به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حجت الاسلام پارسانیا در دومین روز از نشست «پرسش از امر دینی در عصر حاضر» که به بازخوانی روایت بیژن عبدالکریمی از امر دینی اختصاص دارد، گفت: نسبتی که تئولوژی دین و امر قدسی در جهان غرب پیدا کرده چه نسبتی است و در جهان اسلام این نسبت چگونه بوده و چه مسیری را طی کرده است و ما امروز در داوری نسبت به این نسبت از کدام منظر استفاده می کنیم؟ اجمالاً باید عرض کنم آن چه که در جهان غرب تحت عنوان تئولوژی مطرح است با تئوس و زئوس هم ریشه است و آن چه که در یونان است و بعد در مسیحیت می آید. در یونان تئوس خداوند خدایان است و الهه های متکثری نیز حضور دارند. یعنی جهانی اسطوره ای و مشرکانه است. در تعبیر خدای خدایان نوعی وحدت نیز وجود دارد.
وی سپس گفت: مرحوم فردید تئوس و طاغوت را هم ریشه می دانست. در مقابل این خدا، خدای مسیحیت می آید و سخن از توحید دارد. اما در تقابل با میراث یونان به گونه ای مسیحیت نیز اثر می پذیرد. آن خداوند واحد و احدی که مطلق است و هر آن چه در عالم است همه جلوه و فیض اوست و انسان کامل که مسیح است و پیامبر اوست. او در تجلیات خود بالممازجه حضور به هم می رساند.
پارسانیا همچنین افزود: در شورای نیقیه اول اَب و اِبن و در نیقیه دوم روح القدس نیز به اِبن ملحق می شود و این در برابر قرائت های دیگر از توحید در مسیحیت رسمیت می یابد. در فلسفه مدرن در نگاه دکارت از ۳ جوهر خدا، نفس و جسم سخن گفته می شود و عقل به صورت عرض در می آید و دیگر جوهر و سوژه نیست بلکه ابژه است. پیش از آن عقل جوهر محسوب می شد. این مسأله زمینه را برای حرکت های بعدی آماده می کند.
وی در ادامه عنوان کرد: در کانت این عقلی که تا دکارت نوری است که عالم را می شناسد دیگر عرض شده است و جوهر نیست. این جا به صورت سوبژکتیو و خودبنیاد می شود. عقل یک عقل متعالی که فیض الهی و جوهری بود حالتی استعلایی پیدا می کند. واقعاً متعالی نیست و پیشینی هایی است که متعلق به انسان است. عقل دیگر نوری نیست که عالم را بیابد بلکه امری انسانی و متعالی نماست که عالم را صورتگری می کند و صورت می بخشد.
پارسانیا اظهار داشت: در هگل و نوکانتی ها این عقل جنبه استعلایی خود را نیز از دست می دهد و جنبه ای تاریخی و فرهنگی پیدا می کند و به صورت امری سیال در می آید. عقل ابزاری می شود که برای ساختن جهان به کار می آید. عقل برساخته ای می شود که ساختی ثابت هم ندارد و انسان و فرهنگ آن را می سازند و دائماً در حال ساخته شدن است. تطورات معنای عقل تطورات معنای علم را هم پدید می آید. در کتاب اصول کافی ابتدا سخن از عقل و جهل است سپس صحبت از علم.
وی سپس خاطرنشان کرد: مسأله به مرگ سوژه ختم می شود. یعنی ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است که عقل و علم و معرفت را می سازند و هر لحظه در حال بازخوانی و بازسازی است. در این جا نه متنی می ماند و نه ماتنی. بلکه مفسر است که در قرائتش دارد مشارکت می کند در تفسیر جدید. هیچ ذاتی برای معنایی نیست بلکه معنا همواره ساخته می شود. در چنین جهانی امری متعالی و امری قدسی خود یک برساخته است و این برساخته در تفسیرهای مکرر در همین عالم تداوم پیدا می کند.
پارسانیا افزود: در این نگاه می تواند متدین باقی ماند به معنای ارتباط با یک امر متعالی؟ یا امر متعالی خود یک مفهومی مثل دیگر مفاهیم است که انسان آن را می سازد؟ پس اگر گفته شود که نظام آگاهی و علم و تفسیر انسان دینی نیست حرف عجیبی نیست. اگر کسی تمنای عبور از این نظام را بکند تمنایی نا به جا و محکوم نکرده است.
پارسانیا در ادامه در این باره که مفاهیم قدسی و نسبت آن با عالم در جهان اسلام چه مسیری را طی کرد افزود: یک بحث مفهوم عقل در متون ما است. حدیثی داریم که مفادش در احادیث دیگر بسیار است. علی (ع) می فرماید: از پیامبر سوال شد که عقل چیست؟ فرمود عقل فرشته ای است که سرهایی به اندازه تمام مخلوقات دارد و بر سر آن عقل چهره ایست و اسم هر انسان بر آن چهره نوشته شده است و بر هر چهره پرده ای بر افکنده شده است. پرده از آن چهره بر گرفته نمی شود تا آن انسان به حد بلوغ برسد. چون آن انسان به بلوغ رسید پرده بر گرفته می شود و نوری بر قلب او ظاهر می شود.
وی عنوان کرد: عقل چون چراغ است در میان خانه و نوری است که با آن امور را می فهمد. در این جا از عقل انسانی و متعالی و ارتباط آن دو با هم سخن گفته می شود. اقبال و ادبار عالم با این عقل است. این عقل مخلوق است. هر چه راجع به خالق گفته شود تعیّن است و با عقل این تعیّن فهمیده می شود. ظهور وجود با عقل آغاز می شود. در یونان موجود دیده می شد و وجودی که این ها را خلق کرده است. گفته شده تاریخ متافیزیک تاریخ غفلت از وجود و پرداختن به موجودات است.
پارسانیا سپس گفت: فارابی در فلسفه خودش با این کار ابداعی که بحث ماهیت و وجود را مطرح می کند غفلتی که در فلسفه غرب نسبت به وجود می توانست شکل بگیرد را نقطه عطفی برایش ایجاد می کند. در تاریخ اسلام همچنین شهود اهل معرفت از دیدار آن حقیقت متعالی موجب می شود تا الهیاتی پدید بیاد که تئولوژی نیست. نه خداوند رسول می شود و نه خداوند مخلوقات می شود و نه عقل می شود مخلوقات. شاید کمتر مسأله ای مثل عقل در تاریخ اندیشه اسلامی مطرح است.
وی در انتها عنوان کرد: ملاصدرا در اتحاد عاقل بالمعقول باب جدیدی را باز می کند. این بحث مسیری که بعد از دکارت در غرب پیش رفت را کاملاً مُنسد می کند و راه دیگری را پیش رو می گذارد. در برابر تئولوژی ای که محکوم به شکست است و عقلانیتی که متعلق به این عالم است فقط عوام می توانند دین دار باشند و فرهیختگان راهی به دین داری ندارند مگر با یک پاردوکس. جهان دینی نمی تواند بدون الهیات باشد و این حق جامعه دینی است که الهیات خودش را داشته باشد. ناگزیر به میراث خود باید برگردیم و کاوش کنیم و محققانه آن را بررسی کنیم. اگر این گونه باشد راه های جدید و گام های جدیدی محقق خواهد شد.