فرهنگ امروز/ سیدمحمدرضا بهشتی:
واقعه عاشورا را همه میدانیم که از نادر وقایع تاریخ بشر است که ویژگیهای اختصاصی دارد. ما با واقعهای روبهرو هستیم که نظیرش را بدون اغراق پیدا نمیکنیم. آنچه در این واقعه رخ داده، آشکار شدن جلوه معرفت الهی در وجود انسانهایی گرانقدر، آنهم در میدان آزمونهای سخت و سهمگین است. میدانی که در آن شناخت و معرفت اشخاص، ایمان و یقین آنها در محک آزمایش گذاشته میشود. میدانیم که هر کس پا در مسیر ایمان گذاشت، بدون تردید مورد آزمون قرار میگیرد: «أحسِب النّاسُ أنْ یتْرکُوا أنْ یقُولُوا آمنّا وهُمْ لا یفْتنُون ولقدْ فتنّا الّذِین مِنْ قبْلِهِمْ فلیعْلمنّالله الّذِین صدقُوا ولیعْلمنّ الْکاذِبِین». آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ما ایمان آوردیم، رها میمانند و در معرض آزمون قرار نخواهند گرفت؟ کسانی با این ادعا در معرض آزمون قرارگرفتهاند تا آنکس که صادق و راستگو است، از آنکس که خلاف میگوید و ادعای محض میکند بازشناخته شود.
در آیهای از قرآن کریم با یک تأکید خیلی عجیب آمده است: «ولنبْلُونّکُمْ بِشیءٍ مِن الْخوْفِ والْجُوعِ ونقْصٍ مِن الْأمْوالِ والْأنْفُسِ والثّمراتِ وبشِّرِ الصّابِرِین الّذِین إِذا أصابتْهُمْ مُصِیبةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وإِنّا إِلیهِ راجِعُون ». بطور خلاصه یعنی همه آزموده خواهیم شد. با چه چیز؟ به خوف، به جوع، به نقص اموال، به نقص انفس، به نقص ثمرات؛ فرصت پرداختن نیست، اما هرکدام از اینها یک تجربه است. خوف از این خوفهایی که ما از آن سخن میگوییم مانند ترسیدن نیست، نه! این خوف چنان خوفی است که فرد را از جای خودش میکند. آنچه را به آن عادت دارد، آن پیوندها و ربطهایی که برای او یک ایمنی خاطر به وجود آورده ناگهان گسسته میشود.
به اینها در اصطلاح تجربههای حدی میگویند. تجربههایی که انسان در مواجهه با آن بهجانب خود کنده میشود و دوباره به پرسش از خود، شناخت خودش و نسبتی که از خودش با جهان، با خدا، با انسانهای دیگر، با طبیعت دارد میپردازد. انسان یکدفعه با خودش مواجه میشود. آزمونهای خداوند در اینجور مواقع اصابت میکند. مصیبت را از آنجهت مصیبت میگویند که اصابت میکند؛ مانند این است که بگوییم در روز روشن که هوا صاف است، یکدفعه رعدوبرق بزند. آن قسمت آخر آیه که اصلا واقعا هر کلمهاش آتشفشان است: «قالُوا إِنّا لِلّهِ وإِنّا إِلیهِ راجِعُون». چرا انّا؟ چرا لِلّهِ؟ چراالله در میان اسماءالله؟ در «الیه» چه نکتهای نهفته است؟ چرا «راجعون» به اسم فاعل در اینجا؟ چه میخواهد بگوید؟ واقعا عجیب و فوقالعاده است.
جایگاه امام حسین (ع) در میان مسلمانان
بعد از واقعه عاشورا حسین بن علی (ع) و یارانش انصافا در معرض سهمگینترین آزمونها بودند. ایمان، شناخت، معرفت و یقین آنها در مرتبهای است که آزمون آنها هم در این مرتبه است. حسین بن علی (ع) چهره بسیار شناختهشدهای در عالم اسلام است. او فردی است که دلها به سمت اوست. پیشازاین وقایع، زمانی که مردم برای سفر حج به مکه و مدینه میرفتند، یکی از دلخوشیهای مسافران، دیدن و شنیدن سخنان نوه پیامبر، یادگار بنیانگذار این نهضت بود. افتخارشان این بود که رفتیم و برگشتیم، حسین بن علی را دیدیم. حسین نوه پیامبر، جزو اصحاب است. او کسی است که در طول زندگی پیامبر، چند سالی را زنده بوده و پیامبر را دیده بنابراین جزو اصحاب پیامبر و از اصحاب نزدیک است، حسین بن علی از خاندان و مورد توجه و محبت پیامبر بوده است. در ذهن مردان و زنان این جامعه خاطرات بسیاری با کودکی حسین بن علی گره خورده است.
حسین بن علی که ما کمتر میشناسیم
گذشته از شخصیت حسین بن علی که متاسفانه ما کمتر میشناسیم و اگر هم میشناسیم، در حد همین دو ماه آخر زندگی اوست، حسین بن علی مورد احترام همه است. به لحاظ زندگی شخصی، فردی است که در سطح خوبی از امکانات زندگی به سر میبرد و از توانمندی خوبی برخوردار بوده است. جود و کرم حسین بن علی (ع) مشهور بود.
میدانیم در روز عاشورا، مولا حسین بن علی (ع) با پوششی وارد میدان شد که در چشم و انظار دیگران یک پوشش باارزشی بود. لباسی که ارزشمند بود، از دلایلی که افراد طمع کردند و به خیمهها حمله بردند، با خود میگفتند که اولا حتما حسین بن علی برای رفتن به کوفه با امکاناتی آمده و ثانیا خود این پوششها نشان میدهد که وضع خوبی دارند. حسین بن علی این پوشش را پوشیده است تا نشان دهد که اگر ما به این میدان آمدیم، درپی به دست آوردن ثروت و مقام اجتماعی نیستیم، زیرا از اینها برخورداریم. چنین فردی با چنین سابقه و چنین جایگاهی در میدان آزمونی قرار میگیرد که انصافا سخت است. من و شما از روی کلیشه شنیدههایمان بیرون بیاییم. اگر من و شما در این جایگاه بودیم، چگونه عمل میکردیم؟ راستش نمیدانم. ادعایمان که الحمدلله زیاد است، ولی اگر واقعا در چنین موقعیتی قرار داشتیم، چه میکردیم؟ بالاتر از آن شهادت فاجعهآمیز مولا حسین بن علی (ع) حریمی است که از او شکسته و هتک میشود. واقعا فکر کنیم که فردی در مرتبه و جایگاه او، در برابر چه کسانی باید قرار بگیرد و در چه شرایطی به او هتاکی و حریمش شکسته شود، این واقعا غمناک است.
به نظرم آن لحظهای را که باید بگوییم واقعا حسین به علی به شهادت رسید، قبل از اینکه جسم او در معرض کشته شدن قرار بگیرد، آنوقتی بود که حسین بن علی برای آخرین بار تلاش میکند که بیاید در جمع سخن بگوید و سران سپاه دشمن از ترس آنکه نکند این سخن او در دل افراد نفوذ کند و پای آنها را سست و متزلزل کند، دستور میدهند که هلهله کنید و نگذارید این صدا برسد. درحالیکه حسین بن علی جز کوشش برای اصلاح این جامعه هدف دیگری ندارد، نه برای خودش، نه بستگانش و خاندانش، نه برای دوستانش، نه امتیازی میطلبد و نه دنبال این است که برتری و سلطهای بر دیگران پیدا کند؛ نه امکاناتی را میخواهد جلب کند، نه در دلش این حب ریاست است که آخرین چیزی که از قلب مومن خارج میشود، میل ریاست و جاهطلبی است: «آخِرُ ما یخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّیقین حُبُّ الْجاه» این نه آن چیزی است که او را واداشته تا به این میدان پا بگذارد؟ اصحابش، فرزندانش، یاران نزدیکش پیش چشم او در میدان بسیار سختی در معرض شهادت خونینی قرار دارند تا آخر که نوبت به خود او میرسد. خاندانش و اهلبیتش کسانی که برای خودشان در این جامعه جایگاهی داشتند، در معرض چپاول میل و هوس دشمن قرار بگیرد و بعد هم با ذلت و خواری ظاهری آنها را به اسارت ببرند. این امور خیلی سنگین است. هر آنچه وی در طبق اخلاص میتوانست بگذارد را با خودش آورده است.
ایثار
در زیارت اربعین آمده است: «و بذل مُهجتـهُ فیک لیستـنقـِذ عِبادک مِن الجهاله و حیره الضـلاله» مهجه آن خونی است که بعد از اینکه تمامی خونها از بدن خارج شود، در ته قلب است؛ یعنی هر آنچه دارد، آخرین قطرههای خون، آخرین دارایی خود را به این میدان آورده است. حتی بعد از شهادت لباس تن او را درمیآوردند. اسب بر پیکرهای او و عزیزانش راندند. واقعا این صحنهها عجیب است. راستش همیشه برایم سوال بود. حتما این روایت را از قول یکی از راویان واقعه کربلا شنیدهاید که میگوید از صبح که کارزار شروع شد تا ظهر، غالب اصحاب، نزدیکان و فرزندان امام حسین جلو چشم او پرپر شدند. وقتی من در چهره حسین بن علی نگاه کردم تعجب کردم. دیدم هر چه که دارد نزدیک میشود به آنجایی که خودش هست و این سپاه دشمن و هر آنچه برایش باقیمانده خود اوست، و این تن را باید در این مسیر اهدا کند، راوی میگوید نگاه کردم در این چهره و تعجب کردم؛ انسانی را ندیدم که اینهمه افراد، دوستان، بستگان و اصحاب در پیش چشم او کشتهشده باشند، اما چنین عزمی در چهره اوست و این چهره دارد بشاشتر میشود.
هر سال این ایام در این مجالس چیزی میگوییم، چیزی میشنویم و تکرار میکنیم. برایم این معما است که چه معرفت و شناختی باید در یک انسانی وجود داشته باشد تا در چنین میدان سختی نهتنها سست نمیشود و پا پس نمیکشد، نهتنها دوباره دل و فکرش نسبت به داشتههای پیشینش بسته نمیشود بلکه این انسان دارد شتاب میگیرد. هرلحظه که به پایان این ماجرا نزدیکتر میشود شتاب میگیرد. میفهمد که به آنچه سالهای سال در آرزویش بوده دارد نزدیکتر میشود. گفت: دو قدم مانده و خواهیم رسید. یکقدم بر خود نه، یکقدم بر کوی دوست. راستش همیشه برایم معما بود.
از ایمان تا یقین
حسین بن علی انسانی مثل من و شما است؛ اما چه انسانی که در او چنین معرفت، باور و چنین یقینی است. این چه ایمانی است که در این محک سخت میتواند دوام بیاورد؟ «قالتِ الْأعْرابُ آمنّا قُلْ لمْ تُومِنُوا ولکِنْ قُولُوا أسْلمْنا ولمّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ». ما مرتبهای داریم که مرتبه اسلام است که با گفتن شهادتین کسی به جمع مسلمانان میپیوندد. جان و مالش با این شهادتین که میگویند محفوظ است؛ اما اسلام کجا و ایمان کجا! اعراب بادیهنشین به سراغ پیغمبر آمدند و بر پیغمبر منت هم میگذاشتند. میگفتند ما به تو ایمان آوردیم، به آنها بگو که هنوز ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید اسلام آوردیم. هنوز ایمان در دلهای شما رسوخ نکرده است. حالا تازه پای در دایره ایمان گذاشتید، مگر ایمان یک مرتبه است؟ ایمان آنچنان مراتبی دارد که حتی انسانهای وارسته هرکدام در مرتبهای از مراتب ایمان هستند حتی پیامبران باهم تفاوت دارند: «تِلْک الرُّسُلُ فضّلْنا بعْضهُمْ علی بعْضٍ». از این مرتبه ایمان تا برسد به مرتبه یقین. چنان ایمانی که شما نمیتوانید تردید به خودتان راه دهید. آنچنان ایمان و باوری در درون شما راسخ است که ناشی از یک شناخت است. چه شناختی چنین باوری را دل یک انسان بنشاند؟ به ذهنم رسید یک روزنه دیگر بر ضمیر، درون و اندیشه حسینبن علی داریم که خوشبختانه به دست ما رسیده و آن دعای حسین بن علی در روز عرفه است. به نظرم آن دعا و درخواست، آن شناختی که از لابهلای فرازهای این دعا خودش را آشکار میکند، همان چیزی است که مجال چنین استقامت و پایداری از رسیدن به یک آرامش نهایی و درنهایت تلاش و بذل مهجه را در عاشورا فراهم میکند.
خشیت در برابر خداوند
«الْحمْدُ لله الّذی لیس لِقضآئِهِ دافِعٌ ولا لِعطائِهِ مانِعٌ ولا کصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ » با حمد و ستایش خداوند آغاز میشود و بعد با هر فراز حسین بن علی توصیفاتی از خداوند را بیان میکند که در پس آن شناختی عمیق نهفته است. من چند فراز این دعا را عرض میکنم. حتما شما هم خواندهاید. مجلس ما مجلس ذکر، یاد و یادآوری است، چهبسا شما بیشتر از من میدانید. «اللّهُمّ اجْعلْنِی أخْشاک کأنِّی أراک» خدایا به من خشیت و پروایی بده که گویی من تو را میبینم. این نکته را عرض میکنم که برای خودم جالب بود، من رشتهام فلسفه است و بالاخره بیماری فلسفه به سراغ ما میآید. وقتی برای اولین بار توجهم به این فراز از دعا جلب شد، این مساله برایم مطرح شد. در عرصه فلسفه معمولا وقتی برای حس در مقابل عقل، مرتبهای بخواهیم تعیین بکنیم، برای حس مرتبهای پایین و برای عقل و فهم ردههای بالاتری را در نظر میگیریم. حتی بعضی ممکن است نسبت به دستاوردهای حس بیاعتنا باشند؛ اما این دعا یک ارزشگذاری متفاوتی را در برابر همین حس به من و شما عرضه میکند.
خدایا به من چنان خشیتی بده که گویی من تو را میبینم؛ یعنی ضمیر من، درون، اندیشه و عقلم آنچنان باور و خشیتی نصیبش شده باشد، مثل وقتیکه من در برابر تو ایستاده باشم و تو را دارم میبینم. پس چه نیرویی در این دیدن است که ما از خداوند بخواهیم خدایا، به ما چنان خشیتی بده گویی که تو را داریم میبینیم. عقل به یک مرتبهای از معرفت عقلانی برسد، گویی به قوت آن چیزی است که شما از ناحیه حس میبینید. بگذارید مثالی عرض کنم ببینید چقدر جالب است. به شما میگویند فلان کس را کی دیدی؟ میگویید دیروز یا امشب دیدم. با هزار دلیل میتوانند بگویند که آن افراد در این سالن و اصلا در تهران نبوده است! این بلیت سفرش؛ و این لیست مسافران ثبتشده هواپیماست؛ و این هم بهاصطلاح تایید اقامتش در هتل. این هم دیداری که با فردی در مشهد کرده است. تمام قرائن و استدلال را به شما بگویند، شما نمیتوانید فکر کنید یکشب در آن سالن بوده است؛ اما شما همه آن صداها را میشنوید ولی در درونتان یک فریادی میگوید: آخر تمام اینها که میگویید درست است، ولی آخر من دیدمش! همه این دلایلی که شما میگویید درست و قانعکننده است؛ اما من دیدمش. چه قوتی در این دیدن است که در همه استدلالها نیست و با وجود این دلایل درونتان نمیپذیرد. این دیدن آنچنان قوی است که نمیپذیرید وقتی میگویند شاید اشتباه دیدی، میگویید اگر اشتباه دیدم درست، اما آن را واضح دیدم.
مراتب توحید در دعای عرفه
این انسان از خداوند میخواهد به آنجایی برسد که: «واسْعِدْنی بِتقویک ولا تُشْقِنی بِمعْصِیتِک وخِرْلی فی قضآئِک وبارِک لی فی قدرِک حتّی لا اُحِبّ تعْجیل ما اخّرْت ولا تاْخیر ما عجّلْت»، فرد برسد به این مرتبهای که خدایا، به من این توفیق را بده که اگر تو چیزی را برای من مقدر کردی که الان اتفاق بیفتد و من دوست نداشته باشم که اتفاق بیفتد یا اگر تو مقدر کردی که دیرتر اتفاق بیفتد و من دوست داشته باشم که زودتر اتفاق بیفتد، من آن را دوست نداشته باشم. هر چه که تو میپسندی من بپسندم. آیا ما این گونه هستیم؟ چه مرتبهای از شناخت است؟ تعجبآور نیست.
کسی که در مقام شناخت و معرفی خداوند است، چه جملات عجیبی در این دعا دارد: «انْت الّذی مننْت انْت الّذی انْعمْت انْت الّذی اعْطیت انْت الّذی اغْنیت » تو آنکسی هستی که در زندگیام بر من منتهای فراوان گذاشتی، تو کسی هستی که در زندگی من نعمتها را تمام کردی، تو کسی هستی که در زندگیام خوبی و بالاتر از آن را عطا کردی. «انْت الّذی احْسنْت انْت الّذی اجْملْت انْت الّذی افْضلْت انْت الّذی اکملْت » همینطور پشت سرهم این جملات است. در این دعا چه خداشناسی هست؟ جوری که آدم میبیند همه مراتب توحید در این دعای عرفه آشکار است. توحیدذات، حالا در مرتبهای که برای انسان مقدور است؛ توحید افعال و توحید صفات. جوری که من مثلا در مرحله توحید افعالی، هیچ ماجرایی، هیچ رخدادی از هیچکسی در عالم نبینم، مگر آنکه در انتها از خداوند ببینم. چشم ما به فعل، سخن و دست اینوآن است. آن خاستگاه و مبدأ، توحید حقیقی است؛ اگر توانستیم خودمان را برسانیم به آن مرتبه.
نقشآفرینی معرفت در زندگی
امام علی (ع) زرهش پشت نداشت. گفتند چرا؟ گفت من هرگز پشت به دشمن نمیکنم و این امر از دو حال خارج نیست. یا امروز قرار است من در این میدان کشته شوم و یا قرار نیست کشته شوم. درهرصورت کسی نمیتواند جلوی این تقدیر الهی را بگیرد. این تقدیر الهی را در زندگی من هیچ کسی نمیتواند تغییر دهد. یک چنین شناختی با چنین عمقی در زندگی ما نیست. با خودمان میگوییم چه فرصتها و چه چیزهایی قرار است برایمان رخ دهد. خوب، کی قرار است این تعالیم و معارف در زندگی ما بتواند نقشآفرین و جهتدهنده باشد برای کی گذاشتهایم؟ چقدر مطالب و نکاتی را یاد گرفتهایم یا چیزهایی را ذخیره یا یادداشت کردهایم که روزی استفاده کنیم، برای چه زمانی گذاشتیم؟ اگر برای الان زندگی ما نیست پس برای کی هست؟ این شناخت خداوند با این اوصاف یکطرف، یک خودشناسی بسیار عمیق در طرف دیگر: «انا الّذی اساْتُ اناالّذی اخْطاْتُ »، من آنکسی هستم که درخور بندگی تو نتوانستهام کاری انجام دهم. کاستی در فعلم هست، بد کردم. من آنکسی هستم که در زندگی اشتباه و خطا کردم. «اناالّذی هممْتُ اناالّذی جهِلْتُ اناالّذی غفلْتُ انا الّذی سهوْتُ انا الّذِی اعْتمدْتُ انا الّذی تعمّدْتُ انا الّذی وعدْتُ»، من آنم که دچار نادانی شدم. من کسی هستم که در زندگی غفلت حوادث روزمره من را میکشاند و میبرد، آنچه را قرار بوده من به خاطر آن زندگی کنم گم کردهام. این فرصت و ایام زندگی را هدر دادهام. من چقدر شده وعده داده و خلف وعده کرده باشم. چند بار با خودم و یا با تو عهد کردم و در عهدم سست شدم و پیمان شکستم. «لااله اِلاّ انْت سُبْحانک اِنّی کنْتُ مِن الْمُسْتغْفِرین لااله اِلاّ انْت سُبْحانک اِنّی کنْتُ مِن الْمُوحِّدین ». چه شناختی پشت سر این دعاست؟
ذیل این دعای عرفه بندهایی است که بعضی نسبت به اینکه این بخش مربوط به دعای عرفه هست یا خیر، برایشان جای پرسش وجود دارد. من یکی دو تحقیق خوب دیدم که ظاهرا خیلی وجهی ندارد که بگوییم ذیل این بندها مربوط به این دعا نیست، گرچه بعضی عباراتش عجیب به نظر میرسد، اینکه این نوع اصطلاحها و واژهها بیشتر در قرون بعد متداول است. مگر اینکه تحقیقهای دیگری بتواند آن چیزی را که بنده تا اینجا سعی کردم برسم را عوض کند.
غنای الهی و فقر انسانها
«اِلهی انا الْفقیرُ فی غِنای فکیف لا اکونُ فقیراً فی فقْری اِلهی انا الْجاهِلُ فی عِلْمی فکیف لا اکونُ جهُولاً فی جهْلی» خدایا من درحالیکه توانمند و توانگرم، فقیر و نیازمندم هستم. این چه شناختی است؟ «یا أیها النّاسُ أنْتُمُ الْفُقراءُ إِلیالله واللّهُ هُو الْغنِی الْحمِیدُ»ای انسانها در پیشگاه خداوند که عین غنا است شما عین نیازمندی هستید. این برای تحقیر انسان نیست؟ هرچه شما بیشتر بر این فقر ذاتی خودتان واقف میشوید، تازه مجال میدهید که پر از لطف، جلوه خداوندی در قالب شما خود را آشکار کند. من و شما با دو تا داشته از این سو و آن سو، لقب یا مقامی داریم و سرگیجه میگیریم. کسی در چنین مرتبهای میگوید من عین فقر هستم. ابراهیم خلیل را چرا خلیل گفتند؟ هرکسی وجهی برای این گفته است. از بزرگان عرفان اسلامی داریم که میگوید میدانید چرا؟ برای اینکه تمام خلل و فرج وجود این فرد از خداوند پرشده و سرشار از حضور خداست. کسی که یک دور تاریخ معرفتشناسی را دنبال کرده باشد، از آغاز اندیشه فلسفی تا به امروز ما، برایش این جمله خیلی حرف دارد: «انا الْجاهِلُ فی عِلْمی فکیف لا اکونُ جهُولاً فی جهْلی». آنوقتی که من علم دارم، جهل دارم. چه برسد آنوقتی که من جهل دارم، آنوقت که قطعا جهول هستم. چه شناختی در این عبارات هست؟ «ماذا وجد منْ فقدک؟ و ما الذِی فقد منْ وجدک؟! لقدْ خاب منْ رضِی دُونک بدلاً ولقدْ خسِر منْ بغی عنْک مُتحوِّلاً »، اگر کسی تو را ازدستداده باشد چه به دست آورده است؟ اگر کسی تو را یافته باشد چه چیزی ازدستداده؟ چه چیزی هست که در قبال یافتن تو ارزش داشته باشد به آن اعتنا کنیم و بگوییم این را از دست دادیم؟ اصلا با داشتن تو ما هرچه که هست را به دست آوردهایم. چقدر کسی که تو را با چیز دیگر معاوضه کند زیان کرده است، اگر راضی و خشنود باشد از اینکه تو را داده و چیز دیگری دریافت کرده است! کسی که شناخت و معرفتش آنچنان است که خداوند را از روی آثارش نیست که میشناسد، بلکه فراتر از این است، «اِلهی تردُّدی فِی الاْثارِ یوجِبُ بُعْد الْمزارِ» خدایا این چشم من مدام به آثار و نعمتهای تو نگاه کرد و از این اثرِ تو به آن اثر تو با این عظمتی که آفرینش تو دارد میگردد. از آنطرف شما نگاه کنید در این کهکشانهایی که بر روی کره زمین اصلا کجا هستیم؟! شما اگر دنیا را یک نیمکره بزرگ فرض کنید، این زمین ما بهاندازه یک ماش و این خورشید با تمام این منظومههایی که هست ما تازه یکگوشه یک کهکشان شیری هستیم که از آن سر به این سر صد هزار سال نوری میشود. تازه ما هنوز در یکی از این کهکشانهای عالم هستیم. قطر کره زمین ۴۰ هزار کیلومتر است، مثلاینکه ۴۰ بار فاصله مشهد تا تهران را بروید، انگار زمین را یک دور زدهاید. بعد ببینید ما موجودات دوپا در این ۴۰ هزار کیلومتر، در یکگوشهای از فلان ده چه میکنیم؟ حق دیگران را ضایع میکنیم. با یکدیگر درگیر میشویم و چه کارها که نمیکنیم؛ اصلا واقعا خندهدار نیست؟ از آنطرف شما ببینید که این موجود وسط دوتا بینهایت ایستاده است. اینطرف بینهایت، آنطرف هم بینهایت است. خیلی عجیب است واقعا.
ما آستان نشین دوجهانیم. تازه این جهان محسوس قابلدرک ماست. ما فقط شهروند این جهان نیستیم. خدایا از بسکه به این آثار تو نگاه کردم بهجای اینکه نزدیک شوم، مدام چشمم به سراغ اینوآن رفت، این باعث شد که من از تو دور شوم. دیدار ما به درازا کشید. خدایا مرا جمع کن.
شناخت و معرفت خداوند
امام حسین (ع) در این دعا میگوید خدایا من را جمع کن، متمرکز کن تا بتوانم حالا بر اساس این شناختم در مسیر خدمتی قرار بگیرم که این خدمت من را به تو نزدیک کند. «فاجْمعْنی علیک ِخِدْمة تُوصِلُنی اِلیک کیف یسْتدلُّ علیک بِما هُو فی وُجُودِهِ مُفْتقِرٌ اِلیک» من تو را از روی چه چیزی بشناسم. از روی موجودات دیگر تو را بشناسم؟ هر موجودی علتی دارد از این طریق خودم را برسانم به یک علتالعللی و فکر کنم که به مرتبهای از شناختن تو رسیدم. این چه مرتبهای از شناخت خداوند است؟ چطور باید در تو استدلال شود به آن چیزی که خودش در وجودش به تو نیازمند است؟ این موجود میخواهد من را به تو برساند؟! آیا در موجودات ظهوری بیشتر ازآنچه تو هستی، وجود دارد که من بخواهم از طریق آن خودم را به تو برسانم؟ «ایکونُ لِغیرِک مِن الظُّهُورِ ما لیس لک حتّی یکون هُو الْمُظْهِر لک؛ متی غِبْت حتّی تحْتاج اِلی دلیلٍ یدُلُّ علیک ومتی بعُدْت حتّی تکون الاْ ثارُ هِی الّتی تُوصِلُ اِلیک. عمِیتْ عینٌ لا تراک! علیها رقیباً وخسِرتْ صفْقهُ عبْدٍ لمْ تجْعلْ لهُ مِنْ حُبِّک نصیبا» کور باد آن چشمی که تو را در خودش رقیب و نگران نبیند. چقدر آنکسی که از حب تو نصیبی برای خودش نبیند زیانکار است. چنین شناخت و معرفتی است. حسین بن علی به این درجات معرفت رسیده است. اینکه برای من و شما بازگو میکنند و اجازه دادند تا در خلوتخانه آنها که معمولا محل دعا و نیایشهای انسان باخداست پا بگذاریم؛ و نیایش حسین با خداوند را بشنویم، واقعا لطف بزرگی است. کدام نقاشی قبل از تمام شدن و امضا کردن اثرش میگذارد کسی از آتلیهاش دیدن کند. ما در جایی هستیم که نجوای او باخداست و برای ما آشکار شده است. چنین شناختی چنان نهایتی هم دارد.
منبع: روزنامه اعتماد