرمایه تبدیلشده میگویند. پول در بازار و در فرایند گردش بیحدوحصر ناشی از مبادلۀ مدام، یک بار واجد ارزشی اقتصادی شده بود؛ باید این ارزش اقتصادی درون سازوکارهای دیگر، ارزشهای دیگری میآفرید تا ثبات یابد؛ یعنی در حقیقت باید به نماد تبدیل میشد؛ دانشگاه مدرن مکان تبدیلش به ارزشهای دیگر و نماد بود. دانشگاه مدرن همان ارزشهای اضافی اقتصادی (پول به سرمایه تبدیلشده) را به ارزشهای اجتماعی و فرهنگی یا نمادها تبدیل کرد. این ارزشهای اجتماعی و فرهنگی که من از آن به نمادها تعبیر کردم، به ارزشهای اضافی اقتصادی اعتبار میبخشید و این اعتبار، ثبات آن ارزشهای اقتصادی و مادی را ممکن میکرد؛ بهبیاندیگر، علم تولیدشده در دانشگاه مدرن پیش از آنکه علم باشد نماد بود و این نماد، شرط تحقق سرمایههای مادی بهحساب میآمد.
حال میتوانم پس از این تحلیل کوتاه منبعث از رویکرد اقتصاد سیاسی این سؤال را طرح کنم: اگر سرمایههای اقتصادی و مادی یا همان پول به سرمایه تبدیلشده اصولاً وجود نداشته باشد یا بهبیاندیگر، بازار مدرنی نباشد که در آن پولها ارزش اضافی بیابند، نمادهای تولیدشده در دانشگاه مدرن به چه کار میآید و قرار است تضمینکنندۀ هستی چه چیز مادیای در کدام مناسبات جمعی باشد؟
بازتأسیس دانشگاه مدرن در ایران در زمانهای صورت پذیرفت که نه بازار مدرنی وجود داشت و نه بورژوایی. من وضع دانشگاه مدرن در ایران و در زمان تأسیس را به وضع کارخانهای تشبیه میکنم که تولیداتش یعنی همان نمادها (ارزشهای اجتماعی و فرهنگی) به کار هیچچیز و هیچکس نمیآمد و در هیچجا مصرف نمیشد. ارزشهای مادی موجود در مناسبات جمعی بیرون از دانشگاه در ایران نیازی به نمادهای تولیدشده در دانشگاه نداشت، بدون آنها نیز میتوانست بازتولید شود، بهعبارتدیگر، بازتولیدش به ارزشهای نمادینی مربوط بود که در جای دیگری تولید میشد؛ پس چه بر سر ارزشهای نمادینی که دانشگاه بیآنکه مصرفکنندهای برای آن در بیرون از خود بیابد، میآمد؟ دانشگاه در این وضعیت (وضعیتی که در آن نمادهایی تولید میشوند که در بیرون خریداری ندارند) به انباری شبیه است که در آن تولیدات که در اینجا نمادهاست تلنبار[6] میشوند.
فارغ از اینکه این نمادها چیستند، علم حقیقیاند، علم کاذبند، ارزشهای ایدئلوژیکند یا سبکهای زندگیاند، این نکته اهمیت دارد که دانشگاه ایرانی را چارهای نبود جز آنکه خود، نمادهای تولیدشدهاش را مصرف کند. این «خودمصرفی» میان دانشگاه بهعنوان شکل جداافتادهای از مناسبات جمعی در اجتماع ایرانی و دیگر عرصههای اجتماعی شکافهایی بسیار پدید آورد. همین شکافها بود که در تاریخ حیات دانشگاه در ایران منجر به بروز تنشها و گاه خشونتهای[7] بسیار شد و دانشگاه در ایران را به پدیدهای سیاسی تبدیل کرد. انرژی جنبشی دانشگاه در ایران برآمده از همین شکافها و در نتیجۀ مصرف مداوم نمادهای تولیدشده در دانشگاه توسط خود دانشگاهیان است. با این تحلیل است که چیستی خودِ این نمادها -که دغدغۀ اصلی دانشگاهپژوهی رایج در ایران است- اهمیتی درجهدوم مییابد. آنچه مهم است، عملکرد این نمادها در نتیجۀ حبسشان درون جزیرۀ جداافتادۀ دانشگاه ایرانی است.
البته دانشگاه ایرانی بیرون از خودش همیشه یک متقاضی پروپاقرص برای ارزشهای نمادین تولیدشدهاش داشته است. دولت بوروکراتیک مدرن در ایران همیشه متقاضی ارزشهای نمادین تولیدشده در دانشگاه بوده است. البته رابطۀ میان دولت و دانشگاه در ایران رابطهای بسیار پیچیده است. من اینجا برای فهم این رابطۀ پیچیده از مفهوم «منزلت» استفاده میکنم، چیزی که دولت بوروکراتیک مدرن در ایران در آستانۀ استقرارش فاقد آن بود. آیا میتوان فقدان منزلت سنتی در دولت پهلوی اول را عاملی دانست که ناخودآگاه و غیرقصدمند، آن دولت را به تأسیس دانشگاه در ایران بهعنوان سازوکاری بوروکراتیک برای تولید منزلتهای نوع جدید ناگزیر کرد؟ پهلوی به هیچیک از منابع سنتی کسب منزلت متصل نبود و اصراری هم نداشت که خود را به آن منابع متصل کند و دانشگاه میتوانست شکلی از یک منزلت جدید را به مدد نمادهایی چون مدرک تحصیلی برایش تولید کند. پهلوی به انسانهایی نیاز داشت که درون این سازوکار به سوژههای متعهد به آرمانهای برسازندۀ دولت جدید[8] تبدیل شوند. فارغ از اینکه دانشگاه در این کار یعنی در برساخت سوژههای متعهد به آرمانهای برسازندۀ دولت جدید موفق بود یا نه، باید این نکته را عاملی برای طرفداری این دولت در عمومی شدن آموزش عالی نوین قلمداد کرد؛ چراکه عمومی شدن این امکان را فراهم میآورد که از میان «همه»، آنها را که پتانسیل بیشتری در تبدیل به آن سوژه داشتند، برگزیند. دانشگاه «همه» را به درون خود راه میداد تا از میان آنها دست به گزینش زند. دانشگاه در آن دوران دستگاهی بود برای تربیت و گزینش انسانهایی که قرار بود آرمانهای دولت جدید را درونی کنند و آن را در کنشهای بیرون از دانشگاهشان به کار برند. البته پهلوی در پیشبرد این پروژه چندان موفق نبود و دانشگاه برایش در برخی مواقع چنین نقشی را ایفا نکرد، زمانهایی که دانشگاه چنین نقشی را برای آن دولت ایفا نمیکرد زمانهایی بودند که دولت دیگر مشتری نمادهای تولیدشده در دانشگاه نبود.
اصولاً تاریخ تحول دانشگاه ایرانی از زمان تأسیس تاکنون نشان میدهد زمانهایی که دولتها به چنین نمادهایی برای کسب منزلت نیاز نداشتند دست از حمایت دانشگاه برمیداشتند. شاید امروز را نیز بتوان یکی از آن دورهها قلمداد کرد که در آن دولت دیگر نیازی به تولید این نمادها ندارد و مایل است در قالب طرح کلان «خصوصیسازی» آموزش عالی این سازوکار عریض و طویل تولیدکنندۀ ارزشهای نمادین را به حال خود رها کند. پرواضح است که «خصوصیسازی» آموزش عالی در صورتی ممکن است که ارزشهای نمادین تولیدشده در دانشگاه ایرانی به کار بازار بیاید، در غیر این صورت، «خصوصیسازی» آموزش عالی به معنای فروپاشی دانشگاه ایرانی است. اگر دولت دیگر نیازمند ارزشهای نمادین تولیدشده در دانشگاه ایرانی نباشد، دانشگاه باز هم ارزشهای نمادین تولیدشدهاش را تنها به مصرف خودش خواهد رساند و نمادها را بیشتر تلنبار خواهد کرد و از این طریق شکاف میان خود، دولت و عرصههای دیگر اجتماعی را گستردهتر خواهد نمود؛ شکافی که دانشگاه را تکینهتر میکند و انرژی جنبشیاش را بالاتر میبرد. دانشگاه ایرانی امروز به دلیل بحران تلنبار کردن نمادها، بهغایت مسئلهبرانگیز شده است و ریشهها، مناسبات و منطق تنظیمکنندۀ کنشهایش نیازمند بازاندیشی است.
به نظر من این بازاندیشی از طریق نگاه دانشگاهپژوهیِ رایج که به دنبال چیستی نمادهای تولیدشده در دانشگاه است حاصل نخواهد شد. باز هم تکرار میکنم، چه تفاوتی دارد که نمادهای تولیدشده در دانشگاه ایرانی علم حقیقیاند یا مجموعهای از ارزشهای ایدئولوژیک، شکلی از سبک زندگیاند یا مجموعهای از کنشهای روزمره و عادی، آنچه اهمیت دارد آن است که این نمادها چه میکنند، توسط چه کسانی و به چه منظور تولید میشوند و پس از تولید چه بر سرشان میآید. شاید بتوان امید داشت به مدد چنین بازاندیشیای در سؤالها و درافکندن طرحی نو در دانشگاهپژوهی، راهی به سمت شناخت واقعی بحران دانشگاه در ایران گشود، شناختی که میتواند بازآفرینی دانشگاه در ایران را منجر شود؛ دانشگاهی که در میان مناسبات جمعی پیرامونش غریبه نیست و منازعاتش با بیرون، دیگر بر شکافها و بحرانهای کنش در اجتماع ایرانی نمیافزاید؛ دانشگاهی که میتواند گسترشدهندۀ منطق مناسبات جامعوی به همۀ عرصههای اجتماعی دیگر باشد و همۀ ما را به انسانهایی اخلاقیتر تبدیل نماید.
[1] . برخی از این فکتها در کتابی که ذکر آن در ابتدا به میان آمد روایت شده است.
[2] . جامعهشناسان معمولاً مناسبات جمعی انسانها را به دو دسته، یکی جامعوی (Geselschaftlich/Societal) و دیگری اجتماعی (Gemeinschaftlich/Communal) تقسیم میکنند. مناسبات جامعوی آن دسته از روابط جمعی است که مبتنی بر قراردادهای انسانی شکل مییابد و همبستگیاش ارگانیک است؛ و مناسبات اجتماعی، آن دسته از روابط جمعی است که مبتنی بر اصولی از پیش تعیینشده شکل میگیرد و همبستگیاش مکانیک است. این دوگانه از بنیادیترین دوگانهها در جامعهشناسی و ریشۀ فهم تمام مفاهیم بنیادین در این شاخه از دانش است. برای ملموستر شدن این معنای دوگانه میتوان کلانشهرها و روستاها را مثال زد. الگوی مناسبات جمعی در کلانشهرها معمولاً جامعوی است. انسانها در کلانشهرها بیشتر مبتنی بر عوالی پسینی با یکدیگر ارتباط مییابند، درحالیکه در الگوی مناسبات جمعی در روستاها که اجتماعی است، رابطه و علقۀ انسانها، پیشنی و مبتنی بر عواملی چون خون و نسب خانوادگی است.
[3] . یادآوری این نکته ضروری است که دانشگاه ایرانی صرفنظر از برخی الگوهای درآمدزا و در برخی مواقع خاصگرای آن که بهویژه پس از انقلاب اسلامی رواج یافت، در زمانۀ تأسیس و در دورۀ بالندگی همواره نهادی عمومی محسوب میشد. متقاضی برای ورود به آن تنها باید از پس امتحانات ورودی برمیآمد. هیچ نهاد دیگری چه دولتی و چه غیردولتی تا این اندازه نمیتوانست امکانی برابر برای دسترسی «همه» فراهم کند. نهادهای شبهمدرنی چون حلقههای ادبی، جمعهای هنری، گروههای روشنفکری و احزاب سیاسی که گاه نزد برخی تحلیلگران تاریخ معاصر ایران جلوههایی از تجربۀ امر عمومی در ایران بهحساب میآیند هیچگاه چنین نبودند، در اغلب آنها همیشه معیارهایی شخصی برای عضوگیری وجود داشت. این دانشگاه بود که (بهویژه در حوزۀ دانشجویی) برای همه امکان کنش کردن در فضا-مکانش را فراهم کرد. البته اثبات کامل این مدعا نیازمند انجام پژوهشی تجربی در مورد میزان گوناگونی فرهنگی ـ اقتصادی ـ قومی و مذهبی دانشجویان در دانشگاه در مقایسه با دیگر فضا-مکانهای شبهمدرن در ایران به خصوص ایران پیش از انقلاب اسلامی است.
[4] . هر امری در طبیعت برای انسانی شدن نیازمند نمادین شدن است؛ بهبیاندیگر، نماد، شرط تفهم امور، توسط انسان و مربوطیت امور به انسان است. نمادین شدن اصولاً ربط دادن چیزی به چیز دیگر است که صرفاً توسط انسان رخ میدهد. انسان از مجرای نمادهاست که جهان را برای خود قابل فهم میکند. اگر چیزی وجه نمادین نیابد گویی نیست؛ به همین دلیل است که گردش پول و سرمایه در بازار بااینکه امری مادی است نیازمند پیدا کردن وجهی نمادین هم هست تا به درون مناسبات انسانی راه یابد و بودنش تضمین شود.
[5] . ترکیبی است که در اقتصاد سیاسی برای توصیف مازاد پولی که در نتیجۀ مبادله حاصل شده است به کار میرود. من در اینجا در کنار این مفهوم که ناظر به همان مفهوم مازاد پول است از ترکیب «ارزش غیراقتصادی» هم بهره بردهام. منظورم از ارزشهای غیراقتصادی همان ارزشهای نمادینی است که در جریان کنش متقابل انسانها ساخته میشود.
[6] . از جلوههای بارز این تلنباری نمادها در دانشگاه ایرانی تولید مقالات علمی متعدد است، مقالاتی که امروزه تعداد بسیارشان خود به معضلی لاینحل تبدیل شده و صرفاً به کار ارتقای سازمانی تولیدکنندگانش در خود دانشگاه میآید.
[7] . نمونههای تاریخی بروز این تنشها و خشونتهای ناشی از شکاف پیشگفته در تاریخ پیدایش و تحول دانشگاه ایرانی کم نیستند، تسخیر دانشگاه توسط نیروهای انقلابی در فروردینماه 1359 و حادثۀ کوی دانشگاه در تیرماه سال 1378 از نمونههای آن به شمار میروند.
[8] . ازجملۀ این آرمانها ناسیونالیسم بود که دانشگاهها در دوران پهلوی نقشی اساسی در انتقال و ترویجش داشتند. با مطالعۀ عملکرد دپارتمانهای علوم انسانی در آن دوران میتوانیم چنین کارکردی را بهوضوح مشاهده کنیم.
*
استادیار جامعهشناسی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری