شناسهٔ خبر: 56583 - سرویس دیگر رسانه ها

نسل من‌، نسل تو/ نگاهی به رمان «آن مادران این دختران»

حامد حسینی پناه کرمانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و منتقد در یادداشتی به بررسی رمان «آن مادران این دختران»، اثر بلقیس سلیمانی پرداخته است.

​نسل من‌، نسل تو/ نگاهی به رمان «آن مادران این دختران»

فرهنگ امروز/ حامد حسینی پناه‌کرمانی: «تو هم مثل خیلی از پدرها و مادرها عقده‌ای هستی. خودت استاد دانشگاه نشده‌ای، حالا می‌خوای من بشم. خودت مینی ژوپ نپوشیده‌ای، حالا می‌خوای من بپوشم، خودت دکترا نگرفته‌ای، حالا می‌خوای من بگیرم. خودت پسر تهرونی تور نکرده‌ای، حالا می‌خوای من تور کنم. خودت شهری نشده‌ای، حالا می‌خوای من تهرونی خالص بشم. خودت...»

جملاتی آشنا که از زبان نسل جدید خطاب به والدین که از نظر فرزندان‌ نسل قدیمی‌تر محسوب می‌شوند بر زبان می‌آید. تازه‌ترین اثر بلقیس سلیمانی رمانی است که به شکاف بین نسل‌ها می‌پردازد.

‌رمان با تصویرسازی از فروکش‌کردن زمین در یکی از محلات غرب تهران آغاز می‌شود و بعد که همراه ثریا از داخل‌ آپارتمان تا پایین پله‌ها و کنار شکاف عمیق فرونشسته در زمین پیش می‌رویم متوجه می‌شویم که نه تنها این شکاف بین نسل گذشته و نسل امروز نیست، که این حفره‌ای عمیق و پر نشدنی میان تمام اقشار جامعه‌ای است برخاسته از آداب، عادات و رسوم و عقاید مختلف.

ثریا یا همان شخصیت محوری این رمان «گورانی بدبخت دیگری است که گوران او را بالا آورده و تف کرده توی تهران بی در و پیکر که هاضمه‌ای قوی دارد» زنی که به‌رغم مخالفت خانوده‌اش با یک مرد شمالی ازدواج کرده و بعد شوهرش را در اثر یک سانحه از دست داده و خودش مانده است و دختری که حالا ثریا باید نقش پدر و مادر، هر دو را برای این فرزند بجای مانده از آن عشق بازی کند.

تضادهای میان مادر و دختر که ناشی از نگاه متفاوت «نسل من و نسل تو» است از بدو ورود آنا به مدرسه راهنمایی با زیر سوال بردن همه زحمات مادر رخ می‌نماید:

«می‌خواستی نکنی؟ من گفتم بکن؟ اصلا می‌خواستی منو به دنیا نیاری. حالا هم که آوردی باید مثل بقیه‌ی پدر مادرا ازم مراقبت کنی.» و چند سال بعد که آنا وارد دبیرستان شده است شکل سوال نیز تغییر می‌کند: «تو مطمئنی زندگیت رو من حروم  کردم نه خودت. تو لیاقتت همین زندگیه.» و بعد از دبیرستان: «من باعث خوشبختی توام. اگر من نبودم سر می‌ذاشتی به بیابون.»

تضاد آنقدر بالا گرفته است که آنا مستقیم مادرش را مخاطب قرار می‌دهد: «چرا منو زاییدی وقتی نمی‌تونستی بچه بزرگ کنی؟!» و این سوالی است که حتی ثریا هم که فلسفه خوانده قادر به پاسخگویی به این سوال نیست.

تنها جوابی که ثریا گاه به دخترش می‌دهد در همین حد است که: «تو آنارشیستی، کل نسل شما آنارشیست‌اند. بی حیا، دریده، گستاخ، مرزشکن و بی ایمان.»

ثریا خودش هم نمی‌داند چرا در حال ادامه تحصیل در مقاطع تحصیلی بالا در دانشگاه است در حالی که می‌داند: «می‌داند و دیده که دانشگاه محل کسب شده.»  و نیز: «می‌داند دانشگاه مرده است یا در حال جان کندن است.»

آیا عدم درک فقط میان نسل ثریا و انا ایجاد شده است؟

ثریا مادرش ملکه را مسخره می‌کرد چون مادرش هر وقت به تهران می‌آمد به همه چیز گیر می‌داد، از لامپ‌های روشن گرفته تا زمان حمام کردن و اکنون آنا است که ثریا را به باد تمسخر می‌گیرد، از سن و سال و نگه داشتن لوازم بی‌مصرف و ظرف‌های ترشی گرفته تا حتی تلاشش برای ادامه تحصیل.

ثریا از سر دلسوزی برا آنا غذای اضافی می‌کشد ولی آنا این دو پرده گوشت اضافی تنش را تقصیر ثریا می‌داند. تضادهای درونی خود افراد نیز لحظه به لحظه بهتر و بیشتر توسط نویسنده به رخ مخاطب کشیده می‌شوند؛ احسان زنگ در خانه ثریا را که می‌زند ثریا به سرعت می‌دود و شال خود را سر می‌کند ولی در خانه کاووس از اینکه آنا بی‌حجاب است و با دخترهای شهرستانی دیگر متفاوت به نظر می‌رسد خوشحال است و لذت می‌برد.

ثریا هنوز نتوانسته با این تضادهای عقیدتی در درون شخصیت خودش کنار بیاید پس نمی‌شود از او توقع داشت تا تضادهای بین خود و فرزندش را رفع کند. ثریا توی آینه که نگاه می‌کند ملکه را می‌بیند و می‌داند بعدها هم اآنا او را خواهد دید. ثریا در اعماق وجود خود «می‌دانست خطا کرده اما کدام پدر و مادر است که خطا نکند.»

بلقیس سلیمانی داستان ‌را به گونه‌ای روایت می‌کند که مخاطب، فروپاشی روحی و روانی ثریا را در کنار فروپاشی جسمی و فرسایش تدریجی اندام‌ها و بافت‌های بدن وی شاهد است.

نویسنده از شیوه ‌خاصی از روایت استفاده می‌کند که در آن ذهن ثریا «غلت می‌خورد در همان پوچی‌ای که از لحظاتی پیش وجودش را فرا گرفته.» و دوباره از ذهن ثریا خارج می‌شود و به روایت اصل ماجرای داستان ادامه می‌دهد و بعد «ثریا دوباره می‌غلتد در مه سنگین  پوچی.»

این شکل راویت به شیوه‌ای است که انگار رفت و برگشت‌ها درون ذهن ثریا با تداعی انجام می‌شود ولی درواقع راوی سوم شخص دانای کل گویی به درون ذهن شخصیت کانونی یا همان ثریا می‌لغزد.

با استفاده از این روش سلیمانی موفق شده است پای خود را از قضاوت درباره داستان و اتفاقات آن عقب کشیده و صرفا به روایتگری بپردازد.

تنها در پایان داستان است که اندکی حضور نویسنده را احساس می‌کنیم و آن هم از طریق «خنده‌های گناهکارانه انا» که ضربه نهایی بر روح و جسم در حال فروپاشی آنا وارد می‌شود.

اما باز هم به سرعت و با هوشمندی،‌ نویسنده موفق می‌شود مخاطب را با ‌ضربه‌ای که به ثریا وارد شده است تنها بگذارد.                      

ایبنا