به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ «ناصر فکوهی» در نشست «انسان شناسی و مرگ» که روز ۲۶ آبان در انجمن علمی دانشجویان انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، به مفهوم نظری مرگ و کاربردهایی که میتواند این مفهوم در حوزه انسانشناسی در کشورمان داشته باشد، اشاره کرد و گفت: طبیعتاً در سیستم های اندیشه انسانی مشخص است که در طول تاریخ تطور انسان به دورانی میرسیم که مسلماً چیزی بالای یک میلیون سال است و بنابر نظر اغلب باستانشناسان گورهایی که پیدا شده، بسیار باستانی هستند و میتوانیم بگوییم که انسانها از زمانی که شروع به تدفین اجساد و مردگان خود میکنند، دو اتفاق در آنها میافتد؛ یکی اینکه احتمالاً به این نکته که جهان دیگری وجود دارد، باور پیدا می کنند و بنابراین تدفین به نوعی حفظ جسد است. نظریاتی با این عنوان مطرح شده که تدفین برای مثال برای جلوگیری از آلودگی و غیره بوده که پذیرفته شده نیستند و کاملاً منسوخ شده است. باید درباره مسأله تدفین و اشکال مشابه آن صحبت کرد؛ اینکه چرا در بعضی ادیان جسد در خاک گذاشته و در بعضی دیگر سوزانده شده و اشکال دیگر به باورهای آنها بر می گردد.
این استاد انسان شناسی تصریح کرد: در ایران باستان چون عناصر طبیعی مثل آب، آتش ، خاک و باد عناصر مقدس شمرده می شدند، تدفین داخل سنگ انجام می شده است. برای گروههای بالای جامعه و اشراف و به همین دلیل بسیاری از پادشاهان در داخل کوه ها دفن شده اند و افراد عادی در دخمه ها دفن می شدند. دخمه به حفره ای گفته می شد که اجساد در آن قرار داده می شد و در قسمت مرکزی آن سیستم تصفیه وجود داشت که این اجساد توسط پرندگان خورده می شدند و مابقی توسط آب باران به سیستم مرکزی می رفت و از آن عبور می کرد تا به زمین برسد. نمونه ای از این دخمه ها که البته تخریب شده و آثار کمی از آنها هنوز در نزدیکی یزد و نقاطی که جمعیت های زرتشتی وجود دارند، باقی مانده است. طبیعتاً در سیستم های اندیشه انسانی مشخص است که در طول تطور انسان به تاریخی می رسیم که تاریخ دقیقی از آن وجود ندارد، ولی تدفین اجساد در این دوران دو اتفاق را در آنها نشان می دهد؛ یکی اینکه اعتقاد به جهان دیگر و مقدس بودن جان و جهان وجود دارد و اینکه جسد یا چیزی که از این موقعیت باقی می ماند، دارای ارزشی است که باید حفظ شود و این ارزش بر اساس گور و چیزهایی در گور قرار داده می شود، تعیین می شود که طبیعتاً برای مردم عادی چیزی بر روی گور قرار داده نمی شد، ولی هر اندازه شخص در سلسله مراتب اجتماعی بالاتر می رفت، سلسه مراتب بزرگتری وجود داشت که بعدها در ادیان ابراهیمی تبدیل شد به سیستم های بزرگ زیارتگاهی که مرکزیت آن یک جسد یا تدفین است.
وی افزود: از طرف دیگر این مسأله نشان دهنده آگاهی به مرگ است و این مسأله هم نوعی شوک برای انسان و هم یادآوری مسأله باور به جاودانگی است. بنابراین به نوعی این مرگ باوری با عدم پذیرش مرگ همراه است که دیالکتیکی ایجاد می کند، پذیرش وجود مرگ و در عین حال عدم پذیرش مرگ و به وجود آوردن قالب هایی که بتواند جایگزین مرگ مطلق شود. بنابراین می توان گفت از همان ابتدا مرگ باوری یک مرگ باوری مطلق نیست، بلکه این تفکر تکمیل می شود به وسیله مجموعه ای از باورها که آلترناتیوهایی برای مرگ به وجود میآورد که در آلترناتیوها، سیستم های و شکل مشخصی به خود می گیرد ولی در دیگران هم این آلترناتیوها وجود دارد. برای مثال امروز که جوامع دینی از سیستم های ابراهیمی خارج شده اند، آلترناتیوی که در مقابل مرگ قرار می دهند، کاملاً متفاوت است، آلترناتیوهایی مثل برداشت سرمایه یا انباشت شهرت. چون برای درک مرگ باید نیستی را درک کرد و مغر ما به ما اجازه نمی دهد که نیستی را درک کنیم برای اینکه ابتدا در موقعیت نیستی قرار بگیریم و این موقعیت را نمیتوان با ذهن زنده برقرار کرد.
استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران با اشاره به مفهوم مرگ در شرایط مدرن ادامه داد: بحث دیگری است که فوکو به صورت گسترده ای در مورد آن صحبت کرده و با شناخت مدرنیته به مسایلی همچون، بیماری، پیری، مرگ و ...پرداخته که تمام آنها به هم ارتباط دارد. فوکو نشان می دهد که برای اینکه انسانها وارد مدرنیته شوند، باید اینها را از زندگی خود خارج کنند. برای اینکه عقلانیت مدرن اینها را نمی پذیرد. به دلیل اینکه تقدسی به سوژه می دهد که باید سوژه را ببرد به داخل یک منطقی که ما به آن منطق انسان محوری میگوییم و آن را جایگزین خدامحوری می کند. این اصلی است که گذار از جماعت یا اجتماع به فرد یا سوژه اتفاق می افتد. این گذر با انقلاب صنعتی در قرن بیستم به اوج خود می رسد.
وی افزود: به هر تقدیر این سوژه جدید نمیتواند مرگ و بیماری و افول حیات را که افول حیات نیست، بلکه چرخش حیات است را بپذیرد، در حالی که طبیعت میلیاردها سال است که آن را انجام می دهد و ما چیزی به نام طبیعت به معنای امروزی آن و به عنوان بیماری و مرگ نداریم. طبیعت یک ابداع انسانی و فرهنگی است و چیزی به نام طبیعت وجود نداشته است. این را جامعه مدرن نپذیرفته و به همین دلیل نهادهایی را ساخته که این نهادها در درجه اول در طول قرن ۱۹ و بیستم وظیفه اصلی شان طرد این مفاهیم از جامعه است. دور کردن گورستانها از شهرها، از بین بردن تمام نشانههایی که به مرگ مربوط می شوند، در سیستم عمومی به صورتی که خیلی آن را نمی بینید. طرد بیماری و پیری با سیستم های زیباسازی شده و ظریف. برای مثال احترامی که در سیستم های مدرن برای افراد مسن به وجود آورده اند با احترام باستانی کاملاً متفاوت است، چون احترام باستانی آنها را در مرکز توجه قرار می دهد و شما دائم آنها را می بینید در حالی که احترام مدرن به افراد مسن نوعی مکانیسم است برای طرد آنها و در خانه نگه داشتن و کنار گذاشتن و ندیدن آنها در جامعه. این تا دورانی است که تا اواخر قرن بیستم اتفاق می افتد. از اواخر قرن بیستم اتفاق دیگری می افتد و آن اینکه تقریباً از حدود سی سال پیش سرمایه داری اجتماعی هر چه بیشتر به طرف سرمایهداری کالایی افسارگسیخته می رود که ما به آن نئولیبرالیسم می گوییم.
فکوهی در ادامه گفت: در سرمایهگذاری لیبرال تمرکز روی طبقه متوسط است و محوریت به صورتی است که تنش در جامعه به حداقل برسد و با توزیع عادلانه تری از ثروت جامعه بتواند بدون تنش کار خود را جلو ببرد. در نئولیرالیسم صحبت از هزینه پیری می شود و راست اروپا سالهاست از مطالبه ای دفاع می کند و آن بازنشستگی در ۷۰ سال و ۷۵ سال است، چون فرد بعد از بازنشستگی زیاد عمر می کند و این هزینه اش بالاست.
ناصر فکوهی با بیان اینکه با کالایی شدن خود را در واقعیتی قرار می دهیم که از قبل هم کمتر می توان مرگ را مدیریت کرد، تأکید کرد: ایران کشوری است که به سرعت درون مدرنیته پرتاپ شده است. در اینجا می توان مدرنیته را به لجن زاری تشبیه کرد که کسی پشت پای ما را گرفته و ما با کله توی آن رفته ایم و بعد بلند شده و ایستاده ایم و با دست و پای شکسته قدم در راه مدرنیته گذاشته ایم. با چنین تجربه ای از مدرنیته که یک جامعه روستایی و عشایری با تمام مشکلاتشان، حال شهر نشین شده اند و باز هم یک زندگی فلاکت بار دارند با وجودی که درآمدشان صدبرابر شده و علت آن در درآمد نیست، بلکه علت در این است که این افراد نتوانسته اند، مدرن شوند ولی احساس می کنند، خیلی مدرن شده اند.
وی در پایان گفت: در چنین جامعه ای، جامعه خود را نئولیبرال هم کرده و این یک جنایت دوگانه است، چون نئولیبرالیسم در کشورهایی جریان دارد که نهادهایی برای محافظت از خود دارند، نهادهای دموکراتیک و نهادهایی که پایه دار و ریشه دار هستند و می توانند در جامعه از خود محافظت کنند، در حالی که این نهادها را ما تازه داریم می سازیم. نئولیبرالیسم در این کشورها تخریب گسترده ای کرده ولی ما تازه به دنبال شروع آن هستیم. آنها با همه مشکلاتی که دارند، در آغاز کارند و در چنین کشوری نئولیبرالیسم یک جنایت دوگانه است. در جامعه ای مانند ایران مسأله و مرگ مسأله بیماری و پیری به مشکلی در کنار مشکلات دیگر تبدیل شده است. بنابراین اینجا پارادوکسی به وجود می آید و مسأله فرار و مهاجرت پیش می آید که راه حل منطقی نیست. چون نهادهای مدنی، دموکراتیک و عدالت اجتماعی برای پیری، مرگ و بیماری ساخته نشده، یا اگر ساخته شده به آن ضربه زده شده است.