فرهنگ امروز/ مریم منصوری: محسن میرزایی میگوید: «به نوعی میتوان گفت که من در گذشته زندگی میکنم. بزرگتر که شدم به این نتیجه رسیدم که من گذشته را دوست دارم. عکس را دوست دارم. در کودکی هم، بیشتر در جمع بزرگترهای خانواده بودم تا همسن و سالهای خودم و در جمع بزرگترها هم همیشه صحبت از تاریخ و گذشته بود.»
تحصیلات دانشگاهی او در ایران در رشته زبان و ادبیات فارسی بود. در آن سالها که مرحوم خانلری و فروزانفر در دانشسرای عالی بودند. در خارج از ایران هم، تحصیلاتش را در زمینه تبلیغات ادامه داد. او از فارغالتحصیلان اولین دوره روزنامهنگاری ایران است. معمولا از او به عنوان یک آدم چند وجهی یاد میکنند، اما خودش تاریخ را از همه چیز بیشتر دوست دارد و میگوید: «تاریخ را خودم یاد گرفتم و خودم نوشتم. نان شبم را از تبلیغات تجاری درآوردم، از پایهگذاران امور تبلیغاتی در ایران بودم و درش هم موفق بودم. روزنامهنگاری را هم هیچ وقت رها نکردم. اما نوشتن در حوزه تاریخ را برای دلم انجام میدهم. هر وقت احساس کردم که دیگران کاری را انجام نمیدهند یا حوصلهاش را ندارند، هوس کردم که آن را انجام دهم.»
«28 هزار روز تاریخ ایران و جهان» از جمله آثار اوست. این کتاب، مجموعه مطالبی است که او و منصور تاراجی در روزنامه اطلاعات دوره پهلوی نوشتند. در حقیقت یک مجموعه تاریخی است که از زمان امیرکبیر تا دهه 50 را در برمیگیرد. علاوه بر این، «خاطرات ملیجک» را در چهار مجلد تنظیم و منتشر کرد. کتاب دو جلدی راجع به بریگارد قزاق ایران تالیف کرده و دوره چهار جلدی تاریخ تبلیغات ایران را منتشر کرده که دو جلد دیگر هم زیر چاپ دارد که 130 سال تاریخ تبلیغات بازرگانی ایران را دربرمیگیرد.
با او به مناسبت سالروز خلع محمدعلیشاه قاجار گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
اجازه دهید قبل از آمدن محمدعلی میرزا به تهران و رسیدن به سلطنت، به ماجرای سربریدن میرزا آقاخان کرمانی و یارانش در تبریز به دست او بپردازیم.
در قدیمالایام حکام مستبد از این کارها میکردند، یکی از آنها همین واقعه بود.
روایت است که خود محمدعلیشاه برای بازجویی و قتل او میرود.
اینها متهم بودند که در قتل ناصرالدینشاه با میرزا رضا کرمانی همدست یا همفکر بودند. آذربایجان مهمترین استان ایران برای قاجار بود. به همین دلیل پادشاه در تهران بود و ولیعهد در تبریز. محمدعلیشاه در تبریز به دنیا آمد و بود تا زمانی که شاه شد. میدانید که سلطنت ناصرالدینشاه پنجاه سال طول کشید و مظفرالدینشاه وقتی که پادشاه شد، در حقیقت پیر بود. او سی، چهل سالی در انتظار سلطنت مانده بود. آذربایجان در آن زمان، به خاطر مجاورت با امپراطوری روس تزاری، اهمیت بسیار داشت و روسیه آذربایجان را حیاط خلوت خودش میدانست. و هر کس هم که حاکم آذربایجان میشد، میبایست با روسیه ارتباط خیلی نزدیک داشته باشد. محمدعلیشاه هم در زمان ولیعهدی، گرایش خیلی زیادی به روسیه داشت. آذربایجان هم استان خیلی مهمی بود؛ چون دو سوم ارتش ایران را آذربایجان میداد. دو سوم آذوقه ایران از آذربایجان بود. بیشتر وکلای طراز اول مجلس از آذربایجان بود. آذربایجان استان مهم و سرنوشتسازی بود. و اطرافیان ولیعهد هم وقتی که او شاه میشد، با شاه جدید به تهران میآمدند و مقامات عالیه مملکت را اشغال میکردند.
محمد علی شاه قاجار_ از آرشیو محسن میرزایی
مظفرالدینشاه چطور فرمان مشروطه را امضاء کرد؟
برخی میگویند که او آدم نیکنفسی بود. اما عقیده من این است که او درست نفهمیده بود که چه چیزی را امضاء کرده است. چون آنچه که او امضاء کرد، به طور عملی گرفته شدن تمام اختیارات از سلطنت بود. به همین خاطر هم عدهای معتقدند که تعدادی از درباریان روشنفکر که دور و بر شاه را گرفته بودند، در حالی که مظفرالدین شاه، حال چندان مساعدی نداشت، قلم به دستش دادند و امضای فرمان مشروطیت را از او گرفتند. یعنی محمدعلی شاه هم این طور فکر میکرد که این امضاء را به زور از او گرفتهاند. و من اسنادی در اختیار دارم و در مجموعه «28 هزار روز...» هم منتشر کردهام که محمدعلی شاه به پزشک مخصوص پدرش فشار میآورد بنویسد فرمان مشروطیت را پدرش در شرایطی امضاء کرده که قدرت تشخیص نداشته است.
این پزشک هم پنهان میشود و میگوید که؛ من هرگز جسارت نمیکنم که بگویم پدربزرگوار شما، فرمان مشروطیت را در حالت بیخبری امضاء کرده است. چون شاه همیشه باخبر بود و با ذهنش کار میکرد و الخ... به هر حال در این تردیدی نیست که محمدعلیشاه همیشه در پی این بود که فرمان مشروطیت را به هم بزند. برخی هم میگویند که محمدعلیشاه خوب بود، افراط مردم، توطئه به قتلش و بمبگذاری در راهش و طومارهای فحش به مادرش و نسبت بد دادن به او، باعث تغییر رویه او شد. میدانید که مادرش، دختر امیرکبیر بود.
بله!... گویا شایعاتی در زمینه فحشا به مادر او نسبت میدادند.
این را دیگر به آدمها میبندند دیگر. اشکال کار هم همین است؛ شایعات.
یعنی چی؟... بالاخره مادر محمدعلیشاه چنین روابطی داشته یا نه؟!
اعتقاد شخصی من این است که ورود به عالم سیاست برای یک زن، مستلزم رایزنی و مذاکره و مشاوره با مردان سیاست است. فکر کن که یک خانمی میخواهد وارد حوزه سیاست شود، با چه کسانی باید مشورت کند؟ با یک سری از رجال. کجا معاشرت کند؟ جایی که هیچ کس نیست. پنهانی. کی حضور داشته باشد؟ هیچ کی. سیاست است دیگر. با طرز تفکر آن زمان نسبت به روابط که حضور یک زن و مرد تنها را زیر یک سقف برنمیتابید، یک زن برای ورود به سیاست چه کار باید میکرد. شما مهد علیا، مادر ناصرالدین شاه را در نظر بگیرید.
ملکه جهان- همسر محمدعلی شاه در ادسا- آرشیو محسن میرزایی
مادر محمدعلیشاه به اندازه مهدعلیا در حوزه سیاست فعال بود؟
اصلا. آنقدر در این زمینه افراط شد که یک نفر در بازار که از خانواده معتبری هم بود، یک طومار هفتاد متری از کرباس، از مردم امضاء گرفت که مادر شاه فلان و چنان است. در مبارزات سیاسی این حرفها به میان کشیده میشود. نه در ایران، بلکه در همه جای دنیا. اما لازمه حضور سیاسی یک زن، تماس و دیالوگ در تنهایی و پنهانی با مردان است. به خاطر این که کسی نباید بداند که او کی آمد و کی رفت و چی گفت. حتی نوکر و کلفت هم نباید باشد و آن هم نه در جو امروز، بلکه جو آن زمان را در نظر بگیرید که زن نباید اصلا با مرد در ارتباط باشد. اصلا وقتی زنان از دربار خارج میشدند، غلامان از صد متر آن طرفتر شلاق میزدند که پشه پر نزند که اینها میخواهند رد شوند. کسی اصلا نمیتوانست به آنها نزدیک شود.
پس مساله چه بود؟
برخی معتقدند که انگلیسها از روابط نزدیک محمدعلیشاه با روسها واهمه داشتند. چون او خیلی روسوفیل بود. به همین دلیل میگویند که انگلیسها چندان تمایلی به پادشاهی او نداشتند. چون با انگلیسها رابطهای نداشت و ارتباطش با روسیه قوی بود. اما آنچه مسلم است و طبق اسنادی که خود من منتشر کردم، محمدعلیشاه در صدد برانداختن مشروطیت بود.
روایتی هم هست که ظلالسلطان ارتباط خوبی با مشروطهچیها داشته و محمدعلیشاه واهمه داشته که آنها، او را به شاهی برگزینند؟
ظلالسلطان همیشه آدم قدرتمندی بود. او پسر ناصرالدین شاه بود و کم و بیش مدعی سلطنت هم بود و همیشه مورد سوءظن. البته چون آدم سختگیری بود، همه معتقد بودند که در صورتی که او به پادشاهی برسد، امکان دارد مثل پدرش مقتدر باشد. اما شاید به خاطر این که مادرش شاهزاده نبود، نمیخواستند او پادشاه شود. یکی او بود و یکی هم سالارالدوله، پسر مظفرالدین شاه که دیوانه بود و همیشه ادعای سلطنت داشت. برداشت من این است که این بدگوییها در عملکرد محمدعلیشاه تاثیر داشت، اما او از ابتدا درصدد به هم ریختن مشروطه بود، چون معتقد بود که آنها امضاء را از پدرش در حالت اغماء گرفتهاند. نامههایی که محمدعلیشاه به علمالدوله ثقفی نوشته، حاکی از آن است که میخواهد از او دستخط بگیرد و بگوید که پزشک پدرم گواهی داده که او فرمان مشروطه را در حالت اغماء امضا کرده و به همین دلیل، این امضاء اعتبار ندارد و مشروطه، بیمشروطه!
ترور محمدعلیشاه چرا اتفاق میافتد؟ آیا از طرف مشروطهچیها بود؟
مشروطه حزب که نبوده، هر کسی میتوانسته خود را مشروطهچی معرفی کند. عدهای واقعا علاقه داشتند و عدهای هم آدمهایی هستند که هر جا که سر و صدایی بلند شود، راه میافتند. آدمهای نابابی هم به نام مشروطیت وارد قضیه شدند و سوءاستفاده هم کردند. سوءقصد به محمدعلیشاه در مسیر رفتن به مجلس که در مقابل عمارت مسعودیه اتفاق افتاد، کار مجاهدین قفقازی بود که در روسیه تزاری در انقلاب 1905 که شکست خورد، دست اندر کار بودند. آدمهایی بودند که از آنجا به ایران آمده بودند؛ قفقازیهای مشروطهخواه. این هم کار آنها بود که از عوامل تندروی مشروطه بودند.
گویا همین اتفاق باعث میشود که محمدعلیشاه برای روز تاجگذاریاش مجلسیها را دعوت نکند!
عوامل مختلف بود دیگر. فقط این یک نکته که نبود؛ سوءاستفادهها، بدرفتاریها. اما این سند را من منتشر کردم و مرجع فریدون آدمیت هم روزنامه اطلاعات بود. میدانید که هیچ وقت یک نویسنده بزرگ به روزنامه ارجاع نمیدهد. آن قدر این سند مهم بود که آدمیت ناگزیر بود که از آن استفاده کند!... من اعتقادم این است که او نیتش این بود که مشروطه را به هم بزند.
در مورد قتل ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در باغشاه توضیح دهید!
وقتی که مجلس به توپ بسته شد، یک عده از قزاقها کشته شدند و این قزاقهای عصبانی در صدد انتقام بودند. قزاقها قدرتمندترین قسمت ارتش ایران بودند. البته پس از به توپ بستن مجلس و در روزهای اولیه، چند نفر را بدون محاکمه در باغ شاه کشتند که با اعتراض شدید سفرای خارجی مصادف شد. بعد از آن، کسی به نام محسن صدر، ملقب به صدرالاشراف که در دادگستری بود به باغ شاه آوردند و سعی کردند نشان دهند که ما بعد از بازپرسی و تشکیل دادگاه اینها را کشتهایم و نه همین طوری بدون محاکمه! به هر حال در یکی، دو روز اول، بکش بکشی در باغ شاه راه افتاد و بعد از اعتراض سفرای خارجی، از شدتش کاسته شد.
ملکه جهان و ندیمگانش در کاخ ادسا- آرشیو محسن میرزایی
به توپ بستن مجلس، چه نسبتی با خلع محمدعلیشاه قاجار دارد؟
بر طبق اسناد منتشر شده، به توپ بستن مجلس، دستور شخص تزار یا مقامات طراز اول نظامی پترزبورگ بود. چون آنها مجلس را لانه انگلیسیها میدانستند. اسنادی هم به دست آمده که نشان از دستورات صریح مقامات نظامی روسیه تزاری دارد. ولی شاه استخاره کرده که من مجلس را به توپ ببندم یا نبندم. در پشت پاکت دربسته، جواب استخاره نوشته شده و جواب استخاره هم خوب آمده بود. ولی استخارههای دیگری هم در دست است که نشان میدهد که جواب استخاره، بد آمده و شاه آن کار را انجام داده و یا جواب خوب آمده و شاه آن را انجام نداده است.
به هر حال، این استخارهها نشان دهنده این است که شاه به شدت در تردید بوده و راه علاجی میجسته است. همین استخاره گرفتن، نشان از تردید محمدعلیشاه داشته است. چون به توپ بستن، کار آسانی نیست. تعداد زیادی از مردم کشته میشوند و جوابگوییاش کار سختی است. اما لیاخوف، فرماندار نظامی تهران که خودش روس بوده به پایتخت روسیه تزاری گزارش میدهد که من فرمان به توپ بستن را خودم دادم که مبادا فرماندهان ایرانی قزاقخانه، وطنپرستیشان مانع از این شود که دستور شلیک به مجلس بدهند. به هر حال، اسناد نشان میدهد که محمدعلیشاه در این مورد خیلی تردید داشته است.
جواب استخاره چه بود؟
نیت شاه برای استخاره این بوده که به توپ بستن مجلس به خیر من هست یا نه؟! جوابش هم قهر و غلبه آمده، یعنی اگر این کار را انجام دهی، پیروز میشوی. بعضیها مدعی این هستند که استخاره کننده نیت شاه را میدانسته و در پاکت استخاره باز بوده، اما این مطلب به کلی مردود است. زیرا محمد علیشاه میدانست که با آن همه دشمن که او را احاطه کردهاند، شناخت دوست و دشمن در آن معرکه دشوار بود و هرگز چنین استخاره مهمی را در پاکت درباز به دست کسی نمیداد.
وقتی روسیه این قدر قدرت داشته که دستور به توپ بستن مجلس را میدهد، چطور نتوانسته مانع از خلع محمدعلیشاه شود؟
برای اینکه مردم بودند که مشروطیت را به وجود آوردند و چیزی را که مردم به وجود آوردند، برهم زدنش کار آسانی نیست. چند سال بعد، روسیه به ایران آمد و تا قزوین هم ارتشش آمد. در مجلس را هم بست و... روسیه هم دنبال بهانه بود. اما همیشه که بهانه وجود ندارد. علمای طراز اول شیعه در نجف که بسیاری از ایرانیان به دستور آنها رفتار میکردند و مقلد آنها بودند، مردم را به طرفداری مشروطیت دستور داده بودند.
محمدعلیشاه چه کاراکتری داشت؟
او در عین حال که نماز میخواند، روزه میگرفت و از حلقه یاسین میگذشت، آدم هم میکشت. اما به هر حال، مثل پدربزرگش، ناصرالدینشاه، آدم تربیتشدهای نبود.
بعد از خلع محمدعلیشاه چرا حکومت تغییر نمیکند؟ اتفاقی که چند سال بعد میافتد؟... چرا پسر 12 ساله او را جانشینش میکنند؟
در پایان سال 1317 از نظر محمدعلیشاه مشروطیت سرکوب شده بود. همه تسلیم شده بودند. ناگهان بختیاریها و اردوی گیلان و مازندران به تهران ریختند و پایتخت را گرفتند و ورق برگشت. چون تغییر سلطنت از سلسله قاجار به سلسله دیگری، مورد توافق روس و انگلیس نبود و سلطنت در خاندان قاجار باقی ماند. در این میان یک مساله دشوار احساسی پیش آمد؛ یک وضعیت دراماتیک. این است که احمدشاه 12 ساله بود و خیلی به مادرش علاقه داشت. مادر احمد شاه به باغ کامرانیه که باغ ییلاقیاش بود، رفته و پرچم روسیه را برافراشته و پدرش هم پناهنده شده بود به سفاررت روس. هر کجا که پرچم روس افراشته میشد، آن مکان، جزئی از خاک روس تلقی میشد و احدی قدرت ورود به آنجا را نداشت. از این رو این بچه 12 ساله نه مادرش را میتوانست ببیند و نه پدرش را. چون هم باغ کامرانیه و هم سفارت روس، زیر پرچم روسیه تزاری بود. این بچه حق نداشت نه اینجا برود و نه آنجا. البته محمدعلیشاه هم دلش نمیخواست که این پسر پادشاه شود و میخواست او را با خود ببرد. به همین دلیل هم قرعهکشی کردند و هر بار هم که قرعهکشی کردند، قرعه به نام محمد حسن میرزا، برادر کوچک او افتاد. و مشروطهخواهان پیروز هم گفتند که او باید پادشاه شود. و توافق شد که سلطان احمد 12 ساله پادشاه ایران شود و در 18 سالگی بر سرش تاج گذاشتند و پادشاه رسمی شد.
رابطه شیخ فضلالله نوری و محمدعلیشاه قاجار چگونه بود؟
رابطهای وجود نداشت. دو طرز تفکر بود. یک عده میگفتند مشروعه و عدهای میگفتند؛ مشروطه! در حکومت مشروطه، مردم قانون وضع میکنند. ولی اگر حکومت مشروعه باشد، قانون همان چیزی است که در قرآن مجید آمده است و اختلاف اصلی این بود.
اصطلاح استبداد صغیر به دوره حکومت محمدعلیشاه قاجار اتلاق میشود؟
از روزی که مجلس به توپ بسته میشود تا روزی که تهران فتح میشود و محمدعلیشاه قاجار به سفارت روس میرود. سال 1327؛ این دوره را استبداد صغیر مینامند.
در مورد پناهنده شدن محمدعلیشاه قاجار به سفارت روسیه و سپس به خاک روسیه توضیح دهید.
به ظاهر همه جا سرکوب شده بود. اما میگویند که بختیاریها را انگلیسها تحریک کرده بودند. به هر حال، بختیاریها از اصفهان آمدند و اردوی شمال هم از مازندران و گیلان آمد و ناگهان تهران را گرفتند. شاه دید که اگر به دست انقلابیون اسیر شود، اعدام میشود. به همین خاطر هم به سفارت روس پناهنده شد. همسرش (ملکه جهان) هم به باغ کامرانیه رفت. پس از مدتی محمدعلی شاه به همراه خانوادهاش، تحتالحفظ سواره نظام انگلیسی و قزاقهای بریگاد تهران، عازم شمال شده و از آنجا به بندر ادسا که تبعیدگاه او بود، رهسپار شدند.
ایبنا