فرهنگ امروز/ مطهره میرشکاری: ادبیات حماسی، گونهای از ادبیات است که مضامین آن معمولا برخاسته از آرمانهای یک قوم و ملت است که ضمن نقل آرزوهای آنها، بخشی از تاریخ و فرهنگ آن قوم و ملتی که حماسه از آن برخاسته است را نیز در خود جای داده و عموما در متون حماسی شکل و نمود بیرونی مییابد. منظومه حماسی در حقیقت شعری است که دلاوریها و مردانگیهای پهلوانان را توصیف میکند و شاعر حماسهسرا افتخارات یک قوم و ملت را با مظاهر مختلف زندگی آنان به تصویر میکشد و ما را با عقاید، نظرات، تمدن و اخلاق یک ملت آشنا میکند، که این ویژگی اساسی و کلی همه منظومههای حماسی در سراسر دنیاست. شاهنامه فردوسی، «ایلیاد و اودیسه هومر» و «بهشت گمشده میلتون» از مشهورترین حماسههای جهان هستند. معمولا در ژانر حماسه و ادبیات حماسی جدال، مبارزه و گاه خشونت اصل حاکم است ولی برخی از اساتید و صاحبنظران ادبیات کلاسیک بر این عقیدهاند که حکمت فردوسی قاعده عمومی این ژانر حماسه را شکسته است و شاهنامه را یک اثر گفتوگومند توصیف کردهاند که برخلاف نمونههای حماسی دنیا، بیشتر به کتاب صلح میماند تا کتاب جنگ.
محمدرضا کمالی، که به تازگی کتابی با عنوان «راز جنگهای شاهنامه» را منتشر کرده و شرح مدونی بر جنگهای مختلف شاهنامه در یک مجلد ارائه داده است در این خصوص به ایبنا میگوید: «در طبیعت دائما نبرد بین نیکی و بدی وجود داشته است. در تمام جنگهای شاهنامه هم دو اردوگاه خیر و شر و نیکی و بدی داریم و در کتاب راز جنگهای شاهنامه از این جهت به جنگهای شاهنامه نگاه شده است. تمام شاهنامه به سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی تقسیم میشود و من جنگهای دو دوره اساطیری و پهلوانی را با همین نگاه نیکی و بدی و اردوگاه خیر و شر بررسی کردهام. در شاهنامه معمولا ایرانیان همیشه در اردوگاه نیکی و خیر هستند و امیران یا غیرایرانیان در اردوگاه بدی. درواقع در این کتاب رازها و عوامل موثر در رخداد هرکدام از این جنگها، شخصیتهای تاثیرگذار و انگیزه افراد از حضور در آن جنگ و نبرد بررسی شده است.
مثلا در نبرد رستم و اسفندیار، اینکه انگیزه اسفندیار از این نبرد چه بوده، مورد بررسی قرار گرفته؛ چون به هرحال نبرد رستم و اسفندیار جزو معدود نبردهایی است که هر دو طرف نبرد جزو اردوگاه خیر هستند، یعنی اسفندیار شاهزاده ایرانی و رستم، جهانپهلوان ایرانی است که همیشه حافظ تاج و تخت بوده و این بار مجبور میشود در مقابل اسفندیار بایستد.»
راز جنگهای شاهنامه چیست؟
یکی از فواید حماسههای شاهنامه در چگونگی یاد کرد جنگهاست؛ مؤلفههای فراوان جنگ سخت و جنگ نرم و شیوههای متعدد مقابله با عملیات روانی دشمن در این اثر به وفور دیده میشود، اما برخی از صاحبنظران حوزه شاهنامه، جنگهای شاهنامه و حماسه ایرانیان را بیشتر تدافعی میخوانند تا تهاجمی که مطالعه رازها و عوامل موثر در رخداد هرکدام از این جنگها، شخصیتهای تاثیرگذار و انگیزه افراد و اشخاص از حضور در آن جنگ و نبرد میتواند به اثبات این نظر کمک شایان توجهی کند.
نویسنده کتاب «راز جنگهای شاهنامه» که کتابش پژوهشی در زمینه چرایی و چگونگی جنگهای شاهنامه است، میگوید: «در این کتاب جنگهای شاهنامه را در چهار دسته یا فصل تقسیمبندی و ارائه کردهام. عمده جنگها در فصل اول کتاب تحت عنوان «جنگهای کینخواهی» آمده است و شامل جنگهایی است که به کینخواهی یک اتفاق یا شخص دیگری رخ داده است. مثل نبرد فریدون و ضحاک که هدف فریدون از نبرد با ضحاک بوده، یا مثلا جنگ رستم و افراسیاب که از بزرگترین جنگهای این فصل است، به کینخواهی سیاوش بوده است.
فصل دوم جنگهایی است که انگیزه و عامل اصلی آن «نام و ننگ» بوده است؛ مثل نبرد رستم و سهراب. چون رستم بهرغم اینکه تقریبا به این نتیجه رسیده بود که سهراب فرزند اوست اورا کشت، به دلیل اینکه رستم کارکرد جهانپهلوانی دارد و باید به عنوان پهلوان از کیان و مرزهای ایران دفاع میکرد -حتی اگر کسی که مقابلش ایستاده، سهراب پسرش باشد- دلیل اینکه خودش را به شکلی به تجاهل میزد که اعلام نکند سهراب پسر من است، این بود که این مطلب تاثیری در کارکردش نداشته باشد و همچنین اگر رستم در مقابل سهراب نمیایستاد، با توجه به اینکه سهراب با نوعی دشمن خارجی به ایران حمله کرده بود، بعدها برای چهره شفاف رستم یک خدشه و لکه ننگ میشد. یا مثلا نبرد کاووس با تورانیها و رستم و اشکبوس هم در ذیل همین موضوع مطرح است.
فصل سوم جنگهایی است که به اصطلاح به عنوان حفظ مرز و بوم و محافظت از تاج و تخت و حکومت است. مثل جنگ گیو با پیران، جنگ بیژن و گرازان، شبیخون رستم به افراسیاب و فصل چهارم هم جنگهایی است که پایه و اصل آن غرور و خودخواهی و ایستادگی در مقابل پادشاه است. مثل نبرد ضحاک و جمشید یا نبرد توس و فرود. در مجموع من در این چهار فصل جنگهای دو دوره عمده از سه دوره شاهنامه را که بخش اسطورهای و حماسی- پهلوانی است را بررسی کردم و راز و رمزها و عوامل موثر در این جنگها را هم شناسایی کرده و تا حدودی که بضاعتم جواب میداد، به آن پرداختم.»
شاهنامه و جنگهایی که از صلح میگویند
در سراسر شاهنامه از زبان شخصیتهای قهرمان، بدی، جنگ، هجوم، غارت و جاهطلبی از هرکسی که باشد نکوهش میشود. از طرفی به اعتقاد برخی اساتید شاهنامهپژوه، در تمام شاهنامه حتی یک بیت را که سندی بر جنگطلبی و علاقه به جنگ و هجوم به دیگران باشد را نمیبینیم و تمام رزم و جنگ و پهلوانی و نامآوری پهلوانان و لشکریان ایران درست پس از زمانی صورت میگیرد که ایرانیان مورد هجوم ناجوانمردانه و عهدشکنی و خونریزی قرار میگیرند و در دفاع است که قهرمانیهای ایرانیان اتفاق میافتد نه در تهاجم .
به عنوان مثال داستان کشتهشدن ایرج را نگاه کنیم. وقتی به سرزمین برادرانش میرود به آنها میگوید که در پی خون و خونریزی و حتی سلطه و سلطنت نیست و اگر صلح کینهها را تمام میکند حاضر است تاج و تختش را به آنها بدهد و کنار بکشد. میگوید: «من راضی هستم که در برابر صلح تختم را به شما ببخشم» اما این برادران هستند که بیگناه او را میکشند و ایرانیان در پی انتقامی ناگزیر میآیند. در جای دیگر شاهنامه و در جریان ایرج هم میبینیم که ایرج نمادی است از شاهی که به دنبال نفی خشونت است و حتی برای پایداری و استقرار صلح بیان میکند که من از حکومت کنارهگیری میکنم. فردوسی از زبان ایرج میگوید: «اگر کام دل خواهی آرام جوی/ من ایران نخواهم، نه خاور نه چین»
نمونه دیگر در اثبات صلحطلبی شاهنامه فریدون و ماجراهایی است که حول محور او میچرخد. اگر به شخصیت فریدون و نصایح او در شاهنامه توجه کنیم هم ترجیح صلح و کرامت انسانی بر جنگ در رفتار و روش او کاملا مشهود است. این ترجیح را همچنین در جاهای دیگری از شاهنامه میبینیم همچون زمانی که گفتوگوی نهایی میان سام و فرزندش زال صورت میگیرد و نیز زمانی که سام به معرفت و خودآگاهی رسید و نخوت و خودبینی را کنار گذاشت توانست پرهیز از خشونت را ملازم بلکه محصول داناییمحوری و دانشمندی بداند و این در بیت «سوی زال کرد آنگهی سام روی/ که داد و دهش گیر و آرام جوی» به خوبی مشهود است.
رستم هم که بزرگترین نماد ایران است از دیدگاه فردوسی نتیجه صلح و پرهیز از جنگ است و بیت «چنین آمد از داد اختر پدید/ که این آب روشن بخواهد دوید» به خوبی گویای این مسئله است. یا مثلا درباره کیخسرو، کسی که توانست افراسیاب با آن عظمت را از بین ببرد و این کاری بود که بزرگانی مثل رستم نتوانستند انجام دهند، نهایتا میبینیم که کیخسرو در آخرین انتخاب سرنوشتساز خود کنارهگیری از حکومت را بر خشونت و منازعه ترجیح میدهد و خلوتنشینی را برمیگزیند.
کمالی معتقد است: «جنگهای کینخواهی که عمدهترین جنگهای شاهنامه را شامل میشود، تایید همین مساله عدم جنگطلبی ایرانیان و شاهنامه است. مثلا دلیل جنگ کیخسرو با افراسیاب این است که افراسیات قبلا سر از تن سیاوش (پدر کیخسرو) جدا کرد و دشمنیهایی که آنها داشتند. یا در خیلی از جنگها و نبردهایی که رستم شرکت میکند، یا در خیلی از جنگها و نبردهایی که رستم میرود و منجر به پیروزی ایرانیان میشود، مهاجم اولیه تورانیان یا افراسیاب بودهاند.
ما در شاهنامه جنگهای داخلی مانند نبرد رستم و اسفندیار هم داریم که اسفندیار بنا بر درخواست پدر که باید رستم را کت بسته بیاورد، به سیستان میرود و از رستم میخواهد این اجازه را بدهد که دستهای او را ببندد و او را با خود ببرد که رستم مخالفت میکند. اینجا اگر بخواهیم انگیزه رستم را از جنگ با اسفندیار بررسی کنیم، در جنگهای نام و ننگ جای میگیرد، چون رستم به وضوح میگوید برای آنکه ننگ بر پیشانی من نقش نبندد به این جنگ تن میدهم، چون رستم نماد آرزوهای ایرانیان و تجلیگاه آزادیخواهی ایرانی است و اگر رستم در جایی شکست بخورد، انگار ایران و ایرانی شکست خورده است به همین دلیل این جنگ از نگاه او نام و ننگ است و در حقیقت در مقابل اسفندیار از نام و آوازه خود و ایرانیان دفاع میکند.
تقریبا میتوان گفت که همین مسئله است. چون در اغلب قریب به اتفاق جنگهای شاهنامه ایران و ایرانیان بعد از اینکه مورد تهاجم قرار میگیرند، به جنگ برمیخیزند، وگرنه شاهنامه کتابی است که بیشتر بحث خرد و خردورزی در آن مطرح است، نه جنگ و ستیز. اگر در جاهایی هم بحث از جنگ است، نبرد بین دو اردوگاه خیر و شر یا اردوگاه شیطانی است؛ بنابراین تقریبا میشود گفت که این موضوع صدق میکند.»
هدف فردوسی از بیان جنگها در شاهنامه: جنگطلبی یا بیداری مردم؟
آنچه که ما در تمام شاهنامه شاهد آن هستیم، این است که با گفتوگو و مدارا میتوان بسیاری از معضلات را حل کرد و به کرات شاهد گفتوگو و مفاهمه منطقی افراد هستیم و این امر را در توصیههای اولین و بزرگترین پادشاه ایران یعنی فریدون تا مقدماتی که رستم میکوشد تا اسفندیار را از جنگ پرهیز دهد به خوبی میتوان دید. یا مثلا فردوسی زمانی که میخواهد با زبان زن قهرمان و بزرگی به نام سیندخت جلوی خشونت خانمانبراندازی را که میان سام و پادشاه کابل وجود دارد بگیرد، با استدلال میگوید اگر شما با هم خصومت دارید، بیگناهان کابل چرا باید در آتش خشم شما بسوزند؟
نویسنده کتاب «راز جنگهای شاهنامه» بر این باور است که: «بیان جنگهای شاهنامه از زبان فردوسی دلیل بر جنگطلبی این اثر نیست. اگر بخواهیم از موضع دیگر به شاهنامه بپردازیم، این اثر در دورهای توسط فردوسی تنظیم شده که ایرانیان به تمام و کمال مورد تحقیر قرار گرفتهاند. حکومت دست غزنویان است، یعنی حاکمانی که بیگانهاند، ایرانی نیستند، دائم ایرانیان را تحقیر کرده و با خرد و خردورزی مبارزه میکنند. فردوسی میخواهد این مسئله را به ایرانیان بگوید، اما طبیعتا اگر بخواهد آن را واضح مطرح کند، مورد عتاب قرار میگیرد و ممکن است جلوی کارش گرفته شود، بنابراین داستانها، افسانهها و حماسههایی که مثلا در شاهنامه ابوناصری به نثر نوشته شده بوده را انتخاب میکند اما به جا و به موقع و هر کدام را به مقتضای زمان و مکان خودش استفاده میکند. جایی که به داستان ضحاک میپردازد؛ هدف از بیان تمام داستان ضحاک، نبرد فریدون با ضحاک و ماجراهایی است که در دوره حکومت او رخ میدهد، همه برای این است که ایرانیان را برانگیزد که در دوره شما هم چنین اتفاقی در حال رخ دادن است. بحث خردستیزی را هم با مارهایی که بر دوش ضحاک است و خوراکشان مغز دو جوان که اتفاقا ذهنشان پویاتر است، نشان میدهد و میخواهد بگوید که ضحاک با خرد و خردورزی مخالف بوده؛ همانطور که الان- دوره غزنوی که دوره زیست فردوسی است- با خرد مبارزه میشود. یا مثلا هر جا که قرار است پادشاهی جانشین شود، بحث فره ایزدی، تایید الهی و اینکه اصالتا باید ایرانی باشد را مطرح و روی این نکته تاکید میکند که پادشاه ایران باید ایرانی باشد تا بتواند پادشاه باشد. درواقع فردوسی میخواهد به این موضوع اشاره کند که ای مردم! در دورهای که شما زندگی میکنید، حاکمان غزنوی، ترکان بیگانهاند و ایرانی نیستند، پس چرا آنها را تحمل میکنید؟
فردوسی انواع و اقسام ستمهایی که به مردم زمان خویش روا داشته میشود را در آن داستانها و حماسهها بیان میکند و میخواهد مردم را تحریک و تهییج کند تا در مقابل ظلم ایستادگی و از حقشان دفاع کنند. اگر فردوسی رستم را در تمام نبردها پیروز قلمداد میکند، که هیچ جا هم بر خلاف عدالت نیست- یعنی داستان را به گونهای پرورش میدهد که همه خوانندهها انتظار موفقیت رستم را دارند و از رستم جز این انتظاری ندارند- همه اینها برای این است که میخواهد وضعیت دورهای که زندگی میکند را به مردم همدوره خودش خوب تبیین کند و نسبت به اتفاقاتی که در اطرافشان در حال رخ دادن است، آگاه کند. البته با توجه به ارزشی که به خرد، دانش و علم میدهد هم طبیعتا نمیتوانیم بگوییم جنگطلب است.»
توانایی شگفتانگیز فردوسی در حماسهسرایی و چیرهدستی آشکار وی در توصیف جنگها و تصویر صحنههای نبرد و هماوردی که در جایجای شاهنامه مشاهده میشود، در میان سخنسرایان پارسیگو بیهمانند است. به گفته استاد فقید دکتر ذبیحالله صفا: «فردوسی تا آن حد خوب از عهده وصف میدانهای جنگ، اوصاف پهلوانان، توصیف جنگهای تن به تن… و امثال آنها برآمده است که در زبان فارسی شاعری را از این حیث همدوش او نمیتوان شمرد»
تولد اصلی حماسه در شاهنامه با تولد رستم است
عقیده کمالی درباره ظهور ویژگیهای حماسی در جنگهای شاهنامه این است که: «زال در شاهنامه یک شخصیت نیمه اسطورهای حماسی دارد، یعنی بخشی از او پهلوان است که جنگها و نبردهای دلیرانهای داشته و بخشی از او هم اسطوره است. شخصیتهای اسطورهای حتی مرگشان هم در ابهام است، مثلا در شاهنامه مرگ رستم را داریم اما کسی شاهد مرگ زال نبوده است، یا مثلا مرگ ضحاک به عنوان دشمن ایرانیان را در شاهنامه نمیبینید.
تولد اصلی حماسه در شاهنامه با تولد رستم است که تولدش هم متفاوت است، که آنجا سیمرغ به داد زال میرسد؛ چون رستم هیکل درشتی داشته و وضع حملش سخت میشود - شاید بتوان گفت که اولین سزارین و جراحی پزشکی برای وضع حمل در شاهنامه رخ میدهد که آنجا به دستور سیمرغ، رودابه را با شراب یا دارو از خود بیخود میکنند که همان حالت بیهوشی را دارد، بعد پهلوی او را بشکافند، بچه را درآورند، بعد دوباره آن را بدوزند و دارو و مرحمی که سیمرغ میدهد را روی زخم آن قرار دهند تا خوب شود- این تولد حماسه است، یعنی اصل حماسه با تولد رستم رخ می دهد و جنگهایی هم که رستم در آن نقش دارد، بیشتر رنگ و بوی حماسی دارد و با شنیدن آن به مخاطب حالت افتخار دست میدهد. در تمام جنگهای رستم، حتی جایی که رستم مجبور میشود حریفش را بکشد، باز هم چهره حماسی رستم را مخدوش نمیبینیم، در تمام جنگهایی که رستم نقش مستقیم داشته، حماسه را هم میبینیم. خود فردوسی هم زمانی که میخواهد رستم را وارد میدان کند و به جنگ بفرستد، شعرش رنگ و بوی دیگری پیدا میکند، حماسیتر و زیباتر میشود و در واقع جولان بیشتری در عرصه شعر و تصویرسازی میدهد، یعنی در تمام داستانهایی که رستم میخواهد وارد میدان شود، تصاویر بسیار زیبایی در شعر فردوسی میبینیم. مثلا در نبرد رستم و اشکبوس، فردوسی از لحظهای که رستم تیر را از تیردان برمیدارد، در چله کمان میگذارد و میکشد، همه اینها را به تصویر میکشد و انواع و اقسام موسیقی کلام را در شعر استفاده میکند؛ چرا که آن شخصیت مطلوب نظر خودش را به میدان میفرستد.
فردوسی در تمام جنگها، هر جا که رستم وارد صحنه نبرد میشود، حتی نحوه شمشیر زدن او، نحوه استفاده از گرز و کمند و همه اینها را با زیبایی خاصی، ویژهتر میپردازد، به طوری که میتوان گفت هنر شاعری و لطافت طبع فردوسی را در شاهنامه، جاهایی حس میکنیم که از رستم سخن میگوید.
در تمامی این جنگها، ایرانیها معمولا پیروز میداناند و تقریبا میشود گفت که اگر در جنگی هم شکست خوردهاند، جنگ مقدماتی بوده که بعد رستم با لشکرش وارد میشود و جنگ در نهایت با پیروزی ایرانیان ختم میشود.»
از خصوصیات کلی حماسه میتوان به شکلگیری آن بعد از یک دوره نقل شفاهی، مبهم بودن زمان و مکان در اثر، تعلق داستان حماسه به لحظات تکوین یک جامعه و مبارزه برای آن و وجود یک هسته تاریخی که با لعاب پر رنگ افسانه و اسطوره پوشیده میشود، اشاره کرد.
کمالی میگوید: «تا زمان اسفندیار در حوزه حماسه و دوره حماسی شاهنامه هستیم، از بهمن و اسفندیار به بعد دوره تاریخی شروع میشود که البته 100درصد با تاریخ تطبیق ندارد، اما بدون زمینه هم نیست؛ یعنی تقریبا تمام پادشاهانی که بعد از این دوره میآیند، در تاریخ هم به عنوان پادشاه ایران یاد شده و سلسلههای تاریخی حکومت ایران تا زمان حمله اعراب را تشکیل میدادهاند.»
تفاوت و شباهت نبردهای شاهنامه با حماسههای دنیا
داستانها و روایات حماسی چون برخاسته از اسطورههای کهن و تاریخ بسیار قدیم ملتها هستند، در تمام دنیا وجوه اشتراکی دارند که در همه حماسههای یونان، هند، ایران و ... مشهود است. البته وجوه اختلاف و افتراقی هم دارند که ریشه در فرهنگ ملتی دارد که حماسه از آن برخاسته است. دکتر ندوشن در جایی میگوید: «وقتی ایلیاد ادیسه را میخوانیم و فارغ میشویم از خواندن، صدای شکستن استخوان انسانها به گوش میرسد» ولی در مقابل میتوان گفت که اتفاقا وقتی شاهنامه را میخوانیم، تدبر، تامل، حکمتورزی، کرامت انسانی و از همه مهمتر پرهیز از خشونت را در آن میبینیم که این در ادبیات اسطورهای امری است نادر و میتوان به عنوان یکی از وجوه اختلاف شاهنامه با سایر حماسههای مشهور دنیا دانست.
نویسنده کتاب «راز جنگهای شاهنامه» درباره تفاوت و شباهت نبردهای شاهنامه با حماسههای دنیا بر این باور است که: «یک کلیتی در تمام اسطورههای دنیا داریم، مبنی بر اینکه دغدغه مرگ، دغدغه همیشگی انسان است و همه بشریت هم به دنبال این بودهاند که به نوعی با این دغدغه مبارزه کنند و این را هم در شخصیت چهرههای آرمانی خودشان نشان میدهند. مثلا اگر در شاهنامه اسفندیار را روئینتن میبینیم، در اسطورههای یونان هم آشیل را به عنوان روئینتن داریم که فقط از پاشنه پا آسیب میبیند. اسفندیار هم نظرکرده زرتشت بود و در چشمه آبی خودش را شستوشو داد که تمام بدنش نسبت به همه ضربات و آسیبها ایمن شد، اما از طرفی چون خود انسان میبیند که انسان در مقابل مرگ هیچ چارهای ندارد، به همین دلیل یک نقطه ضعف یا به قول معروف پاشنه آشیل هم برای اسطورهها میگذارد که این نقطه ضعف برای اسفندیار چشمهایش است؛ چراکه زمان فرورفتن در آب چشمهایش را بست که این موضوع را هم فقط سیمرغ میداند که البته به رستم میگوید.
فردوسی همچنین برای رستم ببر بیانی را تعبیه میکند که در مقابل همه ضربات و ستیزها مقاوم است یا مثلا در اسطورههای خود چهرههایی را میسازد که مخاطب مرگشان را نمیبیند، چون انسان همیشه آرزوی بیمرگی را داشته است.
در مجموع میتوان گفت که یک وجه اشتراک بین تمام شخصیتهای اسطورهای و حماسی افسانههای همه اقوام و ملل هست، آن هم اینکه، چهرههای آرمانی خود را یا آنقدر قوی ساخته که در مقابل همه ضربات، صدمات و آفتها ایستادگی میکنند، یا اینکه اصلا به آنها یک ایمنی داده است، مثل آشیل در افسانههای یونان باستان و اسفنیار در شاهنامه. بنابراین وجه اشتراک بین همه شخصیتهای اسطورهای و حماسی اقوام و ملل این است که همه این افراد، شخصیتهای آرمانی ملت خودشان هستند، برای همین اینها را شخصیتهای منحصر به فردی تصور کردهاند که قویتر از انسانهای معمولی هستند، نوع خوراک و تغذیهشان متفاوت است، قدرتشان متفاوت است و در هر صحنهای میتوانند نبرد را به نفع خودشان تغییر دهند.»
محمدرضا کمالی
کمالی که مدیر آموزش و پرورش ناحیه هفت شهر مشهد هم هست، درباره چرایی و چگونگی نگارش کتاب «راز جنگهای شاهنامه»، گفت: «قبل از این به صورت جسته و گریخته به داستان رستم و اسفندیار یا نبرد ضحاک و فریدون پرداخته شده، اما اینکه یک نفر تمام این جنگها را مدون و در یک مجموعه بیاورد، تا قبل از این کتاب رخ نداده بود. من در دوره فوقلیسانس، علاقه عجیبی به شاهنامه پیدا کردم و از همان ابتدا هم نظرم این بود که پایاننامهام را در موضوع شاهنامه ببرم و مشورتی که با اساتید بزرگی چون دکتر اشرفزاده داشتم، این موضوع را سنگین خواند و مرا برحذر داشت ولی با توجه به علاقهای که داشتم، خودم ورود پیدا کردم و کار از پیش بردم. مطالعه میدانی، تهیه فیشها و این قبیل مسائل کتاب، نزدیک به یک سال و نیم وقت مرا گرفت، حدود 6 ماه هم تدوین اولیهاش طول کشید، دو سه ماه هم گردآوری و ویراستاری نهایی آن وقت برد. همچنین برای نگارش این کتاب مجبور شدم 54 منبع اعم از کتابهای مختلف، مجلات و مقالاتی که در خصوص شاهنامه و جنگهای آن نوشته شده بود را مطالعه کنم.»
ایبنا