فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی: پرسه در خاطرات سیاسی حسین مکی که در یک مجلد و از سوی انتشارات علمی منتشر شده است، مردی را در تعاملات و کنش و واکنشهای سیاسی و اجتماعی به مخاطب مینمایاند که گویی شناخت و روایت او را باید با قلبی که برای مردم ساده میتپید آغاز کرد. سیاستمداری که در بزنگاههای تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر، ملجاء مردم بوده است و نمیتوانسته در برابر مردم با گفتمان قدرت و سیاست حاکم کاملا همراه شود از این رو سعی میکرده است واسطهای باشد میان این دو تکه از هم گسسته مردم و حکومت؛ نوای این تپشهای مدام را در گوشهگوشه خاطرات او در این کتاب میتوان شنید.
وقتی با مسلولین مجروح و خونآلود روبهروی کاخ صاحبقرانیه روبهرو شد، وقتی مادری رنج دستگیری پسر چهاردهسالهاش را بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ با ضجه و شیون برای او واگویه کرد و بعدتر رنجی که با ترور محمد مسعود، روزنامهنگار پیشرو، و محاکمه فورس ماژور دکتر فاطمی - که آن را مجازاتی ناروا و بحرانساز میدانست - در خود حس کرد و کوشید در برابر هر دو این اتفاقات با قاطعیت و جدیت و به انگیزه مبارزه با گفتمان کژرفتار ترور و تروریسم آمرانه و حکومتی، واکنش نشان دهد. روایت هر کدام از این قصهها برای شناخت سیاستمداری که میکوشید جز یک فعال سیاسی یک کنشگر اجتماعی باشد، بیتردید جذاب خواهد بود.
ببینید چه بر سر یک عده بیمار مسلول آوردهاند!
به نظر میرسد ماجرای مسلولین ضرب و شتمشده سربالایی خیابان نیاوران از قصه دیگر بغرنجتر و بیش از هر چیز معرف و نمایی است از گفتمان قدرت در جامعه پهلوی دوم، قدرتی که حقوق خود را تا تخت سپید بیمارستان و جسم و جان بیمار مسلول نیز گویی امتداد میداده است که از این منظر قدرتمند نه یک انسان با عواطف و حس انسانی که یک ماشین مکنده منافع به نظر می رسد، روایت مکی از این ماجرا به تفصیل بدین شرح است:
«اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۱۳۳۱ روز جمعهای با چند نفر از دوستان از جاده نیاوران عازم فشم بودم. وقتی از پیچ مقابل کاخ صاحبقرانیه به طرف جنوب سرازیر شدم، انبوه جمیعتی را در وسط خیابان دیدم که جاده را مسدود کردهاند. نزدیکتر که رفتیم دیدم عدهای مجروج و خونآلود، با فریاد و فغان و زاری استمداد میکنند. در وسط خیابان هم تختخواب و پتو و لوازم دیگر بر روی هم انباشته است.
یکی از میان جمعیت مرا شناخت و با فریاد خطاب کرد و گفت ببینید چه بر سر یک عده بیمار مسلول آوردهاند! علت را جویا شدم گفتند امروز صبح زود عدهای چاقوکش و اوباش ریختهاند به این بیمارستان و بیماران را همراه با تختخواب و اثاثه آنها با ضرب و جرح و با چوب و چماق از اطاقها بیرون ریختهاند و بیمارستان را اشغال کردهاند و در را از داخل بستهاند و هماکنون هم عدهای از اوباش در داخل هستند. {پس از تحقیق معلوم شد} ملک این بیمارستان متعلق به عزیزخان خواجه، از خواجهسرایان دربار ناصرالدینشاه بوده است که به علت نداشتن وارث، املاک و اموال خود را وقف کرده و متولی آن را پادشاه وقت قرار دادهاست تا صرف امور خیریه شود.
اکنون دکتر محمد یزدی متخصص بیماری سل این محل را دهساله از دربار اجاره و تاسیساتی در آن ایجاد کرده و به بیمارستان اختصاصی مسلولین تبدیل نموده است. چند سالی است که بیماران و مسلولین در اینجا بستری و تحت معالجه قرار داده میشوند. اخیرا اشرف پهلوی به دکتر یزدی فشار آورده که از بقیه مدت اجاره صرف نظر کند و به محل دیگری برود چون که این مکان برای امور دیگری مورد لزوم است دکتر یزدی جدا مقاومت کرده و گفته است محلی چنین مناسب با این ساختمانها کجا بیابم که بیماران را به آنجا انتقال دهم و خلاصه میگوید تا آخرین روز اجاره در آن باقی خواهم ماند. یا اگر محل دیگری که دارای این مزایا باشد در دسترسم بگذارید تخلیه خواهم کرد.
اشرف پهلوی هرچه با ارعاب و تهدید خواست دکتر یزدی را به تخلیه وادار کند موفق نشد، لذا اکنون عدهای چاقوکش و مست را اجیر کرده که این ماجرا را به وجود آوردهاند. بدیهی است در این غوغا و ماجرا علاوه بر محرک اصلی یعنی اشرف پهلوی مالکین زمینهای اطراف این باغ دهبیست هزار متری هم به این آشوب کمک بودهاند زیرا وجود بیمارستان مسلولین ارزش زمینهای آنها را پایین آوردهاست.{...} مشاهده وضع سر و روی و قیافه خونآلود بیماران به شدت مرا ناراحت و متاثر کرد. {...} ماجرا را به دکتر مصدق گزارش دادم و از وضع بیماران شمهای به ایشان اطلاع رساندم.
دکتر مصدق از من خواست که در همانجا بمانم تا قوای انتظامی برسد. حدود سه ربع ساعت طول کشید. دو سه کامیون سرباز رسیدند و به کمک بیماران را به داخل بردند. {صبح روز بعد به دکتر مصدق گفتم} برای آنکه برای همیشه شاخ اشرف شکسته شود و بفهمد که در این دولت دیگر جای این حرکات ناشایست نیست همالان به رییس شهربانی دستور بدهید رییس کلانتری نیاوران از کار برکنار شود و عدهای مامور رسیدگی کنید که در اسرع وقت متخلف و مرتکب معلوم و مجازات گردد.»
تحلیل گذرای این ماجرا نشان میدهد که صرفنظر از صحت و سقم آن چندین عنصر از گفتمان و حیات اجتماعی را در دل این رویداد میتوان جستجو کرد از یک سو این ماجرا نشان میدهد که فضای قدرت چنان بوده است که حتی بیمار رنجور در بیمارستان هم از تیغ تیز آن در امان نمیتوانستهاست باشد و افزون بر این در این میان برخی مردم عادی کوی و برزن و از جمله مالکین زمینهای اطراف بیمارستان نیز بر ضد مردم ساده و در نمادینترین شکل آن بیماران رنجور و ناتوان، با گفتمان قدرت همراه و همسو میشدهاند، افتی اجتماعی که در درازمدت وضعیت جامعه را به سمت و سویی پرتنش سوق داده است و به لحاظ جامعهشناختی مبنای تحلیلی مهمی به شمار میرود.
خلق همه یکسره نهال خدایند
اما قصه دیگری که مکی در خاطرات خود و به عنوان افتخار خدمت به مردم رنجدیده، به صورت مبسوط به آن اشاره میکند، به ماجرای زندانیان پرشمار بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ باز میگردد، صبح دوشنبهای که بعد از گذشت یک ماه و نیم از حکومت زاهدی به کاخ اختصاصی احضار شده بود، او میدانست که زندانهای تهران در آن روزها مملو از زندانیست و «برای زندانی کردن دستگیرشدگان جدید ناچار از سربازخانهها استفاده میکردند و آنان را به لشکر دو زرهی و قرل قلاع و جمشیدیه و غیره میبردند» اما اینکه نوجوانان را به جزیره دوردستی به نام خارک تبعید میکردند آن هم به جرم نوشتن شعار روی دیوار چیزی نمیدانست و وقتی مادری غمگین و رنجور جلوی او را گرفت، بر این واقعیت تلخ آگاه شد و کوشید به سهم خود مسبب آزادی این نوجوانان شود او در این زمینه به تفصیل مینویسد:
«دم در خانه بانویی راه بر من گرفت و با شیون و زاری و ناراحتی عجیبی که به زحمت میتوانست حرف بزند اظهار داشت تنها پسرم که ۱۴ سال بیشتر ندارد وقتی از مدرسه میآمد در سهراه امینحضور با عدهای از دانشآموزان دستگیر شده و از قرار اطلاع اکنون در خرمشهر میباشد و میخواهند آنها را به جزیره خارک منتقل کنند. پرسیدم علت دستگیری او چه بودهاست؟ گفت گویا شعار بر ضد دولت روی دیوار مینوشتهاند که گرفتار شدهاند. شب به خانه نیامد به کلانتری و مراجع دیگر مراجعه کردیم نتوانستیم خبری از او به دست آوریم. چند روز هر چه جستجو کردیم معلوم نشد که بر سر او چه آمده فقط وقتی به مدرسه مراجعه کردیم معلوم شد از کلاس هشتم عدهای ده دوازدهنفری مفقودالاثر شدهاند تا اینکه دیروز یادداشتی از فرزندم رسید که نوشته بود ما را گرفتهاند و اکنون در خرمشهر هستیم و میخواهند ما را به جزیره خارک بفرستند.
این مادر بینوا طوری ضجه و شیون میکرد و بر سر و سینه خود میکوفت که عابرین دور ما جمع شده و هر یک مطلبی در ابراز همدردی با وی میگفت. یکی از حاضرین که مرا میشناخت اظهار داشت خواهش میکنم به اتفاق این خانم به فرمانداری نظامی بروید و برای استخلاص تنها فرزندش کمک کنید. سربسته گفتم من عازم جایی هستم که از مراجعه به فرمانداری نظامی بسیار موثرتر است و امید است همین امروز حکم آزادی آنها را بگیرم. با چنین روحیه و تاثری و با قیافه ناراحت به کاخ اختصاصی رفتم وقتی به کتابخانه اختصاصی وارد شدم شاه پس از مختصر احوالپرسی سوال کرد مثل این که ناراحتی دارید و قیافه شما گرفته است؟
گفتم آری و ماوقع را برای شاه بیان داشتم و در دنباله این جریان ادامه دادم: ابتدا این شعر ناصرخسرو را خواندم: خلق همه یکسره نهال خدایند / هیچ برنکن ازین نهال و نه بشکن» او مینویسد که چگونه در ادامه از کتابی به نوشته یک وابسته نظامی فرانسه در مسکو در زمان وقوع انقلاب اکتبر یاد کرده که در آن خواندهاست که لنین چگونه با برنامه زندانیکردن گسترده مخالفان خود مخالفت کردهاست و حکومت و اطرافیان خود را به دلایلی متقن از آن پرهیز می دادهاست این تلاش و ارجاع به دادههای تاریخی برای راضی کردن شاه نهایتا به کار میآید و مکی روایت میکند که:
«شاه پس از این که این ماجرا را با کمال آرامی گوش کرد از جا برخاست و پای تلفن آبیرنگی که علامت تاج طلایی بر روی آن نقش بسته بود رفت و با باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش صحبت کرد و سوال کرد که این عده بچه دبیرستانی که تبعید کردهاید تعدادشان چند نفر است؟ باتمانقلیچ چه گفت ملتفت نشدم ولی از مکالمه شاه که با تعجب پرسید هشتاد نفر فهمیدم. شاه به رییس ستاد امر داد که با بی سیم فورا دستور بدهند آنها را به تهران منتقل کنند و همه را به خانوادههای آنها تحویل دهند و رسید بگیرند.»
این قصه نیز گرچه چهره حسین مکی را به عنوان یک حلقه واسط میان مردم و حکومت و سیاسمتداری که دغدغه اجتماعی دارد برجستهنمایی میکند اما به بحرانهای ناگفته گفتمان حکومت نیز اشارت میکند و این پرسش برای مخاطب پیش میآید که اگر آن زن به تصادف با چنین سیاستمداری روبهرو نمیشد، سرنوشت آن هشتاد نوجوان چه بود؟ آیا مکیها سوپاپهای اطمینان موقتی حکومت بودند یا در درازمدت میتوانستند سیاستمدارانی مردمگرا نظیر خود تربیت کنند و بدین ترتیب نقش موثرتری در بافت اجتماعی و سیاسی وقت ایفا کنند؟
ایبنا