فرهنگ امروز/ محمدعلی سجادی:
«تنها سینما میتواند تاریخ را به شکل خام یا بازگویی صرف تاریخ خویش بیان کند، هنرهای دیگر نمیتوانند»*
تاریخ، آبِ رفته جان آدمی است که به سبو برنمیگردد، ولی همین، شیره جان ما را میسازد. این شیره جان تا پیش از از آنکه مورخان بنگارندش، نوشته شده بود در گمان جمعی بشر. در قالب اسطورهها خودش و نسبتش را با هستی و کیهان، روایت کرد. بله، همانطور که در فیلم «تمرین برای اجرا» از زبان محقق (شمسلنگرودی) عنوان میشود، «اسطورهها روایت تاریخاند به زبان رویا»
تاریخ با کشف و اختراع کلمهزاده شد، هرچند پیش از این وجود داشت و زبان باز نکرده بود بر الواح و کتیبهها. حدودا پنج هزارسال است از قدمت تاریخ میگذرد که درعین حال پیشا تاریخ/ زمان اسطورهای را در دل خود دارد. آن روایات شفاهی سینه به سینه به دوران تاریخی رسیده و در قالب کلمه و تصویر نقش برجای مانده. ما از توالی پیش از تاریخ و تاریخ این شدیم که هستیم.
این دو، تاریخ و اسطوره هنوز با هم، هم نفساند. هنوز ما، و نواحی ما در این کهنآباد باستانی با اسطورهها نفس میکشد و میکشیم و تاریخ معاصرمان نیز به های و نفس اسطورههای مقدس آغشته است. پس درک هردو لازم است. (این بنیان فیلم تمرین برای اجراست)
پیشا تاریخ که هزارههایی را دربر میگیرد و بنیان فرهنگ بشری را میسازد، که البته به حدس و گمان آمیخته است. ما همچون کوری دلخوش شهود و حواس چهارگانهاش، با استناد به اساطیر بازمانده تقلا میکنیم تا بخوانیمش. شکلگیری تمدن و تاریخ در سه ناحیه از زمین در طول سه هزار سال ماقبل میلاد، با مشترکات و تفاوتهایش، هنوز پرسشهایی را دربر دارد. شکلگیری زبان، خط و... هنوز در پردهای از ابهام است. سینما با اتکا به هر آنچه که رفت و موجود است دست به گمانهزنی زده است.
«... چراکه مواد سینما و تاریخ یکی است.»
تاریخ سینما، که پس از صدسال خود بخشی از تاریخ ما را میسازد- یا ساختیم و ساخته شدیم- از همان نخستین آثار سینمایی تولد یک ملت گریفیث به تصویر کردن تاریخ و واکاوی آن پرداخته. نکته مهم این است که تاریخ سینما، خود در همین تاریخ یکصد سالهاش، قابل ارجاع است. یعنی از روند متحرک شدن عکس و تکوین عکاسی به سینما تا گسترش تکنیک و ابزار فنی و دهان باز کردن تصویر روی پرده و رنگ و... که هرکدام با اتکا به زمینه تاریخی شکلگیری این موارد، قابل تامل است. یعنی هر اتفاق تکنیکی فنی زیباییشناختی خود برآیند حادثه یا اتفاقات تاریخی است. تغییر تحولات اجتماعی تاریخی در همین صد ساله حتا در آثاری که مستقیم ارجاعی به مسائل تاریخی ندارند هم نمود دارد. در ملودرامهای دهه چهل و پس از جنگ ما با زندگی باوری روبهروییم. مثلا آثار فرانک کاپرا، ولی در دهه شصت با شورشیان جوان در سینمای امریکا و فرانسه مواجهه میشویم. یا تاثیر جنگ سرد یا جنگ ویتنام در سینمای موج نو امریکا یا... این اِشل کوچکشده از تاریخ سینما میتواند بازگوکننده خودِ تاریخ و مکتوبات و مستندات گوناگونش باشد.
با خوانش خاطرات کرک داگلاس از ساخته شدن اسپارتاکوس، که خود همچون رمانی خودنوشت جذاب است، پی به این رابطه عمیق دیالکتیکی بیرون و درون قاب و ساختن اثری تاریخی که خود تاریخ ساز میشود، میبریم.
«سینما استعاره قرن است. در رابطه با تاریخ، جزییترین بوسهها یا شلیک یک هفت تیر در سینما واجد بُعدی استعاری بیشتری است تا هر اثر ادبی. مواد خام سینما ذاتا استعاری است. واقعیت نیز از مقیاس عظیم کهکشانی نامحدود.»
اینکه تاریخ را قدرقدرتان نوشتند و مینویسند، با زاویه دید سازندگان آثار، اعم از کمپانیها و نویسندگان و کارگردانان روبه است. هر قوم و جمعی هنوز به باورش نگاهی یکسویه نگرانه به تاریخ دارد. همچون هگل که تاریخ را با مسیحیت و الوهیت تفسیر میکند یا دیگرانی که منبع و ماخذ تاریخ را از خود یا مرام و مسلکشان تعیین میکنند. برحسب یک فرضیه، تاریخ عبارت است از برخوردهای دو نیرو که یکی نیروی فرهنگ مادرسالاری قدیمی ثابت، در خود فرو رفته و بیدار نشده و دیگری نیروی فرهنگ متحرک و آزادکننده و خودآگاه اسب سوار. نگاه یک اسطورهشناس یا تاریخدان، یا جامعهشناس و... چه میزان شناخت از موضوع واحدی به نام تاریخ به ما میدهد؟ به همین میزان، یک سینماگر چه میکند؟
نگاه به گذشته، با نگرشی فلسفی/ تاریخی مثلا در اثر درخشان «کوبریک/ راز کیهان»، به شکلگیری تمدن و بشر پرداخته تا به آیندهای برسد که حالا دیگر گذشته و ما در سال ۲۰۱۶ بسر میبریم. او به وجه حماسی/ اسطورهای دوران بردهداری در «اسپارتاکوس» و در فیلمهای «راه افتخار» و «غلاف تمام فلزی» به دوران معاصر پرداخت. نگاه نقادانه کوبریک به سیر تکوینی در تاریخ بشر از زاویه دید فلسفیاش، اگزیستانسیالیستی است. همینطور نگاه کوروساوا به تاریخ، چه تاریخ قرون وسطیاش و چه معاصرژاپن تراژیک و اومانیستی، نگاه فلینی به رم باستان و نگاه... اما همه فیلمسازان چنین نگرهای ندارند ولی به هر حال چه در وجه سرگرمیش و چه در وجه اندیشهورزانهاش، سینمای تاریخی، چشمی را میطلبد و نگاهی را که از ظن خود تفسیرش میکند.
از آثار دوران گلادیاتوری در همه نوعش، چه با ارزش و چه بیارزش، به چه دریافتی میرسیم؟ دریافت مان از وجوه تاریخی در آثاری که مستقیم به خودِ تاریخ میپردازند چه قدر است؟ آثاری که مستقیم به رخدادهای تاریخی، شخصیتهای تاریخی میپردازند تا چه حد به واقعیت تاریخیشان نزدیک میشوند؟ اینکه دوران اسطوره/ پیشاتاریخ تمام شده ولی هالیود و سینمای جهان همچنان از اسطورهها استفاده میکند و اسطوره میسازد چگونه است؟
در هالیوود، در دورانهای مختلفش با چنین رویکردی روبهرو میشویم. بازتاب کشتار یهودیان در دوران نازی در دوران معاصر قابل دریافت است ولی دوران رم باستان، مصر و بین النهرین چه؟ اینکه مصر با اهرامش در فیلمهای هالیوودی به رمز و راز میآمیزد یا فرهنگ از بین رفته مایاها در مکزیک در فیلم «آپوکالیپس نو مل گیبسون» تصویر میشود چه؟. فیلم «پادشاه بهشت ریدالی اسکات» از این نظر درخشان است. فیلم به تصویری حماسی، تاریخی و سینمایی دست مییابد که موفق میشود یک صلاحالدین ایوبی قابل باور و مقتدر و یک پادشاه جذام گرفته مهربان بسازد با قهرمانی جوان و از جدل مسیحیان و مسلمانان به وجه سومی برسد. تراژدی زیستن در بستر تاریخ .
تصویر سرخ پوستان در آثار وسترن، تصویر سیاه پوستان، تصویر زنان و... در آثار کلاسیکها و مدرنیستها و... در ذهنم ورق میخورد و علیل میشوم از اینکه چگونه بنویسم از این هزاران فریم که تاریخ را مصور کردند؟!
اگر در آثار وسترنها سرخوپوستان وحشیاند، منهای برخی آثار مثلا جان فورد بزرگ، در فیلمی از جارموش، «مرد مرده» با رویکر دیگری از سفیدپوستان در آن مقطع تاریخی امریکا مواجه میشویم.
شکوه و عظمت دوران باستان در آثار سینمایی خود بخشی از حافظه تاریخی ما شده. تصویر «بنهور» بر پرده هفتاد میلیمتری با صدای استریو فونیک و یا... هنوز در خاطره مانده و سینمای اکنون گاه تلاش در احیای آن دارد. اما چه قدر بن هور و حتا «لارنس عربستان» سینمایی با مستندات واقعیشان همخوانی دارند؟ آثاری همچون بنهور در هر دو نسخه، گلادیاتور و... مستندات تاریخی را مد نظر دارند؟ مستندات تاریخی در آثار بیشمار سینمایی چه قدر قابل تامل است؟ آیا سینما موظف به انطباق مستنداتش هست؟ آیا جهان خودش را نمیسازد؟ این میان تکلیف مستندات احتمالی تاریخی ما چه میشود؟
«سینما مامور ثبت تاریخ است. سینما میتوانست مامور ثبت باشد و اگر تحقیق علمی درستی انجام شده باشد، پس از آن سینما به یک حامی و پشتیبان اجتماعی تبدیل میشد، و از سویه اجتماعی غفلت نمیکرد... هر فیلمی یک سند خبری است. سینما تنها گذشته را نجات میدهد. سینما خاطره و پناهگاه زمان است.»
اما اگر به حرف پابلو پیکاسو استناد کنیم که گفت: هنر دروغی است که ما را در دستیابی به حقیقت زندگی یاری میکند چه میشود این همه مستندات تاریخی؟!
در آثار «ژانگ ییمو» ی چینی مثلا فیلم «گلهای طلایی تنفر» که اثری شکسپیری است، و آثار دیگر چینی و ژاپنی و تایوانی و... این آمیختگی تخیل و مستندات تاریخی به گونهای عمل میکنند که سینمای غرب را هم تحت تاثیر خود قرار میدهند و ما را هم مجاب میکنند.
در آثار سینمایی/ تاریخی آسیایی ما با رویکرد تخیل و فنون رزمی چشمگیر مواجهیم. در اثر درخشان کوروساوایعنی «آشوب» شکسپیر در ژاپن قرون وسطی به تماشای خویش مینشیند تا نه به سه خواهر که با سه برادر و پدری امپراتور بر سر تقسیم قدرت به ستیز برخیزند.
همینطور در «اژهای خیزان، ببر غران»... پرواز مردان و زنان پرنده با نمایش چشمگیرشان، تصاویری خیالانگیز و اسطورهای/ تاریخی را بر پرده میکشند. وجوه مختلف تاریخ اعم باستانی و معاصر در سینمای آسیایی، امریکای لاتینی و... با درک عطر و طعم سرزمینی برابر چشم مخاطب جهانی گذشته بازی را شیرین جلوه میدهد و هرچند گاه تلخ. تصویر انقلاب چین و کودتاهای امریکایی در امریکای لاتین و آسیا و... چه در شکل گزارش و خبر، چه سینمای روایتی بخش مهمی از تاریخ سینما، و تاریخ را در شکلی خیالانگیز در خود ثبت میکند.
در سینمای ایران نگاه به تاریخ قدیم و جدید بر همان مدار نگاه سینمای جهان میگردد. سینمای ما از آثار «علی حاتمی» که در بازسازی دورانی که به آن تعلق خاطر دارد تا آثاری یکسویه نگر سفارش شده دست و پا میزند همچنان. نگاه به دوران باستانیمان، به دلیل مشکلات تولیدی و تکنیکیاش همچنان دست نخورده باقی مانده. جز چند فیلم نازل در باب شاهنامه که قرار است به پیشا تاریخ و جهان اسطورهای بپردازد، نشان دیگری از این داستان نامه عظیم نیست. نگاه به تاریخ باستانی در اثر برجسته بیضایی، «مرگ یزگرد» بطور بنیانی واشکافی میشود. بیآنکه با اثری پر هزینه و پر وسیله روبهرو باشیم.
همینطور نگاه تقوایی به تاریخ معاصرمان در «داییجان ناپلئون»اش که در زمینه اثر به زیبایی هست بیآنکه رخی نشان دهد. یا جنوب دهه چهل در «ناخدا خورشید»اش.
فیلمهای تاریخی ما در مثلا پارس فیلم و کلا تنه سینمای ایران چهقدر منطبق بر مستندات تاریخی یا باوراندان گمانه خود شدند؟ قاجاریه در آثار علی حاتمی چهطور؟ اما این معاصر بودن در فیلمهای مرسوم به تنه سینمای ایرانی چگونه است؟
این پرسش به پرسش اصلیتری مرتبط نمیشود؟ همان گمان و گفتِ پیکاسو، که سینما محل آفرینش است و محصول خالق خود. آیا فیلمساز این حق را ندارد که به تاریخ از نگاه خودش بپردازد؟ اگر مرگ یزگرد در تاریخ هنوز از ابهام برخورداراست همچون خود تاریخ، این ابهامزدایی چگونه میتواند حادث شود؟ آیا سینما میتواند چنین کند؟
وقتی غرب ما را در برخی آثارش به تحقیر تصویر میکند ما هم در مقابله چنین میکنیم چهطور؟ تاریخ سینما حال خود قائم به ذاتش تاریخ خودش را نمیسازد؟
اما با این همه در این سی و چند ساله با ساخت آثاری تاریخی یا به تغبیر رسمی فاخر، جدا از مضمون و رویکردهای عقیدتی، به دستاوردهای فنی رسیدیم. این تجربههای تصویری امکانات سینمای ایران را به لحاظ فنی و تولیدی به مسیرهای تازهای رسانده. هرچند همان محدویتهای ممیزی باعث آن شده تا در دایره محدود موضوع و سازندگان اندکی شاهد این تجربیات باشیم.
حال میماند خیل آثار ساخته نشده در دل ادبیات ایرانی که تجلی حسرتناکی ماست. از شاهنامه، کتاب بزرگ فردوسی عزیز تا آثار مکتوب ناصرخسرو قبادیانی و شرح حال شخصیتهای تاریخیمان از هرقوم و قبیلهای. تا خودِ تاریخ معاصر .این که بازتاب تاریخ در آینه اسطوره، که خود نگاه شهودی/ قومی و قبیلهای انسان پیشاتاریخ است، قابل انطباق با ذات سینما.
آیا رستم شخصیتی ناریخی است؟ شاهرخ مسکوب عزیز، در کتاب جمع و جور و باارزشش مقدمهای بر رستم و اسفندیارمی نویسد نه هرگز مرد ششصدسالهای در جهان بود و نه رستمی، ولی آرزوی بیمرگی بشر همیشه بوده است. اینکه واقایع یا شخصیتهای تاریخی مبدل به افسانهای/ اسطورهای میشوند دوسویه دارند. یک آن وجه از اسطورهها از منظر یونگی، از ضمیر ناخودآگاه جمعی بشر بر میخیزند و آن وجه خودآگاه ساخته و پرداخته میشوند، هر دو موید این نظرگاهند که اسطورهها دقیقا ریشه در واقعیات تاریخی اجتماعی دورانشان دارند. آتش برای اقوامی که از مناطق سردسیر کوچ میکنند موهبت است و برای قومی که در بیایان لهله میزند تجلی جهنم!
مارکس در یادداشتهایش متذکرشده که برای ارزیابی قرن نوزدهم فرانسه باید به آثار بالزاک رو کرد که بهترین تصویر را ارایه میدهد.
این نگاه آیا ما را از ارایه دادن مستندات تاریخی دور میکند؟ یا هر نوع تلقی به زعم برخی را توجیه میکند؟ اینکه برای نقد دوران پهلوی با ممیزیهای احمقانه و تحریفهایی که مبدل به چهان باورپذیری نمیشود میتوانیم دست به تولید بزنیم که میزنیم؟ !
داستان اسطورهای حماسی سیاوش و فرود، بازتاب روح جمعی و تاریخ ما نیستند؟ فرود تراژدی جوانمرگی نیست که هنوز هست و خواهد بود؟
محققین و پژوهندگان در واشکافی آثار اسطورهای، همین داستان فرود، نشانههایی از شاهزادگان اشکانی را یادآور شدهاند. همینطور در دیگر داستانهای اسطورهای.
اینکه سینما در پی ساخت و ساز اسطورههاست، سینمای ایران را به کجا میکشاند؟ نبود قهرمان اساطیری، تاریخی، حتا تاریخ معاصر ناشی از چیست؟ اگر سسیل ب دومیل در ده فرمان موسی را نشان نمیداد، یا دیگران مسیح را... تاریخ سینما از این همه فیلم درخور خالی نمیماند؟!
سینما بدون قهرمان، چه تاریخی، چه اسطورهای، معاصر یا غیرمعاصر معنایی ندارد؟ عدهای کور و کر نسبت به شرایط اجتماعی و تاریخیمان، دنبال قهرمان هستند ولی فیلمها و اقبال و عدم اقبال مخاطب از چیزی دیگری میگوید: دوران قهرمانان سر آمده!؟ خودِ این دستاورد فارغ از خوب و بدش حاصل جمع تجربیات عینی قهرمان بازی در طول این سی، چهل ساله نیست؟
با این همه سینمای ایران در حوزه سینمای تاریخی، از کمبود نگاه غیررسمی رنج میبرد. جوان ایرانی تنها محدود است به دیدن آثار تاریخی که هالیوود برایش میسازد، ما چه میکنیم؟ امکانات سینمای ایران با این همه داستانهای غنی حماسی و واقعی در خلأ دست و پا میزند. این همه داستانهای تاریخی درپی راوی خود هستند. حالا که دیگر نه گوسانی (قصه گو) است یا بُخشی تا بخواندش و بنوازدش و نه تصویرگری تا بر پرده بنمایاندش. کورسویی اگر هم هست در مقایسههای بیهوده و نفهمیدن و حقارت ناخود باوری دفن میشود. ما خود به دست خود همین کورسوها را دفن میکنیم، ممیز و منتقد و سیاستگذار و...، تا بار دیگر در باستانشناسی سینمایی فرهنگیمان به یکباره نبش قبرکنیم، که مردهمان بهتر از زندهمان است گویا!
*باستانشناسی سینما/ یوسف اسحاقپور وگدار
**آغاز و انجام تاریخ/ کارل یاسپرس
روزنامه اعتماد