به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ سینما روایتی است از بشر در طول تاریخ به زبان تصویر. در این میان میتوان بحث نوشتن درباره سینماگران و آثار شاخصشان را تکنگاریهایی درباره نحوه نگرش به زندگی دانست. برخی منتقدان از نظرگاه خود به تشریح و تحلیل فیلمهای مطرح سینما میپردازند و این نوشتهها دریافت آنها از جهانبینی فیلمساز مربوطه است. صفی یزدانیان یکی از همین منتقدهاست. به تازگی ویراست دوم کتاب «ترجمه تنهایی، نوشتههایی از سینما» به قلم این منتقد و کارگردان سینما منتشر شده که از سال 1368 در ماهنامه فیلم به کار نوشتن درباره سینما پرداخته است.
نوشتههای او چندان در چارچوب مرسوم نقادی ایران قرار نمیگیرد و می شود آنها را مقاله ادبی یا اِسِی خطاب کرد. یزدانیان در این کتاب نوشتههایی درباره آندری تارکوفسکی، ویم وندرس، فرانسوآ تروفو، اریک رومر، کریشتف کیشلوفسکی، اینگمار برگمان، مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فوردکاپولا، وودی آلن، استنلی کوبریک، وونگ کاروای، برناردو برتولوچی و ریچارد لینک لیتر آورده است.
کارگردان «در دنیای تو ساعت چند است» در ابتدای مقدمه این کتاب آورده است:
«در این سالهایی که درباره سینما مینویسم فقط درباره فیلمهایی نوشتهام که دوستشان داشتهام. فیلمهایی که مرا به خود راه دادهاند و بهشان راهی پیدا کردهام. حالا بسیاری از این نوشتهها در این کتاب آمده است. نمیخواهم اغراقی کنم که از پسش برنیایم، اما فکر کنم بشود خیلی از متنهایی را که در این کتاب هست، نامهای عاشقانه دانست.»
آندری تارکوفسکی
یزدانیان در بخش مربوط به تارکوفسکی با عنوان «میشکین» آورده است:
«همیشه فکر کردهام که چرا تارکوفسکی در سراسر زندگی در پی ساختن فیلمی بر اساس «ابله» بود؟ روایت او از رمان داستایوفسکی به کدامیک از آثارش شباهت داشت؟ اما فیلمهای او را یک بار دیگر که مرور کنیم، درمییابیم که پژواک صدای شاهزاده میشکین را در تمامیشان میتوان بازجست. حتا میتوان به صراحت گفت که «مرد بیمار» یک قهرمان نمونهای تارکوفسکی است. انسان تنهایی که در غایت نومید امید را از کف نمینهد. کسی که هیچ به «دیگران» شبیه نیست. دنیای خودش را دارد اما مدام به جهان هرروزهی ما نگاه میکند و در این اندیشه است که چگونه میتوان به گونهای دیگر زیست...»
ویم وندرس یکی از سینماگرانی است که یزدانیان به طور مفصل در این کتاب به او پرداخته است. او درباره این سینماگر مینویسد:
«ویم وندرس را از «حرکت غلط» شناختم. خوشبختانه با یکی از بهترین آثارش. فیلم بعدی او «در مسیر زمان» است و پیش از آن «آلیس در شهرها» را ساخته بود. این سه فیلم ویژگیهای اصلی همان ژانری را دارند که به سینمای جادهای وندرس مشهور شد. حرکت در مکان و به جایی نرسیدن، اصل شدن سفر بدون آن که مقصدی در کار باشد، پرسهزدنهای نومیدانه، بی شوق،پرملال... تجربه حرکت غلط تنها فیلم رنگی در میان سه فیلمی که نامشان آمد، برایم از همان نخستین تماشا مثل یک کشف بود. نه کشفی مدرسهای، مثلا این که سینما چگونه میتواند داستان نگوید، یا نماها تا کجا میتوانند طولانی باشند، یا گفتوگو را تا کجا میتوان تجریدی نوشت و مجموعهای از تکگوییهای پی درپی را با ظواهر گفتوگو به راه انداخت...»
ویم وندرس و جیمز فرانکو در پشت صحنه «همه چیز درست میشود»
یزدانیان همچنین در بخش مربوط به «اریک رومر» در یادداشتی به نام «اعجاز ساده رومر» مینویسد:
«تاریخ رومر، جدا از تعلق نام او در کتابهای مرجع به عنوان یکی از همراهمان موج غریب فرانسوی به عنوان یکی از «تاریخها»ی سینما یکی از سرگذشتهای غریب و جادویی سینما هم هست. طرحهای داستانی او از همان فیلمهای آغازین کوتاه و بلندش،در غایت سادگیاند...این پیرمردی که از موج نو آمده است، بی آنکه در بند آن باشد که خود را نظریهپرداز روشهای بیان سینمایی بداند، سراسر سینمای خود را تبدیل به نظریهای درباره سینما کرد. او به سرگذشت سینما چیزی افزود که یگانه و تکرارناشدنی است. او باز مثل اوز نه با دوربینش حرکات اعجابآور کرد، نه گفتوگوهای تکاندهنده نوشت، و نه بازی خاصی از هنرپیشههایش خواست و گرفت. دوربین در میان برگهایش میوزد و بعد دوباره به آدمها برمیگردد. با همین رفت و برگشت کوتاه چیزی را انگار از جهان جادوها، از جهان اسرار میکند، و راست به ما، و به دنیای محصور آدمهای قصهاش هدیه میدهد. و این چیزهای ساده است که معجزه سینمای اریک رومر را میسازد.»
اریک رومر
بهترین توضیح برای معرفی این کتاب همانی است که صفی یزدانیان در بخشی از مقدمه آن مینویسد: «... هربار که درباره فیلمی نوشتهام، برایم مثل این بوده که با شعف پیش دوستی اعتراف میکنی که به کسی دل بستهای. متنهای این کتاب هم گاهی مخاطبی از پیش معلوم داشتهاند؛ یعنی اصلا نوشته شدهاند تا کسی بخواند یا به این امید نوشته شده تا کسی خاص بخواندشان، از فرط شعف...شاید برای همین در این سالها وقتی کسی را دیدهام که از چیزی که نوشتهام حرف میزند، اول لحظهای جا خوردهام که این متن خصوصی از کجا به دستش رسیده و بعد تازه به یاد تکثیرشدن نامههایم افتادهام. من در برابر اثر هنر تنهام، اثر هنری تنهاییام را ترجمه میکند، اثر هنری خودش تنهاست.»
مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو در پشت صحنه «رفقای خوب»
یزدانیان در مواجهه با سینمایی که دوست دارد از ذکر خصوصیات اخلاقی و فردی سینماگران محبوبش نیز غافل نمیشود. او در بخشی به نام «گناه علیه گناه» که به مارتین اسکورسیزی اختصاص دارد به ذکر این خصوصیات و تاثیر آن بر فیلمسازی اسکورسیزی میپردازد و مینویسد:
«... از برخی دوستانم که حرفهای های شناخت اسکورسیزی هستند گاهی میپرسم این همه اجرای سبعیت و کشتار و فحاشی از کجاست،... اما هجوم و وفور این خصلت در کار او مثلا در فیلمی مانند «گرگ والاستریت» برایم خود تبدیل به سدی میشود که دریافت دنیای فیلم را ناممکن میکند. لازم به توضیح نیست که برآمدن این سد هیچ بر اساس داوریها یا پیشداوریهای اخلاقی نیست. توضیح واضحاتش این که هر اثر هنری بیرونخواست ما میتواند هر زبان هر بیان و هر شکل و شمایلی داشته یا نداشته باشد، چون اساسا بیرونخواست یا سفارش یا مرزهای عاطفی ما تشکیل میشود... سینمای اسکورسیزی با هر پلات یا تم یا فرم با هرگونه تقطیع نماها، با هر شکل از کاربرد موسیقی،خودش گونهای مکالمه با سینماست، دانستن کدهای این مکالمه شاید فقط یکی از درهایی باشد که بتوان به سوی درکش بازگشود.»
فرانسیس فوردکوپولا و مارلون براندو در پشتصحنه «پدرخوانده»
صفی یزدانیان در این نوشتهها تنها به جهانبینی سینماگران و نمود آن در مضمون فیلمها نمیپردازد و گاه بهسان نقدهای کلاسیک سینمایی وارد ساخت فیلم نیز میشود. رویکرد او در تحلیل موسیقی فیلمها نیز خواندنی است، بهخصوص آنجا که درباره موسیقی «پدرخوانده» مینویسد:
«شاید یک وجه مشترک در میان فیلمهای عمر من فهرسیتی که میتواند مدام جابهجا و بازتر و بستهتر شود، این است که بیشترشان با مویسیقی شان به یاد میآیند... موسیقی «پدرخوانده« آنقدر در این بیش از 45 سال به صورتهای گوناگون ( در خود فیلم، در ترانههای سبک، در زنگ تلفن،در آسانسور، در بوق ماشین، در رستوران و در هرجا) شنیده شده که کندنش و بردنش به جای خودش و حفظش فقط در همان جا ناممکن است. دلیلی هم ندارد، موسیقی موفق فیلم مثل آن بازیگر درون فیلم در «رز ارغوانی قاهره» با پای خودش از پرده بیرون میآید و زندگی دیگری میکند»
کتاب «ترجمه تنهایی» از این جهت قابل تامل است که خواننده را با سیر تکاملی فیلمسازان مطرح دنیا آشنا میسازد و تصویر کاملی از استحاله فکری و ذهنی فیلمساز از روزهای آغازین فعالیت در سینما تا روزهای درخشش و همچنین دلیل این شهرت و بلوغ پیش چشم خواننده به نمایش میگذارد.
وودی آلن
یزدانیان در بخش مربوط به وودی آلن مینویسد: «نفس حضور یا غیاب خود وودی آلن در این فیلمها در گذز زمان تبدیل به نشانهای شده است که میتوان هنچون یکی از کلیدهای بسیارشان به دست گرفت. او در این سالها پابهپای حضور سینمایی خود جوانی کرده، پا به سن گذاشته و پیر شده است؛ و اگر به این مجموعه آثار همانند کلی منسجم نگاه کنیم حتا میتوان فرض کرد که او از زمانی که هنوز نطفهای نیز نبود تا کودکیاش تا مدرسهاش و نخستین فعالیت حرفهای اش تا عاشقشدنش و... شاید مهمتر از هر چیز جستوجویش برای رهایی از هراس مرگ ما را با خود سهیم کرده است، تنها نمانده است، و این گونهای خوشبختی است.
چه خوشبختاید شما، آقای آلن.»
کتاب «ترجمه تنهایی» نوشته صفی یزدانیان در 290 صفحه و تیراژ 500 نسخه به قیمت 34000 تومان درگروه مطالعات سینمایی نشر چشمه منتشر شده است.
نوشتههای او چندان در چارچوب مرسوم نقادی ایران قرار نمیگیرد و می شود آنها را مقاله ادبی یا اِسِی خطاب کرد. یزدانیان در این کتاب نوشتههایی درباره آندری تارکوفسکی، ویم وندرس، فرانسوآ تروفو، اریک رومر، کریشتف کیشلوفسکی، اینگمار برگمان، مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فوردکاپولا، وودی آلن، استنلی کوبریک، وونگ کاروای، برناردو برتولوچی و ریچارد لینک لیتر آورده است.
کارگردان «در دنیای تو ساعت چند است» در ابتدای مقدمه این کتاب آورده است:
«در این سالهایی که درباره سینما مینویسم فقط درباره فیلمهایی نوشتهام که دوستشان داشتهام. فیلمهایی که مرا به خود راه دادهاند و بهشان راهی پیدا کردهام. حالا بسیاری از این نوشتهها در این کتاب آمده است. نمیخواهم اغراقی کنم که از پسش برنیایم، اما فکر کنم بشود خیلی از متنهایی را که در این کتاب هست، نامهای عاشقانه دانست.»
آندری تارکوفسکی
یزدانیان در بخش مربوط به تارکوفسکی با عنوان «میشکین» آورده است:
«همیشه فکر کردهام که چرا تارکوفسکی در سراسر زندگی در پی ساختن فیلمی بر اساس «ابله» بود؟ روایت او از رمان داستایوفسکی به کدامیک از آثارش شباهت داشت؟ اما فیلمهای او را یک بار دیگر که مرور کنیم، درمییابیم که پژواک صدای شاهزاده میشکین را در تمامیشان میتوان بازجست. حتا میتوان به صراحت گفت که «مرد بیمار» یک قهرمان نمونهای تارکوفسکی است. انسان تنهایی که در غایت نومید امید را از کف نمینهد. کسی که هیچ به «دیگران» شبیه نیست. دنیای خودش را دارد اما مدام به جهان هرروزهی ما نگاه میکند و در این اندیشه است که چگونه میتوان به گونهای دیگر زیست...»
ویم وندرس یکی از سینماگرانی است که یزدانیان به طور مفصل در این کتاب به او پرداخته است. او درباره این سینماگر مینویسد:
«ویم وندرس را از «حرکت غلط» شناختم. خوشبختانه با یکی از بهترین آثارش. فیلم بعدی او «در مسیر زمان» است و پیش از آن «آلیس در شهرها» را ساخته بود. این سه فیلم ویژگیهای اصلی همان ژانری را دارند که به سینمای جادهای وندرس مشهور شد. حرکت در مکان و به جایی نرسیدن، اصل شدن سفر بدون آن که مقصدی در کار باشد، پرسهزدنهای نومیدانه، بی شوق،پرملال... تجربه حرکت غلط تنها فیلم رنگی در میان سه فیلمی که نامشان آمد، برایم از همان نخستین تماشا مثل یک کشف بود. نه کشفی مدرسهای، مثلا این که سینما چگونه میتواند داستان نگوید، یا نماها تا کجا میتوانند طولانی باشند، یا گفتوگو را تا کجا میتوان تجریدی نوشت و مجموعهای از تکگوییهای پی درپی را با ظواهر گفتوگو به راه انداخت...»
ویم وندرس و جیمز فرانکو در پشت صحنه «همه چیز درست میشود»
یزدانیان همچنین در بخش مربوط به «اریک رومر» در یادداشتی به نام «اعجاز ساده رومر» مینویسد:
«تاریخ رومر، جدا از تعلق نام او در کتابهای مرجع به عنوان یکی از همراهمان موج غریب فرانسوی به عنوان یکی از «تاریخها»ی سینما یکی از سرگذشتهای غریب و جادویی سینما هم هست. طرحهای داستانی او از همان فیلمهای آغازین کوتاه و بلندش،در غایت سادگیاند...این پیرمردی که از موج نو آمده است، بی آنکه در بند آن باشد که خود را نظریهپرداز روشهای بیان سینمایی بداند، سراسر سینمای خود را تبدیل به نظریهای درباره سینما کرد. او به سرگذشت سینما چیزی افزود که یگانه و تکرارناشدنی است. او باز مثل اوز نه با دوربینش حرکات اعجابآور کرد، نه گفتوگوهای تکاندهنده نوشت، و نه بازی خاصی از هنرپیشههایش خواست و گرفت. دوربین در میان برگهایش میوزد و بعد دوباره به آدمها برمیگردد. با همین رفت و برگشت کوتاه چیزی را انگار از جهان جادوها، از جهان اسرار میکند، و راست به ما، و به دنیای محصور آدمهای قصهاش هدیه میدهد. و این چیزهای ساده است که معجزه سینمای اریک رومر را میسازد.»
اریک رومر
بهترین توضیح برای معرفی این کتاب همانی است که صفی یزدانیان در بخشی از مقدمه آن مینویسد: «... هربار که درباره فیلمی نوشتهام، برایم مثل این بوده که با شعف پیش دوستی اعتراف میکنی که به کسی دل بستهای. متنهای این کتاب هم گاهی مخاطبی از پیش معلوم داشتهاند؛ یعنی اصلا نوشته شدهاند تا کسی بخواند یا به این امید نوشته شده تا کسی خاص بخواندشان، از فرط شعف...شاید برای همین در این سالها وقتی کسی را دیدهام که از چیزی که نوشتهام حرف میزند، اول لحظهای جا خوردهام که این متن خصوصی از کجا به دستش رسیده و بعد تازه به یاد تکثیرشدن نامههایم افتادهام. من در برابر اثر هنر تنهام، اثر هنری تنهاییام را ترجمه میکند، اثر هنری خودش تنهاست.»
مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو در پشت صحنه «رفقای خوب»
یزدانیان در مواجهه با سینمایی که دوست دارد از ذکر خصوصیات اخلاقی و فردی سینماگران محبوبش نیز غافل نمیشود. او در بخشی به نام «گناه علیه گناه» که به مارتین اسکورسیزی اختصاص دارد به ذکر این خصوصیات و تاثیر آن بر فیلمسازی اسکورسیزی میپردازد و مینویسد:
«... از برخی دوستانم که حرفهای های شناخت اسکورسیزی هستند گاهی میپرسم این همه اجرای سبعیت و کشتار و فحاشی از کجاست،... اما هجوم و وفور این خصلت در کار او مثلا در فیلمی مانند «گرگ والاستریت» برایم خود تبدیل به سدی میشود که دریافت دنیای فیلم را ناممکن میکند. لازم به توضیح نیست که برآمدن این سد هیچ بر اساس داوریها یا پیشداوریهای اخلاقی نیست. توضیح واضحاتش این که هر اثر هنری بیرونخواست ما میتواند هر زبان هر بیان و هر شکل و شمایلی داشته یا نداشته باشد، چون اساسا بیرونخواست یا سفارش یا مرزهای عاطفی ما تشکیل میشود... سینمای اسکورسیزی با هر پلات یا تم یا فرم با هرگونه تقطیع نماها، با هر شکل از کاربرد موسیقی،خودش گونهای مکالمه با سینماست، دانستن کدهای این مکالمه شاید فقط یکی از درهایی باشد که بتوان به سوی درکش بازگشود.»
فرانسیس فوردکوپولا و مارلون براندو در پشتصحنه «پدرخوانده»
صفی یزدانیان در این نوشتهها تنها به جهانبینی سینماگران و نمود آن در مضمون فیلمها نمیپردازد و گاه بهسان نقدهای کلاسیک سینمایی وارد ساخت فیلم نیز میشود. رویکرد او در تحلیل موسیقی فیلمها نیز خواندنی است، بهخصوص آنجا که درباره موسیقی «پدرخوانده» مینویسد:
«شاید یک وجه مشترک در میان فیلمهای عمر من فهرسیتی که میتواند مدام جابهجا و بازتر و بستهتر شود، این است که بیشترشان با مویسیقی شان به یاد میآیند... موسیقی «پدرخوانده« آنقدر در این بیش از 45 سال به صورتهای گوناگون ( در خود فیلم، در ترانههای سبک، در زنگ تلفن،در آسانسور، در بوق ماشین، در رستوران و در هرجا) شنیده شده که کندنش و بردنش به جای خودش و حفظش فقط در همان جا ناممکن است. دلیلی هم ندارد، موسیقی موفق فیلم مثل آن بازیگر درون فیلم در «رز ارغوانی قاهره» با پای خودش از پرده بیرون میآید و زندگی دیگری میکند»
کتاب «ترجمه تنهایی» از این جهت قابل تامل است که خواننده را با سیر تکاملی فیلمسازان مطرح دنیا آشنا میسازد و تصویر کاملی از استحاله فکری و ذهنی فیلمساز از روزهای آغازین فعالیت در سینما تا روزهای درخشش و همچنین دلیل این شهرت و بلوغ پیش چشم خواننده به نمایش میگذارد.
وودی آلن
یزدانیان در بخش مربوط به وودی آلن مینویسد: «نفس حضور یا غیاب خود وودی آلن در این فیلمها در گذز زمان تبدیل به نشانهای شده است که میتوان هنچون یکی از کلیدهای بسیارشان به دست گرفت. او در این سالها پابهپای حضور سینمایی خود جوانی کرده، پا به سن گذاشته و پیر شده است؛ و اگر به این مجموعه آثار همانند کلی منسجم نگاه کنیم حتا میتوان فرض کرد که او از زمانی که هنوز نطفهای نیز نبود تا کودکیاش تا مدرسهاش و نخستین فعالیت حرفهای اش تا عاشقشدنش و... شاید مهمتر از هر چیز جستوجویش برای رهایی از هراس مرگ ما را با خود سهیم کرده است، تنها نمانده است، و این گونهای خوشبختی است.
چه خوشبختاید شما، آقای آلن.»
کتاب «ترجمه تنهایی» نوشته صفی یزدانیان در 290 صفحه و تیراژ 500 نسخه به قیمت 34000 تومان درگروه مطالعات سینمایی نشر چشمه منتشر شده است.