شناسهٔ خبر: 57815 - سرویس دیگر رسانه ها

یادداشتی به مناسبت یکصدمین زادروز جی.دی.سلینجر/ محل دفن: نامعلوم

سولماز دولت‌زاده، مترجم آخرین مصاحبه‌ها و یادداشت‌های سلینجر، در یادداشتی به مناسبت صدمین زادروز سلینجر از علاقه‌ای که باعث ترجمه مقالات و مصاحبه‌های این نویسنده شهیر شد، نوشته و آن را برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.

فرهنگ امروز/ سولماز دولت‌زاده: اولین‌بار وقتی دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی بودم با جرومی دیوید سلینجر و کتاب «ناتوردشت» آشنا شدم. کتابی که به جرات می‌توانم بگویم یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌هایی بود که از ادبیات آمریکا خوانده بودم و جا دارد از مترجمان گرانقدر جناب آقای محمد نجفی و احمد کریمی بابت ترجمه‌های روان و شیوایی که از این کتاب جاودانه در اختیار فارسی‌زبانان علاقه‌مند به کتاب و ادبیات قرار دادند سپاسگزاری کنم.

یادم هست پس از خواندن صفحه آخر «ناتور دشت»، کتاب را بستم و گذاشتم توی قفسه کتابم، جایی که جلوی چشمم باشد. چندین روز ذهنم درگیر شخصیت هولدن کالفیلد بود. نمی‌شود «ناتوردشت» را خواند و با هولدن زندگی نکرد. نمی‌شود «ناتوردشت» را خواند و به نویسنده مرموزش فکر نکرد. در کتاب‌های مرجع آن زمان هم اطلاعات بسیار کمی در مورد سلینجر بود یا شاید بهتر است بگویم تقریبا هیچ اطلاعاتی جز کتاب‌ها و نقدهایی که می‌خواندیم از او در دسترس نبود. پس چاره‌ای نبود جز این که از لابه‌لای فضای سفید و خالی بین سطرهای کتاب دنبال ردپایی از سلینجر بگردم.


                                                  


درس و دانشگاه تمام شد اما باز هم در جلسه کتابخوانی‌ای که به همت یکی از استادهای نازنین و ادیبم برگزار می‌شد ناتوردشت به سراغم آمد. باز هم با ترجمه‌ای دیگر خواندمش. باز هم مدت‌ها با هولدن کالفیلد زندگی کردم. کنجکاوتر شدم. انگار پس از هر بار خوانش بیشتر سلینجر را می‌شناختم. پس متن انگلیسی‌اش را هم دوباره خواندم. سلینجر با خلق هولدن جاودانه شده بود. بعدتر خبر درگذشت او را شنیدم اما مطمئن بودم جی دی سلینجر همچون درختی کاج همواره سبز خواهند ماند و دوباره به سراغم خواهد آمد. و به لطف جناب آقای تهوری، مدیر انتشارات آفتابکاران این فرصت دوباره فراهم شد اما این بار نه با کتاب خودش بلکه با مجموعه مصاحبه‌هایی که شیفتگان سلینجر با ترفندهای بسیار از او گرفته بودند. کتاب را خواندم و بالاخره توانستم اطلاعات اندکی از این نویسنده گوشه‌گیر به دست بیاورم. فرصت برگردان کتاب را داشتم پس با علاقه بسیار انجامش دادم. هر چه کار به انتهایش نزدیک می‌شد بیشتر متوجه شخصیت رازآلود سلینجر می‌شدم. در مقدمه کتاب، جی. دی. سلینجر جادوگر شهر اُزِ ادبیات آمریکا معرفی می شود.

خوانندگان کتاب هایش برای دست یافتن به جزئیات زندگی خصوصی سلینجر سر و دست می‌شکستند. تعقیبش می‌کردند و برای صحبت‌کردن با او تله می‌گذاشتند. نامه می‌نوشتند و دست به هر کاری می‌زدند تا بتوانند لحظه‌ای دل این نویسنده عزلت نشین را به دست بیاورند. و هر چه خبرنگاران و شیفتگان بیشتر سماجت می‌کنند، سلینجر دیوار تنهایی‌اش را بالاتر می‌برد. و هر چه سلینجر دیوار قلعه عزلت‌نشینی اش را بالاتر می‌برد، آتش کنجکاوی مردم شعله‌ورتر می‌شود. کار به جایی می‌رسد که زندگی عادی برای سلینجر غیرممکن می‌شود. به روستایی پناه می‌برد و دورِ ملکش حصار می‌کشد و با سگ‌هایش از ورود مزاحم جلوگیری می‌کند.

کتاب واقعا خواندنی و آموزنده است. شاید فکر کنید فقط مجموعه مصاحبه‌ای ساده پیش رو دارید اما رفتارهای سلینجر و صحبت‌هایش در کتاب هرچند کوتاه اما بسیار عمیق و تأمل‌برانگیز است.

و حالا در زادروز یکصدسالگی سلینجر، خالق یکه‌تاز ناتور دشت قلمش را تحسین می‌کنیم و یادش را گرامی می‌داریم. اما اگر خیال دارید بر سر گورش گلی بگذارید، این سطر از کتاب «جی. دی. سَلینجر، آخرین مصاحبه و سایر گفتگوها» را از یاد نبرید:
«امیدوارم اگه واقعاً مردم، یک نفر پیدا بشه که عقل توی کله‌اش باشه و پرتم کنه تو رودخونه یا نمی‌دونم هر کاری بکنه غیر گذاشتن توی قبرستون اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبه‌ها گل بگذارن روی شکمم و این مزخرفات. وقتی مردی دیگه گل می‌خوای چیکار؟
 
به آرزویش هم رسید. وب‌سایتی به نام قبریاب هست که می‌توانی محل آرمیدن اشخاصی را که دوست داری در آن جا پیدا کنی و زیر اسم سلینجر نوشته شده است: محل دفن: نامعلوم.

ایبنا