دکتر حسین فاطمی پس از دستگیری در کنار تیمور بختیار
فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی: «اسمم حسین فاطمی، پدرم سیدعلی، شغلم سیاست، سن 37 سال، مذهب شیعه اثنیعشری، پیشینه کیفری ندارم، عیال دارم، اولاد دارم. محل پادگان لشکر دو زرهی.»
و این صدای یکی از شخصیتهای موثر تاریخ معاصر ایران است در روز جلسه محاکمهاش پس از کودتای بیست و هشتم مرداد هزار و سیصد و سی و دو؛ سخن از دکتر حسین فاطمی است که او را میتوان بازوی ورزیده دولت محمد مصدق به شمار آورد، یکی از تاثیرگذارترین دولتهای تاریخ ایران در تعامل با مسایل و هویت ملی به گونهای که به کرات در توصیف این دولت، در کتابهایی که درباره این مقطع از تاریخ نوشته شده، ادبیاتی حماسی به کار برده شده است و دلیل چنین موضعگیری تاریخیای هم روشن است؛ همهچیز به بستر اجتماعی روزهای درخشش این دولت بازمیگردد.
نگرش شورمندانه مردم و امیدشان به تحولی که به کمک آدمهای متعلق به این دولت محقق خواهد شد، چیزی که انعکاس آن را به روشنی میتوان در تاریخ اجتماعی نیز بازجست حتی در ادبیات داستانی، نگاشتههایی پراکنده که مردم را خوشبین و مطیع نسبت به آنچه مصدق و دوست وقت از آنان میخواهد، مینمایاند، آنها میکوشند اوراق قرضه ملی بخرند، رنجها و تحریمهای اقتصادی را برتابند و در حد خود به کمک دولت بیایند و به آیندهای نگاه کنند که جهان کوچک استعمارزده انسان ایرانی تغییری بزرگ را به چشم خواهد دید:
به این ترتیب گزافه نخواهد بود اگر بگوییم مردم در تعامل با این دولت رویکردی به شدت عاطفی داشتند و رنجهایی که بر آدمهای این ساحت گذشت، این رویکرد را فربه میکرد و یکی از رنجدیدهترین این آدمها حسین فاطمی بود که پس از کودتا علیرغم سابقه درخشانش در تحقق آن امید ملی و جمعی، مدتها متواری زیست حکومت فکر میکرد او چنان سیال و پر از کلمه است که حتی میتوان او را در کنج کتابخانههای بزرگ آدمهایی همچون دهخدا یافت، به این خانهها سرکشی میکردند و به دنبال رد پای او میگشتند تا به محاکمهاش بکشانند دهخدا به طنز خطاب به ماموران تجسس در خانهاش گفته بود: «آن کتاب را بردارید شاید فاطمی پشت آن کتاب خزیده باشد...»
طنز تلخی که نشان میداد ریشه عناد حاکمان با متفکران را باید در کلانروایتهایی از مبارزه جستجو کرد و نه در رویدادهای سیاسی. حسین فاطمی اما نه در کتابخانهها که در خانه شماره 21 کوی رضاییه در شمال تهران، تجریش پنهان شده بود، با محاسنی بلند و هر روز منتظر پزشکی بود که برای تزریق آمپول به آن خانه بیاید و جالب است زنی که در همسایگی آن خانه زندگی میکرد با دیدن او که به گلدانها آب میداد مشکوک میشود و برادرش را که افسر شهربانی بود در جریان ترس و تردیدش میگذارد، افسر شهربانی فکر میکرد مرد تنهای خانه شماره 21 یک افسر تودهای متواری است اما ماموران حین دستگیری شادمانه فریاد زدند حسین فاطمی را دستگیر کردیم؛ «دکتر فاطمی که فشار اسلحه را روی پیشانی خود احساس می کند به سرگرد مولوی میگوید: من مریض و قادر به فرار نیستم و در اختیار شما هستم.
در این موقع سرگرد مولوی فریاد برآورد دکتر فاطمی را گرفتم دکتر فاطمی را گرفتم ... اما گروهبان علی مظفری به وی اخطار می کند جناب سرگرد دو نفر بیشتر نیستیم مردم اگر بفهمند که دکتر فاطمی در دست ما گرفتار است ما را قطعه قطعه خواهند کرد. به همین جهت سرگرد مولوی دکتر فاطمی را بدون فوت وقت یک دقیقه حتی تعویض لباس با سرپایی و رب دوشامبر در عقب جیپ سوار کرده و در همان حال ضربهای با هفت تیر به سر او میزند.»
از آرامش نایین تا همهمه تهران
حسین در نایین به دنیا آمد. در سال هزار و دویست و نود و شش و خیلی زود پایش به نوشتن و دنیای اسرارآمیز و شورمندانه مطبوعات باز شد. در سال هزار و سیصد و شانزده به پایتخت آمد تا خود را در جهان بزرگتر و موثرتری در مطبوعات وقت ببیند و بیابد. مدیر روزنامه ستاره که از مطبوعات بهنام روز بود، در چشمان حسین جوان برق ذکاوتی دید مخصوصا وقتی شنید حسین کار مطبوعات را تحصیل علم میداند و نه حرفه. با این حال حکومت وقت قلم او را از همان روزها بر نمیتافت و بهرام افراسیابی در کتاب مفصل و مبسوطی که درباره او و دکتر محمد مصدق تحت عنوان «الماسهای تاریخ» نوشته است، روایت میکند که حکومت حسین را که روزنامهنگاری پرشور با قلمی گزنده بود، به جرم امضای اعلامیهای که علیه حکومت وقت نشر و توزیع کرده بود دستگیر و در زندان اصفهان وی را با عدهای لمپن و افراد شریر در یک بند و سلول نگاه میدارند.»
و همین داده تاریخی به تنهایی کافی است تا خواننده تاریخ بتواند روز محاکمه فاطمی را سالها بعد و اعدام او را که از سوی بسیاری از متفکران سیاسی، مجازاتی جانکاه و ناروا قلمداد میشد از سوی حکومتی که با اندیشه او مشکل داشت، هضم کند. ویژگی اصلی حسین فاطمی، رویکرد حماسی او بود در تعامل با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی؛ این رویکرد در میان همه نوشتههای مطبوعاتی او نیز کاملا محرز است و مهمتر از آن توجه و علاقه مخصوص او به دیدن مردم ساده کوی و برزن و نقش حساسشان در ساختن سرنوشتی ملی، چیزی که احتمالا یکی از دلایل رویکرد عاطفی مردم نسبت به دولت مصدق است:
«طبقهای مخصوص و عدهای معین قادر به حفظ مملکت نیستند. این دهاتیها، بی سوادها این پابرهنهها حافظ حقیقی مملکت هستند. آنها هیچ نمیبینند مگر ایران، هیچ نمیخواهند مگر ایران. با یکنفر، دهنفر، صدنفر، هزار نفر کنار رفتن کار آسانی است، ولی با یک ملتی برای بردن استقلال آنها نمیشود کنار رفت. یک نفر، یک عائله، یک دسته، یک عقیده را از میانبردن کار آسانی است ولی طبقات خانوادهها، عقاید و افکار متفاوت را از میان نمیشود برد. پس به همه آزادی بدهید که در حفظ کشور بکوشند و تنها آزادی است که حافظ مملکت است. آزادی بزرگترین ودیعه خدایی، لازمه حیات انسانی، آن چیز که خدا به رایگان به همه ارزانی داشته و آن را از مردم نگیریم پس میگوییم هر کس آزادی مشروع ملت ایران را محدود کند به استقلال ایران لطمه بزند خائن و پلید است.»
و شاید همین خاطره همین نوشتهها بود که جرم حسین فاطمی را سنگین میکرد؛ بهرام افراسیابی در توصیف روز دستگیری او مینویسد: «در تیرماه 1333 با وجودی که حال عمومی دکتر فاطمی بسیار وخیم بود و حتی نمیتوانست قدم به زمین نهد با برانکارد در حالی که فقط قرآن کوچک و عکس فرزندش علی که در آن هنگام بیستماه بود به همراه داشت، به این عنوان که شما را به محل آرام تر و راحتتری انتقال خواهیم داد به محل زندان لشکر 2 زرهی بردند.» توصیفی که بیش از آنکه به واقعیتی تاریخی بماند، به صحنهای از یک قصه شبیه است، قصه قهرمانانی که در تاریخ زندگی میکنند و از یاد میروند.
ایبنا