به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران؛ پروفسور سید حسین نصر، حدود یک سال است که بهدلیل کسالت، سخنرانی عمومی نداشته است. اما عشق هشتاد ساله این متافیزیسین و فیلسوف حکمت خالده به مولانا سبب شد تا چند هفته پیش با موضوع «اکنون ما و مولانا» در دانشگاه جان هاپکینز امریکا سخنرانی کند. مکتوب حاضر متن تنظیم و تلخیص شده «ایران» توسط علیرضا شیرازینژاد از سخنرانی این استاد دانشگاه جورج واشینگتن است.
خطری برای اصالت پیام مولانا
همه ما در رسانهها میخوانیم معروفترین شاعری که بیش از همه، حتی شکسپیر، جان دان، جان کیتس و تمام شعرای بزرگ انگلیسیزبان، اشعارش در امریکا به فروش میرسد «مولانا» است و ما از این قضیه بسیار خرسند هستیم. اما متأسفانه جریان دیگری در حال رخ دادن است و آن به وجود آمدن مولانایی است که از هویت واقعیاش جدا شده است. یعنی نه مسلمان است نه ایرانی؛ نه با زبان فارسی کار دارد نه با قرآن؛ و هیچ ارتباطی میان او و مثنوی که قرنها ایرانیها، ترکها، هندیها و پاکستانیها همراه با آن بزرگ شدهاند، وجود ندارد. استفاده چند نفر از شُعرای برجسته امریکایی که با زبان فارسی آشنایی ندارند و از متن ترجمه بسیار دقیق «رینولد آلین نیکلسون» از مثنوی بهره میگیرند و شعر معاصر امریکایی میسرایند، بر این جریان بیشتر دامن زده است.
به یاد دارم سالها پیش، دانشگاه جورجیا، از من دعوت کرد تا درباره مولانا سخنرانی کنم؛ سپس گفتند ما میخواهیم برنامه ویژهای نیز برای او اجرا کنیم. خلاصه شخصی آمد که با نواختن بنجو [(Banjo) موسیقی محلی هیل ویلیا در ویرجینیای غربی امریکا] اشعار مولانا را میخواند و من بواقع شگفتزده شدم! گفتم: «دارم میبینم که مولانا در قبرش دارد میچرخد!»
بنابراین، اگرچه اشعار مولانا در امریکا با اقبالی فوقالعاده همراه شده است، اما اگر بخواهیم عامیانه بیان کنیم، این آبکی شدن اشعار او خطر بزرگی است که «نفس معروف شدن» و «اصالت پیام» مولانا را تهدید میکند. اینجا وظیفه ما است که «اصالت پیام مولانا» را حفظ کنیم.
تمدن ما و یک تراژدی ناسیونالیستی
یکی از مهمترین پیامهای مولانا «همدمی» است. چند سال پیش در بزرگترین کنفرانسی که به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا توسط دولت ترکیه در استانبول برگزار شد، با توجه به ناسیونالیسم نوینِ موجود بین ما و ترکها، آقای اردوغان، که در آن زمان نخستوزیر بودند، کار عجیبی کرد و از بنده خواست تا سخنرانی اصلی همایش را در همان روز نخست که ایشان حضور داشت، انجام دهم. بعد از سخنرانی هم لطف کردند و به من گفتند ما کنار مزار مولانا در قونیه اتاقکی ساختهایم که هشت جای قبر دارد؛ یکی از آنها هم برای شما است و این بزرگترین هدیهای است که دولت ترکیه میتواند به شما بدهد. من هم خندیدم و گفتم: خیلی ممنون! چون بنده وصیت کردهام که در ایران دفن شوم. به شوخی گفتم شما میتوانید نصف بدنم را ببُرید و اینجا دفن کنید، ولی بقیهاش باید برود ایران (البته امیدوارم که مولانا در این یک مورد از من ناراضی نباشد.)
اما موضوع اصلی که در آن سخنرانی مطرح کردم این بود که فراموش نکنیم هدف مولانا نزدیک کردن قلبها به یکدیگر بود. او با تمام تقسیماتی که ما از لحاظ نژادی، قد، رنگ پوست و طبقاتی در جوامعمان درست میکنیم، مخالفت داشت. در طریقه «مولویه» که درست کرد، هرکسی از سلطان تا نوکر دم در میتوانست وارد طریقتش شود، چراکه ملاک تمایز «خصلت معنوی» بود، نه وضع اجتماعی یا ستارههای روی دوش فلان ژنرال نظامی!
بر همین اساس، این تراژدی بزرگی برای تمدن ما است که بیاییم و یکی از بزرگترین شخصیتهایی را که برای وصل کردن آمده بود وسیلهای برای عناد فرهنگی بین خودمان و ترکها، بهعنوان دو ملت بزرگ در خاورمیانه قرار دهیم. حتی در بهکارگیری کلمه «بلخی» بهعنوان کنیه او که در وهله نخست «ناسیونالیسم افغانی» را بر ضد ایران برمیانگیزد، نیز چنین است. البته در اینکه مولانا اصلش متولد بلخ است شکی نیست، اما او براثر حمله مغول به ایران، یا هر دلیل دیگری، همراه با پدر خود راهی مکه شد و سپس به سرزمین آناتولی مهاجرت کرد و چهل سال پایانی عمر خود را در آنجا که جزو سرزمینهای فرهنگی ایران به شمار میرفت، گذراند. حال اگر برخی عنوان میکنند که مولانا افغان بوده و ایرانی نبوده است! حداقل من نمیدانم که معنی «افغان» در قرن هفتم هجری چیست؟ با این تفاسیر، باید توجه داشت که این ناسیونالیسمهای جدید بسیار غیرمنطقی و از روی احساسات هستند. چنین چیزی در تغایر با فرهنگ و تمدن سنتی قرار دارد و از لحاظ سیاسی نیز برای غرب پرمنفعت است.
اکنون، هیچکدام از ما، مولانا را نمیخوانیم و به حرفهایی که میزند عمل نمیکنیم؛ فقط برای رفع احتیاجات مرتبط با شاخصههای ناسیونالیستی، بیرقش را دستمان گرفتهایم! و این چقدر میتواند دونشأن یک فیلسوف و شاعر بزرگ باشد که آمده تا نزدیکی و همدلی ایجاد کند! مولانایی که حتی پیغمبر اسلام(ص) را اینگونه دید: «مصطفی آمد که آرد همدمی»
در شناخت اسطرلاب حق
ما نباید در شناخت شخصیت مولانا غفلت کنیم. او علاوه بر اینکه جزو مهمترین متفکران اسلامی به شمار میرود، از بزرگان صوفیه و فرهنگ شعر ما است. مولانا از لحاظ وسعت علم و دانشِ عرفانی بیهمتا است و به نظر من بجز حافظ هیچ شاعری در مقام شعر عرفانیش برنیامده است. هر شعر عرفانی که پس از وی به زبان فارسی سراییده شده، مدیون اشعار او است.
شخصیت عظیم و پرنفوذ او به گونهای است که هر جا فرهنگ ایرانی-اسلامی ورود کرده نام وی هم به چشم میخورد؛ یعنی از آلبانی در غرب اروپا گرفته تا سرزمین بنگال، چنین است. حتی یکی از آخرین کتابهایی که قبل از حاکمیت نظام کمونیستی در سال 1948 در تیرانا آلبانی به چاپ رسید، راجع به مولانا بود.
بیشتر آثار مولانا بارها در هند و عثمانی علاوه بر استنساخ، ترجمه و شرح شدهاند. هرچند خود ما ایرانیها بجز اثر حاج ملاهادی سبزواری که فیلسوف بزرگ قاجاریه بود، شرح مهمی بر مثنوی ننوشتهایم اما سالها پیش در بوسنی و هرزگوین و آلبانی شرحهای بسیار خوبی درباره مثنوی نوشته شده است. در شبه قاره هند نیز شاه عبداللطیف بزرگترین شاعر سِند، کتابی به زبان سِندی دارد با نام «الرساله» که شرحی بر مثنوی محسوب میشود.
«مثنوی» در واقع فرهنگ شبه قاره را عوض کرد و حتی بین هندوها شهرت داشت. آثاری وجود دارد به زبان سنسکریت که درباره مثنوی نوشته شدهاند. حتی از پاندیتهای هند، دیگر چه برسد به خود مسلمانها! در جهان غرب نیز گذشته از کارهایی که قبلاً «نیکلسون» و «آربری» در انگلستان انجام داده بودند، ما خیلی مرهون خدمات خانم «آنه ماری شیمل» و «ویلیام چیتیک» هستیم.
اما شخصیت مولانا تنها به این موارد محدود نمیشود و او در چندین رشته شخصیت پراهمیتی است؛
1. در عرفان و تصوف؛ یعنی آن حکمت الهی که در عرفان هست.
2. در مکتب عشق؛ که در فرهنگ ما هیچگاه از عرفان جدا نبوده است. وقتی میگوید: «شاد بادای عشق پر سودای ما» یا «ای تو افلاطون و جالینوس ما» با آگاهی کامل عنوان میکند که عشق، افلاطونِ ما است. حال باید پرسید که چرا او از واژه «افلاطون» استفاده کرده است؟ چرا کلمه «اِروس» یا «آگاپه» یونانی را بهکار نبرده است؟ به خاطر اینکه «عشق» مورد نظر مولانا، یک «معرفت تحققیافته» است. کسی که به خداوند معرفت پیدا کند، خدا را دوست دارد و دوستی با خداوند جز با معرفت به خداوند امکانپذیر نیست.
3. مولانا استاد «جهانشناسی» (cosmology)است. من پنجاه سال است که درگیر فعالیتهای محیط زیستی هستم و نخستین کتاب راجع به «بحران محیط زیست» را ایرانی حقیری بهنام بنده نوشت؛ هرگاه کسی از من میپرسد مهمترین منبع اسلامی برای فلسفه محیط زیست چیست؟ پاسخ میدهم که مثنوی مولانا. این مسائل را باید مد نظر قرار دهیم و از آن بهره بگیریم چرا که هیچ اثری مانند مثنوی دارای یک فلسفه عمیق درباره طبیعت که رابطه ما با موجودات را نیز بیان کند نیست، چنانکه میگوید:
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز سرها پردهها برداشتی
چه کسی میتواند چنین شعری را بسراید؟ مسلماً کسی که زبان هستی را شنیده باشد.
4. مولانا یک موسیقیشناس و موسیقیدان بزرگ است و حیرتآور است وقتی با اندکی تأمل میبینیم که او تا چه حد وجودش با موسیقی پیوند خورده است. مثلاً در دیوان شمس که برای نخستین بار در تاریخ تمدن و زبان فارسی زیر نظر مرحوم فروزانفر با همکاری دکتر مهدوی و حمایت مالی که دکتر اقبال (وزیر وقت نفت) انجام داد، توسط دانشگاه تهران به چاپ رسید. پژوهشها نشان داد که پنجاه وهفت نوع مختلف از قافیه و عروض وجود دارد و این دو برابر دیگر آثار زبانفارسی است. اگر دیوان حافظ را که آسمانی است کنار بگذاریم، هیچ دیوانی به زبانفارسی نیست که به اندازه دیوان کبیر دارای موسیقی و آهنگ قوی باشد. مثلاً به آهنگ موجود در این چند بیت توجه کنید:
آمد ندا از آسمان، آمد طبیب عاشقان
خواهی که آید نزد تو، بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان، خلوتگه آن یار دان
گر یار غاری در یقین، در غار شو در غار شو
بنابراین آشنایی مولانا با موسیقی باعث میشود که موسیقی وارد شعر شود. اصلاً او خودش هم موسیقی بوده است؛ چنانکه به خدا میگوید: «ما چو چنگیم و تو ناخن میزنی.» در نظر او، روح ما صدای آلتِ موسیقی ما است. حیف که قدرش را نمیدانیم؛ نمیدانیم چه کسی هستیم. ما آلت موسیقی هستیم در دست خدا و این سخن حیرتآوری است که مولانا میگوید.
میراث ماندگار مولانا
باید توجه کنیم که از مولانا دو میراث مهم باقی مانده است. یکی «اشعارش» که به ایران آمد و البته «فیه مافیه» که به نثر است و دیگری «طریقه مولویه»، بهعنوان یکی از بزرگترین طُرُق تصوف که در قونیه و سپس در استانبول آغاز شد و هنوز هم هست. این طریقت به مدت هفتصد سال نفوذ فوقالعادهای بر تاریخ عثمانی داشت. مثلاً دو نفر از سلاطین عثمانی عضو این طریقت بودند. تمام موسیقی کلاسیک ترکی و عثمانی که اکنون در رادیو میشنوید برای اینها بوده است. اما متأسفانه وقتی آتاتورک بر سر کار آمد، به سبب قدرت سیاسی که طریقت مولویه داشت، سعی کرد تا بهطور کلی آن را از بین ببرد. لذا دستور داد تا سه هزار نفر از شیوخ مولویه را بکشند یا زندانی کنند؛ هرچند در نهایت این طریقت از بین نرفت. من باید این حرف را بزنم، چرا که حقیقت تاریخی را باید گفت. چه ترکها خوششان بیاید چه نیاید.
اینها مزار مولانا را به موزه تبدیل کردند و با اینکه خیلی مسخره است ولی همه میروند آنجا میایستند و در واقع عبادت میکنند. بعدها که اردوغان سر کار آمد، اجازه داد تا مردم و حلقههای طرق مختلف بتوانند در روز هفدهم دسامبر که روز درگذشت مولانا است، بیایند جمع شوند و ذکر و نماز بخوانند. این جنبه را ایرانیها نباید فراموش کنند که مولانا مبدأ یکی از مهمترین طرق تصوف است. البته در ایران برخلاف ممالک عربی و ترکیه، این طریقت گسترش پیدا نکرد و من در اینجا وارد چرایی آن نمیشوم؛ اما دانستنش مهم است.
ضرورت رمزگشایی پیام مولوی
امروز خوشبختانه واکاوی آنچه در دریای پرمعرفت مثنوی وجود دارد، بیشتر مورد توجه واقع شده است. مثلاً در گذشته، همه مولانا پژوهان بجز آقای هادی حائری، میگفتند که مثنوی مجموعهای از داستانها است و ساختاری ندارد. اما 10 سال پیش در پژوهشی که توسط دکتر سلمان صفوی و پروفسور سایمون ویتمن در دانشگاه لندن صورت گرفت، نشان داده شد که مثنوی دارای ساختار و منطق خاصی است و در هر جلد از شش جلد آن، داستان نخست آیینهای است برای داستان آخر، داستان دوم، آیینهای است برای داستان یکی مانده به آخر و قسعلیهذا. این کشف مهمی بود و نتایج آن در کتابی که بنده حقیر هم مقدمهای برآن نوشتم، توسط دانشگاه لندن به چاپ رسیده است.
البته نسل فعلی علاقهمندان به مولانا نباید فراموش کنند که این رویکردهای نوین مرهون خدمات علمی سه تن از دانشمندان ایران معاصر است. یکی استاد جلالالدین همایی که خواندن کتاب بینظیر «مولوی چه میگوید؟» ایشان را برای همه توصیه میکنم. شخصیت دوم مرحوم بدیعالزمان فروزانفر که عمر خویش را صرف مولوی و مثنوی کرد و شرحی دقیق و خواندنی از دفتر اول مثنوی به جای گذاشت. همچنین مرحوم هادی حائری که ایشان بزرگترین مولاناشناس ایران در دوران پهلوی بود که با توجه به سطح دانش حیرتآوری که در این حوزه داشت، افرادی مانند آقای فروزانفر نزد ایشان میآمدند و مشکلاتشان در زمینه مثنوی را از وی میپرسیدند.
در پایان عرایضم، فقط میخواهم از زبان مولانا این شعررا که در واقع راجع به خود او است برایتان بخوانم که میفرماید:
نردبان آسمانست این کلام
هر که زان برمیرود آید به بام
نی به بامی کز گوی اخضر بود
بل به بامی کز فلک برتر بود