فرهنگ امروز/ مصطفی انصافی:
در دوران مدرن همواره شنیدهایم که میگویند «مشاهده» منشأ و ابزار عمدۀ دانش است. دانش فرایندی توصیف میشود که با مشاهده آغاز و به جمعآوری مشاهدات، طبقهبندی و در انتها نتیجهگیری و استخراج قوانین و قواعد کلی و پایدار منتهی میشود؛ از این منظر، همواره تأکید شده که دانشی که از طریق فرایندهای علمی به دست میآید، دانشی اثباتشده و متقن است، چراکه نظریههای علمی به شیوهای دقیق از یافتههای تجربی که با مشاهده و آزمایش به دست آمدهاند اخذ میشوند. این رویکرد، علم را متکی بر آنچه میتوان دید و لمس کرد در نظر میگیرد و نه عقاید، سلیقهها و تخیلات ظنی. بر اساس این نوع از علمگرایی که اغلب آن را با عنوان «استقراءگرایی سطحی» یاد میکنند، علم با مشاهده آغاز میشود و مشاهدهگر باید دارای اعضای حسی معمولی و سالم باشد و باید آنچه را با توجه به وضعیت مورد مشاهده میتواند ببیند، بشنود و... با امانتداری تمام ضبط کند و این عمل باید با «ذهن خالی از پیشداوری» انجام بگیرد.
علمگرایان که امروز میتوان آنها را در ذیل عنوان پوزیتیویست نامگذاری کرد، معتقد بودند که توانستهاند با غلبه به محدودیتهای زمانی و مکانی، روشی را جهت تبیین رفتار انسانها در هر مکان و زمانی تولید کنند؛ یعنی مدعی تولید دانشی عام و جهانشمول بودند که برای شناخت علت پدیدارها و حتی رفتار انسانها در هر نقطه و زمانی به کار میآید. قائلین به روششناسی اثباتی، رفتار انسانها در هر جامعهای را در ذیل مفاهیمی همچون انتخاب عقلانی، بیشینهسازی سود، دفع ضرر و چنین اموری مورد تبیین قرار میدهند. اثباتگرایان فکر میکردند که اگر کسی از بهاصطلاح «شیوۀ علمی» پیروی کند، رسیدن به شناخت کاملاً عینی مقدور خواهد بود. استدلال اثباتگرایان این بود که اگر دانشمندان بتوانند خود را از سوگیریها و پیشداوریها خلاص کنند، میتوانند مستقیماً واقعیات امور را دریابند و میتوانند نظریههای مختلف را به شکلی عینی محک بزنند و معین کنند کدامیک از این نظریهها بهتر از همه، واقعیات را توضیح میدهند. اثباتگرایان معتقد بودند که مشاهدۀ تجربی و آزمون تجربی فارغ از پیشداوری، راه و مسیر مورد نیاز برای پی بردن به واقعیات و توضیح آنهاست؛ ازاینرو، آنها بر تکنیکهای مشاهده، اندازهگیری و کمیتیابی تأکید میکردند.
اما اگر از منظری غیرپوزیتیویستی به روند تولید دانش بنگریم و به تفسیر روند تولید علم بنشینیم، با نکاتی دیگر مواجه میشویم. برای آغاز این بحث باید سؤالی معرفتشناختی را در خصوص چگونگی حصول دانش مطرح کرد مبنی بر اینکه مکانیسم تولید دانش چیست و این مکانیسم چگونه عمل میکند؟ برای این کار باید از یافتۀ اصلی خودِ پوزیتیویستها یاری بجوییم؛ یعنی کشف مشاهده بهعنوان عمدهترین ابزار تولید دانش و علم. ولی نکته اینجاست: وقتی به تفسیر روندی که پوزیتیویستها طرح کردهاند، مینشینیم، با صغری و کبری دیگری نیز مواجه میشویم. پوزیتیویستها بر این عقیدهاند که مشاهده ابزارِ توصیف است، ولی نخستین ایدۀ آنها که در حکم نقطۀ آجیدن معرفتشناسی علمگرایان است با چالشی خاص مواجه میشود. مشاهدهگر در وهلۀ نخست مشاهدۀ خود را توصیف میکند، ولی نکته اینجاست که توصیف، عملکردی زبانی محسوب میشود، چراکه ما ابزاری بهجز زبان برای انتقال مفاهیم و توصیفهای خود از دنیای عینی و ابژکتیو نداریم.
زبان برخلاف ادعای پوزیتیویستها ابزاری فارغ از ارزش که بتوان بهوسیلۀ آن نگاهی خدایگونه به پدیدارها داشت، نیست، زبان مهبط تجربیات، خاطرات، پیشفرضها، پیشداوریها و ناکامیهای ماست؛ ازاینرو، هر توصیف معطوف به مشاهدهای، مغرضانه است و از منظری خاص صورت میگیرد. این همان است که فوکو نامش را «سرشت چشماندازی دانش» گذاشته بود. حتی حالات به ظاهر شخصی و روانی ما هم برساختۀ همین زبان مورد استفاده هستند. خوشبینی، بدبینی، مبادی آداب بودن یا بیادبی افراد ریشه در دایرۀ واژگان آنها دارد و نوع اصطلاحاتی که به کار میبرند با جهانبینی افراد ارتباطی دیالکتیکی دارد. علاوه بر این، زبان مبدأ تفاوت هستیشناسانهای نیز هست؛ برای مثال، مشاهده و توصیف صحنۀ بارش برف برای کسی که تنها یک واژه برای نامگذاری این پدیده دارد با توصیف یک اسکیمو که بیش از ۲۰ واژه برای توصیف برف دارد، کاملاً متفاوت است.
شاید بیانتها بودن ناملایمات و خشونتهای انسانی نیز ریشه در تفاوتهای زبانی دارد. زبانها عینکهای ذهنی هستند که ما همواره از منظر آنها به دنیای ابژکتیو مینگریم. پدیدارها آنگونه که هستند (وجودی در خود و فینفسه) برای ما قابل شناخت و دسترس نیستند، مگر با واسطۀ زبان. ما حتی وقتی در خلوت خویشتن به موضوعی میاندیشیم، باز هم مستقر در میدان زبان هستیم، چراکه در یک گفتوگوی زبانی دوطرفه با خویشتن به سر میبریم. ازاینرو بود که هایدگر، فیلسوف زباناندیش قرنبیستمی نهیب میزد که «زبان خانۀ هستی است»، چه اینکه حتی زمانی که انسان قادر به تکلم نبود، باز هم نظامی از ارجاعات برای انتقال مفاهیم و پیامهای خود به دیگران داشت و در واقع زمانهای خالی از زبان قابل تصور نیست.
این رویکرد به زبان بهغایت جوهرستیزانه و ذاتزُدایانه مینماید، چراکه ابهام را تأیید میکند. عدم شفافیت در کمین عملکردهای زبانی نشسته، این موضوع بهراحتی در تجربههای روزمرۀ خودمان قابل درک و فهم است، حتی هنگام صحبت با همزبانهای خودمان هم خیلی زود متوجه میشویم دیگران از صحبتهای ما به طرز شگفتآوری دچار سوءتفاهم هستند. معنا بهواسطۀ زبانی بودن همواره به تعویق میافتد و همین تعویق بود که باعث پویایی اندیشه در طول تاریخ هستی بشر بر روی کرۀ زمین و همچنین عامل زایایی فلسفه از زمان زایشش در یونان افلاطونی تا دورۀ معاصر شده است. فوکو در تأیید این رویکرد میگوید: سرشت چشماندازی دانش از طبیعت بشر ناشی نمیشود، بلکه همواره از سرشت جدلی و استراتژیک دانش سرچشمه میگیرد. به این دلیل میتوان از سرشت چشماندازی دانش سخن گفت که نبردی در کار است و دانش حاصل یا اثر این نبرد است. به پیروی از فوکو میتوان تصریح کرد که ما ساکن دنیاهای متفاوتیم، ولی این به معنای عدم ارتباط و ناممکن بودن آن نیست، بلکه کارکرد ارتباط به جای انتقال حقیقت، تبدیل به بیان عقاید و طرح مسئلههای گوناگون شده است؛ در واقع ارتباط بدل بهنوعی میدان رقابت شده است.
منابع:
1. چیستی علم، آلن اف چالمرز، مترجم: سعید زیباکلام، انتشارات سمت.
2. فلسفه امروزین علوم اجتماعی، برایان فی، مترجم: خشایار دیهیمی، انتشارات طرح نو.