شناسهٔ خبر: 57199 - سرویس دیگر رسانه ها

جواد علیزاده : چون کاریکاتور بازرگان را نکشیدم اخراجم کردند

جواد علیزاده گفت: کاریکاتور وسیله‌ای فرهنگی است. یکی از شاخه‌هایش می‌تواند مسائل سیاسی باشد. از نظر من هرکاری که انسان را به فکر وادارد کاری فرهنگی است.

کاریکاتور یک ابزار فرهنگی است

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کاریکاتور و کارتون را شاید بتوان یکی از شاخه‌های عمومی‌تر هنر دانست که در ارتباط بیشتری با مردم عادی قرار دارد و نسبت به شاخه‌های دیگر در حوزه نقاشی و طراحی، در مواجهه با مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه حساس بوده و دست به واکنش می‌زند. در دوره‌های مختلف انتشار مطبوعات، کاریکاتور و کارتون به عنوان بخش اساسی آن مطرح بوده‌اند و در این بین هنرمندان زیادی به چاپ آثارشان اقدام کرده‌اند که بعضی از آن‌ها با اقبال مواجه شده‌ و شاخص شده‌اند و برخی کم‌کم در طول زمان گوشه‌نشین و منزوی شده‌ و از یادها رفته‌اند.
جواد علیزاده یکی از آن کاریکاتوریست‌هایی است که آثارش چنان ماندگارند که به بخشی جدانشدنی از حافظه تصویری ما بدل شده‌اند؛ هنرمندی که در طول حیات حرفه‌ای‌اش تلاش کرده مستقل و به قول خودش «فراجناحی» عمل کند و از همه مهم‌تر هنرش را همیشه در راه خدمت به کشورش، فارغ از مفاهیم مد نظر حاکمیت چه پیش از انقلاب و چه پس از آن به کار گرفته است. روز شنبه‌ای که گذشت همزمان با اختتامیه مسابقه ملی کاریکاتور و کتاب از این شخصیت تاثیرگذار و جریان‌ساز، تجلیل و قدردانی شد. جواد علیزاده را می‌شود از لابه‌لای حرف‌هایش بیشتر شناخت و به جهان‌بینی و طنز کلامی ظریف او نیز پی برد. برای شناخت بیش‌تر گوشه‌هایی دیگر از شخصیت‌اش از او دعوت کردیم تا در خبرگزاری ایبنا مهمانمان باشد تا ضمن گپ‌وگفت درباره کارهایش، از حال‌وهوای این روزهای این هنرمند کهنه‌کار با خبر شویم. در این راستا از هادی حیدری دبیر اولین دوره مسابقه کاریکاتور و کتاب نیز دعوت کردیم تا در نشست حضور داشته باشد تا این گفت‌وگو درواقع به گپ‌وگفتی دوستانه و صمیمی بین دو نسل کاریکاتوریست‌های مطبوعاتی کشورمان بدل شود. در ادامه مشروح این گفت‌وگو راکه با حضور خبرنگاران ایبنا و هادی حیدری برگزار شد می‌خوانید:


 کمتر در جایی از شما و خانواده‌تان خواندم یا شنیدیم. از فضای خانوادگی‌تان بگویید قبل از این که وارد وادی هنر شوید. 
من در شهر اردبیل به دنیا آمدم و در کودکی کار پدرم به جعفر آباد مغان (شاه آباد قدیم) منتقل و مدیر بخش حسابداری شرکت شیار سازمان برنامه شد. دوران کودکی من در آن جا گذشت؛ پس از چند سال به تهران در منطقه مختاری آمدیم. 6 سال دبستان را در دبستان شهپرست و هوشمند گذراندم؛ در سال 42 از خیابان مختاری به نارمک اسباب کشی کردیم.

منظور من بیشتر حال و هوای خانواده‌ای که در آن رشد کردید بود.
 من تک پسر، و فرزند اول خانواده بودم، پنج خواهر داشتم و به اصرار پدر و مادر در دبیرستان رشته طبیعی را خواندم که دکتر شوم. منتها شیطنت می‌کردم، در دبستان همه‌اش شاگرد اول می شدم اما در دبیرستان درس‌ها سخت‌تر شد و من دیپلم طبیعی را ناپلئونی قبول شدم. در رشته طبیعی کنکور دادم و پزشکی را انتخاب کردم و قبول نشدم. ولی در چند رشته دیگر هم امتحان دادم، مانند رشته زبان انگلیسی، نمره خوبی هم آوردم در صورتی که کلاس زبان هم نمی‌رفتم؛ اما زبان انگلیسی را دوست داشتم و از کودکی غرب‌زده بودم! در جایی دیگر به نام دانشکده هنرهای تزیینی امتجان دادم که در آنجا نیز با نمره خوبی قبول شدم بدون این که کلاس طراحی رفته باشم -طراحی من از کودکی خوب بود- همچنین در مدرسه تلویزیون و سینما هم قبول شدم. مردد بودم که بین این سه رشته کدام را انتخاب کنم؛ هم به سینما علاقه داشتم و هم به نقاشی ولی همه می‌گفتند که این دو رشته آخر و عاقبت ندارد و رشته زبان و مترجمی را بخوان. همیشه به شوخی می‌گویم بین اولی و دومی، که هنر و سینما بود شیر یا خط انداختم و سومی، مترجمی زبان انگلیسی را انتخاب کردم.


 چه اتفاقی افتاد که شما از زبان به سمت کارتون و کاریکاتور رفتید؟ 
 از کودکی بسیار کم‌رو و خجالتی بودم و الان هم هستم. خاطره ای برای شما تعریف کنم که شاید برای‌تان عجیب باشد و برای کسی در دنیا اتفاق نیفتاده باشد! زمانی که سوار اتوبوس می‌شدم از خجالت نمی‌توانستم با صدای بلند بگویم در ایستگاه نگه‌دار. همیشه سعی می‌کردم همراه سایر مسافرانی که پیاده می‌شوند، پیاده شوم. یکبار در ایستگاه محل مان، راننده نام ایستگاه را گفت اما کسی پیاده نشد و من نیز رویم نشد بگویم آقا نگه دار. تا ایستگاه آخر کسی پیاده نشد و من هم تا آخر رفتم و دوباره با مسیر برگشت همان اتوبوس به خانه برگشتم! فقط به دلیل کم رویی. این‌ها همه عقده‌های روحی روانی است که در فرد انباشته می‌شود و سبب می شود کسی مثل من به زبان تصویر روی آورد. از بلند کردن صدای خود همیشه واهمه داشتم. همیشه می‌گویم من زبان انگلیسی خواندم و زبان ترکی را نیز می‌دانم اما این‌ها نتوانست مشکل بی‌سروزبانی مرا حل کند و هنوز که هنوز است به دلیل همین بی‌سرو زبانی در موارد بسیاری حق من خورده می‌شود. شاید همه این‌ها باعث شد که به زبان تصویری روی بیاورم.

 شما ژانرهای مختلف طنز تصویری را بکار برده‌اید. می‌خواهم بدانم که  اولین رگه‌های طنز تصویری که شما کار کردید جنبه‌های فانتزی داشت یا طنز تلخ بود؟
من فکر می‌کنم در ابتدا کاریکاتوریست‌هایی که شروع به کار می‌کنند هیچ بینش و هیچ خط مشی‌ مشخصی ندارند. از دوران کودکی نقاشی من خوب بود و معلمان مرا تشویق می‌کردند و در مسابقه‌های منطقه برنده می‌شدم، سن‌ام کم بود، استعداد خاصی داشتم و این خارق‌العاده بود. اولین کار من در مجله کاریکاتور کاری سیاسی، درباره جنگ خاورمیانه بود. این که آن موقع چه جهان بینی داشتم هیچ توضیحی برای آن ندارم، فقط هدف من این بود که کارهایم چاپ شود و بتوانم کار کنم چون این کار مورد علاقه و عشق واقعی من بود. درگیر کار که شدم و کم کم سختی‌های زندگی را چشیدم و وقایع تلخ و شیرین زندگی را که تجربه کردم  گرایش‌ام به سمت طنز تلخ رفت.

                              

یعنی این استعداد در هنر و طراحی هیچ ریشه‌ای در خانواده نداشت؟ 
 خب چرا؟ خط پدرم خوب بود. او مشوق من بود و از کودکی کتاب‌های مصوری که وجود داشت برایم تهیه می‌کرد. کتاب مصوری داشتم به نام کتاب «بیژن و شیر» که تصویر سازی‌های زیبایی داشت؛ داستان کودک و شیری بود که باهم به جاهای مختلف می‌رفتند. برایم بسیار جالب بود و تاثیر زیادی در من گذاشت. البته من به دلیل علاقه‌ام به نقاشی به کتاب تصویری نیز علاقه داشتم. پدرم هر سال کتاب سال را می‌خرید و من گاهی اوقات به کتاب‌هایش سرک می‌کشیدم و می‌خواندم و خواندن روی من اثر داشت. در مجله اطلاعات کودکان شاگردان نمونه را معرفی می‌کردند و عکس من نیز  در کنار نقاشی ام در آن جای می‌گرفت. مثلا در کودکی چهره ابن سینا را طراحی کردم و بعد از آن نیز چهره جواهر لعل نهرو را کشیدم که در اطلاعات کودکان چاپ شدند . انتخاب شخصیت‌هایم نیز به این صورت بود که احساس می‌کردم شخصیت‌های مثبت و خوبی هستند، یک نقاشی هم در کودکی از انیشتن با موهای ژولیده کار کردم.

 اولین کارهایی که از کاریکاتور دیدم برایم خیلی شگفت‌انگیز بود که چطور مثلا ممکن است حالت عادی افراد به یک چهره‌های دفرماسیون تغییر کند! شما یادتان هست که اولین کاریکاتوری که دیدید و برایتان عجیب و غریب بود کدام بود؟
 من از کودکی مجله اطلاعات کودکان را می‌خریدم و به قدری به مجله علاقه داشتم که به عنوان مثال صاحب دکه‌ای که مجله را از آن تهیه می‌کردم مرا می‌شناخت. در همین مجله اطلاعات کودکان کاریکاتورهای طنز خارجی داشت،‌ به خاطر دارم کاریکاتوری که در آن شخصی با ساز ترامپت بزرگ در حالی که چند نفری مقابل او ایستاده بودند قصد داشت خم شود و سکه‌ای را بردارد و سر فرد جلویی او داخل دهانه بزرگ شیپور او رفته بود، این اثر برایم جالب بود و خیلی روی من تاثیر داشت و دوست داشتم من هم  کاریکاتورهایی با چنین  شوخی‌ها کارکنم.

                     

 
گفتید که فرد کم رویی بودید و از بلند کردن صدای خود نیز واهمه داشتید. در کودکی چه ترس هایی داشتید؟
 کودکی من در دشت مغان و مزارع گندم و کمباین آن گذشت، تابستان‌ها مارهای بسیاری داشت و گاهی با این خزندگان بازی می‌کردم و ترس حالیم نبود بعدها که بزرگ شدم از سوسک می‌ترسیدم و هنوز هم!. و زمانی که با مساله مرگ آشنا شدم اولین ترس من از دست دادن پدر و مادرم بود که به نظرم در آن سنین کودکی این ترس بر همه ما مستولی می‌َشود و همیشه این نگرانی را داشتم بعدها استرس‌ها و افسردگی‌های مقطعی زندگی را تجربه کردم و خودم راهکارش راهم پیداکردم، مثلا در نوجوانی با خواندن کتاب‌هایی که از صادق هدایت بر ترس و افسردگی خود غلبه می کردم برعکس کسانی که می‌گویند آثار هدایت افسردگی و فکر خودکشی در خواننده ایجاد می کند ،اما در مورد من کاملا برعکس بود و زمانی که در اوج افسردگی به سر می‌بردم سراغ آثار هدایت می‌رفتم و به این فکر می‌کردم که قهرمان داستان چقدر از من بدبخت‌تر است. در آن سال‌ها سلسله‌کارهای تصویری هم درباره صادق هدایت خلق کردم  که معروفترینش  آن طرحی است که کلاه صادق هدایت تیدیل به جغد شده و بارها بدون اجازه من به شکل‌های گوناگون مورد بهره برداری قرار گرفته .تجربه کردن  جنبه‌های تلخ زندگی و آشنایی من با  کتاب‌های هدایت در من تحولی ایجاد کرد کلا نوشته های  افرادی مثل هدایت، بکت، یونسکو تاتر و  ادبیات تلخ یا فیلم‌های ژانر سیاه و کارتون های طنز سیاه را دوست دارم چون برعکس تصور عامه، هیچ زمان در مخاطب احساس ناامیدی و افسردگی ایجاد نمی‌کند. به نظر من طنز به  جنبه‌های تلخ زندگی هم باید اشاره کند تا مخاطب را تسکین دهد  چون فکر می‌کنم زندگی آمیخته ای از غم و شادی است.

اولین جایی که به طور جدی کار کردید مجله کاریکاتور بود؟
 اولین جایی که قبل از انقلاب کارکردم مجله کاریکاتور بود. در آن زمان مجله توفیق نیز منتشر می‌شد و کارتون هایش را می‌دیدم  اما احساس می‌کردم ورود من نوجوان به نشریات کار سختی است. مجله کاریکاتور در سال 46 منتشر شد که یک مسابقه  کاریکاتور با موضوع «دنیا از دید من» برای خوانندگان و آماتورها  گذاشته بود. کاری سیاسی  برای آن‌ها فرستادم. در این سن همه درباره مسائل داخلی کار می‌کردند اما من با دید بین المللی  درباره جنگ خاورمیانه  و جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل کارکردم که جایزه دوم یا سوم مجله کاریکاتور را گرفت. نوروز 1349 بود که متوجه شدم استاد محسن دولو کاریکاتوریست و مدیر مجله کاریکاتور، کار مرا در صفحه آخر مجله کاریکاتور چاپ کرده و توضیح داده که   این کار من در مجله میدایست mid east چاپ آمریکا منتشر شده و باعث شگفتی ام شد. همان کاریکاتور زندگی من را تغییر داد. بعد از خدمت سربازی قرار بود در شرکت صنایع هلیکوپتر سازی با حقوق هفت هزار تومان معادل هزاردلار-که آن زمان حقوق بسیار خوبی بود- به عنوان مترجم تخصصی قطعات هلیکوپتر مشغول کار شوم. روزی که قرار بود سرکار بروم -چون در روزنامه کیهان نیز به صورت غیرحضوری و حق التحریری  کار می‌کردم –مدیران هلیکوپتر سازی گفتند برای مدتی نباید در روزنامه کارکنی و روزنامه کیهان هم گفت که ما نمی‌گذاریم از کیهان بروی و به قولی زمانی  سر خواستن من دعوا بود که بعدا سر نخواستنم دعوا شد!و در آخر من روزنامه کیهان را با حقوق 4 هزارتومان پذیرفتم که تازه استخدام رسمی نیز نبودم کاری که کمتر آدم عاقلی می‌کند -از همان ابتدا در زندگی انتخابها و تصمیم گیری های من دلی، غیر منطقی و  براساس عشق و جنون بود- البته بعد از دو سال کارم را در روزنامه کیهان از دست دادم آن هم به این دلیل که از ارزش های  انقلاب دفاع کردم!

چه شد که شما در مجله کاریکاتور کار می‌کردید؟ محسن دولو هم کارتونیست شاخص آن دوران بود و جزو اولین کسانی که کارهایش بین‌المللی شد و از طریق او خیلی از فراخوان‌های مسابقات جهانی وارد ایران شد. چون در آن زمان چنین ارتباط‌هایی وجود نداشت. محسن دولو  نماینده مردم ورامین در مجلس شورای ملی و کارگزار نظام محسوب می‌شد. شما در مجله او کار می‌کردید و در آستانه انقلاب به جمع اعتصابیون پیوستید. می‌خواهم درباره این موضوع هم حرف بزنید. چون مسابقه «کاریکاتور و کتاب» که امسال از سوی خانه کتاب برگزار می‌شود به مناسبت چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی است، چطور شد که شما به انقلابیون پیوستید؟ چه ذهنیتی از انقلاب داشتید؟

                   

 من به عنوان یک نوجوان برای پیشرفت در کاریکاتور انتخاب دیگری غیر از مجله کاریکاتور نداشتم. در مورد تحول و گرایش جوانان به انقلاب، بسیاری از جوان‌های آن زمان به مد روز زندگی می‌کردند، ژیگول بودند و حجاب اختیاری بود. منتها این کتاب‌های دکتر شریعتی بود که باعث تحول درونی ما و انقلاب شد، بسیاری از جوانان  ظاهر  انقلابی نداشتند موهای بلند داشتند  و موزیک بیتلز و پینک فلوید گوش می‌کردند اما اکثرشان به انقلاب پیوستند...

 کتاب‌های دکتر شریعتی تهییج به انقلاب می‌کرد؟
بله شریعتی ایدئولوژی جدیدی را پایه گذاری کرد. آن زمان ایدئولوژی‌های مارکسیسم و کاپیتالیسم یا لیبرالیسم مرسوم بود . من از دوران کودکی از کمونیسم خوشم نمی‌آمد، تصویر آن دیوار آهنین برلین که برخی درحال فرار از روی دیوار کشته می‌شدند! در ذهنم بود. برخی از روشنفکران، شوروی را به عنوان جامعه آرمانی قبول داشتند و این قضایا برایم عجیب بود و همیشه برخلاف جریان آب شنا می‌کردم و از بچگی این کنجکاوی را داشتم که چرا باید عده‌ای از روشنفکران با چنین جریانی که مخالف آزادی است و به آن دیکتاتوری پرولتاریا می‌گویند همسو شوند و از آن حمایت کنند؟ شریعتی کمونیسم را متفاوت ترسیم می‌کرد شاید برخی نکاتی که مطرح می‌کرد تحت تاثیر ایدئولوژی مارکسیسم نیز بود اما وی به صورت تئوری اسلام را مدرن و به روز کرد. یک اسلام انقلابی که نه طرفدار لیبرالیسم است نه طرفدار دیکتاتوری کمونیسم. یک جمله معروف داشت که می‌گوید ایدئولوژی اسلام، مجاهد می‌سازد و فقه اسلام فقیه. ما جوانان آن زمان درک  فقه برایمان سخت بود اما می توانستیم  ایدئولوژی اسلام را  به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی مستقل برای زندگی خود برگزینیم که این گرایش از روحیه استقلال طلبی ناشی می‌شد؛ ما نه طرفدار چپ بودیم نه راست و در اصل انقلاب براین اساس شکل گرفت. دوست نداشتیم از زیر سلطه آمریکا خارج شده و زیر یوغ شوروی برویم. ما بر اساس اصل نه شرقی نه غربی یا همان دکترین موازنه منفی دکتر مصدق  انقلاب کردیم که اصل 152 قانون اساسی است.

خب شما و هم نسلانتان تحت تاثیر صحبت‌های دکتر شریعتی بودید و عموما به سمت انقلاب آمدید، در آستانه انقلاب مطبوعات اعتصاب می‌کنند و شما از مجله کاریکاتور خارج می‌شوید. از آن برهه بگویید.
 در مطبوعات دو بار اعتصاب می‌شود. یک‌بار اعتصاب کوتاه مدت علیه سانسور و کشتار 17 شهریور در میدان ژاله در مهر ماه 57 که مسئولین قول کم شدن سانسورها را دادند و مطبوعات دوباره شروع به کار کردند،  یادم است زمانی که دولت به اصطلاح آشتی ملی شریف امامی آمد. گفت هرچه می‌خواهید از من انتقاد کنید؛ من کاریکاتوری کشیدم که خبرنگاری طوماری از انتقاد در باره او می‌نویسد و می‌گوید مشغولیم قربان! که کیهان آن را چاپ کرد. اعتصاب دوم زمان حکومت نظامی ازهاری دوباره از سر گرفته شد و حدود 64 روز طول کشید که در این شرایط بختیار نخست‌وزیر شد و قول آزادی مطبوعات را داد. در اولین شماره کیهان که بعد از اعتصاب منتشر شد کاریکاتوری کشیدم که خون ملت داخل سرم است و به مطبوعات آزاد تزریق می‌شود و این اولین کارم درباره مطبوعات آزاد بود.

کمی از محسن دولو بگویید؟
 زمانی که در مجله کاریکاتور کار کردم سن کمی داشتم و فرد سیاسی نبودم، ‌محسن دولو با این که نماینده مردم بود اما زندگی اشرافی ّبه آن شکل نداشت. یک فرد هنرمند بود تا یک فرد سیاسی و زمانی که با گواش رنگ‌آمیزی می‌کرد بسیار لذت می‌برد. فرد مهربانی بود و با کارش ازدواج کرده بود و همیشه تنها زندگی کرد و بر خلاف بسیاری از افراد سیاسی‌ آن زمان خود را تافته جدا بافته نمی‌دانست، بی‌ریا بود و اجازه کار به همه در مجله‌اش را می‌داد. برخی گفته بودند که مجله محسن دولو آمده بود جای مجله توفیق را بگیرد اما اینگونه نبود آقای لطیفی گفته بود که دولو امتیاز مجله کاریکاتور را از 20 سال قبل گرفته بود و من این را نمی‌دانستم، سه چهار سال قبل از توقیف نشریه توفیق مجله کاریکاتور منتشر شد و افرادی که از توفیق به کاریکاتور آمدند اکثرا چپ بودند مانند آقایان محجوبی، لطیفی و رضایی و اگر دولو گرایش‌های محافظه کارانه و دست راستی داشت با چپ‌ها  همکاری نمی‌کرد.

یادم است در آن زمان درباره هرچیزی می‌توانستیم کاریکاتور بکشیم. هم درباره کوبا و هم مناخیم بگین اسراییل می‌شد کارتون کشید که من ‌کشیده بودم، به ما نمی‌گفتند چه چیزی بکشیم یا نکشیم. بعدها که آن گروه از مجله رفتند، آن گروه مجله کاریکاتور کم‌کم رو به زرد شدن رفت و بیبشتر درباره مسایل فرهنگی و هنری جامعه و مثلا دستمزد زیاد خوانندگان کاباره‌ها و بی‌هنران و مسایلی چون ترافیک و ..کاریکاتور نیز می‌کشیدیم در آن زمان قصد من مطرح شدن بود و شاید با خیلی از کارتون‌هایم موافق نبودم ، پس از این بود که به کیهان رفتم. زمانی که اعتصاب دوم شروع شد و همه نشریات خصوصی طرفدار انقلاب داوطلبانه دست از انتشار کشیدند  سراغ آقای دولو رفتم و گفتم که الان شما هم دست از کار بکشد و مجله را مدتی منتشر نکنید چون یکسری از نشریات که طرفدار انقلاب و مردم بودند به دلیل کشتار 17 شهریور،‌ حکومت نظامی و قانون شکنی‌های رژیم شاه دست از کار کشیده‌اند. اما آقای دولو نپذیرفت و من به‌رغم علاقه‌ای که به ایشان داشتم راه خود را از ایشان و مجله‌شان جدا کردم. برای نسل جدید بگویم که اگر شاه مطابق قانون اساسی عمل کرده، فقط سلطنت می‌کرد در قوه مققنه، مجریه و قضاییه دخالت نمی‌کرد و خود را همه کاره ملت نمی‌کرد مردم انقلاب نمی‌کردند. شاه کسی بود که با کودتا سر کار آمده بود پدرش نیز همینطور. برای مردم قابل قبول نبود؛ زمان مصدق فرار کرد و دوباره او را بازگرداندند، این‌بار که شاه رفت به او قول داده بودند که باز می‌گردانندش .به همین علت مردم به نخست وزیری بختیار رضایت ندادند به این دلیل که مردم نگران بودند اگر بختیار باشد شاه دوباره برمی‌گردد، یعنی مردم تا این اندازه از شاه نفرت داشتند.

اگر عملکرد شاه متناسب بود طبیعتا مردم به سمت انقلاب نمی‌رفتند. همانطور که شما درباره اصل نسبی‌گرایی گفتید وقتی مقایسه می‌کنند برخی که از آن دوره اطلاعی ندارند فکر می‌کنند همه چیز مملکت گل و بلبل بود.
 در زمان شاه تظاهرات ممنوع بود،‌ زمانی که در اخبار تلویزیون، تظاهرات مردم مخالف را در کشورهای اروپایی و آمریکا می‌دیدیم می‌گفتیم مگر ممکن است کسی مخالف رژیم‌اش باشد. اولین تظاهرات در زمان شاه در 17 شهریور بود که کشت و کشتار شد. صبح آن روز حکومت نظامی‌ اعلام شد،‌ اگر از شب گذشته اعلام می‌شد مردم معترض به میدان ژاله نمی‌آمدند. شاه اصلا قابل دفاع نیست. برخی شبکه‌های ماهواره‌ای اکنون فیلم‌های خانوادگی شاه را به صورت خندان نشان می‌دهند،اما واقعیت این‌گونه نبود شاه خیلی اخمو و متکبر بود و ما خنده‌های شاه را الان داریم در فیلم‌های خصوصی و خانوادگی‌شان می‌بینیم!
درباره آقای دولو اضافه کنم که وقتی با مجلهشان قطع همکاری کردم در این‌جا کمی با یکدیگر زاویه پیدا کردیم و به ایشان گفتم با تمام احترامی که برای شما قائلم نمی‌توانم با شما کار کنم ....من هم کار نکردم حقوقم قطع شد و مطبوعات دیگر هم که در اعتصاب بودند. بعد از پیروزی انقلاب سراغ چند نشریه رفتند که به اعتصابیون و مردم نپیوسته بودند ازجمله مجله رستاخیز جوان، روزنامه رستاخیز، مجله کاریکاتور، امید ایران و تهران مصور و...بعد از پیروزی انقلاب اسامی آن‌ نشریات به کمیته‌ای رفت که به بررسی این مسائل می‌پرداخت. البته اضافه کنم خیلی از افرادی که در آن زمان علیه انقلاب بودند و با مطبوعات طرفدارشاه کار می کردند در حال حاضر انقلابی شده‌اند و با فرصت‌طلبی به جاهایی رسیده‌اند و هنوز هستند.

این چه خصلتی است که افرادی در آن زمان با نشریاتی که انقلابی نبودند کار کردند و بعد از انقلاب رنگ انقلابی به خود گرفتند؟ این پارادوکس خودش کاریکاتور است.
 من جمله‌ای دارم که می‌گویم سخت‌ترین کار انقلابی شدن قبل از پیروزی انقلاب است و سهل‌ترین کار انقلابی شدن بعد از پیروزی انقلاب. سخت است چون وقتی در جریان اتقلاب انقلابی می شوی  نمی‌دانی که قرار است چه اتفاقی برایت رخ دهد. برخی افراد نه ایدئولوژی دارند نه وجدان و به نظر من فرد باید با وجدان خودش باید زندگی کند و تاوانش را پس دهد. من به سهم خودم با وجدان زندگی کردم و تاوانش را دادم .

                         

 خب به کیهان آمدید و شروع کردید به کار کردن و بعد از مدتی شما را کنار گذاشتند. آن هم به دست کسانی که الان داعیه اصلاح طلبی دارند. به همین دلیل می‌گویم افراد را باید در زمان خودشان بررسی کرد اگر واقعا ذهنشان عوض شده باشد قابل تحسین است.
 من می‌دانم تغییر اندیشه این‌ افراد در اثر چیست.در اثر تحولات سیاسی جهانی و فروپاشی شوروی سابق...اینان زمانی دراثر تبلیغات  حزب نا آگاه توده، شوروی را الگوی خود می‌پنداشتند و اعتقادی به دموکراسی و جامعه مدنی نداشتند و همه این ارزش‌ها را زایبده بورژوازی و سرمایه‌داری می‌پنداشتند و زمانی آنقدر  تندرو بودند طوری که اگر سر مقاله‌های زمانی را بخوانید که اصلاح‌طلبان در سال 60  مدیریت کیهان را به عهده داشتند، می‌بینید شبیه به کیهان الان است. اما بعد از فروپاشی شوروی سابق جمعی از اصلاح طلبان فهمیدند که شوروی خیلی هم الگوی مناسب و کاملی نبوده و کلا جوامع بسته هرقدرهم شعار عدالت بدهند، دارای نقص هستند.

خیلی از آن‌ها بازنشر می‌شود.
طنز ماجرا اینجاست که ریس وقت کیهان وقی در سال 60 من را به جرم لیبرال بودن اخراج کرد اکنون خودش در مظان اتهام لیبرال بودن است!  گرچه ایشان با من بد کردند  ولی من آن‌ها را بخشیدم و در دو دوره انتخابات ریاست جمهوری به ایشان رای دادم چون منافع کشورم و آینده کشورم را از منافع شخصی‌ام مهم‌تر می‌پندارم. درست است که رای من یک نفر چندان تاثیری ندارد اما کمتر کسی اینگونه می‌تواند کشورش را مهم‌تر از خودش یپندارد من رسالتم را نسبت به کشورم ادا کردم و تاوانش را هم دادم و الان  با حقوق ناچیز بازنشستگی زندگی می‌کنم اما وجدانم آسوده است که حداقل به کشورم خیانت نکردم. زمان جنگ من کاریکاتورهایی علیه شوروی و آمریکا می‌کشیدم، الان اسناد آن منتشر شده است که حامی اصلی صدام در آغاز جنگ شوروی بود که جنگ را شروع کرد و قصد داشت به آب‌های گرم خلیج فارس برسد. در شروع جنگ رادیو مسکو هر شب می‌گفت صدام ضدامپریالیست است و مسئولان ما می‌گفتند صدام عامل امپریالیسم است  و من این تناقض‌ها را سوژه کارتون‌هایم می‌کردم و درکیهان زمان مدیریت دکتر یزدی به چاپ می‌رساندم اما با رفتن دکتر یزدی از کیهان و آمدن چپ‌های مذهبی  و اصلاح طلبان فعلی، مسوولان جدید روزنامه مایل به چاپ کارهایم نبودند .من بر اساس وقایع جنگ کاریکاتور موشک روسی می‌کشیدم که صدام می‌زند و آن‌ها می‌گفتند که دشمن اصلی ما آمریکاست. من می‌گفتم این‌ها تئوری‌های حزب توده است شما که توده‌ای نیستید  و نماینده ملت انقلابی هستید آن‌ها در جواب می‌گفتند: همین است که هست. ما اختلاف استراتژیک با شوروی داریم، شما هم کاریکاتور ضد روسی نکشید و سکوت کنید و فقط حقوق‌تان را بگیرید من می‌گفتم عراقی‌ها روز گذشته موشک روسی فراگ و اسکاد به دزفول زده‌اند و کودکان معصوم کشورم را کشته‌اند چطور می‌توانم سکوت کنم که در انتها چون کارهای چاپ نشده‌ام را به روزنامه میزان مرحوم بازرگان دادم، عذرم را از کیهان خواستند که خودم هم آمادگیش را داشتم.

بعد از یک سال هم ماجرای حزب توده لو رفت و برخی از نفوذی‌هایی که در کیهان بودند مشخص شدند و همه آن جمعی را که با من درافتادند گرفتند ولی باز هم پیش من نیامدند که بگویند حق با تو بود. و یا یک ماه قبل از پذیرش قطع‌نامه 597، بازرگان نامه‌ای نوشت که قطعنامه را بپذیرید اما مسوولان با اینکه قطعنامه را پذیرفتند، نویسندگان نامه را  به زندان افکندند و  از آن‌ها عذرخواهی که نکردند هیچ، در زندان نگه‌شان داشتند. سیاست‌های غلط  مسئولان و خیانت‌های حزب توده باعث شد جنگ به آن شکل و با پذیرش قطعنامه به پایان بپذیرد و متاسفانه از صدام هم غرامت خواسته نشد. همانطور که گفتم روشنفکرانی که روزگاری می‌گفتند شوروی کشوری آرمانی و ایده‌آل است از فروپاشی شوروی، متعجب شدند. خیلی‌ها نمی‌دانند که  تحولات جهانی چه قدر می‌تواند در کشور ما تاثیربگذارد. ایدئولوژی که شکست خورده را می‌خواستند اینجا پیاده کنند نه به این دلیل که آن‌ها طرفدار عدالت‌اند بلکه به این دلیل که طرفدار دیکتاتوری هستند.

 شما از کیهان بیرون می‌آیید و دهه خاص شصت است. خیلی‌ها به این دلیل که ما با جنگ با عراق بودیم می‌گفتند انتقادهای داخلی نباشد و یک وحدت ملی در مواجهه با دشمن داشته باشیم. در آن زمان که شما بیرون آمدید چطوری گذشت و چه کار کردید؟ به نظر من یکی از نقطه‌های عطف جواد علیزاده در همان دهه شصت شکل می‌گیرد
  سال شصت که شغل‌ام را در روزنامه کیهان از دست دادم به روزنامه میزان رفتم در دوره بازرگان. در آن زمان دفترشان در خیابان مطهری بالای انتشارات سروش بود در آن جا حکمی گرفتم و دبیر بخش گرافیک شدم و مسائل بنی صدر پیش آمد به همین دلیل پس از یک ماه این روزنامه را نیز بستند. پس از چند ماه مجله‌ای به نام مجله مشغولیات را برپا کردیم. قصدمان این بود که یک مجله طنز غیر سیاسی باشد و موضوعات سرگرمی، لورل و هاردی، هارولد لوید و چهره‌های دیگری را که جوانان دوست داشتند، می‌کشیدم. همه این‌ها را باهم ادغام می‌کردم. در برپایی این مجله با چند نفر شریک شدیم و از جمله حاج آقایی ظاهرالصلاح پسر غلامعلی لقایی چون در کار خرید و فروش کاغذ بود. او بیشتر به فکر پول بود و مجله‌ را به سایر شهرستان‌ها نیز ارسال می‌کرد. مشغولیات نیز ایده من بود و شماره اول آن را هنوز دارم؛ شماره اول خوب فروش کرد. در این مجله بحث علمی، اجتماعی و معرفی کاریکاتوریست داشتیم و کاملا خودمان را از سیاست بیرون کشیدیم. دفتر مجله مشغولیات در خیابان بزرگمهر بود روبه روی سینما سپیده (دیانا قدیم) نزدیک یک کمیته بود و یکبار من را به آن‌جا بردند و اتفاقاتی بر من گذشت و خیلی شانس آوردم الان زنده هستم. در این مجله همه گروه سنی را جذب کرده بودیم و به صورت تک شماره مجوز می‌گرفتیم.

 کمی درباره مجوز گرفتن‌ها بگویید؟ زمانی که به ارشاد می‌رفتید چه اتفاقی رخ می‌داد.
به دلیل رفتاری که با من داشتند به حدی از آن‌ها متنفر شده بودم که دیگر به وزارت ارشاد نمی‌رفتم. چون مجله را با یکی از دوستانم به صورت اشتراکی منتشر می‌کردیم و خودم برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد نمی‌رفتم یکی از دوستان را برای این کار می‌فرستادم؛ از خاطرات تلخ اینکه زمانی بنا برگزارش مغرضانه‌ای به دفتر ما ریختند و ماموری گفت علیزاده کیست و من خودم را معرفی کردم. گفت حکم تیرت را دارم! رنگم پرید! گفت چرا رنگت پریده؟ گفتم وقتی شما این حرف را می‌زنید توقع دارید چه کنم؟ برقصم؟ گفت درست صحبت کن. این دفتری که اجاره کرده بودیم دفتر انجمن هنر تعاونی مردمی بود. دفتر خانمی به نام کوبان که زرتشتی بود و چندسال پیش در فرانسه مرد. ما ارتباطی با یکدیگر نداشتیم فقط سر جریاناتی که رخ داد و دفترشان تعطیل شد ما آنجا را اجاره کردیم. یک پیانوی بزرگ و گران قیمت داشتند که سنگین هم بود. این پیانو را با خود نبردند، ما این ساز را در آشپزخانه بزرگی که داشت گذاشتیم و پارچه‌ای روی آن کشیدیم. ماموران همه دفتر را به دنبال آن کاریکاتورها گشتند و چیزی پیدا نکردند از ظهر تا عصر در آن جا بودند و کمی با هم دوست شدیم و به آن‌ها چای می‌دادیم و باز شروع می‌کردند به گشتن.
وقتی یکی از ماموران به آشپزخانه رفت پارچه را از روی پیانو برداشت و گفت زمان جنگ است و شما پیانو نگه می‌دارید؟ با پاشنه کفشش روی پدال پیانو می‌زد و صدای مهیبی از آن خارج می‌شد. این صحنه‌ها مانند فیلم‌ها می‌ماند. گفتم نزن خراب می‌شود مالک‌اش پولش را از من می‌گیرد؛ این چه ربطی به جنگ و کار شما دارد من قرارداد دارم و روی ساز پارچه کشیدم. او گفت شما اینجا مطرب‌خانه و رقاص‌خانه راه انداختید. تا عصر به دنبال کاریکاتورها گشتند و بعد من را سوار پیکان  کردند و به همین کمیته روبه روی سینما دیانا بردند. به من گفتند روی صندلی عقب بنشین و زیادهم حرف نزن. روی صندلی عقب تفنگ‌های ژ سه را به صورت افقی چیده بودند و به شوخی گاهی می‌گویم خوب شد عمودی نگذاشته بودند! گفتم شما که دفتر را گشتید و چیزی پیدا نکردید؛ گفتند نه رئیسمان باید اجازه دهد. گفتم خب اگر یک تیر در رود نیم تنه من هم می‌رود! گفتند روی لوله‌هایش بنشین.

                   

باور کنید ماشین‌ اسلحه‌خانه بود. چون در آن زمان ماشین مجاهدین یکهو می‌پیچید جلویشان و این‌ها نیز تق تق تیر می‌انداختند. در فاصله‌ دفتر تا کمیته فقط خدا خدا می‌کردم مجاهدین و منافقین سر نرسند. وقتی به کمیته رسیدیم شماره تلفن منزل را گرفتند، در خانه کتاب‌های خارجی داشتم که درآن‌ها کاریکاتور بود و من هیچ نقشی در طراحی آن‌ها نداشتم و فقط علاقه‌مند بودم و کلکسیون جمع می‌کردم، ولی خب ممکن بود همان‌ها نیز باب طبعشان نباشد و همان را می‌توانستند مدرک کنند. تنها شانسی که آوردم این بود که زمانی که به کمیته هفت حوض نارمک نزدیک محل زندگیم زنگ زدند پس از سه بار تماس، تلفن کمیته مشغول بود و از این کار منصرف شدند. این تلفن اشغال، جان من را نجات داد. پس از چند شماره که مشغولیات را منتشر کردیم درگیر این شکایت شدیم و پس از آن نیز مجله توقیف شد.

 بعد از آن برای همه باید علت خروج از کیهان را توضیح می‌دادم. حال آن که من به دلیل همکاری نکردن با حزب توده کیهان را ترک کردم. بعد از چند شماره مشغولیات گفتند کارهای‌تان خیلی حرفه‌ای است چرا کاریکاتوریست‌ها اسم ندارند و دوستم در پاسخ گفت چون این‌ها اهل ریا نیستند. بعد گفتند که باید اسم نشریه‌تان را تغییر دهید و مشغولیات در زمان جنگ اسم بی محتوایی است. باید اسم مجله را تغییر دهید و سیاسی کار کنید. اسم مشغولیات را به نمکدون تغییر دادیم، کارهای سیاسی برخلاف نظر آن‌ها منتشر می‌کردیم و دو ابر قدرت آمریکا و شوروی را می‌کشیدیم که از صدام حمایت می‌کردند. مجله نمکدون را نیز پس از 10 یا 11 شماره بستند.

روزگار عجیبی بود. مانند فیلم‌ها در خیابان‌ می‌دیدیم یک نفر پایش تیر خورده و کلت دستش بود و بنزی می‌آمد شلیک می‌کرد و ماشین کمیته با افراد ژسه به دست می آمد و شلیک می‌کرد و آن طرف خیابان نیز بقالی بود و مردم در صف شیر ایستاده بودند. من منتظر بودم که این‌ها بروند اما دیدم این بگیروببندها همچنان ادامه دارد. با حفظ همان اصول و اعتقاداتی که دارم شروع کردم به انتشار گاهنامه‌هایی با موضوعات ورزشی. رفتم ارشاد، یکی از مسوولان ارشاد به من گفت به شرطی به شما مجوز می‌دهیم که کاریکاتور علیه بازرگان بکشید. که من نپذیرفتم . بگذریم من در حال حاضر مشکلی با اصلاح‌طلبان امروز و رادیکال‌های دیروز ندارم و این‌ها نیز تاوان داده‌اند منتها مسئله این است که چرا این‌ها در آن زمان که پست‌های مهمی داشتند در اثر اشتیاه در تحلیل‌های‌شان، چنین اشتباهی را مرتکب شدند و چرا من بی‌ادعا و بی‌تجربه در سیاست، مرتکب این اشتباه نشدم.

به هر حال ارزش شما به دلیل همه این کارهایی است که نکردید. یک جمله معروفی است که می‌گوید ارزش آدم‌ها لزوما به دلیل کارهایی که کردند نیست بلکه به دلیل کارهایی است که انجام نداده‌اند.
همانطور که فرد در یک برهه‌ای می‌تواند کارهایی را بکند، همانطور نیز می‌تواند کارهایی را انجام ندهد و این یک مقاومت است.

 شما سه علاقه شاخص دارید. فوتبال، سینما و کاریکاتور؛ کمی در این زمینه بگویید. کسی باعث به وجود آمدن این علاقه شخصی شد؟
 یکسری علاقه‌ها خود به خود به وجود می‌آید. شما زمانی که به یک موسیقی علاقه نشان می‌دهید کسی نمی‌گوید که این را باید گوش کنی و خوشت بیاید. خود به خود علاقه‌مند می‌شوید.

 چندی بعد شما تعدادی گاه‌نامه منتشر می‌کردید. درباره این‌ها نیز توضیح دهید.
برای گرفتن مجوز گاهنامه‌ کتابچه را تهیه می‌کردیم و به وزارت ارشاد می‌بردیم و آن‌ها بعد از دو هفته جواب می‌دادند که می‌توانیم منتشر کنیم یا خیر و جالب این است که قیمت را نیز آن‌ها تهیه می‌کردند. در میدان بهارستان بخشی بود که کتاب و نشریات را برای انتشار بررسی می‌کردند و می‌توانستیم منتشر کنیم.

درباره گاهنامه‌های ورزشی بگویید.
 گاهنامه‌ای به نام گاهنامه آلبوم فوتبال منتشر کردم و تمام چهره‌های مطرح جام جهانی 62 شیلی تا 82 اسپانیا را کار کردم که حدود 50 چهره می‌شد. در آن زمان نیز بیکار و در خانه بودم؛ برای این چهره‌ها وقت بسیاری می‌گذاشتم و فوتبالیست‌ها را براساس تکنیک بازی استیل بدنی طراحی می‌کردم. چون من فوتبال را سرشار از حرکات و فیگورهای زیباشناسانه می‌دانم. جهش دروازه‌بان و پرشی که فوتبالیست‌ها انجام می‌دهند برایم جالب بود. این کارها را برای گرفتن مجوز به ارشاد بردم گفتند باید از آن‌ها فتوکپی بگیری و پیش ما بماند تا بررسی کنیم، رفتم کپی بگیرم گفتند چون کاریکاتور است بدون مجوز ارشاد فتوکپی نمی‌گیریم؛ بدون مجوز ارشاد از هیچ چیز فتوکپی نمی‌گرفتند. رفتم وزارت ارشاد و گفتند قبل از چاپ مجوز نمی‌دهیم. گفتند اصل کارهایت بماند تا بررسی شود. میزهایشان به قدری شلوغ بود که من گفتم کارهایم گم می‌شود، این افراد که قدر این کارها را نمی‌دانند! من زندگی‌ام را سر این‌ها گذاشته بودم. برگشتم خانه و دوباره از نو با خودکار  آن 50 چهره را کشیدم و خودم شدم دستگاه فتوکپی کارهایم. فقط برای این که تسلیم نشوم.

 فکر می‌کنم خود این کار در تندشدن دست شما در انجام کار تاثیر داشت. به نوعی توفیق اجباری شد. 
‌شاید...بدون هیچ امیدواری این کار را انجام دادم چون فکر نمی‌کردم جواب مثبت بدهند. این‌ها با من مخالف بودند چون من کاریکاتور بازرگان را نکشیدم و سر همان 3 ماه با من مخالفت کردند. در آن زمان می‌گفتند جنگ است و کاریکاتور فوتبالیست‌ها را نکشید. مدیر شبکه سه، آقای متقی گفت که فوتبال را نباید مستقیم پخش کنید چون در جوانان هیجان ایجاد می‌کند و جنگ را فراموش می‌کنند. الان فوتبال را پخش می‌کنند در آن زمان این گونه نبود، البته الان برای سرگرم کردن مردم  پخش می‌کنند. جام جهانی 86 مکزیک من به اسکوپیه یوگسلاوی برای داوری دعوت شدم و همیشه می‌گویم که من این جام جهانی را در سه کشور ترکیه بلغارستان و یوگسلاوی سابق دیدم.

از راه زمینی سفر می‌کردیم و در اسکوپیه در اتاق‌ هتل تلویزیون نبود و زمان پخش فوتبال در لابی هتل می‌نشستم و مسئولین متعجب بودند و فکر می‌کردند تلویزیون ندیده‌ام. زمان رفتن در گمرگ بلغارستان ماموران از برد تیمشان خشنود بودند و با مسافران خوب برخورد می‌کردند زمان بازگشت بازی را باخته بودند و با مسافران درگیر شدند و دوتا از ایرانی‌ها را نیز مصدوم کردند. از بد روزگار زمان پخش بازی فینال به ایران رسیدیم. گفتند خلاصه فوتبال را شب نشان می‌دهیم و در اخبار ساعت دو نتیجه فوتبال را اعلام کردند که جوان هیجان نداشته باشد. من آن روز از دیدن اخبار اجتناب کردم و کل روز در خانه ماندم و برای بیرون رفتن ساعتی را انتخاب کردم که زمان پخش اخبار نباشد تا مبادا خبر را بشنوم و منتظر ماندم تا خلاصه فوتبال را شب به صورت زنده و پر هیجان  ببینم.
 رسیدیم سال 69 و شما گاهنامه‌ها را به مجله طنز و کاریکاتور تبدیل کردید.
در آن زمان من در خانه کار می‌کردم و پول نداشتم که دفتر بگیرم. در آگهی که روزنامه منتشر کرده بود اتاقی از یک دفتر را با 70 هزار تومان پول پیش و ماهی 2500 تومان اجاره کردم. فردای آن روز که به دفتر رفتم دیدم که ماموران آمدند و فردی که دفتر را اجاره داده بود با خود می‌برند؛ از منشی ماجرا را پرسیدم که گفت این شخص صاحب این مکان نیست و خودش دوسال است که اجاره نداده است. به منشی گفتم چرا دیروز این‌ها را به من نگفتید و او گفت اگر می‌گفتم مرا از کار اخراج می‌کرد؛ 6 ماه است حقوق نگرفتم، منتظر بودم از شما پول بگیرد و حقوق مرا بدهد. فردای آن روز که از زندان آزاد شد گفتم می‌خواهم از اینجا بلند شوم گفت تمام پولی که دادی رفت! بعد هم گفت خوب اجاره نده. گفتم خود تو هم اجاره نداده‌ای و از اینجا بلندت می‌کنند، گفت من هرجا رفتم همراه من بیا. نزدیک یکسال با او به دفترهای مختلف رفتم که پول اجاره‌ام دربیاید. در این شرایط بحرانی مجله طنز منتشر می‌کردم تا مردم را بخندانم. در سال 69 روزنامه ابرار کار می‌کردم.

 غفور گرشاسبی هم در آن‌جا بود. به یاد دارم در آن زمان مرسوم نبود که کاریکاتور در صفحه اول کنار تیتر یک قرار بگیرد شما در آن جا ماجرای فروپاشی شوروی را کار کردید.
 کاریکاتور در صفحه آخر را نیز من در روزنامه کیهان باب کردم تا پیش از آن کاریکاتور در صفحه لایی منتشر می‌شد. من از سال 63 درخواست مجوز برای مجله طنز و کاریکاتور را دادم که بعد از 8 یا 9 سال با تقاضایم مخالفت شد. یک نامه اعتراضی نوشتم که هیچ امیدی نداشتم و باز هم تاثیری نداشت. دوباره نامه‌ای تند نوشتم که به خارح از کشور می‌روم و قلمم را علیه شما بکار می‌برم‌؛ در حق من ناعدالتی‌های بسیاری شده است و از زمانی که در کیهان بودم همه چیز را خواهم گفت. اول به نشریه گل آقا امتیاز دادند و من در دی 69 اولیه شماره نشریه را منتشر کردم. چون این مجوز را با بی‌مهری به من دادند و در ابتدا با آن مخالفت کردند من برای درخواست مجوز روش مجله را جای اسم گذاشتم و امیدی نداشتم که مجوز بدهند. زمانی که مجوز دادند برای تعویض اسم رفتم که یک پروسه طولانی داشت و گفتم احتمال این که نظرشان برگردد زیاد است پس با همان نام طنز و کاریکاتور شروع به کار کردم. با گاهنامه‌هایی که پیش از آن منتشر کردم مخاطبانی بدست آوردم، گاهی حتی برخی از این گاهنامه‌ها تجدید چاپ می‌شد.

بعد از این که از کیهان بیرون آمدم از وزارت کار شکایت کردم و نزدیک 50 هزار تومان به من پول دادند. یکی از اقوام مغازه‌ لوازم صوتی داشت که با این پول جنس خرید و کارش رونق گرفت منتها مشکلی که بود این بود که گاهی شاگردش جنس‌های دست دوم رادیو و اکمن و... را تمیز می‌کرد و به جای جنس‌های نو می‌فروخت. من با این موضوع مشکل داشتم و چندباری با این فامیل بحثمان شد. به من می‌گفت تو را به خاطر عقاید مثلا مردم دوستانه‌ات از روزنامه اخراج کرد ه‌اند! الان هم دلت برای مردم می‌سوزد که چه بشود  آیا بابت این دلسوزیت  کسی به تو پاداش می‌دهد؟
اما من دست خودم نبود و زمانی که من در مغازه تنها بودم مشتری که برای خرید می‌آمد به او می‌گفتم این جنس دست دوم است؛ پس از مدتی خبر این کارم به گوش صاحب مغازه رسید به من گفت که تو با این کار مغازه را ورشکست می‌کنی چه کار به این  کارها داری؟ تو فقط باید فروشت را بکنی که سر همین ماجرا این کار را نیز کنار گذاشتم.

شما بدون این که ادعای این را داشته باشید که نیرو تربیت کنید آدم‌هایی از دل طنز و کاریکاتور شما متولد می‌شوند که بعدها افراد شاخص و فعالی می‌شوند. طنز و کاریکاتور چه مشی داشت و دارد که همچین فضایی را ایجاد کرد که چهره‌های جدید و نسل جدید را تربیت کرد؟
 من طرفدار کار خوب بودم و هرکسی از هرجایی که کارش از نظر سوژه و اجرا قوی باشد کارش را چاپ می‌کنم بدون این که بخواهند مراحل خاصی را طی کنند. من برخورد خوبی با همه داشتم و افرادی که می‌آمدند و با آن‌ها صحبت می‌کردیم و با مشی ما آشنا می‌شدند. به آن‌ها می‌گفتم که باید اصل بر صداقت و منافع ملی باشد. وقتی که بحث‌های سیاسی می‌شد تعدادی ناآگاه بودند و نمی‌دانستند چی به چی است. من ادعایی در تربیت افراد نداشتم همیشه دوست داشتم با کار مورد علاقه‌ام زندگی کنم که با آن همه سختی و مشکلات همراه بود.

تا به حال با برخورد بدی از کسی که کاریکاتور چهره‌اش را کشیدید مواجه شدید؟ 
 در دوران مدرسه وقتی کاریکاتور معلمان را می‌کشیدیم با برخوردهای مختلفی روبه رو می‌شدیم. برخی دوست داشتند و برخی من را از کلاس اخراج می کردند. این برخورد دوم هنوز وجود دارد و برخی تحمل انتقاد را ندارند. عابدزاده از کاریکاتوری که از او کشیده بودیم گله‌مند شده بود.

 ‌تا به پیغام اشتباهی به کسی ارسال کردید؟ 
 یک عکس خانوادگی اشتباهی برای سایت سینمایی فرستادم که سریعا به ادمینش گفتم این عکس را کار نکنید.

 در کودکی یا نوجوانی اهل دعوا کردن بودید؟ 
 نه زیاد اهل دعوا نبودم. منتها آخرین دعوایی که کردم در سال 1344 درکلاس هفتم دبیرستان خوارزمی در میدان بهارستان بود. خیلی عقده‌ای بودم از این که چرا من مثل بقیه نمی توانم دعوا کنم. زبان فحش و دعوا هم نداشتم؛ چون قبل از دعوا فحاشی می‌کنند و بعد دعوا شروع می‌شود. در مدرسه یک پسر ریقویی بود که فکر کردم حریف این می‌شوم! وقت و قرار دعوا را تعیین کردم و در دعوا بینی‌اش خون آمد، مرا از کلاس اخراج کردند؛ بعدها با آن پسر دوست شدم، عقده‌ام خالی شد و دعوا بهم چسبید. دوباره با یک پسر دیگر دبیرستانمان در نبش میدان بهارستان قرار دعوا گذاشتم که او بلافاصله  مشتی روانه صورتم کرد و دندانم کج شد. پس از آن نیز دیگر دعوا نکردم.

 امسال اولین دوره مسابقه کارتون و کاریکاتور کتاب است که توسط خانه کتاب برگزار می‌شود. فکر می‌کنید که چقدر کارتون و کاریکاتور می‌تواند موثر باشد که مخاطب و افکار عمومی را به سمت کتاب خواندن تشویق کند و کلا فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی رایج شود؟
 کاریکاتور خودش یک ابزار فرهنگی است. مسئله مشترک بین کتاب و کاریکاتور این است که هر دو مخاطب را به اندیشیدن وادار می‌کنند و این خیلی می‌تواند موثر باشد. هفته کتاب و مسابقه کتاب نیز تاثیر دارد. متاسفانه  از طرفی هم نشر دیجیتال و فضای مجازی مانع می‌شود. البته این یک معضل جهانی است اما در مقایسه با ایران این مشکل در کشور ما بیشتر است. به عنوان مثال در کشور ترکیه تیراژ روزنامه حریت 300هزار نسخه و متوسطتیراژ کتاب 50 هزار تا است، با توجه به این که در این کشور و سایر کشورها موبایل و فضای مجازی هست اما آن‌ها کتاب می‌خوانند البته نه شبیه به سابق. اما در کشور ما تیراژ کتاب کم است و سرانه مطالعه پایین.

از نویسندگان هم کاریکاتور کشیدید؟
از بکت، کافکا، هدایت چون فضاهای سوررئالیستی تخیلی دارد و راحت می‌توان آن‌ها را کار کرد البته شخصیت خود هدایت نیز برایم جذاب بود و همچنین بوف که در کارهای هدایت مشهود است. من از عکس بسیار الهام می‌گیرم. از اوژن یونسکو هم کشیدم، چون تئاترش پوچی تلخ است و پیامی به مخاطب نمی‌دهد. کارهایی که پیام دارند را دوست ندارم. کاریکاتورهایی موردیلو را دوست دارم چون کارش از هیچی همه چی ساختن است. کاریکاتورهای کینو را کمتر می‌پسندم  چون که کارهایش پیام اجتماعی ملموس و قابل توضیح دارد.

 درباره موضوع و مفهوم کاریکاتورهایتان کمی حرف بزنید
 هر کاریکاتوریستی معمولا با کاری که ارائه می‌دهد خط فکری‌اش را نشان می‌دهد. از زمانی که شروع به کار کردم سعی کردم متنوع کار کنم و مسائل زیبایی شناسی، روانشناسی مسائل ملی، سیاسی و اجتماعی را در نظر گرفته‌ام و سعی کردم اتفاقاتی که در جامعه رخ می‌دهد با زبان طنز و از زاویه دیگری  در معرض دید بینندگان قرار دهم.

ابزار کار کاریکاتوریست در انتقال مفاهیم چه تاثیری دارد؟
 چون کاریکاتوریست با زبان تصویری موثر و برنده حرف خودش را می‌زند می‌تواند نسبت به متن یا مقاله طولانی موثرتر باشد و تاثر آنی تری روی مخاطب بگذارد. ابزار کار کاریکاتوریست از نظر اجرا با یک قلم و کاغذ ساده سرو کار دارد، منتها مهم‌تر از ابزار کار آن طرز فکر، بینش، فرهنگ و دانشی است که کاریکاتوریست دارد و آن را به مخاطب منتقل می‌کند.

مرز بین کارتون و کاریکاتور چیست؟ 
کارتون و کاریکاتور هر دو کلمات خارجی هستند و به نظر من هیچ اشکالی ندارد که از این کلمات در ایران استفاده شود؛ برخی حساسیت‌های بی جایی دارند، در حال حاضر اصطلاحاتی مانند سینما، تاکسی و فوتبال و...کلمه‌های غیر ایرانی است که وارد زبان ما شده است؛ در واقع این‌ها هیچ آسیبی به زبان ما نمی‌زند و هرکدام به جای خود قرار گرفته است. ما الان در یک جامعه جهانی زندگی می‌کنیم کارتون و کاریکاتور نیز به همین شکل است که معادل فارسی برای آن نداریم و مدتی به آن طنز تصویری می‌گفتند.

کارتون از نظر تخصصی به موضوعاتی که مربوط به مسائل روزمره است و سوژه طنز دارد می‌گویند. کاریکتور معمولا فقط به چهره اختصاص دارد، اغراق کردن اجزای صورت. چون هردو واژه غیر ایرانی هستند خیلی نیازی نیست که قید و بندی باشد که این کاریکاتور است یا کارتون. در برخی از کشورهای اروپایی روی بروشورهایی که برای فراخوان نمایشگاه‌های کاریکاتور منتشر می‌کنند برخی کارتون می‌نویسند و عده‌ای دیگر کاریکاتور؛ تفاوت آنچنانی ندارد. در ایران زمانی که می‌گوییم کاریکاتور منظورمان صرفا کاریکاتور چهره نیست بلکه همه کاریکاتورهای طنزی است که در نشریات و مطبوعات منتشر می‌شود.
 
به نظر شما کسی که در حوزه طنز و کاریکاتور کار می‌کند هم کارتون و هم کاریکاتور را به صورت همزمان می‌تواند کارکند؟ یعنی به این شکل نیست که یکی متخصص کارتون باشد و دیگری متخصص کاریکاتور؟
 می‌تواند بدین شکل هم باشد. کاریکاتوریست‌هایی داریم که فقط چهره کار می‌کنند مانند کروگر در آلمان؛ اگر کسی بخواهد صرفا کار چهره انجام دهد، کار پر درآمدی نیست. یعنی کاریکاتوریست‌ها کارهای دیگری انجام می‌دهند مانند تصویرسازی و گرافیک و در کنار آن کاریکاتور نیز می‌کشند. در خارج معمولا کارتونیست یا ادیتوریال کار می کند یا فقط چهره اما به نظر من کارتونیست کامل کارتونیستی است که هم توانایی کاریکاتور چهره را داشته باشد و هم توانایی کشیدن کاریکاتورهای روزمره انتقادی معمولی. به نظر من یک کارتونیست باید بتواند هردوکار را انجام دهد. من خود در هر دو بخش کار می‌کنم چون هم علاقه داشتم و هم بسیار تمرین می‌کردم.

در افکار عمومی این موضوع جا افتاده است که کاریکاتور وسیله‌ای است برای اعتراض سیاسی و بیان مسائل سیاسی و اجتماعی است به نظر شما کارتون و کاریکاتور چگونه می‌تواند وارد بحث فرهنگی شود؟
خود کاریکاتور وسیله‌ای فرهنگی است. یکی از شاخه‌هایش می‌تواند مسائل سیاسی باشد. از نظر من هرکاری که انسان را به فکر وادارد کاری فرهنگی است. کاریکاتور نیز یک هنر فرهنگی است چون در آمد آنچنانی ندارد و اگر از مسائل سیاسی انتقاد می‌کند از روی دلسوزی است و مشکلات جامعه را منتقل می‌کند کاریکاتوریست مخاطب را وادار می‌کند که مشکلات خود را تحمل کنند و به آن بخندند. همچنین کاریکاتور می‌تواند جنبه‌های فلسفی داشته باشد. من خودم در زمینه کاریکاتور چهار بعدی کار می‌کنم. طنزی که درباره فیزیک است و جنبه‌های عرفانی، سورئالیستی و روانشناسانه دارد و هیچ کس از این زاویه نگاه کرده است.

 اگر در تاریخ طنز نگاه کنید در نشریه گل آقا، توفیق و نشریه‌های قبل‌تر از آن بیشتر جنبه سیاسی داشتند. نباید از نشریات طنز صرفا توقع سیاسی بودن داشت. طنز به کار کاریکاتوریست برمی‌گردد و می‌تواند در موضوع تنوع ایجاد کند و هم این که در فرهنگ ما جا افتاده است که کاریکاتور صرفا طنز سیاسی است. اما می‌توان به ابعاد دیگری پرداخت و بیننده را وادار کرد به جنبه‌های دیگر طنز و کاریکاتور توجه کند. از دیدگاه من کاریکاتور یک هنر چندوجهی است که از نظر سیاسی می‌تواند موجب ارتقای فرهنگ سیاسی و انتقاد پذیری در جامعه شود. در بعد روحی روانی هم می‌تواند مخاطب را تسکین دهد که بتواند به مشکلات بخندد و زندکی را تحمل کند. از بعد هنری کاریکاتور مخاطب را وادار می‌کند فکر کند و عمیق دیدن را در مخاطب موجب می‌شود، که این عمیق دیدن به تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی توسط مخاطب کمک می‌کند.

کمی هم درباره چهار بعدی بودن کاریکاتورهایتان بگویید.
 کاریکاتور محدود نیست و در هر حوزه‌ای می‌توانی وارد شوی. به جامعه و خود کاریکاتوریست بستگی دارد. من چون به سینما هم علاقه دارم از کودکی در این زمینه هم کار می‌کردم. طنز چهار بعدی نیز به همین صورت است؛ من ادعای این را ندارم که کار علمی انجام می‌دهم از روی کنجاوی به سراغش رفتم. درباره فیزیک است؛ از بچگی مسائل فیزیک و انیشتین با آن موهای ژولیده برایم جذاب بود و این که چطور یک دانشمند مقابل دوربین عکاسی زبانش را دراز می‌کند. برای هیچ‌کس جالب نبود و به این موضوع توجه نمی‌کردند. در مدت زمانی که بیکار بودم برخی کتاب‌های انیشتن را خواندم و تعدادی از کارهایم بر اساس آن است و درواقع می‌خواستم نسبی‌گرایی را در مقابل مطلق گرایی ترویج کنم.