به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سیدعلی متولی امامی یادداشتی با عنوان «دانشگاه ایرانی و سنت حکمرانی» نگاشته است که در ادامه از نظر می گذرد:
جمهوری اسلامی ایران درگیر بحران کارآمدی است و هر روز با معضلات متعددی در اداره کشور دست به گریبان است. آیا میتوان این معضلات را متوجه ناکارآمدی مدیران و مسئولان دانست؟ وقتی این معضلات و از جمله همین کم کاری یا ناکارآمدی مدیران به اندازه تاریخ معاصر ایران قدمت دارد، باید مسأله به نحو اساسی تری مطرح شود.
«اداره» بحران تاریخ معاصر ما بوده است و ما همواره گمان کردهایم که دانشگاه میتواند مشکل عقب ماندگی ما را حل کند؛ دانشگاهها و مدارس جدید را تأسیس کردیم تا معضلات و مشکلات ما را مرتفع نمایند. نخستین و ضروری ترین نیاز ما دفاع و امنیت کشور در برابر تجاوز کشورهای استعمارگر بود و نخستین نهاد علم با عنوان«دارالفنون» تأسیس شد تا به این نیاز ضروری پاسخ دهد.
روشن است که «کارآمدی» ایده تأسیس نخستین نهادهای جدید علم در ایران بوده و اگر نهادهای علمی ما در کمک به حل مسائل و اداره کشور چندان توفیقی نداشته اند، باید از معنیِ کارآمدی پرسش کرد. چطور ممکن است که علم به معنای واقعی «کارآمد» و «قدرت آفرین» باشد؟ و چرا مدارس و دانشگاه های ما که با همین هدف تأسیس شدند چندان توفیقی نداشتند؟
حکومت حکم میکند و با حکم قدرتمند و کارآمد است اما چگونه یک حکومت می تواند به معنای واقعی حکم کند و قدرتمند باشد؟ ظاهر این است که حکم کردن کار حاکم است اما چه کسی می تواند به واقع مسئولیت حکم کردن را بر عهده بگیرد؟ حکم باید مشروع باشد و به اتکای این مشروعیت فرمان برده شود. مشروعیت حکم از ادعای آن درباره حقیقت است و در واقع حکم مدعی محاکات از حق است. علم مدعی حقیقت است و به این ترتیب حکم، علمی است و این علم است که حکم میکند. دانشمند حکم میکند و در حکم خود مدعی بیان حقیقت است. حکم، نقطه به هم رسیدن علم و سیاست و لحظه آزمون کارآمدی علم است. هر چقدر حکم بر سنت علمی قدرتمندی تکیه داشته باشد، کارآمد و قدرت آفرین است.
دارالفنون آخرین تجربه ما نبوده و ما ایرانی ها هنوز در حال تجربه چندین باره این الگو هستیم و همچنان بحران اداره و کارآمدی، گریبان گیر کشور است. این به معنای آن است که نهادهای علمی ما در احیای سنت علم در ایران کمتر توفیق داشته اند و ما باید از علم پرسش کنیم. وضع ایران مقارن همان درکی است که ما از علم داشته ایم.
درک ما از علم نه تنها «نهاد علم» را رقم میزند بلکه ایده اساسی ما برای زیستن در جهان است. ما علم جدید را خواسته ایم تا به واسطه آن قدرتمند شویم اما آیا علم مرکب راهواری است که در هر شرایط و به هر نحو کارسازی کند؟ ما در دوران معاصر گمان کرده ایم علم ابزاری است که در جهت نیازهای فوری و عملی ما به خدمت گرفته می شود و مدام از انتقال و کسب و تقلید آن سخن گفته ایم و همه تلاش هایمان تمهیدی برای مهیا کردن شرایط انتقال دانش بوده است. این تلاشها کمتر قرین توفیق بوده و به رغم همه این تکاپوها، در بسیاری موارد حتی مقلدان خوبی نبوده ایم.
نخبگان ما همواره گمان کردهاند با تقلید و انتقال علوم و تکنولوژی می توان توسعه یافته و قدرتمند شد در حالی که توفیق اتفاقی نیست و نظم و قدرت ممکن نیست مگر به اتکای سنتی عقلانی. عینیترین عرصه های اداره کشور مثل پیشرفتهای اقتصادی و تکنولوژیک نیازمند سنتی عقلانی در نهاد علم است. به عبارت دیگر کارآمدی، معنی دار است و از پس درکی اساسی از امور ظاهر می شود.
ما انتظار داریم صرفاً به واسطه داشتن دانشگاه توسعه یافته و پیشرفت کنیم و قدرتی جهانی باشیم حال آنکه اگر به واسطه دانشگاه، واجد سنتی علمی و عقلانی نباشیم و از اساس گفتاری علمی نداشته باشیم، نه تنها موجودیت و هویت سیاسی مستقلی نخواهیم داشت که کشوری موفق و قدرتمند هم نخواهیم بود. دانشگاه باید عقلانیت سیاست و اداره را بر عهده بگیرد و اگر نتواند گفتار سیاسی حاکمیت را واجد سنتی علمی کند، اداره حکومت دچار بحران خواهد شد.
حکومتی که واجد گفتاری اساسی نباشد، سنتی علمی برای اداره کشور نخواهد داشت و همه تلاشهایش برای انتقال آخرین یافته های علمی و تکنولوژیک و فلسفی قرین توفیق نبوده و راه به جایی نخواهد برد. علمی بودنِ اداره، یک حکومت را سنت مند میکند و امکان تداوم و استمرار آن را فراهم مینماید. حکومتی که سنت حکمرانی داشته باشد، سیاستگذاری بخش های مختلف دفاعی، اقتصادی، سیاست داخلی و خارجی، علمی و فرهنگیِ آن جهت واحد دارد و همآهنگ و منسجم است. کشورهای قدرتمند متعاقب سنت حکمرانی و عقلانیت اداره، منظم و همآهنگ عمل میکنند و کشورهای مقلد و پیرو به دلیل فقدان درک اساسی از امور، آشفته و پریشان اند و با تقلید ناموجه راهی که کشورهای قدرتمند می روند، آیندهای برای خود دست و پا می کنند و هر روز اولویت و جهتی را در دستور کار و عمل خود قرار می دهند.
سنت علم با طرح پرسش اساسی انسان درباره زندگی، احیا می شود. ما در این جهان زندگی میکنیم و میخواهیم زندگی بهتری داشته باشیم. ما بر حدود و زشتی های انسان و زندگی انسانی آگاهیم و همواره میخواهیم از این حدود فرا برویم و به وضع بهتری عبور کنیم. علم دعوتی مدام و گفتگویی مستمر درباره فرارفتن از حدود، و زندگی بهتر است. علم اگر چه نهادمند است و اهل و زبان خاص خود را دارد، در لحظه عمومیت انسان حاضر است و گفتگوی هر روزه انسان برای زندگی بهتر را تمهید می کند. علم در دعوت انسان به زندگی بهتر، حکمی دارد و در لحظه این حکم است که با مردم ائتلاف میکند و دولت بر پا میشود. دولت طرحی برای زندگی است که با اقبال و ائتلاف مردم برپا شده و به حکم دانشمند مشروع است.
اگر چه توضیح حکم به عنوان نقطه به هم رسیدن علم و سیاست و آزمون کارآمدی علم، نقش سیاسی علم در برپایی حکومت را توضیح می دهد اما نحوه مشارکت علم در سیاست و نهادمندی علم ناگفته مانده است. اگر حکومت مسئولیت حکم کردن را بر عهده گرفته است، مشروعیت حاکمیت چگونه تأمین میشود و نهاد علم به چه نحو در حکم حاکم حاضر است؟ نهاد علم به چه اعتبار از نهاد حکومت تمایز یافته و در این فاصله چه چیزی را بر عهده گرفته است؟
پیگیری این پرسش پای سنتهای دانشگاه را به میان میکشد. تفاوت دانشگاه های دنیا از سر اختلاف عملکرد مدیران این دانشگاه ها نیست بلکه به درک آنها از ماهیت علم و طرحی از نحوه مشارکت علم در سیاست مربوط است. دانشگاه آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم و با اعلام سیاسی آمریکا به عنوان قدرت برتر جهان، ظهور کرده است. درک آمریکا از علم که در سنت فلسفی آن حاضر است، اقتصاد، سیاست، دفاع و ساحات دیگر حیات اجتماعی آمریکا را شکل داده است.
«دانشگاه کارآفرین» در مناسبت با اقتصاد و سیاست آمریکا، بر کارآمدی علم تأکید می کند و نهاد علم را به خدمات و کاربردهای آن فروکاسته است. اگر چه با اعلام سیاسی آمریکا، سازمان آموزش و پژوهش همه کشورهای جهان در متابعت از سنت دانشگاه آمریکایی، تا سر حد امکان خصوصی شده و خود را در نسبت با نیازهای بازار تنظیم کرده اند، دانشگاههای آلمان تا سر حد امکان دولتی شده اند و در سالهای گذشته بیش از پیش بر میزان بودجه های دولتی این دانشگاهها افزوده شده است. سنتهای دانشگاهی متعاقب سنت فلسفی خود در پیگیری پرسش انسان از زندگی طرح شدهاند. هر یک از سنتهای دانشگاهی طرحی از زندگی و نحوه مشارکت علم در سیاست دارد و باید سنتهای دانشگاهی را در نسبت با درک اساسی آنها از علم بازخوانی کرد. این بازخوانی برای سنت «دانشگاه ایرانی» امری ضروری است.
اگر نهاد علم در ایران سنت مند نشده و حضور قدرتمندی در سیاست ندارد، باید به فقدان گفتگوی اساسی سنتهای دانشگاهی درباره نحوه مشارکت علم در سیاست توجه کرد. اگر چه تاریخ دانشگاه در ایران را میتوان از خلال منازعه سیاسی این دو سنت دانشگاهی روایت کرد اما هر چقدر گفتگوی علمی اهل علم درباره زندگی ضعیف بوده است، دانشگاه کمتر واجد سنت علمی شده و حاکمیت، ناکارآمد و ضعیف شده است. ما نیازمند گفتگوی مستمر از گفتار جمهوری اسلامی ایران درباره دانشگاه هستیم و باید بدانیم که گفتار دانشگاه مجموعه ایده ها یا تجربه های تاریخی دانشگاه در ایران و جهان نیست بلکه طرح پرسش از مسأله اساسی علم درباره زندگی است.