به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «هیچ زنی، زن به دنیا نمیآید، بلکه زن میشود»؛ این شاید شناختهشدهترین و مهمترین عبارتیست که از دل اندیشهها و آثار سیمون دوبوار همگانی شده و نقلقول میشود. دوبوار نیز مانند دیگر اگزیستانسیالیستها معتقد بود فرد با هیچ عنوانی به دنیا نمیآید بلکه آنچیزی که هست یا میشود، نتیجه انتخابهایی است که منابعی که جامعه و مناسبات اجتماعی موجود او را به طرفش هدایت کرده است.
او در شناختهشدهترین کتابش یعنی «جنس دوم» که در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد، نیز با طرح این سوال اصلی «آیا پیشفرضها درباره یک بدن بدون نقص واقعا نمود عینی در جوامع دارند یا فقط جوامع ما چنین پیشفرضهایی را بر یک جنس اعمال میکند؟» روایت میکند که چگونه نگاه زن به بدن و تنانگیاش در طول تاریخ دستخوش تغییر شده و جامعه چگونه در این مسیر نقشآفرینی همسو یا متقابل دارد. نهایتاً هم با ارائه نمونههای موردی از مراحل مختلف زندگی زنان تصویری مبهم از بدن زن به تصویر میکشد که میتواند هم آزاد و سوبژه باشد و هم دربند و اوبژه و تاکید میکند که عملا زنان در تکاپو برای زودودن آنچیزی هستند که ظاهرا معایب بدن زنانه شناخته میشود.
دوبوار در تشریح این تاثیر چنین نگاهی به بدن زنانه و اینکه چگونه باعث میشود زنان در نهایت تنها تبدیل به بدن شوند؛ در صفحه ۳۳۳ کتاب «جنس دوم» مینویسد: «دختر جوان احساس میکند که بدنش دارد از او دور میشود… در خیابان مردان او را با نگاهشان دنبال کرده و در مورد آناتومی او اظهار نظر میکنند. او دوست دارد نامرئی باشد؛ برایش ترسناک است که بدن شده و بدنش را نشان دهد.»
او معتقد است زیر ذرهبین نگاه مردسالارانه زیستن چنان تجربیاتی را در زندگی یک زن رقم میزند که او را به این باور میرساند که بدنش دردسرساز و عامل درد و شرم است و اساسا زن زده شدن یعنی تو مجبور هستی با زشتی تن خود کنار بیایی. هرچند دوبوار مکانها و موقعیتهایی را هم به تصویر میکشد که زنان در آنها احساس مثبت و راحتی نسبت به بدنشان دارند اما متذکر میشود که این موقعیتها مثل بودن در طبیعت باز هم یعنی خارج از چارچوب اجتماع و مناسبات اجتماعی بودن.
دوبوار از این بحثها اینگونه نتیجه میگیرد که داشتن فیزیولوژیک زنانه و تجربیات زیستشناختی مثل عادت ماهیانه، بارداری و یائسگی به خودی خودی دلیل رنج نیستند و مقولاتی الزاما رنجآور نیستند؛ بلکه آنچه آنها را تبدیل به تجربیاتی دردناک با تفسیرهای شخصی منفی از سوی زنان میکند زیستن در جوامع پرتبعیض مردسالار و محاصره شدن توسط ماچو است که معنای عیب به آنها میدهد و رنج زنان را باعث میشود. درواقع این مردسالاریست که زنان را مجبور میکند تا به بدنشان و فرآیندهای طبیعی زیستشناختی آن احساس ناخوشایند داشته باشند.
دوبوار در کتاب حتی چندگام نیز به پیش میرود و معتقد است اساسا خود مفهوم «زن» مفهومی مردانه است و عملاً زن بودن توسط مردان معنا و بازتعریف شده است و به همین دلیل هم است که زن همیشه یک دیگری یا به تعبیر او جنس دوم است و حتی این مرد است یک فرد تعریف میشود و زن صرف یک شی است از زاویه دید او.
درواقع در قرائت دوبوار از جنسیت که برساخته از مفاهیم کلیدی نظریات فمینسیتی دهه ۱۹۷۰ بود زنان همواره در مقابل مردان به عنوان یک دیگری تعریف و معنا شدهاند و حتی خود نیز چنین درکی را از هویت خود دارند و کنشگرا بودن مردان و کنشپذیر بودن زنان نیز ناشی از همین نگاه به این دو جنس است.
۵ آوریل ۱۹۷۱ نیز در نشریهی فرانسوی نوول ابسرواتور بیانیهای به قلم دوبوار منتشر شد که به مانیفست ۳۴۳ مشهور است و در آن ۳۴۳ زن فرانسوی به انجام سقط جنین در زندگی خود اقرار کردند و در نتیجه خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. همه اینها باعث شده بود تا او را از سال ۱۹۶۸ مادر فمینیسم شناختهاند ولی خودش در پایان کتاب «جنس دوم» خود را یک آنتی ـ فمینیست دانسته است؛ چراکه در باور او راه اصلی و درست و حتی خودبهخود مسائل زنان توسعه جامعه در مسیری سوسیالیستیست.
با این حال او در مصاحبهای با آلیس شواتزر روزنامهنگار آلمانی در سال ۱۹۷۲ فمینسیتها را زنان یا مردانی تعریف میکند که بدون توقع تغییرات حتمی در تمامی جامعه، برای حقوق زنان مبارزه میکنند و تاکید میکند: «در این مفهوم من هم در حال حاضر فمینیست هستم، چون میپذیرم که مبارزه در صحنه سیاسی سریعاً به دستیابی به هدف ختم نمیشود. بنابراین ما باید پیش از رسیدن به سوسیالیسم آرمانی خود، در راستای رسیدن به یک جایگاه مشخص و عینی برای زنان مبارزه کنیم.»
در همین چارچوب است که دوبوار در رمان «کهنسالی» یا «سالخوردگی» اوضاع و شرایط افراد کهنسال را از دو زاویه دید، درونی و برونی، تحلیل میکند. زاویه بیرونی یعنی نگاه اطرافیان به سالخوردگان و روابط و مناسبات آن و زاویه درونی نیز نگاهی است که خود فرد سالخورده به روابطش با جامعه و اجتماع و شرایط اجتماعیاش دارد. در نگاه او جامعه سرمایهداری از عمد و چون دیگر امکان استثمار و بهرهکشی از سالخوردگان به عنوان نیروی کار وجود ندارد؛ آنها و این مرحله از زندگی آدمی بر خلاف دوران کودکی، نوجوانی و جوانی او که مورد توجه انواع پژوهشها و تحقیقات قرار گرفته و میگیرد را نادیده انگاشته و حتی سالخوردگان در این مناسبات اجتماعی و اقتصادی به راحتی به حال خود واگذار شده و میشوند.
او در کتاب «سالخوردگی» در انتقاد به اینکه در مناسبات اجتماعی منطبق با سرمایهداری بنا به دلایلی که اشاره شد سالخوردگان را جمعیتی غیر فعال میدانند که باری بر دوش جمعیت فعال جامعه است میگوید:«به هر رو سالخوردگان چه بر اساس فضیلتهایشان و چه بر پایه خفتهایشان همواره از گروه بزرگ انسانها خارج میشوند. بنابراین، جهان بدون احساس تردید اخلاقی، از اعطای کمترین پشتیبانی و حمایت لازم برای ادامه یک زیست انسانی به آنان دریغ خواهد کرد.»
اما شاید رمان «زن وانهاده» را بتوان متفاوتترین اثر دوبوار از منظر نگاهش به مقوله جنسیت، مردسالاری و فمینیسم دانست. این رمان روایت زندگی زنی است که در اوج اعتماد و ناباوری متوجه خیانت شوهرش میشود و ابتدا سعی میکند با این تفسیر که این رابطه نهایتا یه هوس زودگذر است که نهایتا با گذر زمان سرد میشود خودش را بیتفاوت نشان بدهد؛ اما مرور زمان به او چیز دیگری را اثبات میکند و این زن دچار یاس و از هم پاشیدگی میشود.
کتاب از این منظر با دیگر آثار و اندیشههای دوبوار متفاوت به نظر میرسد که در ماجرای خیانت مرد داستان (موریس) این زن داستان (مونیک) است که متهم اصلی است و او با یادآوری خاطرات گذشته به شمارش اشتباهات خود میپردازد و خود را شماتت میکند. دوبوار که خود در رابطهاش با ژانپلسارتر به طور کامل الزامات و چارچوبهای عرف روابط عاطفی را کنار گذاشته بودند و از جایگاهی کاملا برابر هم به این تفاهم رسیده بودند؛ در رمان «زن وانهاده» به نوعی صورت دادن خیانت را امری عادی و معمول در زندگی همه مردان به تصور میکشد و همان اصل کلیشهای همه مردها تنوعطلب هستند را پیش کشیده است.
مهمان ( ۱۹۴۳)، خون دیگران (۱۹۴۵)، خاطرات یک دختر مطیع (۱۹۵۸) و مرگی بسیار آرام ( ۱۹۶۴) نیز از دیگر آثار سیمون دوبوار هستند.
او در شناختهشدهترین کتابش یعنی «جنس دوم» که در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد، نیز با طرح این سوال اصلی «آیا پیشفرضها درباره یک بدن بدون نقص واقعا نمود عینی در جوامع دارند یا فقط جوامع ما چنین پیشفرضهایی را بر یک جنس اعمال میکند؟» روایت میکند که چگونه نگاه زن به بدن و تنانگیاش در طول تاریخ دستخوش تغییر شده و جامعه چگونه در این مسیر نقشآفرینی همسو یا متقابل دارد. نهایتاً هم با ارائه نمونههای موردی از مراحل مختلف زندگی زنان تصویری مبهم از بدن زن به تصویر میکشد که میتواند هم آزاد و سوبژه باشد و هم دربند و اوبژه و تاکید میکند که عملا زنان در تکاپو برای زودودن آنچیزی هستند که ظاهرا معایب بدن زنانه شناخته میشود.
دوبوار در تشریح این تاثیر چنین نگاهی به بدن زنانه و اینکه چگونه باعث میشود زنان در نهایت تنها تبدیل به بدن شوند؛ در صفحه ۳۳۳ کتاب «جنس دوم» مینویسد: «دختر جوان احساس میکند که بدنش دارد از او دور میشود… در خیابان مردان او را با نگاهشان دنبال کرده و در مورد آناتومی او اظهار نظر میکنند. او دوست دارد نامرئی باشد؛ برایش ترسناک است که بدن شده و بدنش را نشان دهد.»
او معتقد است زیر ذرهبین نگاه مردسالارانه زیستن چنان تجربیاتی را در زندگی یک زن رقم میزند که او را به این باور میرساند که بدنش دردسرساز و عامل درد و شرم است و اساسا زن زده شدن یعنی تو مجبور هستی با زشتی تن خود کنار بیایی. هرچند دوبوار مکانها و موقعیتهایی را هم به تصویر میکشد که زنان در آنها احساس مثبت و راحتی نسبت به بدنشان دارند اما متذکر میشود که این موقعیتها مثل بودن در طبیعت باز هم یعنی خارج از چارچوب اجتماع و مناسبات اجتماعی بودن.
دوبوار از این بحثها اینگونه نتیجه میگیرد که داشتن فیزیولوژیک زنانه و تجربیات زیستشناختی مثل عادت ماهیانه، بارداری و یائسگی به خودی خودی دلیل رنج نیستند و مقولاتی الزاما رنجآور نیستند؛ بلکه آنچه آنها را تبدیل به تجربیاتی دردناک با تفسیرهای شخصی منفی از سوی زنان میکند زیستن در جوامع پرتبعیض مردسالار و محاصره شدن توسط ماچو است که معنای عیب به آنها میدهد و رنج زنان را باعث میشود. درواقع این مردسالاریست که زنان را مجبور میکند تا به بدنشان و فرآیندهای طبیعی زیستشناختی آن احساس ناخوشایند داشته باشند.
دوبوار در کتاب حتی چندگام نیز به پیش میرود و معتقد است اساسا خود مفهوم «زن» مفهومی مردانه است و عملاً زن بودن توسط مردان معنا و بازتعریف شده است و به همین دلیل هم است که زن همیشه یک دیگری یا به تعبیر او جنس دوم است و حتی این مرد است یک فرد تعریف میشود و زن صرف یک شی است از زاویه دید او.
درواقع در قرائت دوبوار از جنسیت که برساخته از مفاهیم کلیدی نظریات فمینسیتی دهه ۱۹۷۰ بود زنان همواره در مقابل مردان به عنوان یک دیگری تعریف و معنا شدهاند و حتی خود نیز چنین درکی را از هویت خود دارند و کنشگرا بودن مردان و کنشپذیر بودن زنان نیز ناشی از همین نگاه به این دو جنس است.
۵ آوریل ۱۹۷۱ نیز در نشریهی فرانسوی نوول ابسرواتور بیانیهای به قلم دوبوار منتشر شد که به مانیفست ۳۴۳ مشهور است و در آن ۳۴۳ زن فرانسوی به انجام سقط جنین در زندگی خود اقرار کردند و در نتیجه خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. همه اینها باعث شده بود تا او را از سال ۱۹۶۸ مادر فمینیسم شناختهاند ولی خودش در پایان کتاب «جنس دوم» خود را یک آنتی ـ فمینیست دانسته است؛ چراکه در باور او راه اصلی و درست و حتی خودبهخود مسائل زنان توسعه جامعه در مسیری سوسیالیستیست.
با این حال او در مصاحبهای با آلیس شواتزر روزنامهنگار آلمانی در سال ۱۹۷۲ فمینسیتها را زنان یا مردانی تعریف میکند که بدون توقع تغییرات حتمی در تمامی جامعه، برای حقوق زنان مبارزه میکنند و تاکید میکند: «در این مفهوم من هم در حال حاضر فمینیست هستم، چون میپذیرم که مبارزه در صحنه سیاسی سریعاً به دستیابی به هدف ختم نمیشود. بنابراین ما باید پیش از رسیدن به سوسیالیسم آرمانی خود، در راستای رسیدن به یک جایگاه مشخص و عینی برای زنان مبارزه کنیم.»
در همین چارچوب است که دوبوار در رمان «کهنسالی» یا «سالخوردگی» اوضاع و شرایط افراد کهنسال را از دو زاویه دید، درونی و برونی، تحلیل میکند. زاویه بیرونی یعنی نگاه اطرافیان به سالخوردگان و روابط و مناسبات آن و زاویه درونی نیز نگاهی است که خود فرد سالخورده به روابطش با جامعه و اجتماع و شرایط اجتماعیاش دارد. در نگاه او جامعه سرمایهداری از عمد و چون دیگر امکان استثمار و بهرهکشی از سالخوردگان به عنوان نیروی کار وجود ندارد؛ آنها و این مرحله از زندگی آدمی بر خلاف دوران کودکی، نوجوانی و جوانی او که مورد توجه انواع پژوهشها و تحقیقات قرار گرفته و میگیرد را نادیده انگاشته و حتی سالخوردگان در این مناسبات اجتماعی و اقتصادی به راحتی به حال خود واگذار شده و میشوند.
او در کتاب «سالخوردگی» در انتقاد به اینکه در مناسبات اجتماعی منطبق با سرمایهداری بنا به دلایلی که اشاره شد سالخوردگان را جمعیتی غیر فعال میدانند که باری بر دوش جمعیت فعال جامعه است میگوید:«به هر رو سالخوردگان چه بر اساس فضیلتهایشان و چه بر پایه خفتهایشان همواره از گروه بزرگ انسانها خارج میشوند. بنابراین، جهان بدون احساس تردید اخلاقی، از اعطای کمترین پشتیبانی و حمایت لازم برای ادامه یک زیست انسانی به آنان دریغ خواهد کرد.»
اما شاید رمان «زن وانهاده» را بتوان متفاوتترین اثر دوبوار از منظر نگاهش به مقوله جنسیت، مردسالاری و فمینیسم دانست. این رمان روایت زندگی زنی است که در اوج اعتماد و ناباوری متوجه خیانت شوهرش میشود و ابتدا سعی میکند با این تفسیر که این رابطه نهایتا یه هوس زودگذر است که نهایتا با گذر زمان سرد میشود خودش را بیتفاوت نشان بدهد؛ اما مرور زمان به او چیز دیگری را اثبات میکند و این زن دچار یاس و از هم پاشیدگی میشود.
کتاب از این منظر با دیگر آثار و اندیشههای دوبوار متفاوت به نظر میرسد که در ماجرای خیانت مرد داستان (موریس) این زن داستان (مونیک) است که متهم اصلی است و او با یادآوری خاطرات گذشته به شمارش اشتباهات خود میپردازد و خود را شماتت میکند. دوبوار که خود در رابطهاش با ژانپلسارتر به طور کامل الزامات و چارچوبهای عرف روابط عاطفی را کنار گذاشته بودند و از جایگاهی کاملا برابر هم به این تفاهم رسیده بودند؛ در رمان «زن وانهاده» به نوعی صورت دادن خیانت را امری عادی و معمول در زندگی همه مردان به تصور میکشد و همان اصل کلیشهای همه مردها تنوعطلب هستند را پیش کشیده است.
مهمان ( ۱۹۴۳)، خون دیگران (۱۹۴۵)، خاطرات یک دختر مطیع (۱۹۵۸) و مرگی بسیار آرام ( ۱۹۶۴) نیز از دیگر آثار سیمون دوبوار هستند.