این روزها بحث ترجمههای مکرر خیلی داغ است. تعدادی از مترجمان گله دارند از این که وقتی به عنوان نفر اول به سراغ کتابی رفته و زودتر از دیگران آن را ترجمه کردهاند دیگر مترجمان از لحاظ اخلاقی -وگرنه ما که قانون کپیرایت نداریم- حق ندارند دوباره آن کتاب را ترجمه کنند و برخی دیگر هم این نظریه را مطرح میکنند که ترجمه بعضی از مترجمان به شکلی است که حتما باید ترجمههای دیگر و بهتر از اثر ارائه شود. از طرفی هم بحث تغییر زبان در طول سالهای بیشتر مطرح میشود، وقتی از ترجمه یک اثر مثلا ۳۰سال، گذشته قطعا زبان معیار هم در بین گویندگان آن زبان عوض شده و خواندن اثر با ترجمه قدیمی نمیتواند رضایت خواننده امروزی را جلب کند، بنابراین وقتی اثری با ترجمه جدید مجددا منتشر میشود چه دلیلی میتواند باعث آن شود که همان ترجمه قدیمی مجدد منتشر شود و هزینه چاپخانه و کاغذ و کارگر و هزارویک چیز دیگر را صرف انتشار کتابی کنیم که ترجمه بهتر آن در بازار هست؟
بهانه نوشتن این یادداشت خبر چاپ هشتم کتاب «زنگها برای که به صدا درمیآید» اثر ارنست همینگوی است که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. در ابتدا به صورت اشارهوار تفاوت دو ترجمه این کتاب را ذکر کردم و اینکه نسخه این رمان در انتشارات امیرکبیر تقریبا نصف نسخه اصلی است. این نسخه در سال ۳۶برای اولین بار و در سال ۸۹مجددا چند چاپ شده اما در آن زمان کسی واکنشی به این موضوع نشان نداد و طبیعی است چون ترجمه دیگری از این اثر در دست نبود و در ایران هرکس میخواست این اثر همینگوی را بخواند به سراغ این ترجمه میرفت، اما در سال ۹۶ مهدی غبرایی آن را به طور کامل ترجمه کرد و این اثر در زبان فارسی در نسخه کاملتری منتشر شد.
اما چرا مترجم در نسخه انتشارات امیرکبیر یعنی رحیم نامور «زنگها برای که به صدا درمیآید» ترجیح داده نیمی از این کتاب را حذف کند؟ خب اگر به متن و حال و هوای داستان توجه کنیم و در ضمن بدانیم رحیم نامور یکی از اعضای مهم حزب توده بوده است تا حدودی شاید این گره برایمان گشوده شود، نامور هرچند دو، سه ترجمه دیگر هم در حوزه ادبیات انجام داده اما بیشتر از آنکه اهل ادبیات بوده باشد از اشخاص متنفذ سیاسی و عضو حزب توده بود و البته همین امر میتواند دلیل خوبی برای ترجمه این اثر همینگوی باشد، چون داستان «زنگها برای که به صدا درمیآید» هم درباره گروههای چپ پارتیزان اسپانیاست که علیه فاشیستها میجنگند و قابل حدس است سرنوشت دلاوریهای رابرت جوردان و همراهانش و روایت اسرارآمیز و جادویی همینگوی تا چه میزان میتوانسته دلیل محکمی برای ترجمه این اثر و در دسترس چپهای وطنی قرار دادن آن باشد، اما چرا رحیم نامور تقریبا نیمی از کتاب را حذف کرده است. تعداد فصلها که در نسخه ترجمه مهدی غبرایی وجود دارد ۴۳ و تعداد فصلهای ترجمه رحیم نامور۳۷ فصل است و این یعنی این مترجم ۶فصل از این اثر را خیلی واضح و علنی و حذف کرده است.
بر اساس آنچه من از پیشکسوتان این حوزه شنیدهام دو روایت برای این امر وجود دارد. یکی اینکه با توجه به وجهه سیاسی نامور و فضای آن زمان او ترجیح داده فقط بخشهایی که مربوط به جنگهای پارتیزانها و دلاوری های آنهاست را ترجمه و در کتاب بیاورد. چون این امر در آن زمان بسیار رواج داشته و مثلا نجف دریابندری که در آن زمان عضو حزب توده بوده هنگام ترجمه کتاب قدرت اثر برتراند راسل بخشی را که مربوط به استالین بوده ترجمه نکرده و بسیاری از این دست نمونهها که در آن زمان رایج بوده است.
نکته دیگری که از میان صحبتهای مهدی غبرایی مترجم این اثر همینگوی با نام «این ناقوس مرگ کیست» شنیدم، این است که شاید نامور اصولا نسخه کامل این اثر در دسترسش نبوده و از اساس نسخه خلاصه شده این اثر را دیده و ترجمه کرده که البته نسبت به دلیل اول احتمال آن کمتر است. امکان مقابله این در اثر در فارسی بسیار مشکل است چون نامور در بسیاری جاها با حس و حال خود ترجمه را پیش برده و کمتر به متن وفادار بوده اما با مقایسهای سردستی میتوان فهمید که او نه تنها بعضی از فصلها را کامل حذف کرده بلکه در فصلهای موجود هم بخشهایی را به دلخواه ترجمه نکرده است (اگر آن فرض را بپذیریم که نسخه خلاصهنشده را داشته است). طرفه آنکه نامور حتا از ترجمه شعر زیبایی هم که همینگوی در ابتدای اثر از جان دان میآورد، صرف نظر کرده و این موضوع را به ذهن میآورد که حتا اگر بپذیریم که او نسخه خلاصه شده را داشته قطعا این شعر در ابتدای کتاب وجود داشته است.
زبان ترجمه نامور -هرچند مهدی غبرایی در ابتدای ترجمه خود اشاره میکند که مدیون اوست- علاوه بر کهنه بودن بسیار نارساست و در بسیاری موارد مشخص است که مترجم متوجه موضوع نشده و آن را بر اساس فرضیات خود ساخته است و این را هر خوانندهای که با سبک نوشتن همینگوی آشنا باشد کاملا درک میکند. و همین سبب شده این اثر که به زعم بسیاری بهترین اثر همینگوی است تا درجه یک اثر معمولی تنزل پیدا کند و اگر نباشد خوانندهای که با زبان و حالوهوای آثار همینگوی آشناست ممکن است در همان چند صفحه اول اثر را به کناری بیاندازد. حجم بالای اصطلاحات منسوخ شده در ترجمه این اثر و لحن قدیمی ترجمه از سویی و نارسا بودن آن از نقاط ضعف این ترجمه به حساب میآید. همچنین این اثر همینگوی علاوه بر انگلیسی، حجم بالایی از اصطلاحات اسپانیایی و فرانسوی دارد و در نتیجه قطعا به مترجمی نیاز است که بر آنها مسلط باشد یا مثل مهدی غبرایی که از کاوه میرعباسی در ترجمه این بخشها کمک گرفته است.
ایبنا