فرهنگ امروز/ تقی آزاد ارمکی (استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران): شهر از موضوعاتی است که در جامعه ما مورد غفلت واقع شده است چون در نگاه و مجموعه دانش ایرانی میبینیم معارفی مانند فلسفه، الهیات، روانشناسی و ... غالب است تا تاریخ و جامعهشناسی. در عین حال رویکردهای موجود نیز معطوف به شرایط و وضعیت جامعه ایرانی نبوده و بیشتر برای رد یا اثبات دیدگاههایی بوده که در فضاهای فکری مطرح شده است. از این رو کمتر محققی را داریم که به طور همه جانبه با رویکردهای اجتماعی در پی شناخت پدیدهای به نام شهر یا زندگی شهری برآمده باشد و ببیند که فئودالیسم چه وضعیتی داشته، نظام سیاسی چگونه بوده و غیره.
از سوی دیگر، دغدغه همه جامعهشناسان اصلی مانند دورکیم و وبر در قدیم و گیدنز و هابرماس در دنیای معاصر و افرادی که اکنون در جامعهشناسی کار میکنند این است که موضوع جامعهشناسی «جهان مدرن» است (نه مدرن به معنای جهان غربی، بلکه جهانی که در آن اصلیترین مسئله فضای شهری و زندگی شهری است) و از مطالعه جامعه شهری به مطالعه جامعه روستایی میرسند و رسیدهاند. اینجا در کنارش مطالعاتی به نام مطالعات مارکسیستی وجود دارد که وجه غالب مطالعات ایرانی هم هست که بیشتر تاکیدشان بر مطالعات روستایی و مطالعات دهقانی است و اگر فرصت باشد و چیزی به دست بیاید از آن هم به مطالعات شهری دست پیدا خواهند کرد. این است که میبینیم مارکسیستهای ایرانی عموماً تمرکزشان بر نظام روستایی است، به طور مثال یکی از افرادی که بسیار منصف بوده و در این زمینه هم گامهای خوبی برداشته و اکنون مرجع است، خسرو خسروی است که روی مطالعه روستایی و جامعه روستایی تاکید داشت و دیگران هم البته به این صورت بودند.
در موسسه مطالعات تحقیقات اجتماعی نیز مارکسیستهایی که در این عرصه بودند، تاکیدشان روی جامعه دهقانی، جامعه روستایی و بعد هم مقولهای به نام اصلاحات ارضی، نقش اصلاحات ارضی در تغییرات جامعه روستایی و نهایتاً فئودالیسم ایرانی است و وقتی که به شهر میرسند محصول آن جامعهای است که به استبداد دچار است و نهایتاً به بورژوازی وابسته میرسند.
از این سو، کمتر کسی رفته که پژوهش کرده که شهر در ایران قدیم چگونه بوده است؟، تحولات شهری چگونه بوده است؟ و بعد رابطه دولتها، فرهنگ و اقتصاد را با زندگی شهری در ایران توضیح بدهد، هرچند کتابهایی درباره شهرهای قدیم داریم اما شایان ذکر نیست. پس میتوان گفت دغدغه مدرنیستهای ایرانی در همین راستا قابل توضیح است و نه مطالعات شهری، بلکه ادامه همان سنتهای اندیشهورزی است که معطوف به پرسشهایی است که از بیرون مطرح شده و آن پرسش ظهور استبداد شرقی است، یا نهایتا آلترناتیو آن یعنی تلاش برای برپایی نظام مفهومی برای دموکراسی در ایران. از این رو میبنییم که جنبش مشروطه هم تا حد زیادی این مسیر را دنبال میکند، اما یک گرایش نسبتاً خفیف در حوزه نظام سیاسی، کنشگران حوزه اجتماعی و هم در حوزه اندیشه وجود دارد که همه چیز را متوقف و مرتبط و متوجه شهر و زندگی اجتماعی شهری کردهاند.
من تصور میکنم دوره قاجار و پهلوی با تولد پدیدهای به نام تهران در دو ساحت مواجهه است؛ یکی تهران به عنوان شهر جدید که برای برپایی و ساختنش تلاش شده و دوم تهران به عنوان پایتخت؛ تهران از دوره قاجار تاکنون در دستور کار دولتها بوده، اما ساخته شدن و سامان پیدا کردن آن، در دوره قاجار با همان رویکردهایی که در آن دوره وجود دارد دنبال میشود. شهرهایی مانند قزوین، تبریز، اصفهان و شیراز وجود دارند و به آنها کاری ندارند بلکه تهران را سعی میکنند با قوارههایی بسازند که در آن دوران و اکنون میبینید.
نکته مهم این است که نقش دولتها در ایران در ساختن شهر چه بوده است؟ آیا دولتها هستند که شهرها را میسازند یا اینکه شهرهایی وجود دارند که به ساختار دولتها و نظام سیاسی شکل میدهند. اینجا یک تز ابن خلدونی است و اساساً یک نوع ادبیات نیمه مارکسیستی هم هست که معتقدند دولتهای مقتدر تجاوزگرند که میخواهند به غارت خودشان ادامه بدهند، در جاهایی که یکجا نشینی هست و اسم آن را شهر میگذارند، خیمه میزنند. در این حالت، شهرها محل استقرار دولتهای غارتگر برای غارت بیشتر میشود تا اینکه در ساختن چیزی مشارکت داشته باشند. شهرها محل استقرار دولتها و به واسطه نوع عمل دولتها توسعه پیدا میکنند. از سوی دیگر شهرها همراه با میرایی دولتها و نظامهای سیاسی دچار میرایی میشوند، در ایران درباره دولت و نظامهای سیاسی همچنین چیزی جستجو میشده است.
اما واقعیتهای زمانه معاصر ما غیر این امر را نشان میدهد. اینکه تهران خودش را به عنوان شهر بر قاجار تحمیل میکند، یا اینکه قاجار است که بر این سرزمین مستقر میشود و این شهر را میسازد؟ آیا اقتضائات سرزمینی است که در حاشیه ری و شمیرانات تهران را بر پا میکند یا اینکه قاجار برای فرار از مناطقی به دنبال جایی میگردد؟ اما چرا تهران را انتخاب میکند؟ چرا قزوین را که مقدمات شهری شدن و حضور دولتهای مقتدر را داشته انتخاب نمیکند و آن را تغییر نمیدهد و تهران را انتخاب میکند؟ موضوعاتی در تاریخ معاصر ما وجود دارد که به آنها اعتنا نکردهایم و باید از آنها پاسخ بگیریم. به هر حال مهم این است که در اینجا مستقر میشوند. اینهایی که در شهر مستقر میشوند تهران را میسازند برای اینکه میخواهند یک شهر مدرن بسازند یا اینکه میخواهند پایتختشان را بسازند؟
اگر چنانچه تهران را به عنوان پایتخت قلمداد میکنند باید شهرهای دیگر را هم بسازند، شهرهای دیگر هم باید با همین نگاه قاجاری ساخته شوند که بتوانند بر کلیت جامعه ایرانی غلبه پیدا کنند اما شهر اصلی تهران بشود. یا اینکه تمام زورشان را میزنند که تهران به عنوان شهر مدرن ساخته شود، اصلا تصوری در مورد کلیت ایران در این رژیمها، یعنی قاجار و پهلوی وجود ندارد. مثلاً وقتی ایران را میگویند منظورشان مجموعه شهرها و آبادیها نیست و شهرها را سطحبندی نمیکنند و غیره.
نکته دیگر این است که وقتی بین سه دوره قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی مقایسه میکنیم که کدام یکی از این دولتها سیاستهای شهری دارند و اینکه کدام یک دغدغه ساختن زندگی شهر و بعد هم ساختن بر پایه آن زندگی مدرن مثلا از طریق ساحت نهادی و سازمانی شهر و پیوستگی نیروهای اجتماعی در شهرها، را دارند؟ پاسخ آن است که اقدامی که در دوره پهلوی اول در مورد شهر تهران صورت گرفت مهم است. شهر تهران دچار یک تغییر عمده میشود، ما با کنشگرانی مواجه هستیم که کسانی هستند که دغدغههای نوسازی شهری دارند و تهران را میسازند. از طرفی بوزجمهری میآید و ساحت جدیدی به شهر میدهد. مثلا خیابانکشی، پیادهرویی و چهارراه و... او می سازد. فروشگاه، بازار و ... از آنجاست که درمیآید و یک چرخش آدمها و حرکت جمعیت و ارابه و ماشین و در عین حال ادارات دولتی و ... را در همین زمان داریم.
اقدام دوم تاسیس نهادهای مدرن در شهر تهران است، یعنی ساخت ساختمانها، سازمانها و نهادها، در اینجاست که ما با تولد چیزی به نام دانشگاه تهران مواجهه میشویم. دانشگاه تهران ساخته میشود کی، چرا و چگونه ساخته میشود؟ اینگونه نبوده که کسی فضایی را از سر اتفاق به دانشگاه تهران اختصاص داده باشد.
بعد تاسیس سینماها، پارکها، فضاهای عمومی و ... رخ میدهد. اینها مهم است و مهمتر اینکه بناهایی که در دوره قاجاریه ساخته میشوند، خراب نمیشوند بلکه استفاده و بیشتر هم ساخته میشوند، برای اینکه شهر قویتری ساخته شود. اینجا باید به سراغ قواعد حقوقی و قانونی رفت که کدام یکی از قواعد زیست شهری دارد سرو سامان پیدا میکند؟ مثلاً خانهسازی و قواعدی که وجود دارد و همچنین سیستم آب و فاضلاب یا روابط همسایگی، حقوق مشتری، بازار و روابطش با سازمانهای دیگر اینها چیزهایی است که مهم است.
تصور من این است که اقدامی که در دوره مدرن میشود، برای ساختن شهر است برای زندگی شهری و زندگی مدرن است تا شهر به عنوان پایتخت باشد. به همین دلیل است که بعداً یعنی در دوره جمهوری اسلامی این گیر کردن تهران و توسعه تهران را داریم و از این منظر دنبال میشود. تهران بیشتر به عنوان شهر مدرن است تا به عنوان پایتخت. اگر پایتخت بود که نباید سرنوشت امروز را پیدا میکرد. باید یک جای کوچک یا سازمان یافتهای میشد که کنشگران حوزه حکومتی و نظام سیاسی بتوانند در آن راحت جابجا شوند و کنش اقتصادی، اجتماعی، سیاسیشان را انجام دهند.
این شهر چیزی است که کلیت ایران در آن تبلور مییابد. پایتخت نیست، چون در اینکه جای دیگری مثل تهران ساخته شود ناتوانی بوده، یا توزیع جمعیت شود و دوم اینکه تزی که متاسفانه ناخواسته پیگیری میشود، یعنی روستا زدایی و از بین بردن روستا در ادامه تز محمدرضا شاه تحت عنوان مالکیت اصلاحات ارضی است که در آن تخلیه روستا شکل گرفت و بعد هم جهادسازندگی چنین کاری را ادامه داد و تخلیه روستا را به شکل دیگری پی گرفت. چون روی شهر تهران تمرکز بوده و ساختن زندگی شهری همه به شهر تهران روی میآوردند و در اینجا زیست میکنند.
ایبنا