به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ روزهای شنبه و یکشنبه، ۲۸ و ۲۹ مهرماه امسال (۱۳۹۷) در همایشی با عنوان «پرسش از امر دینی در جهان معاصر» در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، برخی از شخصیتهای برجستة فرهنگی کشور و صاحب نظرانی از رشتههای گوناگون علوم انسانی به نقد و بررسی کتاب جدید بیژن عبدالکریمی با عنوان «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر (بازخوانی روایت بیژن عبدالکریمی از امر دینی)، و بیان دیدگاه های خود پرداختند. با بیژن عبدالکریمی در باره کتابش و نیز این همایش به گفتوگو نشستیم تا ارزیابی و جمعبندی خود از این نشست دو روزه و مباحث مطرح شده در آن را با ما در میان بگذارد.
اندیشمندان ایرانی به سهولت به هایدگر، نیچه، فرگه، راسل، هابرماس، هانا آرنت و دیگران ارجاع می دهند اما ارجاع دادن سوبژه ایرانی به سوبژه ایرانی دیگر، گویی نوعی ننگ محسوب میشود. ما ایرانی ها در مقام «سوبژه ایرانی» خودمان را به رسمیت نمی شناسیم و با یکدیگر گفتگو نداریم
عبدالکریمی درباره ارزیابی خود از این همایشگفت: اولاً تمام اساتید، دوستان و همکارانم از این که قابل دانستند تا سیاه مشق ناقابل بنده را مورد نقد و بررسی قرار دهند، بر من منت گذاشتند. تمام تلاشها نیز به واسطه سیدجواد میری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و انجمن جامعهشناسی ایران انجام گرفت. این گونه نشستها نه با کتاب من شروع شده است و نه با این کتاب پایان خواهد یافت. انگیزه اصلی همه دوستان از برگزاری این گونه نشستها برخواسته از این دردمندی درست اجتماعی است که در جامعه ما صاحب نظران و متفکران ایرانی کمتر یکدیگر را به رسمیت شناخته و با هم دیالوگ میکنند. اندیشمندان ایرانی به سهولت به هایدگر، نیچه، فرگه، راسل، هابرماس، هانا آرنت و دیگران ارجاع می دهند، اما ارجاع دادن سوبژه ایرانی به سوبژه ایرانی دیگر، گویی نوعی ننگ محسوب میشود. ما ایرانی ها در مقام «سوبژه ایرانی» خودمان را به رسمیت نمی شناسیم وبا یکدیگر گفتگو نداریم.
وی افزود: در فقدان گفتگو سنت فکری شکل نخواهد گرفت و تفکر قوام پیدا نخواهد کرد؛ به ویژه که در جامعه ما آکادمی به معنای حقیقی کلمه وجود ندارد. یعنی این گونه نیست که ما گروه های علمی و ژورنالها و نشریات علمی اصیلی داشته باشیم که حکم ظروف مرتبطه را داشته باشند و اگر مقالهای در یک ژورنال علمی و دانشگاهی منتشر شد، همه اساتید و پژوهشگران درگیر با موضوع مقاله، آن را بخوانند و آن را به بحث بگذارند. لذا سید جواد میری و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و انجمن جامعهشناسی ایران بر اساس نوعی نگرش و دردمندی اجتماعی در راستای ایجاد گفت وگو و دیالوگ میان صاحب نظران گوناگون ایرانی کوشیدند همایش مذکور را برگزار کنند. به همین جهت به نظرم برپایی این گونه نشستها می تواند کاری مهم و اثرگذار باشد.
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی سپس اظهار کرد: اما نکته دیگر این است که ظهور یک گفتگوی حقیقی میان افراد، امر بسیار بسیار دشواری است. ما آن جایی نیز که با یکدیگر صحبت می کنیم به همدیگر گوش نمیدهیم و پیام همدیگر را دریافت نمیکنیم و دیالوگ را بر اساس مقدمات طرفین به پیش نمیبریم. لوینانس که به «فیلسوف دیگری» مشهور است، معتقد است که در طول تاریخ ۲۵۰۰ ساله فلسفه غربی ما همواره در فلسفه، دیگری را با چشم خودمان دیدهایم و هیچگاه نکوشیدهایم تا دیگری را با چشم خودش ببینیم.
پیام اصلی کتاب من این بود که نیهیلیسم گستردهتر، عمیقتر و جدی تر از آن چیزی است که ما بدان میاندیشیم
عبدالکریمی با اشاره به این امر که یک چنین دیالوگ حقیقی در این همایش نیز صورت نگرفت، اظهار کرد: برخی از دوستان کتاب را یا نخوانده بودند یا صرفاً مقاله یا صفحات محدودی از آن را خوانده بودند. اکثر دوستان صحبتهای خودشان را بیان کردند و کمتر با متن کتاب ارتباط برقرار کرده بودند و کمتر به خود متن کتاب مورد نقد ارجاع دادند. این همایش نشان داد علی رغم این که بزرگترین سرمایههای فکری و فرهنگی کشور و گل های سر سبد دانشگاه های ما در آن حضور داشتند با این وصف، در محافل فکری، دانشگاهی و روشنفکری ما، فلسفه و تفکر فلسفی چقدر غریب است. اکثر بحثها در گفتمانهای تئولوژیک، ایدئولوژیک، جامعهشناختی و سیاسی باقی ماند و بحث به سطح فلسفی ارتقا پیدا نکرد. پیام اصلی کتاب من این بود که نیهیلیسم گستردهتر، عمیقتر و جدیتر از آن چیزی است که ما بدان میاندیشیم. غیر از استاد بزرگوارم جناب دکتر داوری و یک تن دیگر از میهمانان جوان، هیچ کس دیگری از میهمانان عزیز به مسأله نیهیلیسم، که توجه دادن به آن پیام اصلی سیاه مشق اینجانب بود توجه وافی مبذول نداشتند.
بیژن عبدالکریمی همچنین درباره تاریخچه و مسیر ایده کتاب خود عنوان کرد: از زمانی که خودم را شناختم یعنی از دوره دبیرستان، با مسأله زندگی معنادار در جهان کنونی مواجه بودم. دلیلش نیز این بود که از همان نوجوانی و شاید نیز زودتر در اطرافم در کنار مسجد و تکیه و زیست سنتی و مراسم عاشورا و غیره، زمزمه های مارکسیستی و ماتریالیستی و به پرسش گرفته شدن فرهنگ سنتی با تکیه بر ارزش های عصر روشنگری و جهانبینی به اصطلاح علمی وجود داشت. اساساً ما ایرانیان از زمانی که با غربی ها و عقلانیت جدید آنان مواجه شدیم بسیاری از برج و باروهای ستبر قلعه ایمان مان بر سرمان فرو ریخت و عالم سنتی رو به پایان یافتن گرفت. پرسش همه متفکران ما طی دو قرن اخیر این بوده است که چگونه در جهانی که عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید سیطره پیدا کرده است، می توان از تفکر و تفسیری دینی و معنوی از جهان در روزگار کنونی دفاع کرد. این مسأله از حدود ۴ قرن پیش برای خود غربی ها و الهیات مسیحی آنان نیز مطرح بود.
عبدالکریمی سپس اضافه کرد: من در ابتدا به مانند بسیاری تصور میکردم که میتوان به سهولت از امکان امر دینی در این جهان صحبت کرد. اما در یکی دو دهه اخیر متوجه شدم در برابر زیست و حیات دینی موانع سترگی وجود دارد و یکی از مهمترینِ این موانع جانشینی تفکر و نظامهای تئولوژیک به جای امر دینی است. لذا از «ضرورت پایان تئولوژی» سخن گفتم؛ امری که در جهان کنونی نیز متحقق شده است. اما در این اواخر متوجه شدم که گذر از نیهیلیسمِ جهان کنونی بسیار دشوارتر از آن است که در مرحله نخست به نظر می رسد. مسأله را نمی توان اومانیستی، بشرمحور و اراده گرایانه فهمید؛ یعنی تو گویی با اراده ها، طرحها و برنامههای ما نمی توانیم بر نیهیلیسم جهان کنونی سیطره پیدا کنیم.
کتاب دو جلدی «پایان تئولوژی» و نیز کتاب اخیرم با عنوان «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» در واقع می خواهند نشان دهند که در جهان کنونی چطور امر دینی و امر معنوی غایب است و متأسفانه بسیاری بر اساس نوعی خودفریبی و ناخودآگاهی از حضور زنده امر دینی در جهان کنونی سخن می گویند و امکان تحقق انسان دینی، جامعه دینی و حکومت دینی را امری سهل و ساده می انگارند
عبدالکریمی افزود: کتاب دو جلدی «پایان تئولوژی» و نیز کتاب اخیرم با عنوان «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» در واقع می خواهند نشان دهند که در جهان کنونی چطور امر دینی و امر معنوی غایب است و متأسفانه بسیاری بر اساس نوعی خودفریبی و ناخودآگاهی از حضور زنده امر دینی در جهان کنونی سخن می گویند و امکان تحقق انسان دینی، جامعه دینی و حکومت دینی را امری سهل و ساده می انگارند. پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر پرسشی است که ما باید از حدود یک قرن پیش به آن می اندیشیدیم، اما متأسفانه نیندیشیدیم و به اعتقاد من این پرسش بسیار دیر در جامعه ما مطرح شد.
وی در خصوص انتقادات برخی از صاحبنظرانی که در همایش نقد دیدگاههای وی حضور یافته بودند، اظهار کرد: کسانی مثل مجتهدشبستری، مصطفی ملکیان و پارسانیا، درباره سیاهمشق اینجانب چیزی نگفتند و به بیان آراء و اندیشههای خودشان پرداختند، اما آن چه در فرمایشات مصطفیملکیان بسیار جالب و تأمل برانگیز بود و دکتر داوری نیز تلویحاً بدان اشاره داشتند، این بود که ایشان، در مقام استادی که در سنت فلسفه تحلیلی و راسیونالیسم جدید میاندیشند و به این اعتبار، همچون و به تبع همه فیلسوفان تحلیلی از دل سپردگان و دلشیفتگان عقلانیت، فرهنگ و تمدن جدید هستند، اعلام داشتند که با مفاد اصلی سیاهمشق اخیر اینجانب که چیزی جز اشاره به بسط نیهیلیسم و پایان امر دینی و مرگ حیات معنوی در روزگار کنونی نیست، موافقت دارند؛ هر چند که ایشان کوشیدند این امر را در چارچوب تفکر خویش بیان نمایند.
عبدالکریمی افزود: خسروپناه نیز در نقد تلقی اینجانب، که بسط سوبژکتیویسم جدید را بزرگترین مانع تحقق تفکر و زیست دینی در جهان معاصر برشمردهام، از «سوبژکتیویسم دینی» صحبت کردند. فکر میکنم ایشان سوبژکتیویسم را مساوی و مساوق(ملازم) با فلسفه گرفتند و به نوعی میخواستند از امکان نوعی الهیات دینی و فلسفهای اسلامی دفاع کنند. به نظرم ایشان با معنا و مفهوم سوبژکتیویسم در سیاق تفکر هایدگر، یعنی اسارت آگاهی در حوزه آگاهی و اعتقاد به عدم گشودگی انسان به ساحتی بیرون از آگاهی آشنایی نداشته و سوبژکتیویسم را برابر با فلسفه گرفتند. به زعم من، ایشان با حاقّ موضوع و مفاهیم بنیادین کتاب خیلی ارتباط برقرار نکرده بودند.
نویسنده کتاب «ما و جهان نیچهای» با بیان این که درباره تعریفش از دین مفصلاً در یکی از مقالات کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر»، با عنوان «دین چیست؟ تئولوژی کدام؟» صحبت کرده است، افزود: به طور خلاصه دین از نظر من نوعی نسبت وجودی برقرار کردن با ساحت قدس و مأوا گزیدن و قیام در این ساحت است. دین به معنای مأوا گزیدن و خانه کردن در ساحت قدس و الوهیت است. البته در تلقی من این ساحت که یگانه ساحت قدس و یگانه امر قدسی است، همان ساحت حقیقت هستی است که در واقع از همه موجودات به نحو مطلق متمایز است.
بیژن عبدالکریمی درباره نسبت دیدگاههای خود با اندیشههای عبدالکریم سروش نیز خاطرنشان کرد: درباره این نسبت تا حدودی در فصل دوم کتاب با عنوان «متون مقدس در جهان معاصر»، به ویژه در مقالهای از این فصل با عنوان «نگاهی انتقادی به نظریۀ رؤیاهای رسولانه از منظر پدیدارشناختی و هرمنوتیکی» سخن گفتهام. البته در جای جای کتاب نیز تلویحاً یا تصریحاً به بحث روشنفکری دینی و دیدگاههای سروش اشاراتی داشتهام. به اعتقاد من جریان روشنفکری دینی، همچون اکثر قریب به اتفاق سنتگرایان، حوزویان و اصحاب تئولوژی، درکی از سوبژکتیویسم متافیزیکی به طور کلی و سوبژکتیویسم جدید به طور خاص ندارند و درنیافتهاند که از امر دینی و گشودگی انسان به ساحت قدس و قیام در این ساحت نمیتوانند بر اساس سوبژکتیویسم متافیزیکی دفاع کنند.
عبدالکریمی همچنین افزود: در چارچوب سوبژکتیویسم متافیزیکی به طور کلی و سوبژکتیویسم جدید به طور خاص، امکان دفاع از امر دینی وجود ندارد و سوبژکتیویسم، امر دینی را سکولاریزه می کند. زیرا بر اساس سوبژکتیویسم متافیزیکی فاعل شناسا یا سوبژه بودن مهمترین وصف انسان و ابژه یا مُدرَک بودن مهمترین وصف جهان است و رابطه ادراکی، حصولی و مفهومی، یعنی رابطة سوبژه-ابژه بنیادیترین رابطه انسان با جهان تلقی می شود. این در حالی است که در تفکر دینی هر سه مفروض مورد چالش های اساسی قرار می گیرد. رابطه مؤمن با ساحت قدس رابطهای از سنخ رابطه سوبژه-ابژه نیست؛ تنها به این دلیل ساده که ساحت قدس، ابژهشدنی و ابژهپذیر نیست. بر اساس سوبژکتیویسم دکارتی-کانتی جدید نیز همانگونه که اشاره کردم، آگاهی محصور در خویش است و آگاهی به حقیقتی جز آگاهی و در فراسوی آگاهی دسترسی ندارد. آن گونه که در دکارت، بر اساس تجربه کوژیتو وجود سوبژه اثبات می شود و آگاهی یقینی ترین و قابل دسترسترین امر برای خودش می باشد و اثبات وجود جهان برای آگاهی تبدیل به مسألهای لاینحل میشود.
وی سپس گفت: در تفکر کانتی نیز معرفت ما «معرفتی پدیداری» است. به این معنا که ما به چیزی جز پدیدارها، یعنی آن چه در ساحت آگاهی آشکار و پدیدار می شود دسترسی نداریم و ساحت نومن، یعنی ساحت حقیقتی استعلایی که فراسوی حوزه آگاهی است برای ما همواره ناشناخته و ناشناختنی باقی می ماند. بر اساس یک چنین مبانی، سخن گفتن از امر دینی و قیام در ساحت قدس اساساً فهم ناپذیر و بیمعناست آن چنان که برای مثال کانت می گفت ما هیچ راهی برای درک اراده الهی (اراده شارع) نداریم. بر اساس سوبژکتیویسم متافیزیکی و سوبژکتیویسم جدید امر دینی در نهایت امری سوبژکتیو، یعنی امری بشری، ناسوتی و سکولار باقی می ماند و امکان همنشینی و حضور در ساحت قدس و امکان تجلی این ساحت در فهم، احساس، زبان و کنش آدمی منتفی می گردد و این امر تعبیر دیگری از همان سکولاریسم و نیهیلیسم حاصل از آن است. همچنین دکتر سروش متن مقدس و نبی را امری تاریخی می دانند. من در این مورد با ایشان موافقم اما مطابق نگاه ایشان هیج امر فراتاریخی در متن وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد ایشان مبانی انتولوژیکی ندارند که از ساحت فراتاریخ، که همان ساحت قدس است، در متون مقدس دفاع کنند.
وی افزود: نکته دیگر این است که دکتر سروش به تاریخیّت خودشان و به تاریخیّت عقل مدرن توجه ندارند. لذا به قیاس ناپذیری عقلانیت جدید با تفکر و عقلانیت دینی کمتر اندیشیده اند. اما من تاریخیّت را به نحوی جدیتر و تام و تمامتر می پذیرم؛ بی آن که این سخن به معنای جبرگرایی تاریخی یا نسبیتاندیشی تاریخی باشد. متأسفانه برخی، همچون علیرضا قائمینیا، یکی دیگر از عزیزان حاضر در نشست، تا از تکیه بر حیث تاریخی یا هیستوریسیتی صحبت میشود به گونهای جزمی بحث را به نسبیتاندیشی تاریخی میکشانند. البته بنده با ایشان موافقم که یکی از امکانات نهفته در ایده تکیه بر حیث تاریخی، جبراندیشی یا نیل به نوعی نسبیتاندیشی تاریخی است، لیکن این نتایج پیامدهای ضروری و اجتنابناپذیر تفکر تاریخی نیست.
عبدالکریمی همچنین اظهار کرد: تلقی یکی از امکانات از میان امکانات گوناگون یک تفکر به منزله ضروریترین و یگانه امکان آن یکی از مغالطات رایجی است که در جامعه ما به طور کلی و در بحث از تفکر تاریخی دیده میشود. فکر میکنم آشنایی عمیقتر با هرمنوتیک فلسفی پارهای از این بدفهمیها در خصوص توجه و تأکید بر حیث تاریخی بشر را مرتفع سازد. دکتر سروش بیشتر هم و غمشان مبارزه با انحصارگرایی دینی و انحصارگرایی در فهم دینی است، اما ایشان تاکنون کمتر به مسأله نیهیلیسم توجه داشته اند. به نظر من ایشان سعی دارند صورت عقل مدرن را به ماده سنت تاریخی ما تحمیل کنند. نتیجه این روند نوعی سکولاریزه شدن تفکر دینی و معنوی است، یعنی همان فرایندی که در جهان کنونی روی داده و نهایتاً به پایان امر دینی و مرگ حیات معنوی منجر شده است.
عبدالکریمی پیرامون تحلیل سیدمحسن فاطمی، روانشناس و عضو انجمن روانشناسی آمریکا از کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» بر اساس تحلیل فرایند ثانویه ذهنِ مؤلف نیز گفت: فاطمی در مقام یک روانشناس بر اساس تحلیل فرایندهای ثانویه در ذهن می خواستند بفرمایند که اینجانب، علیرغم این که امکان تحقق امر دینی در جهان معاصر را بسیار دشوار مییابم، اما در ضمیر ناخودآگاه خود به امکان تحقق امر دینی در جهان کنونی بسیار امیدوارم. این همان نکتهای بود که دکتر داوری نیز، البته بدون اتکا بر تحلیلهای روانشناختی بدان اشاره داشتند. به نظرم نیازی به یک چنین تحلیل روانشناختی و تفکیک میان فرایندهای اولیه و ثانویه ذهنی وجود نداشت، چرا که خودم بارها و صراحتاً در سیاهمشق های خویش از جمله در سیاهمشق اخیرم بیان کرده ام که توصیفاتم از جهان نیهیلیستیک کنونی از منظر دفاع از عقل مدرن و از چشم انداز ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری و در ضدیت با سنت تاریخی و روح تفکر دینی نیست، بلکه برعکس، کتاب من دغدغه دفاع از امکان نوعی تفسیر دینی و معنوی از جهان را دارد و معتقدم تنها به واسطه دفاع از یک چنین امکانی است که می توان از نیهیلیسم جهان کنونی و بی معنا شدن جهان، انسان و زندگی رهایی پیدا کرد.
تلاش داشتهام از دشوار بودن تحقق امر دینی، انسان دینی، جامعه و حکومت دینی در جهان بالذات سکولار کنونی سخن بگویم. آن چنان که وقتی نیچه نیز از مرگ خدا سخن می گوید به استقبال این مسأله نمیرود و در فریادش از مرگ خدا نوعی حزن و اندوه نهفته است
عبدالکریمی در ادامه به کوشش خود بر توصیف پدیدارشناسانه جهان کنونی اشاره کرد و افزود: تلاش داشتهام از دشوار بودن تحقق امر دینی، انسان دینی، جامعه و حکومت دینی در جهان بالذات سکولار کنونی سخن بگویم. آن چنان که وقتی نیچه نیز از مرگ خدا سخن می گوید به استقبال این مسأله نمیرود و در فریادش از مرگ خدا نوعی حزن و اندوه نهفته است.
عبدالکریمی در پاسخ به این پرسش که پیشبینی او از آینده مسیر گفتمانی که در ایران شکل داده است چیست، عنوان کرد: ریشههای این گفتمان را میتوان و باید در آرا و اندیشههای متفکران بزرگ و اصیل دیگری همچون کیرکهگور، نیچه و هایدگر و نیز در سنت بسیار بزرگ و اصیل حکمی و معنوی تاریخی خودمان جستجو کرد. فکر می کنم گفتمان حاکم بر سیاهمشق های اینجانب، به این اعتبار که می کوشد در فضای فکری و فرهنگی سوبژکتیویته ایرانی افق و امکانی را خارج از ثنویت و دوقطبی حاکم بر ایران و جهان آشکار سازد، گفتمانی است که می تواند به لحاظ فلسفی و فرهنگی مهم تلقی شود. ثنویتی که یک سوی آن سنت گرایان قرار دارند که امر دینی را وابسته به وجود نظامهای تئولوژیک و نهادها و اتوریتههای سنتی و تاریخی میدانند و سوی دیگر آن نوگرایانی قرار دارند که دارای جهتگیری ضد سنت هستند.
وی همچنین اظهار کرد: فکر میکنم این گفتمان با روح ایرانی و با فرهنگ و خرد ایرانی سازگارتر است و این امید تاریخی را دارم که روح و خرد ایرانی دوباره از سرزمین و حوزه فرهنگی ما سر بزند. فوکو در نخستین سال های پیروزی انقلاب ایران امیدوار بود که ایران، روحِ جهانی بی روح باشد. متأسفانه مسیر حوادث به نحوی پیش رفت که چنین امری متحقق نشد، اما من امیدوارم که در آینده خرد ایرانی به نحوی بازسازی شود که بتواند روح این جهان بی روح باشد، اما این چیزی بیش از حدیث آرزومندی و امید اینجانب نیست. به خوبی آگاهم که تاریخ، امری بشرمحور و سوبژه محور نیست و تاریخ از برنامهها، طرح ها و پروژههای نظری و عملی ما تبعیت نمیکند. تاریخ امری ولونتاریستیک و ارادهگرایانه نیست. تاریخ همواره از امکاناتی ناشناخته و پیشبینی ناپذیر برخوردار است. لذا من نمی توانم بگویم که آینده این گفتمان چگونه خواهد بود اما می توانم بگویم که به قول حافظ:
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد؟
عبدالکریمی در پایان گفت: در مقام یک «سوبژه ایرانی» در حد بضاعت تاریخی خویش کوشیدهام تا با استمداد از اندیشههای برخی از بزرگ ترین متفکران دوره معاصر و با تکیه بر سنت و مآثر حِکمی و تاریخی خویش گفتمانی را مطرح کرده، از آن دفاع کنم. امیدوارم که توفیق همراه باشد تا این گفتمان در آینده بسط بیشتری پیدا کند. اگر توفیق همراه نباشد این گفتمان نیز به مانند خیل انبوه گفتمانهای دیگر دولتی مستعجل و فاقد اثرگذاری تاریخی خواهد بود. نیز به قول حافظ بزرگ:
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد؟