به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مسعود ناریقمی، مدرس دانشگاه در حوزه معماری است، او مولف آثاری همچون «معماری پایدار، سیری در فلسفه، پیدایش و تحول ایده پایداری و نقش آن در معماری و شهرسازی قرن بیستم»، «پارادایمهای مساله در معماری: رویکردی نوین به برنامهدهی فرهنگگرا و کاربر محور در معماری»، «بازنگری در رابطه اسلام و معماری: چند بررسی بنیادی» است و مقالات تحقیقی و پژوهشی گوناگونی را به نگارش درآورده است. ناریقمی معتقد است، نو بودن، تعجبانگیزی، شاخص بودن و معنای خاص داشتنِ یک معماری یا فضای شهری، مادامی مطرح است که در اثر تعاملات هر روزه به امر ضمنی یا تودستی تبدیل نشده است؛ وقتی تجربه مکان به امر روزمره تبدیل شد، اثرات معماری از سمت ادراک و مفهوم، به سمت رفتارها و الگوهای جاافتاده ذهنی میرود، در این حالت تلقی طولانی مدت فرد، بیشتر وابسته به ذهنیات قبلی او از مکانهاست و نه صورت ظاهر آن. حتی این صورت ظاهر هم با کمک آنها قضاوت میشود که اینجا «مکان چه نوع حضوری» است. از اینجا به بعد، تأثیر این نوع حضور است که در هویت مکانی آن شخص، دیده میشود و قابل تحلیل است. او همچنین درباره تجربههای وسیع مدرنسازی در ایران میگوید که عامل تخریب محلهها در ایران دگماتیسم رضا شاهی بوده که در کنار آن نقش اندیشمندان هم در این زمینه ناامیدانه بوده است. این عوامل در حوزه معماری و شهر به آشفتگیهای امروزی منجر شده است. بخش اول گفتوگوی تفصیلی مهر با مسعود ناری قمی در ادامه میآید:
با توجه به اینکه معماری امری مهندسی است اما قصد داریم با رویکرد فرهنگی و هویتی به بحث معماری وارد شویم؛ عموما بحثهای مربوط به معماری را از یک سو از جنبههای هنری مورد بحث قرار میدهند، از سوی دیگر به جنبههای مهندسی و تکنیکی آن توجه میکنند؛ کمتر پیشآمده که در رسانهها تاثیرات معماری را در زندگی روزمره یا هویتسازی برای مردم یک شهر بررسی کنیم. به نظر شما میزان تاثیر معماری شهری بر هویت افراد ساکن در شهر تا چه حد است و این وضعیت در شهرهای بزرگ ایران از جمله تهران چه وضعیت و کیفیتی دارد؟
بهنظرم میتوانیم این سؤال را از دو منظر متقابل مورد بحث قرار بدهیم: نگاه مردم به معماری و نگاه معماران به معماری. معمولاً بحثهای درونی جامعه معماری چه کسانی که دغدغه فرهنگی خودی دارند و چه آنان که بدنبال نوگرایی با الگوهای بیگانه هستند، معطوف است به وجه بصری اثرگذار منظر شهری ساختمان و تداعیات ذهنی این وجه بصری. یعنی هویت بنا، معادل میزان برآورده کردن انتظارات مفهومی ناشی از درک بصری ساختمان (نمای ساختمان) است. بدون اینکه به پسوند فرهنگی ساختمان کاری داشته باشیم، باید توجه کنیم که این برداشت بصری، اصلاً آن چیزی نیست که تأثیر عمیق بر شهروندان داشته باشد، آنهم تا حدی که بتوان گفت، هویت شخصی آنان را تغییر میدهد. باز تأکید بر این نکته هم مهم است که هویت مکان جدا از هویت ناشی از مکان است؛ مورد اول، یک ویژگی مربوط به مکان و مورد دوم، ویژگی انسان مخاطب است. در سؤال حاضر، مورد دوم ـ هویت مکانی مخاطب مورد نظر است. این هویت دقیقا برحسب تعریف آن، وابسته به نوع مخاطب است؛ برای افرادی که با شهر بصورت غریبهها و توریستی برخورد میکنند کوتاه مدت بودن مواجه، اثر بصری و آنی آن را برجستهتر میکند بنابراین اگر مثلا معماری شهری تهران را فاقد عناصر بصری فرهنگ خودی بدانیم یا دستکم حضور این عناصر را کمرنگ تلقی کنیم، طبعاً باید گفت که اثر این معماری شهری بر این دسته از مخاطبان، یک گمشدگی هویت مکانی را بدنبال خواهد داشت؛ احساسی شبیه اینکه «اینجا شهر من یا شهر سرزمین من نیست» یا «من اینجا غریبهام» اما حتی برای این دسته هم این بیان هنوز خام است، شما فرض کنید بسیاری از مخاطبان اینچنینی معماری شهری تهران کسانی هستند که از شهرستان برای کاری به تهران آمدهاند، این یک امر مغفول مانده در جامعه تخصصی پژوهشی و طراحی معماری است که ویژگیها و دغدغههای انسانِ دارای اشتغال روزمره را در تحلیلهای هویتی لحاظ نمیکنند، یعنی یک فرد که برای بهرهگیری از پزشک متخصص در تهران است، ذهن و چشم خود را چندان مشغول ویژگیها یا مفاهیم نهفته در ویژگیهای قابل رؤیت بنا نمیکند و حتی ممکن است، اینها را در عین برخورد دهها باره اصلاً نبیند. همین کیفیت برای مخاطب شهروندِ معماری شهری، خیلی شدیدتر مطرح است، نو بودن، تعجبانگیزی، شاخص بودن و معنای خاص داشتنِ یک معماری یا فضای شهری، مادامی مطرح است که در اثر تعاملات هر روزه به امر ضمنی یا تودستی تبدیل نشده است؛ وقتی تجربه مکان به امر روزمره تبدیل شد، اثرات معماری از سمت ادراک و مفهوم، به سمت رفتارها و الگوهای جاافتاده ذهنی میرود، در این حالت نوع تلقی طولانی مدت فرد، بیشتر وابسته به ذهنیات قبلی او از مکانهاست و نه صورت ظاهر آن. حتی این صورت ظاهر هم با کمک آنها قضاوت میشود که اینجا «مکان چه نوع حضوری» است. از اینجا به بعد، تأثیر این نوع حضور است که در هویت مکانیِ آن شخص، دیده میشود و قابل تحلیل است.
با این مقدمه که کمی طولانی شد، می توانم بگویم که معماری شهری تهران و شهرهای بزرگ در موضوع دوم، یعنی تأثیرات مواجهه طولانی مدت که دیگر بصری و مفهومی نیست و بیشتر رفتاری است، خیلی بیشتر از شهرهای دیگر، تأثیر دارد. برای یک غریبه یا فرد ساکن شهر دیگر غریبگی تهران مثل غریبگی یک کشور خارجی است که چون فرض خودی بودن، از روی آن برداشته شده، یک اثر موقت است و اغلب آن از بین میرود اما اثر مواجهه طولانی این شهر با چند ویژگی بر هویت کاربران دائم و نیمهدائم این فضا باقی میماند که بدلیل ماهیت رفتاری آن، راه و درمان بصری، مفهومی ندارد. مصادیقی از این اثر کلانشهر مدرن را اویل قرن بیستم، خود جامعهشناسان غربی و تحلیلگران آنها گفتهاند مباحث گئورگ زیمل و والتر بنیامین در معماری، حالت کلاسیک پیدا کرده است منطقی شدن ضدّاحساسی زیمل در تحلیلش از کلانشهر و نسبتی که این روحیه با انگیزش دائمی فضای شهر برای حواس پنجگانه دارد، یکی از آثار برخورد طولانی مدت با چنین فضاهایی است. همچنین غریبگی فلانر یا پرسه زننده والتر بنیامین و احساس امنیت ناشی از غربت برای هنجار شکنی اجتماعی هم، اثر مستقیم فضاهای غریبه شهری است که در طولانی مدت، با ذهنیت عمیق انسان، به عنوان مکانهای بیصاحب، بیدفاع و متروکه، ارتباط برقرار میکند؛ این خیابانها و این پیادهروها، با همه زرق و برقاش، معادل میشود با خرابههای تاریخی سنتی یعنی فضاهای رهاشده و بیصاحبی که هنجارشکنی شهری در آن به یک هنجار مکانی تبدیل میشود. برای اینکه این را با وضوح بیشتری بگویم، یک مثال مبتلابه اکثر این شهرهای مورد سؤال را میتوانم بیان کنم. شما در شهر از زیر و مقابل آپارتمانها با پنجرههای متعدد گشوده بر شما در خیابان عبور میکنید بارهای نخست و با تجربه سکونت نیمهسنتی، این امر شما را به جمع و جور کردن خودتان و احساس مراقبتشدگی فرا میخواند اما در طولانی مدت این موضوع تبدیل میشود به چشمپوشی زیملی از پدیده یا منطقی شدن ذهن از نوع تحلیلی که او دارد پنجره به منزله یک ناظر بر من، معنایش را از دست میدهد و این، به رفتار خانگی من هم کشیده میشود یعنی هم در رفتار شهری و هم خانگی، چشمهای برمن دوخته شده در رفتار لحاظ نمیشود در این صورت بیعفتی شهری، طبیعی و روزمره میشود. این اثر، خیلی عمیقتر از اثر سمبلهایی مثل نماهای رومی یا شیشهای یا نمادهای شیطانپرستی و ... است، به طوری که اگر این پنجرهها اسلامی هم شود اثرش را خواهد داشت.
گرچه از جریان ظهور انبوه الگوهای غیربومی در شهرهای بزرگ ما بیش از ۶۰ سال میگذرد (یعنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و توسعههای تهرانپارس)، اما همچنان میتوانیم از غریبگی این عناصر در شهر سخن بگوییم.
زمانیکه به معماری امروز شهرهای بزرگ نگاه میکنیم، شاهد یک معماری مدرن تقلیدی یا شبهمدرن هستیم که فاقد هویت مشخص بومی است. یعنی در روند مدرنیزاسیون در معماری هنوز نتوانستهایم به هویت معماری بومی خود دست پیدا کنیم. این پیشفرض تا چه حد از سوی شما قابل پذیرش است و آسیبهای آن از نظر شما چیست؟
گرچه از جریان ظهور انبوه الگوهای غیربومی در شهرهای بزرگ ما بیش از ۶۰ سال میگذرد (یعنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و توسعههای تهرانپارس)، اما همچنان میتوانیم از غریبگی این عناصر در شهر سخن بگوییم. یعنی اینها هنوز «خودی» نشدهاند؛ سؤال این است که اگر چنین است، پس چه کسی برای امتداد اینها و وارد کردن نمونههای جدید اینها در شهر تلاش میکند؟ میتوانیم بگوییم این را ما شهروندان نیاوردیم بلکه در عمل در برابر آمدن اینها، نه مقاومت کردیم و نه مطالبه و خودمان را به دست تقدیری سپردیم که دیگرانی (با منافع خاص خودشان) رقم زدند، چه بخاطر پایین آوردن هزینههای تولید، چه بخاطر فروش محصول و چه بخاطر استحاله فرهنگی.
برای اینکه بتوانیم عدم مطالبه شهروندی را بهتر تبیین کنیم باید توجه کنیم که دو معضل نظری، در مورد این سؤال وجود دارد؛ یکی اینکه تلقی ما از مدرن شدن معماری شهری به چه معناست و دوم اینکه هویت بومی معماری در چه چیز آن جای میگیرد. در باب سؤال اول، معمولاً ما سعی میکنیم، با پسوند «تقلیدی» یا پیشوند «شبه»، مخالفت مستقیم با مدرنشدن نکنیم. یعنی فرض نکنیم که مدرن شدن، دستکم از بابت هویتمندی انسان یا کالبد شهری، امر مضرّی است. بهعلاوه، ممکن است مدافعان جریان نوگرایی، بگویند که معماری شهرهای ما، اتفاقاً به اندازه کافی مدرن نشده است، وگرنه حتماً رضایتبخش میبود یعنی چیزی میشد که انسان در محضر آن، به لذت بصری برسد یا احساس پیشرفت کند (دو فایده اصیل در نگاه مدرن که یکی مربوط به حال و دیگری مربوط به آینده است). باید توجه کرد که مدرنیته (و نه مدرنیسم) در ذات خود، هویتمندی را نفی میکند؛ یعنی در پاسخ «کیستی» (من کیستم یا آن ساختمان کیست و یا این شهر کیست)، پاسخهایی از قبیل من نیستم، تولید میکند؛ یعنی من، آن فرد شناخته شده شما نیستم و این شهر هم آن شهری که شما انتظارش را داشتی، نیست. مدرن شدن، در حاقّ کلمه خود، نفی انتظارات از کیستی را به همراه دارد؛ پس نیازی به احتیاط در قبال مدرنیته نیست که با پسوند یا پیشوند، از آن اتهامزدایی کنیم و خودمان را در بیهویتیِ ناشی از مدرن شدن، متهم بدانیم. اگر برخی مدافعان مدرنیته، با استناد به برخی منظرهای شهری آمریکا و اروپا، بگویند که نه، اتفاقا ببینید این شهرها چه کاراکتر خاص و دلنشینی دارد و ما را به یاد بهشت میاندازد، باید بگوییم که اولاً این برداشت، مربوط به بخشی از محیط شهری است و نه تمام آن (با بیغولههایش، حاشیههایش و …)؛ ثانیاً میتوان مورد به مورد نشان داد که در این نمونهها، احساس کاراکتر (که با احساس هویت فرق دارد و بعداً به آن میپردازم)، در بسیاری موارد، ناشی از بومگرایی است (مثل فضاهای شهری اروپایی) و در موارد معدودی، ناشی از نگاه توریستی مخاطب ایرانی است که نگاهش به شهر اروپایی ـ آمریکایی با انتظاری از یک شگفتی نو همراه است؛ این انتظار با انتظار یک شهروند آنجا که بدنبال «سکونت» در شهر است و نه «مسافرت» در شهر، کاملاً فرق دارد. در واقع تقابل مدرنیته با سکونت، هویت شهروندی را به هویت توریستی بدل میکند و حتی ساکن شهر هم ممکن است شهر را از چنین جایگاهی بنگرد. ثالثاً مادامی که منظر شهری، تداعیِ خاطرهانگیز داشته باشد، این کار یک کار سنتی است؛ منظورم از سنتی قدیمی نیست، بلکه نسبت داشتن با یک چارچوب از پیش تعیین شده و کاملاً شناخته شده است. مدگرایی، نمودی از این نوع سنتی بودن است یعنی یک آدم مدگرا یا یک ساختمان مدگرا، دقیقا با بازسازی یک خاطره آشنا از امر مد شده است که شخصیت مییابد و نه نوآوری که ذات مدرنیته است. این پدیده (مُد) خودش یک روند مدرن است، اما محتواهای مُدها هم برای افراد مُدگرا به سنت تبدیل شده است. از این بابت سبکی شدن معماری شهری (حتی معماری مدرن) هم نوعی سنتگرایی در خود دارد؛ لذا موضوع چهارم هم در رابطه با بحثهای مدافعان مدرن شدن شهر، همین است که این انتظار آنها برای رعایت اقتضائات سبکی جدید (با هر نامی)، خودش یک نوع بومگرایی در معنای جدید کلمه است و این، مدرنیته نیست.
اما بحثهای بومگرایی، از نوعی که در بالا گفتم، نیست. بحث بالا، بیشتر یک دعوای نظری است. برای مردم، بومی بودن، از بابت نوعی خوشایندی و احساس امینت ناشی از آشنایی و عدم غربت، مطرح است. و دغدغههای بومگرایان هم از همین سنخ است. در باب غم غربت در مدرنیته زیاد صحبت شده است؛ شهر جذاب اماراتی یا آمریکایی در کمال سبکی خودش هم، این غم غربت را رفع نمیکند. اما میتواند با کمک رسانه، بر چنین نیازی، سرپوش بگذارد. در نتیجه یک شهروند امروز ایرانی ممکن است در مصاحبه بگوید که من اصلا غربتی حس نمیکنم و نیازی به بومگرایی ندارم. شاید امروز اگر با شهروندان تهرانی مصاحبه شود، به صورت آماری، درصد کسانی که چنین جوابی بدهند، بالا باشد. این امر در واقع، ناشی از محو شدن تدریجی انسجام اجتماعی است که قبلا با کمک آداب اصیل دینی، ایجاد میشد؛ یک انسان تنها مانده در شهر (جایی که حتی خانواده هم بهسختی در آن دوام میآورد، چه رسد به همبستگی محلی و شهری)، با یک توریست غریبه، تفاوت چندانی ندارد او استرس ناشی از فضای ناآشنا را به عنوان مخدّری برای فراموشی این تنهاماندگی، ترجیح میدهد بحث فرنزی در روانشناسی اضطراب در حوالی ۱۹۴۰، همین را در مدرنیته نشان میدهد.
نو بودن، تعجبانگیزی، شاخص بودن و معنای خاص داشتنِ یک معماری یا فضای شهری، مادامی مطرح است که در اثر تعاملات هر روزه به امر ضمنی یا تودستی تبدیل نشده است؛ وقتی تجربه مکان به امر روزمره تبدیل شد، اثرات معماری از سمت ادراک و مفهوم، به سمت رفتارها و الگوهای جاافتاده ذهنی میرود، در این حالت نوع تلقی طولانی مدت فرد، بیشتر وابسته به ذهنیات قبلی او از مکانهاست و نه صورت ظاهر آن.
معضل مدرن فوق یعنی از دست رفتن مفهوم هویت شهروندانه و محلی در انسان غریب مانده شهری، منجر به عدم مطالبه اجتماعی برای داشتن معماری باهویت بومی در شهر میشود. این عدم مطالبه در کنار غرق شدن طرّاحان در الگوهای غیربومی، فضا را برای مدرن شدن از بالا (بدون مشارکت اجتماعی) باز کرده است. این مدرن شدن از بالا از طریق اصحاب قدرت و رسانه و ثروت، بدلیل منافع خودشان، بشدت در جریان است؛ زیرا ذاتِ انفکاک اجتماعی از یکسو و تنوع طلبی مدرن از سوی دیگر، دو بازوی تقویت کننده جریان ثروت در جهان امروز است که برای صدور الگوهای خودش، از هر مسیر تلاش میکند.
یکی از مسائل مهم که در خصوص معماری شهرهای ایران وجود دارد، این است که تهران به عنوان نمونه آرمانی و الگو و پارادایم دیگر شهرهای بزرگ ایران پذیرفته شده و همه شهرها به نوعی در حال تهرانیزه شدن هستند و این از منظر هویت فرهنگی و جغرافیایی میتواند آسیبهای متعددی داشته باشد. نظر شما در خصوص این مسئله چیست و معضلات فرهنگی آن را چطور ارزیابی میکنید؟
باید پذیرفت که دیرزمانی است که سازندگان محیط شهری ما، کاربران و توده میانه مردم نیستند؛ بلکه مقاطعهکاران و صاحبان سرمایه هستند تنها در حاشیه نشینیها و بافتهای فرسوده و نیز بافتهای بسیار گرانقیمت است که افراد به طور شخصی و برای خودشان میسازند بنابراین اگر درباره منظره عمومی شهرها صحبت میکنیم باید از آنچه بر این قشر اصلی سازنده، اثرگذار است صحبت کنیم. در مقطعی از مدرنیزاسیون ایران، یعنی دوران پهلوی تا دوران سازندگی، الگودهیِ تهران برای همه این افراد، مطرح بود؛ اما در سالیان اخیر، جریان الگوگیری، تغییر محسوسی را تجربه کرده است. الان، منشأ الگوهای نوین در شهر را باید در ۳ حوزه دید: سرمایهداران بزرگی که اوقات زیادی را به گشت و گذار در قطبهای سرمایهداری جهانی میگذرانند و مطالباتی از نوع سرزمینهای مورد علاقه خودشان در شهر دارند و آن را میسازند سرمایهداران وارد کننده یا فروشنده محصولات خاص ساختمانی که به دلیل منافع خاصشان در واردات یا فروش مصالح خاص (سنگ، کامپوزیت، چوب خارجی و ....)، الگوهای مرتبط با آنها را تشویق میکنند و سعی دارند با ابزار مختلف، آنها را به الگوی عمومی بدل کنند: مثلاً از طریق رسانهها یا پروژههای بزرگ بعضا دولتی، گروه سوم هم معمارانی هستند که در تراز سلبریتیها قرار دارند و الگوهای انتخابی آنها در تهران به سرعت از سوی معماران کوچکتر در شهرهای دیگر تقلید میشود نمونهاش همان نمای رومی بود که از تهران آغاز شد و به سرعت به تمام ایران رسید یا نمای چوب فنلاندی که بیتوجه به اقلیم در سراسر ایران پخش شد.
سه دسته بالا، امروز همگی تجربه مستقیم از کلانشهرهای سرمایهداری جهانی دارند و بعضا به صورت عامل اقتصادی با این قطبها همکاری دارند؛ اینها الگوهای آن شهرها را به سرعت به تهران و همزمان شهرستان وارد میکنند و از طریق رسانههای آن قطبهای اقتصادی هم پشتیبانی فرهنگی میشوند بنابراین امروز بجای الگودهی تهران، باید از الگودهی جهانشهری سخن بگوییم که اذناب ایرانی آن هم به شدت فعالاند. این موضوع از جریان تهرانیزه شدن دهههای گذشته از بابت فرهنگی اثرگذارتر و خطرناکتر است زیرا پشتوانه آن دیگر درون این سرزمین نیست و یک سیستم جهانی شده است. معضل بزرگ این جهانی شدن این است که در این الگو برخلاف الگوی تهرانی شدن قبلی، ضد بوم و اقلیم بودن معماری شهری، براحتی قابل بحث نیست. زیرا پشتوانه سرمایهداری جهانی، توجیهات سیستم جدید را به شدت، پذیرفتنی کرده است. امروز یک نمای شیشهای متحرک، بهرغم تمام ویژگیهای ضدمحیط زیستی ممکن است کاملاً با توجیهات محیط زیستی بیاید و روی یک نمای تهرانی قرار بگیرد. یا یک نمای چندمیلیاردی مسجد در تهران، کاملاً با توجیهات فرهنگی مطابق با مُد روز و جلب مخاطب بیشتر، ساخته شود و مورد ستایش اهل دیانت قرار گیرد. التقاط ارزشهای واضح فرهنگی و تردید انسانهای فرهنگگرا در فهم خودشان یا تعیینکنندگی خودشان در الگوهای مربوط به فرهنگ، آسیب پنهان، این نوع از ـ تهران جهانی شدن ـ است که قبلا وجود نداشت. ما در این وضعیت به عنوان شهروندان، به خودمان شک کردهایم و فکر میکنیم واقعا یک چیزی هست که ما نمیدانیم شاید تا حالا نمیفهمیدیم که مطالبه الگوهای بومی فرهنگی را داشتیم شاید این الگوهای سرمایهداری اماراتی، در جلب مخاطب به دین، بهتر از مسجد ساده سیره حضرت علی (علیه السلام) باشد. این نوع از تردیدها، آخرین سنگرهای مقاومت فرهنگی را مضمحل خواهد کرد.
فرهنگ و هویت ایرانی بر مبنای نوعی ارتباط زنده، پویا و مستمر میان ساکنان مناطق مختلف اعم از شهر و روستا و قبیله و... شکل گرفته و ماندگار شده است. یکی از دلایل رشد زبان و ادبیات در ایران همین ارتباطات و تعاملات بوده است. اما به نظر میرسد شکل معماری جدید کنونی در ایران شدیدا محدود کننده ارتباطات و تعاملات محلی و شهری است و این میتواند آسیبهای تاریخی و فرهنگی زیادی برای فرهنگ و هویت ایرانی ایجاد کند. نظر شما در این باره چیست؟
مفهوم ضدسکونتی مدرنیته، در شهرسازی و معماری، منجر به قربانی کردن نیاز امنیتی و هویتی انسان در مقابل نیاز انگیزشی او میشود؛ این امر هم در وجه بصری رخ میدهد و هم وجه رفتاری. در وجه بصری، عدم امنیت، ناشی از ناشناخته بودن، عدم بازیابی و غریبه حس شدن محیط است. خلاقیت در عبارت امروزی دقیقا هرسه اینها را طلب میکند یک قرن پیش آدولف لوس، از ضرورت نفرتانگیز بودن هنر صحبت کرد زیرا امر کاملاً جدید نمیتواند با داشتههای ذهن مرتبط شود ضرورتاً «ناخوشایند» است مصالح نو فرمهای مجسمهوار خلاقانه و نمونههای ایجادکننده این ناامنی بصری است. اما در حوزه رفتاری، ناامنی، با پدیدههایی مثل بلوار و بزرگراه به همان اندازه حس میشود که با پدیده آپارتمان و پاساژ تجاری فضاهای بیدفاع شهری و وقوع جرم در کنار ترس از فقر در پاساژها و ترس از عقبماندگی و مقهور شدن در قبال ویترینهای لوکس اینها همه ناامنیهای رفتاری شهر است که هویت انسانی را مخدوش میکند و ویژگی عام همه کلانشهرها است.
از منظر دیگر، دو نیاز امنیتی و هویتی، در دوام و تداوم الگوهای روزمره پاسخ خود را مییابد. این تداوم هم دو وجه بصری و رفتاری دارد. در هر دو این وجوه، مفاهیم «محله من»، «خانه من» و «خانواده من»، با شاخص شدن موضوع از طریق تکرارهای مداوم خودی میشود. اگر بخواهم این عبارت را شاخص شدن از طریق تکرارهای مداوم، بهتر بیان کنم، میتوانم با بحث حجاب زنان و مردان در عالم اسلامی توضیح بدهم. معنادار شدن حضور این زن و مرد خاص در قبال تمام مردها و زنهای دیگر در جامعه، برای خودشان، وابسته است به یکسان شدن نمود همه آن دیگران و سکوت انگیزشی آنها، تا اینکه این دو نفر بتوانند برای یکدیگر جلوه کنند در ضمن اینکه این یکسانی نمایشگر نوعی با هم بودن است و اینکه ما همه اهل یک جامعه هستیم. به این صورت این جمع دو نفری، تمایزی خودی شده و نه جلوهگرانه، پیدا میکند که میتوان آن را «هویت بومی شده» نام نهاد. در ساخت و ساز بومی شده (چه گذشته و چه معاصر)، این اصل کاملاً رعایت میشود همه ساختها، در میزان نمایش و تولید انگیزش بصری و حسی، این ملاحظه اجتماعی را در نظر دارند کاربرد الگوهای واحد و ایجاد تنوعات جزئی و ریز، بهجای تمایزهای بزرگ، شاخصه بومگرایی است. زبان در این زمینه، با کمک «حشو و زواید»، در کنار کلمات واحد، میزان یکسانی را تا حد بیشتری بالا میبرد در واقع کلمات آشنا بهعلاوه حشو زواید زبانی، در گفتگوی دو انسان، برای بقیه جامعه، انگیزش را در سطح پایینتر از عادی قرار میدهد تا این گفتگو، هم حریم خودش را داشته باشد و هم اجتماعی باشد یا در واقع در خدمت انسجام اجتماعی باشد. در مورد معماری شهری، وجه بصری آن، چنین کیفیتی دارد.
مفهوم ضدسکونتی مدرنیته، در شهرسازی و معماری، منجر به قربانی کردن نیاز امنیتی و هویتی انسان در مقابل نیاز انگیزشی او میشود؛ این امر هم در وجه بصری رخ میدهد و هم وجه رفتاری. در وجه بصری، عدم امنیت، ناشی از ناشناخته بودن، عدم بازیابی و غریبه حس شدن محیط است.
اما همانطور که در سؤال نخست هم گفتم، وجه رفتاری هویت، در تجربه طولانی، اولویت دارد. امروزه شهرسازان در نگاههای انسانگرای غربی و ادبیات شهرهای انسان محور افرادی مثل «یان گل»، «تیبالدز»، «کریر» و ... فضاهای تعامل اجتماعی در شهر را مهمترین طریقه رسیدن به انسجام اجتماعی در شهرسازی تلقی میکنند و در ایران هم رواج این ادبیات، در حوزه دانشگاهی دیده میشود. از یک جهت، این حرکت، رویکرد درستی است؛ یعنی این حرکت برای رسیدن به انسجام یونانیمآب که اصالت غرب است، جواب میدهد. این انسجام، مبتنی است بر گردآمدن حول یک نمایش جمعی یا فردی که سمبل آن آمفیتئاتر است. به بیان جامعهشناس مشهور زندگی روزمره ـ شیکزن میهالی ـ اوج انسان غربی در چنین حضوری است. تعمیم این الگوی رفتاری در انسجام اجتماعی به شرق و جامعه اسلامی، اشتباه راهبردی است و منجر به هویت محلی از نوع بومی ما نمیشود. در شهر سنتی ما کمتر اجتماع انبوهی به جز بازار داریم که آن هم محل تعامل جمعی همانند میدان نیست بلکه مبتنی بر یک رفتار عملکردی است و فرم آن نیز عبور را القا میکند، نه ایست را. مکانهای جمعی تعاملی میدانچهها که با نام تکیه و حسینیه شناخته شدهاند ـ همه در مقیاس محلی هستند و نه کل شهر. شاید تنها استثناها در یزد و اصفهان پیدا شود که اتفاقا مورد اخیر ـ نقش جهان ـ در عمل و زندگی روزمره براساس آنچه از ترسیمات تاریخی برمیآید، از بابت رفتاری، به صورت جزایر مجزا مورد استفاده قرار گرفته است و هر گوشه میدان به صورت قطعه جداگانهای عمل کرده است. اجتماع مطلوب بومی شهر ایرانی، یک جمع محدود محلی از انسانهای آشنا است و نه جمع غریبهها با روابط لرزان اجتماعی از نوعی که جیکوبز برای آمریکای دهه ۱۹۶۰ توصیف میکند. این اجتماع با روابط عمیق توسعه مییابد و این امر با داشتن جمعهای محدود در عین نفی فردمحوری شکل میگیرد. در نگاه غربی در عین اصالت دادن به دو قطب فرد و جامعه انبوه جوامع مقیاس کوچک فدا میشود. میدان در گذشته و معاصر غرب مکان تعامل غریبههای آمده از تمام شهر یا تمام کشور است. اما در معماری شهری ایرانی، تعاملهای دو به دو در سکوی جلوی خانه چند نفر با چند نفر در زیر گذرها و چند ده نفر با چند ده نفر در حسینیه ـ میدانها، الگوهای مطلوب تعامل است که با فضا همخوان شده است. در مقابل اتاق فردی در خانه سنتی وجود ندارد و میدان انبوه هم وجود ندارد؛ تمام اتاقها میتوانند به هم راه یابند و تنها در زمان ضروری با بستن دربها به فضای خصوصی آنهم دو نفره و نه تک نفره تبدیل میشوند. این دقت رفتاری در جامعه گذشته، امروز در شهرسازی و معماری دیده نشده است. معماری خانه در جهان گذشته ایرانی، انسان را در تمام اوقات در محضر اجتماعی مطلوب قرار میدهد.
پایان بخش اول...