فرهنگ امروز/ دکتر حسن بلخاری قهی:
حکمت سینوی و حکمت ایرانی
الف : ارسطو نخستین و محکمترین روایت را از پیوند، یا دست کم مشابهت آرای مغان زرتشتی با افلاطون، در کتاب متافیزیک خود ارائه می دهد در پاره ۱۰۹۱b فصل چهارمِ کتاب چهاردهمِ متافیزیک و در بحث نسبت میان مبادی نخستین و خیر، برخی از شاعران عاقل یا عاقلان شاعر را با تاکید بر این که به زبان اسطوره سخن نمی گویند (یعنی خیال پرداز نیستند) کسانی می داند که مُوجد و آفریننده نخستین را عین خیر می دانند. شاهد مثال ارسطو، مغان و فرزانگان بعدی است من جمله امپدوکلس، آناکساگوراس و افلاطون .به ویژه افلاطون که به تعبیر ارسطو قائل به هستی جوهرهای نامتحرک است و واحد بالذات را خیر بالذات می داند (متافیزیک ص۴۷۷)این روایت ارسطو هیچ تردیدی به جای نمی گذارد که این شاگرد نامدار افلاطون که از قضا فیلسوف بسیار دقیق و ژرفا بینی نیز هست با آرای مغان زرتشتی آشنا بوده است. اما چگونه؟
پیش از پاسخ به این چگونگی بگذارید متذکر شویم افلاطون خود در برخی رساله های خویش به کمال می نمایاند که نه تنها با فرهنگ زرتشتی آشناست بلکه آن را می ستاید. من جمله در رساله الکیبادس (بند۱۲۲) سقراط شاهان ایران و اسپارت را تطبیق می کند و تربیت متعالی ایرانیان در پرتو تعالیم زرتشت را ستایش می کند.سقراط می گوید در ایران چون فرزند پادشاه به چهارده سالگی می رسد توسط چهار مربی برجسته تربیت می شود مربی اول که حکیمی سترگ است او را اسرار حکمت زرتشت و خداپرستی می آموزد مربی دوم به او می آموزد در حیات خویش جز به راستی سخن نگوید مربی سوم او را امیر نفس و هوس خویش بار می آورد تا هماره آزاده باشد و مربی چهارم شجاعت به او می آموزد تا ترس به دل خود راه ندهد ورنه برده خواهد شد(مجموعه آثار افلاطون ص۶۱۸) و نیز بر این نکته تکیه کنیم که به روایت هرمپیوس یونانی، چند هزار بیت از تعالیم زرتشت به یونانی ترجمه شده بود و اودکسوس کنیدی در آکادمی افلاطون شیفته زرتشت و تعالیم او بود و نیز این روایت فرفوریوس (متوفای ۳۰۵ م) در کتاب زندگی فیثاغورث که این حکیمِ یونانی بسیار موثر بر افلاطون،( با تاکید بر این رای کاپلستون در تاریخ فلسفه که افلاطون در مواردی یک فیثاغوری تمام عیار است)بخشی از آموخته های خود را مدیون ایرانیها و به ویژه زاراتاس حکیم بلند مرتبه زرتشتی در بابل بود. جایی که فیثاغورث نزد این حکیم مستقیما حکمت ایرانی را فراگرفت. به روایت فرفوریوس فیثاغورث سه چیز را از زاراتاس زرتشتی آموخت : اول چطور خود را از آلودگی های زندگی گذشته خود پاک نماید. دوم چطور یک حکیم می تواند مطهر گردد و سوم شنودن مطالبی از زاراتاس در باب طبیعت که می توانست بر اساس آن قوانین ماورا الطبیعی موجود در کیهان را بررسی کند. فیثاغورث از زاراتاس آموخت تطهیر روح، مهمترین ابزار برخورداری از الهام الهی است. بر این معنا بیفزاییم تاکیدات یامبیلخوس (متوفی ۳۲۵ م و مولف کتاب زندگی فیثاغورث) را در باب الهام گرفتن وسیع فیثاغورث از حکمت زرتشتی. امری که پیتر گورمن در کتاب فیثاغورث به تفصیل آن را بیان و شرح کرده است. دلایل بسیار می توان در تاثیر پذیری بی چون و چرای بخشی از حکمت یونانی از حکمت ایرانی که به عنوان مثال ادلف برودبک در دو مقاله با عناوین زرتشت و سقراط و نیز مقاله زرتشت و آموزه مُثل افلاطون بررسی کرده،آورد.
ب: هنری فارمر در کتاب موسیقی در خاور زمین بیان می کند ابنسینا و ابن زیله در آثار خود از گام فیثاغوری در موسیقی سخن میگویند اما :«عملاً نشان دادهاند که نوازندگان و دستاندرکاران موسیقی هر دو نظام گامی فیثاغورثی و زلزلی را به کار میبردهاند اما آنها نظام گامی فیثاغورث را نظام ایران باستان نامیده و به این ترتیب آن را ایرانی الاصل میدانند»(ص۳۷۵) و این ابن زیله همان کسی است که شیخالرئیس او را «شیخ الفاضل» خوانده است و به روایت ابوعبید جوزجانی که روایت می کند هر یک از شاگردان ابنسینا یکی از تقریرات آثار شیخ را نزد او قرائت می کردند قاری اشارات نزد شیخ، همین ابن زیله بوده است. هنری فارمر در کتاب خود ابنزیله را یکی از متشخصترین شاگردان ابنسینا دانسته و دو ویژگی برای او بر شمرده است: اول این که ابنزیله تمامی توجه خود را وقف جنبههای اخلاقی موسیقی یا همان جنبههایی که استادش ابنسینا برای مقامات دوازدهگانه ذکر کرده بود، نمود (ابنسینا برای هر مدت زمان معین از شب و روز مقام ویژهای از مقامهای موسیقی را تجویز کرده بود مثلاً برای ظهر مقام عشاق، برای بین دو نماز، حجاز، برای غروب آفتاب، اصفهان و …) و دوم این که در برخی موارد اطلاعات و توضیحاتی بیش از ابنسینا آورده است . و نیز این همان ابنزیله است که برای اعداد در حوزه موسیقی از یگاه، دوگاه و سهگاه به جای کلمات واحد، ثانی و ثالث استفاده کرد و در ابتکار و نوآوری از سرآمدان موسیقی ایرانی شد.
ج: اما نسبت میان فلسفه و موسیقی و مهمتر نسبت میان ابن سینا و ایران باستان که در بخش اول این نوشتار کوتاه بدان اشاره شد چیست؟
اولا موسیقی به عنوان یکی از علوم واسط یا فلسفه وسطی یکی از اجزای فلسفه محسوب می شد ابن سینا در بخش ریاضیات شفا موسیقی را چنین تعریف کرد :«فالموسیقی علم ریاضی یبحث فیه عن احوال النغم من حیث تأتلف و تتنافر» (شفاء ص ۱۵۲) و ثانیا در ارتباط با آگاهی و وقوف ابن سینا به موسیقی ایران باستان نیز این اشارت در شفا کفایت می کند . شیخ در مقاله پنجمِ فصل دومِ جوامع علم موسیقی به بیان اقسام ایقاع پرداخته و قسمی از آن را الموصل مینامد ( و میگوید این قسم را هزج مینامند) و آن توالی نقراتی است در زمانهای مساوی. و قسم دوم المفصل که نقَرات آن، منفصل از هم است و این انفصال به زمانی است که آن را فاصله مینامند. سپس ابنسینا میگوید: جمیع الحان قدیمه (که او آنها را الخسروانیه و الفارسیه مینامد) بر بنیان ایقاع موصول قرار دارند و این به دلیل استوا و اعتدالی است که در نفس ایجاد میکنند: «ثم جمیع الالحان القدیمه –الخسروانی هوالفارسیه–مبنیه علی الایقاع الموصل،
لمافی ذلک من الاستواءوتعدیل حال النفس»(جوامع علم موسیقی،ص۹۷).همچنین در مقاله ششم فصل دوم که به آلات موسیقی اختصاص دارد باز با جمله «شد علیه دستان الوسطی القدیم الفارسی» اشاره به موسیقی ایرانی دارد.و نیزدر مقاله اول فصل دوم، از قانون قدیم فیثاغوری سخن میگوید و نظر برخی افراد بر بطلان آن را به نقد میکشد. گرچه البته همچون فارابی این رای فیثاغوریان را که موسیقی بانگ افلاک است
برنمی تابد اما باز در جای دیگر نشان می دهد با موسیقی ایرانی کاملا آشنا بوده همچون نکته ای که در مقاله پنجم فصل اول ذکر می کند. شیخ در این مقاله یکی از نقرات را تهزیز میخواند و ذکر میکند در فرهنگ موسیقایی ایرانیان این نقره مرغولا خوانده میشودلازم به ذکر است مرحوم دکتر برکشلی نیز در مقاله ارزشمند خود در هزاره ابن سینا اظهار می دارد گام فیثاغوری که بر پایه عدد ۳ استوار است از قدیم در ایران وجود داشته . همچنین مرحوم برکشلی بیان می کند فارابی در شرح تنبور خراسان که آن را یک ساز باستانی توصیف می کند وجود چنین گامی را در پرده بندی آن تایید می کند)
بنابراین بدون تردید در نظام معرفتی ابنسینا، آشنایی با موسیقی ایران باستان کاملاً قابل اثبات و روشن است به ویژه که شاگرد نامدارش ابن زیله عمدی در برگرداندن عناوین موسیقایی از عربی به فارسی و فرهنگ ایران باستان داشته است.
حال اگر اثبات نسبت میان ابن سینا و فرهنگ ایران باستان، به دلیل فقدان مدارک و منابع معتبر و در دسترس، سخت باشد (که البته به برخی از این مدارک اشاره شد) اما در عین حال بهرهگیری ابنسینا از گام فیثاغوری روشن و مشخص باشد و بدانیم که فیثاغورث در حکمت و موسیقی تحت تاثیر فرهنگ ایرانی است چرا با استفاده از واسطهها (منجمله منابع معرفتی فیثاغورث در تاثیر پذیری او از فرهنگ ایرانی)به نسبت فرهنگ باستانی ایران با ابنسینا نرسیم؟ اگر اثبات شود که بخش مهمی از تعالیم فیثاغورث ملهم و مقتبس از حکمت ایرانی است که طی اقامت خود در بابل نزد زاراتاس حکیم زرتشتی آموخته، چرا فیثاغورث و فیثاغوریان را واسط میان رأی و ایده ایرانیان با ابنسینا ندانیم؟ تأثیر فرهنگ شرقی و به ویژه ایرانی بر فیثاغورث و سپس از طریق او به افلاطون و تا حدودی ارسطو و بعد بازتاب آن در فلسفه اسلامی نظامی از داد و ستد فرهنگی ایجاد نموده که با پیگیری در متن آن برخی معانی قطعا قابل کشف است. سلسله مقالات و آثاری که استفان پانوسی در کتاب تأثیر حکمت ایرانی بر جهان بینی افلاطون بدانها اشاره کرده و مهمتر رأی و نظر نخستین نگارندگان زندگی فیثاغورث یعنی یا میلیخوس و فرفوریوس که تأثیرپذیری فیثاغورث از حکمت ایرانی را امری مسلم انگاشته اند شاهد مثالی روشن بر ایجاد نسبت میان اندیشه های امثال ابن سینا و حکمت ایران باستان است. اگر اثر سترگ ابن سینا (الانصاف) در آتش سوزی بیرحمانه مسعود غزنوی سوخت و دست ما از حکمت مشرقیه او که چیزی ورای حکمت یونانی بود کوتاه گردید نسبتها را از طریق دیگری کشف کنیم من جمله آن چه در این نوشته به اختصار گفته آمد.
منبع: روزنامه اطلاعات