اما نگاه کافکا به ادبیات چگونه است؟ از کافکا نقل شده «اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا باید آن را بخوانیم؟» اگر بپذیریم دورنمات در این زمینه با کافکا هم نظر است. طبیعتا نمیتوان از کسی که چنین رویکرد رسالت محوری بر ادبیات قائل است، نسبت به ژانرنویسی (برای مثال ادبیات پلیسی) خوشبین باشد. زیرا نویسندگان و دوستداران ژانر، اصل را بر زیبایی هنر و لذتبردن از آن قرار میدهند و مضمون را بهدلیل استعداد سفارشی و تبلیغاتی شدن، در رده پایینتری از لایه اصلی ردهبندی میکنند.
فرد دیگری که دورنمات از او تاثیر پذیرفت، فیلسوف اگزیستانسیالیسم، سورن کییر کهگور بود. طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعناست مگر اینکه فرد به آن معنا ببخشد. بهقول سارتر ما محکومیم به آزادی، یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم. این مقدمه کوتاه را گفتم تا به این مسأله اشاره کنم که جای پای هر دو دیدگاه فوق را در رمان «قول» میبینیم. دورنمات رمان «قول» را باعنوان فرعی «فاتحهای بر رمان پلیسی» در سال ۱۹۵۸ نوشت. ضمنا قول آخرین رمان پلیسی دورنمات است. بیایید قبل از هر چیز خلاصه رمان را مرور کنیم.
خلاصه رمان: راوی، نویسنده رمانهای پلیسی است. او بعد از یک سخنرانی در همین زمینه، با رئیس پلیس بازنشسته ناحیه دیدار میکند. این فرد انتقاداتی اساسی به آثار پلیسی دارد و خواندنشان را اتلاف وقت میداند. آنها با یکدیگر هم مسیر میشوند و در طی مسیر درون یک پمپبنزین، رئیس پلیس بازنشسته، داستان آن پمپبنزین و صاحبش را برای نویسنده تعریف میکند. این فرد که ماتئی نام دارد، سابقا از کارمندان رئیس پلیس و یکی از بهترین کارگاهان و جُرم شناسان سوئیس بوده است. کارآگاه ماتئی در پنجاه سالگی و در آخرین روز خدمتش در اداره پلیس سوئیس(پیش از سفر به اردن) با خبر میشود که جسد سلاخی شده دختر بچهای را در اطراف روستایی در حوالی زوریخ پیدا کردهاند. کاراگاه زُبده به والدین مقتول «قول» میدهد که قاتل را پیدا کند. عنوان کتاب نیز برگرفته از همین قول است. افراد محلی، به دست فروش دورهگردی مظنوناند که خود، خبر کشته شدن دختر را اطلاع داده است. فروشنده دورهگرد گرچه به قتل اعتراف میکند اما بعد از آن دست به خودکشی میزند. ماتئی که نسبت به فرایند اعترافگیری در تردید است تحقیقات مستقل خودش را آغاز میکند. او پمپ بنزینی در آن ناحیه میخرد و در آنجا با زنی خدمتکار آشنا میشود که دختر بچهای هم سن و سال دختر مقتول دارد. کارآگاه زُبده پلیس تصمیم میگیرد از دختر بهعنوان طعمه استفاده کند. روش کارآگاه نتیجه میدهد و دختر بچه با فرد مشکوکی ارتباط برقرار میکند. ماتئی برای این فرد تله میگذارد و در روز اجرای نقشهاش، پلیس و مردم را خبر میکند. اما برخلاف تمام پیشبینیها، قاتل در محل تله حضور پیدا نمیکند و بدینترتیب برنامه ماتئی کاملا نقش بر آب میشود و تمام حسن شهرتش زیر سوال میرود و کارآگاه پس از آن عقلش پارهسنگ برمیدارد.
با اینحال، ماجرای این پرونده با شکست کارگاه ماتئی به پایان نمیرسد. در ادامه رئیس پلیس بازنشسته برای راوی تعریف میکند که سالها بعد پیرزنی در بیمارستان دست به اعترافاتی زده است. این پیرزن بعد از ازدواج با شوهرش متوجه رفتارهای غیرطبیعی وی میشود تا اینکه روزی مشاهده میکند شوهرش با لباس خونین برگشته است. شوهر ادعا میکند که به او الهام شده کودکان را به قتل برساند. این ماجرا بارها تکرار میشود اما در بار آخر، زمانی که وی میخواهد به شکار دختربچه دیگری برود با ماشینی تصادف میکند و میمیرد. در واقع به دلیل همین تصادف است که پا در تله ماتئی نمیگذارد.
در رمان «قول»، بهسادگی میتوانیم آرا و افکار نویسنده را در مورد ژانر کاراگاهی ببینیم. گرچه دورنمات از ژانرنویسی دل خوشی نداشت اما از استقبال هنردوستان و کتابخوانها نسبت به ادبیات پلیسی چندان بیاطلاع هم نبود. گفته شده او به دلایل مالی به پلیسینویسی روی آورد. با این حال غیرقابل انکار است که دورنمات بهعنوان یک منتقد و حتی مخالف ادبیات ژانر، سراغ ژانرنویسی رفت.
از یک جنبه، رمان قول در مورد مسئولیتپذیری است. مسئولیتی که فرد در ارتباط با جهان دارد. اینجاست که ردپای اگزیستانسیالیسم دیده میشود. کارآگاه ماتئی، این مسئولیت را برای خود تعریف کرده و بعد از آن، انجام هرکاری برای وفای بهعهدش توجیه خواهد شد. عنوان فرعی «فاتحهای بر رمان پلیسی» ایدئولوژی حاکم بر این کتاب را به سرعت افشا میکند. اما اگر این سیگنال به اندازه کافی برایتان روشن نشد، نیاز نیست پا را فراتر از فصل اول بگذارید. دورنمات در فصل اول کتاب، بهطرز بیمحابایی نظریات خود را در ارتباط با جهان و ادبیات پلیسی از زبان «رئیس پلیس بازنشسته» ابراز میدارد. در واقع باقی رمان، چیزی نیست به جز تلاش برای اثبات نظریه این رئیس پلیس بازنشسته (بخوانید دورنمات) به رماننویس (بخوانید اهالی ژانر) یا به گفتار دیگر تحقق عنوان فرعی کتاب برای مخاطبانش.
در ابتدای کتاب، رئیس پلیس بازنشسته اینگونه خطاب به نویسنده میگوید:
«...در تمام این داستانهای جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته میشود. منظورم این نیست که جنایتکارهای شما مجازات میشوند و به مکافات میرسند... شماها برای داستانهای خودتان ساختاری منطقی انتخاب میکنید؛ داستان مثل بازی شطرنج جلو میرود. این تبهکار، این هم قربانی، این یکی شریک جرم... کافی است که کاراگاه قاعده بازی را بلد باشد.... اما عوامل برهم زننده که بازی ما را خراب میکنند، آن قدر زیادند که خیلی وقتها فقط شانس حرفهای و تصادف محض، جریان را به نفع ما تمام میکنند. یا به ضرر ما. اما در رمانهای شما تصادف نقشی ندارد. هرچیزی هم که رنگ و بوی تصادف داشته باشد، فوراً به پای سرنوشت گذاشته میشود؛ سالهای سال است که شما نویسندهها حقیقت را لقمهای کردهاید انداختهاید جلوی قواعد نمایشی. وقتش رسیده که این قواعد را به درک بفرستید...»
حرف اصلی دورنمات در همین پارگراف فوق عریان است و عنوان فرعی کتاب «فاتحهای بر رمان پلیسی» را میتوان در این دیالوگ رئیس پلیس بازنشسته (که به بیانیه شبیه است) بهوضوح دید. ما امروزه میدانیم رمان «قول» نتوانست فاتحه رمان پلیسی/جنایی را بخواند (و بعد از دورنمات، پلیسینویسان بسیاری ظهور کردند که آثارشان با استقبال منتقدان و هواداران قرار گرفت) اما دستکم، چیزی که از عنوان فرعی کتاب میتوان بیرون کشید، دیدگاه نویسنده اثر در مورد ادبیات پلیسی است.
فردریش دورنمات از طریق خاطرات این رئیس پلیس بازنشسته در ابتدا قصد دارد نشان دهد که برای کاراگاه ماتئی قصه ما، مثل تمام آثار پلیسی دیگر، تصادف هیچ جایی ندارد و انتظار او این است که استنتاج محض همه چیز را حل کند. سپس دورنمات در پرده آخر میخواهد نشان دهد کاراگاه ماتئو و تمام ژانرنویسان و تمام طرفداران اینگونه ادبی باید بدانند جهانی که میسازند(یا برایشان ساختهاند) تنها به یک تصادف متکی است و با یک تصادف همهچیز زیر و رو میشود. بهعبارت سادهتر، دورنمات میخواهد بگوید بهخاطر یک سانحه رانندگی، هرچه ماتئو رشته کرد پنبه شد و اینجاست که باید فاتحه رمان پلیسی را خواند. خنده هیستریک پیرزن در انتهای رمان، در واقع تمسخر عقلانیت ادبیات پلیسی توسط خودِ دورنمات است.
ولی بیایید از میدان دید دورنمات خارج شویم و جور دیگری به عقیده او نگاه کنیم. فرض کنید در یک رمان عشقی، عاشق و معشوق به یکدیگر نرسند. آیا چون در طی حوادث این رمان، آنها به همدیگر نرسیدهاند، باید فاتحه رمان عاشقانه را خواند؟ فرض کنید در فصل نهایی این رمان عشقی، برای یکی از طرفین حادثهای پیش بیاید. چون در فصل آخر این اتفاق (هرچه که هست) پیش آمده باید تمام فضای عاطفانهای که نویسنده در فصول پیشین طراحی کرده را نادیده گرفت؟
مگر رمان کاراگاهی صرفا به معنی پیروزی خیر بر شر است؟ دورنمات از المانهای ادبیات جنایی/کاراگاهی استفاده کرده و اتفاقا بهخوبی هم استفاده کرده است. در واقع ژانر پلیسی از همان چیزهایی تشکیل شده که دورنمات تلاش کرده با کنار هم قراردادن آنها نتیجه بگیرد باید فاتحهاش را خواند. برخی از عناصر مهم داستانهای جنایی/ کاراگاهی که در این داستان رعایت شدهاند، عبارتند از:
• گمراه کردن خواننده
• حضور یک کاراگاه با تجربه و شناختهشده
• اشتباه نیروی پلیس محلی
• بازجوییهای هدفمند کاراگاهی
• مظنونین نادرست
• بازسازی جنایت
• یک پیچ و تاب نهایی در داستان
وقتی تمام اینها در اثر وجود دارند، چرا باید نبودن پایان خوش را فاتحهای برای داستان پلیسی قلمداد کرد؟ مگر جایی نوشته شده که در انتهای داستان پلیسی حتما باید نتیجه ختم به خیر گردد؟ یا آیا هدف از این آثار صرفا مانور برقراری امنیت یا نمایش عدالت است؟ داستان کاراگاهی/ پلیسی زیرمجموعهای از ادبیات جنایی(Crime Fiction) هستند. ما در این شاخه از ادبیات حتی آثاری مثل «معمای آقای ریپلی» از پاتریشیاهای اسمیت را شاهد هستیم که در آن راوی خود دست به جنایتزده و خواننده تا پایان داستان دوست ندارد او توسط پلیس دستگیر شود. یعنی نه تنها عدالتی برقرار نشده، بلکه خواننده با بیعدالتی کاملا کنار آمده و پایان خوش برای خواننده، همان گریختن راوی قاتل است.
بنابراین انگاشتن چنین فرضیاتی و انتصاب این فرضیات به یک ژانر ادبی از اول دقیق نیست. وقوع یک تصادف، نه جز اصول ژانر پلیسی است و نه ژانر پلیسی را رد میکند. نمونههای زیادی را میتوان پیدا کرد همین عنصر «تصادف» به کمک ژانر هم آمده است. در بسیاری از آثار آگاتا کریستی، پوارو خیلی تصادفا با معماها روبهرو میشود. اگر برحسب همین تصادف دورنمات، داستان قول چند دهه جلوتر اتفاق میافتاد شانس کاراگاه ماتئی بهدلیل امکان تست DNA، افزایش پیدا میکرد!
از طرف دیگر دورنمات آنقدر میخواهد تصادف را بهعنوان پررنگترین موضوع نادیده گرفته شده در ادبیات پلیسی نشان دهد که فراموش میکند خود نیز کم از آن بهره نبرده است. در همین کتاب قول، از همان اول، بر اثر یک اشتباه ساده از جانب کاراگاه ماتئی، پرونده در مسیر خاصی قرار میگیرد. در کنار این اشتباه، بارش باران و مرخصی یک گروهبان، انصراف معلم از خبر دادن، غیبت کشیش دهکده و ... نیز اتفاق میافتند و دست به دست هم میدهند تا داستان به طریقی در آید که دورنمات میخواهد ژانر پلیسی را برای ما جلوه دهد.
ماتئی که در جایی از داستان چنان اخلاقمدار نشان میدهد که به خاطر یک قول، موقعیت آینده و زندگیاش را بر باد میدهد، در پایان برای اینکه پیرنگ موردنظر دورنمات در نکوهش ژانر پلیسی جور درآید، برخلاف اصول خود، دختربچهای که به وی حسی پدرانه دارد را طعمه میکند تا با بازی با جان وی به قاتل دست یابد.
رمان قول را از منظر روایت، چیزی بین فیلمنامه و رمان میتوان قلمداد کرد. راویِ بینام، داستان را برطبق شنیدههایش از رئیس پلیس بازنشسته نقل میکند. با وجود اینکه خود بازرس در بسیاری از صحنهها حضور نداشته (و منطقا انتظار میرود او نیز آنها را برطبق گزارشاتش نقل کند) اما در بخشهایی از همین صحنهها نیز از دیالوگهای مستقیم استفاده میشود. بهعنوان مثال میتوان به فصل گفتوگوی کارآگاه ماتئی با روانشناس اشاره کرد. گرچه این اظهارنظر بازرس بازنشسته است اما نهایتا این راوی بینام (پلیسینویس) است که داستان بازرس را روایت کرده و به آن ساختار داستانی میبخشد.
دورنمات در کتاب «قول» موفق شده با بهرهمندی از شخصیتپردازی عمیق و همچنین اصل تعلیق یعنی طرح مسئلهای که برای همه انسانها دارای اهمیت است و سپس در انتظار گذاشتن خوانندگان (هر چند تعلیق کاملا با وحشت و دلهره آغشته نشده چون خواننده بعد از جنایت در جریان مسائل قرار گرفته)، خواننده را با خود به درون کتاب بکشاند و او را مدتها به فکر وا دارد. کتاب همچنین در کنار داستان، مسائل اخلاقی و فلسفی را هم در بطن خودش بیان میکند که برای علاقهمندان این حوزه بیشک قابلتوجه است. این کتاب را همچنین از منظر جنگزدگی و فضای پس از جنگ جهانی، بحث خشونت علیه کودکان، بحث روانکاوی قاتل، بحث عملکرد کاراگاه ماتئی، بحث سبکسری پلیس عادی، و همچنین میزان کیفیت فصل آخر داستان و ... میتوان موردنقد قرار داد که در این یادداشت نمیگنجد. با همه این حرفها مطالعه کتاب «قول» برای یک آخر هفته خالی از لطف نیست!
ایبنا