فرهنگ امروز/ عظیم محمودآبادی:
آخرین ماههای سال گذشته بود که کتاب «احیای علوم سیاسی» منتشر شد. اهمیت این کتاب علاوه بر نویسنده آن، تحلیل و توصیفی از وضعیت علوم سیاسی در ایران بود که بر ناتوانی علوم سیاسی موجود در فهم و ارایه راهحل برای مسائل مبتلابه سیاست در ایران تاکید موکدی داشت. دکتر حسین بشیریه در این کتاب صراحتا تاکید میکند «علم سیاست نسبت به سیاست بیگانه و بیتفاوت است.»
درباره وضعیت علوم سیاسی در ایران و نسبت آن با بحرانهای سیاسی گفتوگویی را با ابوالفضل دلاوری انجام دادیم. دلاوری استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی است. او در این گفتوگو بر ضرورت بازگشت به بنیادهای اولیه علم سیاست تاکید میکند.
موضوع این گفتوگو وضعیت رشته علوم سیاسی در ایران و ظرفیت این رشته برای شناخت و حل مسائل امروزی کشور است. اما نخست به این سوال بپردازیم که علم سیاست چیست و چه کارکردی دارد؟
علوم سیاسی از کهنسالترین دانشهای امروزی است. درحدود ۲۴۰۰ سال پیش، دانشی نسبتا منتظم در مورد سیاست شکل گرفت که برخی از آثار مکتوب آن هنوز مرجعیت و اعتبارشان از آثار معتبر متأخر این رشته کمتر نیست. برای مثال هنوز مرجعیت و اعتبار مباحث و استدلالهای افلاطون در کتابهای «جمهوریت»، «سیاستمدار» و «قوانین» در باره مبانی و ملزومات نظم اجتماعی و سیاسی عادلانه از آثار فیلسوفان متأخری چون رالز و نیگل در همین باره کمتر نیست یا اعتبار تحلیلهای ارسطو در کتاب «سیاست» درباره علل و عوامل بیثباتیها و دگرگونیهای سیاسی از آثار سیاستشناسان تجربی جدید نظیر هانتینگتون، تیلی وگر درباره همین موضوع اهمیت کمتری ندارد. این وضعیت را در هیچیک از دیگر رشتههای علمی امروزین نمیتوان مشاهده کرد. البته ممکن است گفته شود آثار کهن این علم غالبا ترکیبی از مباحث فلسفی و هنجاری بودهاند در حالی که در نظام دانشگاهی امروز، علوم سیاسی (Political science) را معمولا در زمره علوم اجتماعی (social Science) قرار میدهند و علوم اجتماعی هم از اوائل قرن نوزدهم به این سو، البته با اما و اگرهایی در قد و قواره یک دانش علمی (science) ظاهر شده است. البته این سخن فقط تا حدی درست است. به عبارت دیگر نه تمام آثار کهن علوم سیاسی تماما فلسفی – هنجاری بودهاند (برای نمونه میتوان به وجه تجربی و روشمند مباحث ارسطو یا پلیبیوس در مورد طبقهبندی و تحولات حکومتها و جوامع اشاره کرد) و نه تمام آثار جدی و معتبر علوم سیاسی امروز از نوع علمی محض (Scientific) هستند و همچنان مباحث فلسفی - هنجاری در آنها جایگاه بالایی دارند. در هر صورت، در چارچوب پارادایم مسلط فعلی، علوم سیاسی را میتوان دانشی چند رشتهای و کم و بیش مرکب از رویکردهای علمی- فلسفی، تجربی- برهانی و تحلیلی- هنجاری تلقی کرد که متولی شناخت روشمند، دقیق و حتیالامکان بیطرفانه پدیدهها و مسائل سیاسی اعم از محلی، ملی و بینالمللی و تلاش برای کشف برخی قواعد و الگوهای حاکم بر روابط میان این پدیدهها و مسائل است.
چه تعریفی از پدیدهها و مسائل سیاسی دارید؟
پدیدههای سیاسی در یک تعریف کلی شامل امور و رویدادهایی هستند که به نحوی با مقوله انتظام و ساماندهی آمرانه زندگی اجتماعی (در سطوح محلی، ملی و بینالمللی) مرتبطند. به عبارت دیگر، این پدیدهها جلوههای مختلف جریان قدرت و مقاومت در روابط میان دولتها با جوامع تحت فرمانشان و با یکدیگر میشوند. احصای پدیدههای سیاسی کار دشواری است به ویژه اینکه این پدیدهها از دورهای به دوره دیگر و از جامعهای به جامعه دیگر متفاوتند. دیرزمانی پدیدههای سیاسی محدود به امر حکمرانی و نهادها و رویهای مرتبط با حکومت میشدند اما امروزه گاهی اقتصادیترین پدیدهها نظیر ارزش پول و قیمت کالاها و سطح اشتغال، همچنین، گاه فرهنگیترین جنبههای زندگی روزمره نظیر پوشش، معاشرت، مصرف و تفریح نیز معنا و سرشتی سیاسی به خود میگیرند. با وجود این پدیدهها سیاسی را میتوانیم در ذیل مقولههای کلی چون نهادها و سازمانهای سیاسی، ذهنیتها و رفتارهای سیاسی، روابط و مبادلات سیاسی و فرآیندها و دگرگونیهای سیاسی طبقهبندی کنیم که هر یک از این مقولهها در سطوح مختلف محلی، ملی و بینالمللی انواع و اقسام بیشماری به خود میگیرند. برای مثال نهادهای سیاسی به نوبه خود، در سطح ملی شامل دولت، حکومت، هیات اجرایی، پارلمان، بوروکراسی، ارتش، احزاب و در سطح بینالمللی شامل شورای امنیت، سازمان ملل، دیوان لاهه میشوند. همچنین فرآیندهای سیاسی به نوبه خود شامل سیاستگذاری عمومی، تصمیمگیری سیاسی، رقابتهای سیاسی، انتخابات، اعتراضات سیاسی، جنبشهای سیاسی و دگرگونیهای سیاسی است. اما مسائل سیاسی را میتوان به معنای ناسازگیها، کاستیها، چالشها و بحرانهایی تعریف کرد که در جریان ساماندهی آمرانه زندگی عمومی یا در روابط میان نیروها و نهادهای سیاسی و اجتماعی رخ نشان میدهند. اختلال و تضعیف نظم و امنیت عمومی، بیثباتیها و خشونتهای سیاسی، تعارضات درون و میان نهادهای حکومتی، منازعات میان نیروهای سیاسی، کاهش سطح مقبولیت و اعتماد سیاسی، ناکارآمدی دولت و کارگزاران سیاسی، بروز و ظهور نارضایتیها و ناآرامیهای عمومی، افزایش فشارها و تهدیدات خارجی، تضعیف امنیت ملی، وقوع تنشها، بحرانها و جنگهای منطقهای و .... از جمله آشناترین مسائل سیاسی در جوامع امروزی، از جمله در کشور ما هستند. علوم سیاسی به عنوان یک رشته علمی و دانشگاهی متولی شناخت آنگونه پدیدهها و بررسی اینگونه مسائل است.
نظرتان در مورد روند تکوین، گسترش و وضعیت فعلی علوم سیاسی در ایران معاصر چیست؟
در این مورد سخن بسیار گفته شده اما بنده شکلگیری و تحولات این رشته را با تمرکز بر نقطهعطفهایی مرور میکنم که شاید بتوانند برخی از ویژگیها و مسائل امروزین این رشته را برای ما بیشتر قابل فهم سازند؛
۱- رشته علوم سیاسی در ایران از اوایل دهه ۱۲۸۰ (چند سال پیش از جنبش مشروطه) برای تأمین نیازهای روابط دیپلماتیک دولت (تربیت دیپلمات) راهاندازی شد. این رویکرد تا اواخر دهه ۱۳۴۰ ادامه داشت گرچه در طی آنسالها به تدریج برخی مباحث حقوقی و فلسفی و علمی نیز به این رشته اضافه شد. اما از اواخر دهه ۱۳۴۰ تحت تأثیر دانشآموختگان دانشگاههای انگلیسی و امریکایی، رویکردهای جدیدی وارد جهتگیری و برنامههای درسی این رشته شد. باوجوداین تا وقوع انقلاب ۱۳۵۷ نشانه چندانی از نقشآفرینی این رشته به ویژه در حوزه سیاست داخلی دیده نمیشود. البته در دهه آخر سلطنت پهلوی با تأسیس مرکز مطالعات عالی بینالمللی دانشگاه تهران اندکی تحرک در حوزه مطالعات روابط بینالملل و سیاست خارجی پیدا شد.
۲- با وقوع انقلاب، این رشته به عرصه رقابتهای ایدئولوژیک میان نیروهای مختلف انقلابی اعم از چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی تبدیل شد. در فضای شدیدا سیاسی و ایدئولوژیک یکی – دو سال اولیه پس از انقلاب، اولا بسیاری از استادان قدیمی این رشته که اندک نسبت و ارتباطی با رژیم پیشین داشتند تصفیه شدند. همچنین هر یک از تشکلهای سیاسی دانشجویی با نفوذ و فشار سعی میکردند دروس و مدرسان مورد علاقه خود را که با گرایشهای ایدئولوژیکشان همسویی داشتند، در برنامه آموزشی گروه بگنجاندند. خلاصه اینکه این رشته به یکی از عرصههای اصلی مناقشات و درگیریهای منتهی به انقلاب فرهنگی در بهار سال ۱۳۵۹ تبدیل شود. استادان و دانشجویان اسلامگرای این رشته با حمایت رهبران و دولتمردان صدر انقلاب نقش مهمی در راهاندازی موسسات آموزشی جدیدی داشتند که بنا بود با برنامههای آموزشی خاصی دانشجویان و استادانی تراز ایدئولوژی رسمی تربیت و به دانشگاههای کشور تزریق کنند. راهاندازی دانشکده انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹ در دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی)، سپس تأسیس دانشگاههای تربیت مدرس و امام صادق (ع) در سال ۱۳۶۰در همین راستا بود. البته با تعطیلی سهساله دانشگاهها و تا اواسط دهه ۱۳۶۰ این رشته از لحاظ کمی توسعه چندانی نیافت. اما در جریان انقلاب فرهنگی به منظورانطباق محتوای این رشته با ایدئولوژی رسمی، بیشترین تغییرات در زمینه برنامه آموزشی در این رشته صورت گرفت.
۳- با ورود تدریجی فارغالتحصیلان دانشگاههای مورد اشاره و جذب برخی دانشآموختگان خارج از کشور به تدریج توسعه کمی این رشته آغاز شد و به ویژه با تأسیس و گسترش دانشگاه آزاد بر خیل دانشجویان و استادان این رشته افزوده شد. چیزی نگذشت که دورههای تحصیلات تکمیلی این رشته نیز در دانشگاههای مختلف راهاندازی شد. از اواسط دهه ۱۳۶۰ این رشته در کنار پذیرش تعداد فزایندهای از فارعالتحصیلان دبیرستانها، به یکی از سهلالوصولترین رشتهها برای اخذ مدارک و مدارج بالای دانشگاهی از سوی خیل بسیار مشتاق مدیران و مسوولان میانسال سیاسی، اداری و نظامی تبدیل شد. چنین الگویی از رشد کمی به همراه دستکاریهای مکرر برنامه آموزشی این رشته که هنوز هم ادامه دارد (با عناوینی نظیر اسلامیسازی، بومیسازی و کاربردیسازی) خیل عظیم دانشآموختگانی را در این رشته بهبار آورد که هم از لحاظ انگیزهها و گرایشها و هم از لحاظ توانمندیهای علمی بسیار ناهمگون بودند.
آیا منظور شما این است که علوم سیاسی ایران با وجود رشد کمی از کیفیت و ظرفیت کافی برای شناسایی و حل مسائل کشور برخوردار نیست؟
این سوال را نمیتوان به راحتی پاسخ داد. زیرا اولا در تقسیم کار اجتماعی مدرن، نهاد دانشگاه متولی تولید و ترویج علم (در رشتههای مختلف) است و نه مسوول مستقیم شناسایی و حل مسائل مبتلا به آن جامعه. حال اینکه چیزی که در یک رشته خاص در نهاد دانشگاه تولید و ترویج میشود تا چه حدی از معیارها و شاخصهای علم برخوردار است، بحث دیگری است. ثانیا علم در شکل ناب و آکادمیک خود سرشتی عام دارد و چنانچه بنا باشد در سطوح خاصی مثلا برای شناسایی این یا آن مساله مورد استفاده قرار گیرد به غیر از تولیدکنندگان علم به نقشآفرینی دو واسطه دیگر نیاز دارد که اولی «بازار علم» است و دومی «فرآوریهای تکنولوژیک از علم.» بازار علم سیاست جایی است که متقاضیان و مصرفکنندگان این علم، به ویژه آنانی که میخواهند آن را به زخم مشکلات و مسائل اجتماعی بزنند (سازمانهای دولتی و خصوصی) و عرضهکنندگان این علم (دانشوران و پژوهشگران سیاست) همدیگر را مییابند و با محاسبه هزینه و فایده به مبادله میپردازند . در این بازار است که میتوان دریافت تولید و توزیعکنندگان علم واقعا چه متاعی دارند و متقاضیان دنبال چه میگردند. چنین بازاری هنوز در حوزه علوم سیاسی ایران شکل نگرفته است. آنچه در این رشته دیده میشود یا صندوقچههایی ملحوف در محافل بسته اصحاب خود این رشته است یا ماکتهایی ساده و اولیه در کلاسهای درس یا در رسالهها و مقالات تقریبا مهجور در قفسههای کتابخانهها یا پروندههای بوروکراتیک اخذ مدرک تحصیلی و ترفیع و ارتقای شغلی. دومین واسطه لازم برای تبدیل دانش علمی سیاست به ابزار شناسایی و حل مسائل مبتلابه، وجود سیاستورزان، سیاستگذاران و استراتژیستهایی است که همچون فناوران در رشتههای تجربی بتوانند با ترکیب دانشهای علمی و خرد عملی، راههایی برای مواجهه با این مسائل بیابند. این توانمندی را نه باید در همه دانشوران سیاست انتظار داشت و نه در همه دولتمردان و کارگزاران سیاسی. فناوران سیاسی که معمولا کم تعداد هستند و ذهنیتی چند بُعدی و خلاق دارند از یک سو با درک علمی پدیدههای سیاسی و ساز و کارهای آنها و از سوی دیگر با فهم بایستهها و ملزومات عملی بهبود یا تغییر آنها، قادرند طرحهای عملیاتی مناسبی برای مواجهه موثر با مشکلات، چالشها و بحرانهای سیاسی تمهید و ابداع کنند. به نظر میرسد چنین فناورانی امروزه در عرصه سیاست ایران بسیار کمیابند. این خلأ حتی در آن دسته از مراکز مطالعاتی و موسسات پژوهشی که نهادها و سازمانهای متولی امور سیاست داخلی و خارجی کشور (نظیر مجلس، مجمع تشخیص مصلحت، وزارتخانههای امور خارجه، کشور، اطلاعات و...) تأسیس کردهاند دیده میشود. اینگونه موسسات که قراراست از سرمایههای علمی دانشگاهی (استادان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی) برای بررسیهای راهبردی و کاربردی در مورد مسائل کشور استفادهکنند در اکثر موارد بوروکراتیزه شده و به محلی برای استخدامهای تماموقت و پارهوقت و مصرف بودجههایشان در قالب فعالیتهای روتین (برگزاری نشستها و همایشهای کمبازده، اجرای طرحها یا انتشار نشریاتی شبیه به همان آثاری که در دانشگاهها رایج است) تبدیل شدهاند. این مراکز کمتر نقش اتاق فکرهای هدفمند و معطوف به شناسایی و حل مسائل سیاسی کشور را ایفا میکنند. البته در بحبوحه برخی چالشها و بحرانهای داخلی و خارجی گاه مراجعاتی از سوی نهادها و مراکز متولی کشور به برخی یا طیفی از دانشآموختگان این رشته دیده میشود که این کارهم اولا بهشدت تحت تأثیر ملاحظات سیاسی و جناحی است و ثانیا اغلب خصلتی شبهآکادمیک یا نمودی نمایشی مییابد. بنابر این به نظر میآید در غیاب دو واسطه مهمی که عرض کردم قضاوت در مورد میزان ظرفیت و کفایت علوم سیاسی امروز ایران برای حل مسائل کشور چندان مقدور و حتی منصفانه نخواهد بود.
با وصفی که از روند تحولات و وضعیت امروزی علوم سیاسی در ایران ارایه کردید آیا میتوان از نوعی بحران در این رشته سخن گفت؟
بله! به نظر بنده علوم سیاسی در ایران امروز با سه بحران همزمان مواجه است که دو بحران آن به وضعیت داخلی و سومی به وضعیت جهانی این رشته مربوط است. نخستین بحران را میتوان «تورم علم سیاست» نامید. در ایران امروز علاوه بر خیل عظیم و متنوع استادان، دانشآموختگان و دانشجویان با انواع آثار علمی و شبهعلمی در این رشته مواجهیم. بخش بزرگی از این خیل، تفاوت چندانی با ذهنیتها و ادبیات رایج در محافل عمومی و رسانهای ندارد. بخشی دیگری هم که میکوشد هویتی آکادمیک از خود نشان دهد بیش از آنکه به مسائل جدی و انضمامی پیرامون خود بپردازد و بیندیشد، مستغرق مباحث انتزاعی و غالبا هضم نشده فلسفی و نظری است. تنها بخش کوچکی از اصحاب این رشته را میتوان در زمره دانشوران و دانشمندان این علم به حساب آورد که ادبیات جدی این رشته را کم و بیش هضم کرده و در مواردی هم آثاری جدی در این حوزه ارایه کردهاند. البته هنوز جای پژوهشهای اصیل و بنیادی در مقیاسها و مرزهای جهانی این رشته در ایران بسیار خالی است. بحران دوم که میتوان آن را «بحران انتزاع و انعزال علوم سیاسی» نامید اتفاقا به بخش نسبتا جدی اصحاب این رشته مربوط است. علوم سیاسی در ایران از یک سو بهشدت انتزاعی است و ارتباط چندانی با مسائل انضمامی ندارد و از سوی دیگر چندان محل رجوع متولیان امور کشور نیست. این رشته دهها سال در محیطهای دانشگاهی محبوس و محتوای آن هم به مباحث فلسفی و نظری و تاریخی محدود بوده است. بسیاری از دروس، مباحث و گرایشهای انضمامی این رشته نظیر سیاست و حکومت تطبیقی، سیاستگذاری عمومی، تصمیمگیری سیاسی، احزاب، گروههای نفوذ و فشار، افکار عمومی و انتخابات یا اصولا جایی در برنامههای آموزشی این رشته ندارند یا کمرنگ و حاشیهای هستند. عناوین و محتوای پایان نامهها، رسالههای دانشجویی، نشریات و مقالات این رشته نیز موید همین وضعیت است. متولیان امور سیاسی کشور هم نیاز چندانی به دانش علمی برای سیاستگذاری و تصمیمگیری در حوزهها و موضوعاتی که برشمردیم احساس نمیکنند. آنها معمولا تجربیات عملی و دانش عمومی خود را در این زمینهها کافی میبینند. به این ترتیب دور باطلی از انتزاع و انعزال در این رشته شکل گرفته و تداوم یافته و به یکی از موانع پویایی و نقشآفرینی این رشته تبدیل شده است. این بحران پیش از هرچیز به سرشت حکومت و سیاست در طول عمر این رشته در ایران مربوط است که بیشتر بر تاکید یا ایدئولوژی (و یا ترکیبی از این دو) استوار بوده است. چنین حکومت و سیاستی نه تنها نیاز چندانی به این احساس نمیکرده بلکه معمولا با آن، و به ویژه با نوع اصیل و انتقادیاش، سر ناسازگاری دارد. بحران سوم به وضعیت امروزی این رشته در سطح جهانی مربوط است. این رشته از تطبیق با تحولات سریع و پیچیدهای که به ویژه در چند دهه اخیر در عرصههای واقعی سیاست رخ داده، بازمانده است. تا چند دهه پیش صاحبنظران و پژوهشگران این رشته در دانشگاههای معتبر امریکایی در چارچوب پارادایم مسلط آن یعنی پوزیتیویسم، به سادگی و با اطمینان موضوعات و مسائل سیاست داخلی کشورها را در قالب مفاهیمی نظیر نظام سیاسی، دولت، ترتیبات نهادی، رقابتهای حزبی و رفتارهای رایدهی با رویکردها و روش هایی نظیر تحلیل سیستمی، تحلیل نهادی و تحلیل رفتاری بررسی و ارزیابی میکردند یا همین کار را در سطح سیاست بینالملل با مفاهیمی نظیر نظام بینالملل، سیاست قدرت، بلوک بندیهای جهانی، موازنه قدرت و بازدارندگی انجام میدادند و با معیارهای درونی همان پارادایم مدعی شناختی علمی و عینی از مسائل سیاست داخلی یا خارجی کشورها میشدند و به ارایه پیشنهادهای برای مواجهه با این مسائل مبادرت میکردند. اما امروزه چنین رویکردها و داعیههایی کمتر طرفدار و مدافعی حتی در همان دانشگاهها دارد. رویکردهای پوزیتیویستی در علم سیاست که در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ از سوی پارادایمهای رقیب نظیر پساساختارگرایی و سپس مطالعات فرهنگی، تحت فشارقرار گرفته بود در دهه ۱۹۹۰ و در سایه خوشبینی ناشی از فروپاشی بلوک شرق و ظهور برخی نشانههای پیشرفت دموکراتیزاسیون در مناطق مختلف جهان به تلاش برای بازسازی خود برآمدند اما اندکی بعد و با ظهور و گسترش پدیدههایی نظیر انواع بنیادگراییها، تروریسم، تضعیف سیاست نهادی، واگشتهای ضددموکراتیک و ظهور مجدد سیاست تودهای در بسیاری از کشورها، حتی در برخی از دموکراسیهای قدیمی غربی و همچنین تشدید بینظمی و آشوب در سیاست بینالملل، این خوشبینی و تلاش تضعیف شد. در چند سال اخیر آثار متعددی منتشر شده که نشاندهنده اذعان محافل علم سیاست پوزیتیویستی بر بحران این علم دلالت دارند. از جمله در کتابی که به قلم یکصد تن از استادان معتبر علوم سیاسی جهان با عنوان آینده علوم سیاسی منتشر و به فارسی هم ترجمه شده به خوبی میتوان بحران پارادایمیک این رشته را مشاهده کرد.
پارادایمهای جدیدی که به آن اشاره کردید، تا چه حدی از ظرفیت شناسایی، حل پدیدهها و مسائل جدید سیاسی برخوردارند؟
در این مورد لازم است به دو نکته اشاره کنم؛ نخست این که، خاستگاه این پارادایمها اصولا علوم سیاسی نبود بلکه حوزههای عامتری چون فلسفه، معرفتشناسی و جامعهشناسی بود. این پارادایمها، به ویژه پساساختارگرایی و پسامدرنیسم که در ایران رواج بیشتری پیدا کرده، اصولا رویکردی انتقادی و سلبی نسبت به علوم اجتماعی کلاسیک و مدرن دارند و بیش از آنکه معطوف به شناخت عینی مسائل انضمامی سیاسی و اجتماعی و راهگشایی برای حل آنها باشند، معطوف به نقد و شالوده شکنی دانشهای موجود درباره این موضوعات و مسائل هستند. دوم اینکه کشیده شدن دامنه اینگونه مباحث به علوم سیاسی آثار دوگانهای داشته است؛ از یکسو باعث تقویت سویههای انتقادی در این رشته شده اما از سوی دیگر باعث تضعیف باز هم بیشتر ابعاد انضمامی و به ویژه ابعاد هنجاری و کاربردی آن شده است. متأسفانه تأخر علوم سیاسی در ایران باعث شد که آثار منفی رواج این پارادایمها شدیدتر باشد. به عبارت دیگر در حالی که دانشآموختگان و دانشجویان این رشته از اوایل دهه ۱۳۷۰ به این سو به تازگی از فعالیتهای صرفا آموزشی به فعالیتهای پژوهشی روی میآوردند و هنوز حتی همان سنتهای پوزیتیویستی در این رشته جایی باز نکرده بود ناگهان با رواج برداشتهایی غالبا عجولانه و سطحی از ادبیات پساساختارگرایی تعداد بیشماری از شبهپژوهشها در قالب پایاننامه و مقاله با عناوین مد روز نظیر «تحلیل گفتمان ....» به بازار بیمشتری این رشته سرازیر شد و این بازار را باز هم آشفتهتر و بحران انتزاع و انعزال را در این رشته عمیقتر کرد.
راههای برونرفت از بحرانهای علوم سیاسی در ایران و جهان چیست؟
بنده در موقعیت ارایه راهحل نیستم اما در حد مطالعات و تأملات محدود خود و با توجه به مباحثی که اعاظم این رشته مطرح کردهاند به چند نکته اشاره میکنم؛
۱- نخست اینکه لازم است به برخی بنیادهای اولیه علم سیاست برگردیم. همانطور که عرض کردم، علوم سیاسی از آغاز شکلگیریاش در یونان باستان و تاپیش از غلبه پارادایم پوزیتیویستی بر آن، همواره دانشی هنجاری – تأسیسی بوده است. دانشمندان سیاست در ادوار مختلف از دغدغهمندترین افراد جامعه خود بودهاند و وظیفه خود را آسیبشناسی الگوها و شیوههای موجود حکمرانی و شناسایی یا ابداع الگوهای مناسب و مطلوب برای ساماندهی زندگی عمومی میدانستند. مرحوم دکتر حمید عنایت که از بنیانگذاران علوم سیاسی جدید در ایران شناخته میشود و بر سیاق همان دانشمندان کلاسیک میاندیشید، معمولا در اولین جلسه کلاسهای خود از دانشجویان جدید میپرسید که چرا این رشته را انتخاب کردهاند و پس از شنیدن پاسخهای مختلف، با اشاره به سرشت پروبلماتیک و دغدغهمحور علم سیاست میگفت: «اگر دغدغه و درد مسائل عمومی و اجتماعی را ندارید در این رشته نمانید زیرا بعید است چیزی شوید!» خلاصه اینکه این رشته، جای دغدغهمندان جدی مسائل عمومی و سیاسی است و نه طالبان مدرک و اشتغال.
۲- دوم اینکه علوم سیاسی از همان آغاز ترکیبی از دانشهای مختلف بود. نگاهی به آثار کلاسیک این رشته به خوبی درآمیختگی فلسفه، اخلاق، حقوق، تاریخ، جامعهشناسی، اقتصاد، روانشناسی و حتی علوم تجربی را به ما نشان میدهد. پیچیدگی و سیالیت پدیدهها و مسائل سیاسی هیچگاه تن به رویکرد تکرشتهای نمیدهند. این پیچیدگی و سیالیت که امروزه به مراتب بیش از گذشته است نیازمند رویکرد چندرشتهای است. البته این به معنای تبدیل علوم سیاسی به کشکولی از دانشهای مختلف نیست بلکه به این معناست که دانشمندان سیاسی باید این دانشها را در پرتو نگرشهای کلان برای شناخت ابعاد متفاوت پدیدهها و مسائل سیاسی و ارتباطهای پیچیده میان آنها مورد استفاده قرار دهند .
۳- سوم اینکه سیاست در تعریف مثبت آن به معنای تدبیر امور عمومی و غایت آن نیز تأمین مصلحت عمومی و خیر همگانی است. علوم سیاسی نیز نباید موضوع و مساله اصلی خود یعنی شناسایی و پیشنهاد راههای رسیدن به این مصالح و خیرات را در سطوح ملی و بینالمللی فراموش کند. با توجه به تکثر فزایندهای که در همه سطوح سیاست وجود دارد تعیین معیارهای علمی و اخلاقی برای تحلیل و ارزیابی مسائل و تشخیص مصالح جز با تقویت سویههای دموکراتیک در بینشها و روشهای این علم ممکن نیست. در غیر این صورت همواره این خطر وجود دارد که این علم در خدمت گرایشها و ایدئولوژیهای اقتدارگرا یا خشونتگرا خواه در میان گروههای حاکم و خواه در میان گروههای اپوزیسیون قرار گیرد.
۴- چهارم اینکه موضوع سیاست در عمل با امر اخلاقی و داوریارزشی آمیخته است. در چنین شرایطی دانشوران سیاسی نمیتوانند خود را با داعیه بیطرفی از مسوولیت اخلاقی ناشی از دانش خود مبرا بدانند. البته اخلاق محوری نباید به ابعاد علمی این دانش لطمه بزند و آن را به ورطه ایدئولوژی بیندازد. در اینجا است که تقید همزمان دانشوران سیاست به معیارهای همزمان علمی- عقلانی - اخلاقی اهمیت مییابد. ترکیب این سه معیار در مفهوم «خرد سیاسی» متجلی میشود. بنا بر این، آموزش و پژوهش در علوم سیاسی به موازات توسعه و تعمیق دانش علمی باید بتواند خرد سیاسی (قدرت تمیز خوب و بد اخلاقی . درست و نادرست عقلانی) را در میان دانشوران و مخاطبانش توسعه و تعمیق ببخشد.
۵- پنجم اینکه امور و مسائل سیاسی با کنش و عمل هم در عرصه عمومی و سطوح کلان مرتبط است. علوم سیاسی نباید به ابعاد علمی محض (تجربی، نظری و تحلیلی) پدیدهها و مسائل سیاسی محدود شود بلکه لازم است به ابعاد راهبردی و استراتژیک، یعنی شناسایی و پیشنهاد ملزومات رویارویی هدفمند و راهگشا با این پدیدهها و مسائل، آن هم در راستای نیل به غایت سیاست یعنی سازگار کردن اهداف و منافع متفاوت و متعارض و کمک به مصالحه و همزیستی در سطوح ملی و بینالمللی توجه کند. البته این به معنای تبدیل دانشوران سیاسی به سیاستمدار و سیاستگذار نیست بلکه به این معنا است که این دانشوران باید قادر باشند مسائل، دانش و پژوهشهای علمی خود را بر اساس دریافتها و بصیرتهای استراتژیک صورتبندی کنند تا امکان استخراج و استنتاج معرفت عملی نیز از آنها وجود داشته باشد.
۶- ششم اینکه آموزش علوم سیاسی نیازمند رویکردهای جدیدی متناسب با ویژگیهای امروزین زندگی اجتماعی و سیاسی است. دیرزمانی این علم رویکردی نخبهگرایانه داشت یعنی هم دانشمندان سیاست انگشتشمار بودند و هم مخاطبان آنان را معدود حاکمان و الیت سیاسی تشکیل میدادند. در سده اخیر اما این علم به یک رشته دانشگاهی و جزیی از خردهنظام آموزشی و پژوهشی در جوامع جدید تبدیل شد و عهدهدار تولید علم، تربیت کارشناس و ارایه خدمات علمی و پژوهشی به دولت و دیگر سازمانهای سیاسی و اجتماعی شد. رویکرد اخیر با وجود برخی کارکردهای سودمندش، علاوه بر اینکه موجب تقویت ابعاد پوزیتیویستی این علم شده خصلتی بوروکراتیک به این علم داده و آن را از تأثیرگذاری بر حوزه عمومی دور ساخته است. در حالی که امروزه به موازات تحولاتی که در پدیدهها و مسائل سیاسی رخ داده نیروهای جدیدی به این عرصه وارد شده و عرصه عمومی بسط و توسعه بیشتری پیدا کرده است. این وضعیت ایجاب میکند که دانش عمومی در مورد امور سیاسی نیز بسط و عمق بیشتری پیداکند. به عبارت دیگر، لازم است علم سیاست از مرزهای آکادمیک و حصارهای بوروکراتیک خود عبور کند و آموزش عمومی را نیز در دستور کار خود قرار دهد. ایفای این نقش نیازمند بازتعریف برنامههای آموزشی، فضاهای آموزشی و روشهای آموزشی این رشته است. اتفاقا این رویکرد میتواند به پیوند دوباره این علم با ابعاد هرچه انضمامیتر زندگی اجتماعی و سیاسی و درگیر کردن عموم مردم با لایههای عمیقتر مسائل محلی، ملی و جهانی کمک کند و افق نظری و مساعی عملی گروههای مختلف اجتماعی و شهروندان را با دولتمردان و کنشکران سیاسی همسوتر و همافزاتر سازد. تنها با این رویکرد است که علم سیاست به فلسفه وجودی اولیهاش یعنی فراهم کردن زیست اجتماعی خردمندانه، مسالمتآمیز و فضیلتگرایانه بازمیگردد.
آینده علوم سیاسی را در ایران چگونه میبینید؟
با همه نقدها بر وضعیت علوم سیاسی ایران نباید به وضعیت امروزی و به ویژه آینده این رشته در ایران بدبین باشیم. حتی در ادوار گذشته نیز استادان معتبر این رشته با پرورش دانشآموختگانی مستعد و جدی و بعضا با خلق آثار علمی و پژوهشی نقش مهمی در هویت بخشیدن به این رشته و روشن نگاه داشتن چراغ آن داشتهاند. در این مورد باید از مرحومانی چون دکتر عنایت، دکتر شیخالاسلامی، دکتر قاضی و دکتر اکبر یاد کرد . همچنین باید به تلاشهای بیوقفه استادان گرانسنگی چون دکتر رضوی، دکتر افتخاری، دکتر میلانی، دکتر بشیریه، دکتر طباطبایی و بسیاری دیگر اشاره کرد که در چند دهه اخیر دامنه اثربخشی کلاسها یا تألیفاتشان از محدوده رشته علوم سیاسی فراتر رفته و دانشجویان و دانشآموختگان دیگر رشتهها را نیز در برگرفتهاست. سرانجام اینکه در سالهای اخیر بخش قابل ملاحظه و فزایندهای از استادان و دانشآموختگان این رشته، علاوهبر ایفای نقش دانشگاهی، در عرصههای عمومی نیز فعال و تأثیرگذار شدهاند؛ امروزه دانشآموختگان این رشته حضور و نقش پررنگی در مدیریت و تهیه محتوای رسانههای عمومی به ویژه روزنامهها و مجلات نسبتا پر مخاطب کشور دارند. همچنین تعدادی از استادان این رشته با یادداشتها و مصاحبهها یا حضور در میزگردها و نشستهای عمومی، نقش موثری در طرح مسائل و گفتوگوهای سیاسی و اجتماعی دارند. در این مورد میتوان به استادانی چون دکتر باوند، دکتر زیباکلام، دکتر سریعالقلم، دکتر تاجیک و دکتر کاشی اشاره کرد. سرانجام اینکه تعدادی از دانشآموختگان این رشته در سیاست عملی نیز حضور فعالی داشتهاند و در ورود مفاهیم و مباحث علمی و راهبردی به حوزه سیاستورزی نقش ایفا کردهاند. دکتر حجاریان، دکتر تاج زاده، دکتر امینزاده، دکتر میردامادی و دکتر اصغرزاده نمونههایی از این گروه هستند. صرف نظر از تفاوتهایی که در میان هر سه گروه بالا وجود دارد، این بخش از اهالی علوم سیاسی ایران نقش غیر قابل انکاری در ذهنیت و زبان جدید سیاسی در ایران ایفاکردهاند و میتوان آنها را به عنوان بخش مهمی از حرکت علمی، فرهنگی و سیاسی بزرگتری به حساب آورد که به ویژه در دو- سه دهه اخیر برای شناخت و حل مسائل سیاسی و اجتماعی ایران به راه افتاده است. بنا بر این باید گفت علوم سیاسی در ایران امروزه سرمایههای علمی و کاربردی قابل ملاحظهای دارد. به علاوه، در چند سال اخیر چه در همایشهای سالانه و نشستهای تخصصی انجمن علوم سیاسی ایران و چه در برخی از نشریات عمومی، مباحث جدی و انتقادی مهمی هم درباره وضعیت خود این رشته و هم درباره مسائل کشور بهراه افتاده است. سرانجام اینکه در چند سال اخیر، برخی از نهادها و سازمانهای دولتی علاقه بیشتری برای شنیدن نظرات استادان و دانشآموختگان این رشته از خود نشان میدهند. مجموعه این شرایط نویدبخش چشماندازهای روشنتری برای این رشته است.
روزنامه اعتماد