به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام جعفریان است که در ادامه می خوانید؛
ما نباید تردید کنیم که آنچه به عنوان دانش در میان ما بوده، معنای دقیق دانستن و علم را به ما تعلیم نداده است. این ممکن است که در برخی از شعب دانش، ما با آن مفهومِ از علم می توانستیم به درکی نائل شویم، اما و شاید به خاطر خلط حوزه های مختلف دانش، و استفاده از نوعی متد فهم در رشته ای که بکار رشته های دیگر نمی آمده، دقیقا، زمینه رکود علمی خود را فراهم کرده ایم. ما می پذیریم که برخی از معارف، ممکن است با روش های عقلی یا عرفانی درک شود، اما با تسری این روش ها به همه علوم و دانشها بویژه دانش طبیعی داده ایم، سبب بازماندگی خود از کاروان علم شده ایم.
تسلط روش های فلسفی و عرفانی و دینی بر همه ابعاد دانش خواهی ما، و خلط آنها با یکدیگر، عامل مهمی در این بوده که ما از درک درست علمی طبیعت وامانده ایم و هیچ گاه نتوانستیم سوال درست طرح کرده و جواب دهیم. این مشکل را همچنان، هم ما و هم بسیاری از اقوام داریم. این در حالی است که در غرب، خلاص کردن برخی از زمینه ها از روش هایی که به نادرستی در آنها بکار گرفته می شد، زمینه برای نوعی انقلاب علمی فراهم کرد. آیا ما انکار می کنیم که در آنجا نوعی انقلاب علمی رخ داده که در میان ما نداده یا هنوز در این باره تردید داریم و فکر می کنیم دست بالا را داریم؟ زمانی، کسی گفته بود ما هزاران کتاب در پزشکی داریم! اما باید گفت، چه سود که هیچ گاه، یک سوال و جواب درست در آنها مطرح نشد و همه فرو ریخت و باید می ریخت. ما زیر چتر متدهای غلط در فهم، درجا می زدیم، اما مرتب با همان مبانی کهنه و پاسخ های قدیمی کتاب می نوشتیم.
این چند روز، به مناسبتی، دوست و استاد ارجمند، جناب محقق داماد، مرا به به عبارتی در تفسیر ملاصدرا رهنمون شدند. عبارتی که بسیار هشدار دهنده بود. ما آگاهیم که تفکر فلسفی صدرایی، سه چهار قرن است که بر تفکر عمومی دینی و طبیعی ما حاکم است. فلسفه صدرایی، نگاه ما را به هستی در همه ابعاد آن شکل تازه ای داد. بدانیم که در غیاب تفکر و اندیشه درست، همیشه جایگزینی هست که شما را قانع می کند، یا مجبورید قانع شوید، و برای آرام کردن خود به آن افتخار کنید. تفکر صدرایی چنین بود.
به نظرم، این تسلط، نقش مهمی در تخریب معنای علم داشت، و ما را در امتداد هزاران سال، در قانع شدن، به همان سرمایه های کهن عقل گرایانه یونانی در هر دو بعد عقل بحثی و شهودی، پیش برد، و زمینه نوعی انقلاب فکری و علمی را از دست ما گرفت. ملاصدرا در آن عبارت، می گوید، به باورهای عرفانی خود، حتی بیش از روشهای قرآنی در اثبات «رسالت» پای بند است: بدان که ایمان به خدا و رسول و آیاتش، نزد عرفا و اهل یقین، چیزی نیست که با «نظر» در «معجزه و خرق عادتهایی» که انبیاء انجام داده اند، بدست آید. من به آنچه پیامبر ما محمد آورده، و به صداقت موسی ایمان دارم، اما نه به خاطر شق القمر، یا اژدها شدن عصای موسی، بلکه به «علامات الهی و الهامات ربانی در قلب که هیچ شائبه و تردیدی در آن نیست و شبهه ای در آن ورود نمی یابد».
در این عبارت و دنباله آن، رسما «نظر»، نوعی شاخت حسی از معجزات انبیاء که در روش قرآنی ابزار اثبات نبوت است کنار گذاشته می شود. منازعه با ملاصدرا بر سر این مطلب و آنچه بعد از این می گوید که این روش ها در اثبات نبوت، التباس زا و محل تردید و شبهه است را به متکلمین وا می گذاریم، اما از زاویه دید این یادداشت، تأکید می کنیم، در این نگاه، وقتی «نظر» و نگاه حسی و طبعا استدلالهای منبعث از آن در عقل، بی اعتبار شناخته شده، و روش شهودی در اثبات گزاره های دینی در پیش گرفته می شود، پیداست که این تفکر، هیچ اعتباری برای حواس قائل نیست.
البته بنده واقفم که صدرا در جای های دیگر، در بحث از علم از به شناخت حسی هم یاد می کند، و مطابق روش مرسوم در مبحث علم پیش می رود، اما همانجا و موارد دیگر، به تفصیل علیه معرفت حسی سخن می گوید، و در واقع، تنها ممرّی را که از آن دانش طبیعی می خیزد به به تقابل با الهامات قلبی و واردات ربوبی قرار داده، و در چارچوب روش عرفانی، معرفت حسی را له می کند. روشن است که معرفت حسی، خود در معرض تردید های جدی معرفتی است، اما در عمل، آنچه غرب را از ورطه فلسفه بافی های قرون وسطایی در علم نجات داد، همین تلاش هایی بود که کانت و هیوم و دیگران کردند و ذهن دانشمندان علوم طبیعی را از آن روشهای عمدتا نامفهوم نجات دادند.
همین حرکت هم صدها سال طول کشید تا پذیرفته و نیم بند نهادینه شد، و اما ما همچنان اسطوره های یونانی و زبان شهودی افلاطونی و نوافلاطونی را در تفکر و حوزه های مختلف علوم تجربی نگاه داشته ایم، و با باورهای صدرایی و معرفت شناسانه وی، که هیچ نوع اعتمادی به معرفت حسی ندارد، بیش از پیش راه را بر خود بسته ایم. ما هنوز شیفته آن پارادایم هستیم و حاضر به دل کندن از آن نیستیم و نخواهیم بود.