حسن پیرنیا نفر دوم از راست
فرهنگ امروز/ آناهید خزیر:آغاز جدی پژوهش تاریخی نوین در ایران را باید مربوط به زمانی دانست که کتاب سه جلدی و مفصل حسن پیرنیا (مشیر الدوله) به نام «ایران باستان» منتشر شد. پیرنیا که با روش پژوهشهای تاریخی اروپاییان کاملا آشنایی داشت، شیوهای را در تنظیم تاریخ خود برگزید که هنوز هم، کم و بیش، تازگی و اعتبار خود را از دست نداده است.
او به سنجش باریکبینانه متنهای تاریخی میپردازد و از تکیه به تحقیقات جدید و یافتههای باستانشناسی غافل نمیماند. در تحلیل تاریخی نیز فراتر از آگاهیهای تاریخی نمیرود و از برداشت و استنباطهای نادرست و به دور از چارچوبهای تاریخی، پرهیز میکند. بهویژه در نقد پارهای از اشارات متنهای تاریخی (همانند نوشتههای هرودوت)، دقت محققانهای نشان میدهد. هر سخن و دریافت او نیز با تکیه و ارجاع به مستندات تاریخی است.
نگارش «تاریخ ایران باستان» مقام پیرنیا را بالا برد
زندهیاد باستانیپاریزی در کتاب «محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله(پیرنیا)» (۱۳۴۱) درباره سیاستمدار و نخستوزیر ایران در اواخر عهد قاجار مینویسد: «مشیرالدوله در پیدایش مشروطیت، در ماجراهای محمدعلی شاه و مشروطهخواهان، در اعتراض به قرارداد ۱۹۱۹ در ختم قضایای خیابانی و جنگل و اعاده آذربایجان در وقایع کودتای ۱۲۹۹ و در قضایای جمهوریت همه جا دخیل و عضو موثر بوده و همه جا جانب مردم و عامه و در عین حال رعایت حق و حقیقت و انصاف و حفظ آرامش را میگرفته است. شخصیت مافوق عادی و قابل قبول او در بین اشراف و همطبقات متوسط، باعث میشد که در بیشتر مسایل عنوان حکم و واسطه داشته باشد. در پیدایش فرهنگ جدید و ایجاد مدرسه علوم سیاسی و حقوق و همچنین ایجاد دادگستری جدید ایران سهم اکبر از آن اوست و با همه اینها نگارش سه جلد ایران باستان مقام و حق او را تا بدان پایه بالا میبرد که حق فردوسی و شاهنامه بر ملت ایران، با کمی تسامح با آن تفاوت زیادی ندارد.»
مشیرالدوله در تنظیم تاریخ خود هرگز تعصب راه نداد
وی همچنین به کتاب سه جلدی «تاریخ ایران باستان» پیرنیا نیز اشاره میکند و میگوید: «پیرنیا آخرین و تازهترین و صحیحترین اطلاعات عصر خود را در باب تاریخ ایران باستان بدست آورده است، البته بعد از مرگ او تا امروز کتیبهها و آثار تازه بدست آمده و کتب و رسالات متعدد نوشته شده و صدها شرقشناس در باب تاریخ اعصار گذشته ما تحقیقات کردهاند ولی باز هم شاید بتوان ادعا کرد که مطالب تازه آنقدرها نیست که بتواند مطالب ایران باستان را حتی در چند جمله مختصر تخطئه کند. ایران باستان تنها تاریخ ایران نیست، بلکه دائرهالمعارفی است در باب تاریخ و تمدن و فرهنگ اعصار باستانی ممالک مهم دنیا خصوصا یونان و روم و سوریه و مصر و عربستان و بینالنهرین و هند، چنانکه در مطالعه این تاریخ سرگذشت اقوام ماد یا هخامنشی و پارتی را تنها نمیبینیم، بلکه از بسیاری مسائل و مطالب مربوط به خاورمیانه امروز و دنیای متمدن آنروز آگاه میشویم. مشیرالدوله در تنظیم تاریخ خود هرگز تعصب راه نداده است، هر چند روحیه ناسیونالیستی او در سطر سطر کتاب خودنمایی میکند، اما صورت تعصب ندارد.
او به سائقه علاقه به ایران و توجه به تمدن ایران کوشش کرده است که هر جا جملهای یا مطلبی در باب خصوصیات و مزایای روحی و اخلاقی ایرانیان بیابد، نقل کند و آن را تجلی بخشد، اما هرگز از جاده انصاف خارج نشده است. چنانچه نتیجه دخالت زنان در دستگاه سلطنت اردشیر دوم و فلسفه پرستش شاه را تا مقام اولوهیت و انتقاد آن و سبکسریهای خشایارشا را در قشونکشیها هرگز از یاد نمیبرد و حقیقت را میگوید و همه حقیقت را هم میگوید: «خشایارشا دست بازدارد و دلجوانمرد، ولی نظرش در انتخاب اشخاص صائب نیست و بهخطا میرود، رای صحیح را میپسندد ولی قوت اراده برای اجرای آن ندارد، مغلوب زنان است و زمام امور را بهدست خواجهسرایان و زنان میسپارد، درباره اشخاص مفرط است یا مفرّط. خلاصه آنکه از او دوره انحطاط در خانواده هخامنشی شروع شد و کار بهدست زنان و خواجهسرایان افتاد.»
مشیرالدوله سرمویی از تاریخنویسی مورخان خارجی دور نشد
باستانیپاریزی به نکته جالبی درباره اسکندر اشاره میکند و مینویسد: «عجیب است که مرحوم مشیرالدوله که خود مسلما داستان اسکندرنامه نظامی را دقیقا خوانده است، وقتی صحبت از مرگ دارا میکند و از کید بسوس و نبرزن گفتوگو میدارد، شعر نظامی را از یاد ببرد. او آخرین دقایق عمر دارا را با این شکوه و در عین حال رقّت و طنین (از قول کنت کورث مورخ خارجی) بازگو میکند: «باسکندر بگو که از محن، حتی ازین بلیه که بعمر من خاتمه میدهد، بدتر این است که در ازای نیکیهایی که او (اسکندر) به مادر و زن و اطفال من کرد، نتوانستم حقشناسی کنم و میمیرم، در حالی که دشمن او هستم، ولی اگر راست است که آخرین دعای بیچارگان در نزد خداوند مقبول است، از او خواهانم که اسکندر را از هر مخاطرهای محفوظ بدارد... بعد داریوش آب خواست، پس از چند لحظه اسکندر در رسید و به طرف نعش داریوش دویده بحال دلخراش این شاه مقتدر رقت آورد و بگریست، بعد ردای خود را کنده روی نعش انداخت و امر کرد با احترامات زیاد نعش شاه را حرکت داده به مقبره شاهان ببرند. واقعا ظلم است که آدمی تاریخ را باین دقت و لطافت بازگو کند و آنوقت این اشعار را در مورد مرگ دارا فراموش کند. شاید مشیرالدوله میخواست سرمویی از تاریخنویسی و ضبط وقایع از قول مورخان خارجی دور نشود.»
خانه حسن پیرنیا(مشیرالدوله)
وی سپس به آثار پیرنیا اشاره کرد که ایران باستان وامدار اوست و ادامه داد: «حق مرحوم پیرنیا از جهت ایران باستان بر ملت ایران با قدری تسامح (یعنی منهای شور و حال و ذوق و تعصب فردوسی و قدرت ادبی او)، کم از حق فردوسی نیست. این بیان اگر ظاهرا اغراق بهنظر آید، باید توجه داشته باشیم که ما امروز صحبت از ایجاد تاریخی میکنیم که مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش از این ایران است و متاسفانه برای ما مجهول و نامعلوم بود، مقام و شخصیت مردانی مانند کوروش که مقام رهبر عالم بشریت را یافته و نجات دهنده لقب گرفته و حتی بعضی او را ذوالقرنین مذکور در قرآن خواندهاند، برای ایرانیان مجهول بود. کسی نام داریوش و خشایارشا را نمیدانست، حیطه حکمرانی و مقام فرماندهی هخامنشیان و پارتها و مادها را کسی تشخیص نمیداد، منابع ایران بهکلی از میان رفته بود و به منابع یونانی و رومی و اروپایی کسی دسترسی نداشت و در حقیقت ایران بود و تاریخی مبهم از ساسانیان به بعد، پس چرا اغراق است اگر بگوییم مشیرالدوله زندهکننده تاریخ ایران باستان است. کار مشیرالدوله دیگر است و خدمت او بر هیچ یک از اهل فن و تحقیق پوشیده نیست و بجاست از قول فردوسی در باب ایران باستان بگوییم:
پی افکنده از «نثر» کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند»
ایبنا