به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ محمد زارع شیرین کندی، عضو هیأت علمی دانشنامه جهان اسلام و نویسنده کتابهایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت»، «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» و مترجم کتاب «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفهای جدید» اثر لوسین گلدمن در یادداشت ارسالی خود به نقد اندیشههایی پرداخته است که دین و فرهنگ سنتی و اسلامی را مانع از تجدد میدانند. این یادداشت را در ادامه بخوانید؛
«آیا سنت و دین و به طور کلی ودایع و مآثر پیشین مانع اندیشیدن و خردورزیدن و پیش رفتن و توسعه یافتن است؟ از ۱۵۰ سال پیش کسانی به کرات گفتهاند که اگر بارِ دین و آیین و سنتهای دینی گذشته را از دوشمان برداریم، آسوده و آزاد شده و مانند غرب ترقی و پیشرفت میکنیم. این سخن جای تامل فراوان دارد. قائلان به این رای از غرب قیاس میگیرند و گمان میکنند که چون غرب از سلطه استیلای کلیسای مسیحی آزاد شد، پیش رفت. در حالی که تجدد غربی رویداد و فرآیندی منحصر به فرد در تاریخ بشر است که عوامل تاریخی، فکری، فرهنگی، دینی، اقتصادی و اجتماعی فراوان در بوجود آمدن آن نقش داشته است. شاید رنسانس عظیمترین و سترگترین انقلاب در دوره جدید تاریخ بشر است و هیچ واقعهای به اهمیت و عظمت آن نمیرسد، اما اروپا به صرف کنار گذاشتن دین و سنتهای تاریخی به رنسانس و تجدد و روشنگری نرسید، اگرچه تجدد در ذات خود با مذهب تباین دارد و مبتنی بر انسانانگاری (اومانیسم) و خودموضوعی و خودبنیادی بشر (سوبژکتیویسم) است.
وقتی اروپا بیدار شد و پیش رفت، دین و مذهب هم خود به خود در جایگاه خاصی قرار گرفت و نهضت اصلاح دینی یکی از شئون تجدد است، یعنی نه علت آغازین تجدد است و نه نتیجه آن، بلکه در کنار عوامل دیگر یکی از عوامل تاثیرگذار است. اروپا ابتدا دین را کنار نگذاشت به این منظور که پیشرفت کند و متجدد شود، بلکه اروپای متجدد و پیشرفته دین ویژهای را اقتضا کرد که با نهضت اصلاح دینی به وجود آمد.
سخن کسانی که گمان میکنند، اگر دین، آیین و فرهنگ و سنت دینی کنار گذاشته شود، پیشرفت و توسعه تحقق مییابد، انتزاعی است. آیا با صرف کنار گذاشتن دین و سنت جامعه راه توسعه را طی میکند و متجدد میشود؟ در پس پشت این رای این عقیده نهفته است که دین مساوی عبودیت، انقیاد، تسلیم و اطاعت محض است و این امر اذهان معتقدان را جامد و راکد میکند و مانع پرسیدن و اندیشیدن آنها میشود و اگر پرسیدن و اندیشیدن نباشد، ترقی و توسعهای حاصل نمیشود؛ اما این عقیده همانطور که گفته شد، انتزاعی است زیرا اگر در جامعهای قصد و طلب و اراده راستین برای توسعه وجود داشته باشد و این به زمان و وقت دازاین انسانی آن جامعه، یعنی به تغییر بنیادین در جان آدمیان، مربوط است، بعید است دین و فرهنگ دینی و سنتهای تاریخی باری بر دوش جویندگان و پژوهندگان و رهروان راه علم و دانش و فلسفه و هنر گردد. چرا در قرن چهارم و پنجم هجری که عدهای از آن به «دوره طلایی» و جمعی از آن به عنوان «رنسانس» تاریخ ایرانی ــ اسلامی یاد میکنند، فرهنگ دینی مانع پیشرفت علم، فلسفه، هنر و شعر و ادبیات نشد؟ چطور شد در این دوره آن همه شخصیت بزرگ و اثرگذار ظهور کردند؟ صرفا برای اینکه اگزیستانس انسانی آن جامعه دگرگون گشته بود و جان دوران، یا به گفته هگل «روح زمانه»، چنان بیداری و جنبشی را اقتضا میکرد.
ژاپن پیشرفته به آیینهای دینی خود به شدت معتقد و وفادار است و دائوییسم که کاملا طبیعت مدار است و آموزههای اصلیاش عبارتند از تسلیم و رضا و انقیاد و پذیرش، نه تنها مانعِ توسعه یافتگی و پیشرفت آن کشور نشده، بلکه از عوامل مثبت و اثرگذار در مواجهه آنها با تکنیک و توسعه نیز به شمار میرود. تا جان جامعهای دگرگون نشود، هیچ یک از حیطههای و ساحتهای حیات آن جامعه دگرگونی نمیپذیرد. با دگرگون شدن جانهاست که جهان دگرگون میشود و پیشرفت و توسعه پدیدار میآید. اگر جانها متحول نشوند، با صرف تغییر در ظواهر دینی و کنار گذاشتن برخی سنتها و آیینهای دینی آب از آب تکان نخواهد خورد. همچنان که اگر در یک جامعهی سکولار و لائیک اگر اذهان و ضمایر روز به روز نو نشوند، تغییری در هیچ ساحتی ایجاد نمیگردد و هیچ نوآوری و ابتکاری در این جامعه دیده نمیشود.»