فرهنگ امروز/ مجید اسدی:
جامعه شناسی ایران،به رغم هشت دهه سابقه،هنوز نتوانسته است خود را تاسیس کند. و پیش از آن که این عدم توفیق را متوجه کسانی کنیم، یا به کاستی و کاهلی گروهی نسبت دهیم،باید به این امر مهم توجه کنیم که، وضعیت جامعه شناسی ما نیز، متاثراز وضعیت کلی اجتماعی ما می باشد.جامعه ای که بعد از درک ناکامی های متعدد در عرصه های مختلف، از جمله شکست فاحش از همسایه شمالی در سده نوزدهم، هر چند دست به تلاش هایی زده است اما به دلایلی نتوانسته است روندی تاریخی هر چند با افت و خیز تولید کند، تا مسیری حتا هرچند نه چندان روشن اما کمتر مبهم در پیش گیرد. از این منظر ما هنوز نتوانستیم پای خود را در جغرافیای خود ستون کنیم که این عدم توفیق، باعث شده است در رویارویی با موانع و مسایل نو به نوظهور،بی سپردر میدان بمانیم، همچنین فشار شتاب ناک فرهنگ سایر ازیک سو و مقاومت ماهیت به زبان نیامده و گنگ جغرافیای ما از سوی دیگر، ما را دچار دور خود گشتن و سرگیجه کرده است. در این میان، جامعه شناسی ما نیز به عنوان شاخه ای از علوم اجتماعی، متاثر از این وضعیت کلی است بر این اساس سوای انچه در ذهن می گذرد، که جامعه شناسی ایران را نامستقر می بینم، توجه به گفته های یکی از استادان این رشته در دانشگاه های کشور،پرتو بیشتری بر مسئله و موقعیت خواهد افکند.
دکترتقی آزاد ارمکی، استاد جامعه شناسی، در بحث صعف ها و قوت های جامعه شناسی ایران می گوید :جامعه شناسی در ایران سه یا چهار فضا برای خود تولید کرده است. یکی جامعه شناسی ای که ادامه جامعه شناسی جهانی است....فضای دیگر جامعه شناسی ای است که فی الواقع معطوف به امر توسعه ای به معنای عمل نظام سیاسی است دو نوع دیگر داریم یکی جامعه شناسی ایدئولوژیک راست گرایانه و دیگری جامعه شناسی ایدئولوژیک چپ گرایانه. جامعه شناسی ایدئو لوژیک راست گرایانه را جامعه شانسی اسلامی اسم گذاشتند.....نوع دیگری از جامعه شناسی وجود دارد که من آن را در مفهوم کلی جامعه شناسی بومی می نامم.که جامعه شناسی ایرانی هم در درون آن وجود دارد. این جامعه شناسی در جاهایی شبیه جامعه شناسی اسلامی می شود و در جاهایی شبیه جامعه شناسی مارکسیستی و در جاهایی شبیه جامعه شناسی توسعه ای و در جاهایی هم شبیه جامعه شناسی علمی می شود. ...
دکتر ارمکی در پاسخ این پرسش که :ضعف های جامعه شناسی در ایران را در چه میدانید ؟می گوید:ضعف جامعه شناسی در ایران یکی این است که به خاطر فقدان یا ضعف آکادمی،گفتمان مرکزی یا مفهوم مرکزی آن گم است. و برای همین (است که )قابلیت رفتن به سمت پوپولیسم را دارد. مثلا یک تیمسار یا یک معلم یا مدیر می تواند به عنوان جامعه شناس جلوه کند. البته ایشان نویدی مبهم هم در این گفت و گو می دهند که :آ خرین اتفاقی که جامعه شناسان ایران به آن رسیده اند و به طور جدی آن را دنبال میکنند، ساماندهی جامعه شناسی ایرانی و بومی است (۱)که با همه امیدواری منظور از ساماندهی جامعه شناسی ایرانی و بومی چندان روشن نیست.
باری چنان که از گفته های دکتر ارمکی بر می آید نکاتی قابل تامل است. نخست این که انچه را که این استاد دانشگاه تحت عنوان جامعه شناسی ایدئولوژیک بر میشمارد،چه اسلامی و چه مارکسیستی، به نظر نگارنده این سطور، نمی توان جزو جامعه شناسی محسوب داشت. زیرا با عینکی در چشم و قالبی در دست اما هر دو محکوم و محصور به حکم ایدئولوژی،مسایل را میبینند. اما این نکته که جامعه شناسی ما به دلیل نبود یا ضعف آکادمی، گفتمان مرکزی یا مفهوم مرکزی آن گم است و بر همین اساس قابلیت رفتن به سمت پوپولیسم را دارد، مطلب مهمی است که باعث این نوشتار است. همچنین، این گفته که جامعه شناسی بومی ما نیز در جاهایی شبیه جامعه شناسی اسلامی و در جاهایی نیز شبیه سایرجامعه شناسی ها مانند مارکسیسم. ...است این نیزمی تواند حکایتی از حقانیت ادعایی این نوشتار باشد که جامعه شناسی ما هم هنوز مستقر نشده است. و البته این ادعا که جامعه شناسی ما قابلیت رفتن به سمت پوپولیسم را دارد از عدم استقرار آن میگوید. یعنی ما هنوز نتوانستیم مسجد شاهی با شکوه بر افرازیم تا هزران مدعی معماری، کمچه و ماله پنهان کنند و مسلم است اگرنبود غزلیات باشکوه اما در سایه روشن و پررمز و راز حافظ،هزاران قلم مدعی در جیب ها بایگانی نمی شد.به هر تقدیر، مشکل ما اساسی است و به هر کوششی باید راه برون رفتی گشوده شود در غیر این صورت، باید منتظر نیماهایی دیگر در همه میدان ها باشیم که نه تنها به شبه موعود گرایی می رسیم، بلکه به شیوه سده های پیاپی، به روندی از منطق تولید تاریخ نخواهیم رسید و با توجه به سرعت و شتاب امروز جهان اطراف و تاثیر آن بر جغرافیای بی دفاع ما، بدون شک در آینده با آشفتگی بیشتری هم رویارو خواهیم شد. بر این اساس از نظر من نه تنها جامعه شناسی ما که جامعه ایرانی در مفهوم کلی برای این که بتواند بر پای خود ادامه مسیر دهد،باید از گردنه های صعب و سخت عبور کند که علوم انسانی و اجتماعی ما باید در این مسیرقرار گیرند اما به نظر این نوشته تا مشکلات اساسی ای که در ادامه میاید رفع نشود، راهی به دهی نخواهیم برد.
۱-وارداتی بودن جامعه شناسی به مثابه نا تاریخی بودن
۲-عدم توجه به تاریخ کشور
۳-تاریخ بر زمین مانده.
در بدو امر باید این نکته مهم گفته شود که وارداتی بودن محصول نه تنها دارای قبح ذاتی نیست تا چه رسد به قبح عرفی، که در طول تاریخ از داد و ستد کنندگان ماهر بوده ایم، زیرا در بسیاری مواقع و موارد،این عمل لازم و حیاتی است. اما مشکل از آنجایی شروع می شود که این واردات تحمیل شود و یا خود آن را به گونه و شیوه ای وارد کنیم که کمتر از شرایط استیصال و تحمیل نباشد. در این صورت جغرافیای گیرنده نمی تواند محصول وارد شده را بر اساس مقتضیات خود و با دخل و تصرف در آن در حد بازسازی در خود مستقر کند که در این وضع کالای وارداتی نه تنها گرهی از کار جغرافیای دریافت کننده باز نخواهد کرد که معضلی میشود بر معضلاتی که قصد رفع و حل آن را داشتیم زیراعرضه مفهومی بی مضمون است و اگر این دو متعارض نیزباشند باعث نوعی زمان پریشی می شود و بدیهی است که برای استقرار مفهوم وارداتی جدید احتیاج به مبانی و مضامین جدید است فضایی که در جغرافیا باز شود تا بتواند مفهوم جدید بر آن مستقر شود جهت پرتو افکنی بیشتر بر موضوع می توان به دو نمونه در سده های دور،یعنی برخورد افلاتون و فارابی در دریافت از فرهنگ سایر یعنی، موضوع بحث این نوشته اشاره کرد.
عده ای را گمان بر این است که افلاطون از ایران متاثر است و برای نمونه مثل افلاتونی را به یاد می آورند. هرچند این تاثیر پذیری در حدی است که انکار آن بسیار سخت باشد اما تمایزی حتمی در فروهر و مثل هرمی افلاطون که به خیر اعلی ختم می شود مشاهده میشود. نمونه دیگر مسئله شر است که افلاتون آن را نسبی میداند و مطلق بودن آن را نمیپذیرد(۲) که ضمن شباهت بسیار به اهریمن متمایز از آن است. همچنین هنگامی که فارابی در نهایت کوشش بر آن است تا افلاتون و ارستو را آشتی دهد سوای همه دلایل نمی توان این امر را از نظر دور داشت که در لایه ای از تمدن ایرانی، زمین و آسمان برابر و قرین دیده می شدند. و این میرساند که این راهی درست و از گذشته به یادگار مانده است اما وضعیت امروز ما به این دلیل ایجاد شده است که حدود دو سده کم و بیش می گذرد که ما وقت سر خاراندن را هم از خود دریغ داشته و فقط و فقط در حال رونویسی هستیم تا چه رسد به ترجمه که آن هم دانشی میخواهد مبنی بر شناخت زبان دو جغرافیای دهنده و گیرند و البته زبان به مفهوم فلسفی کلمه. در این خصوص کافی است نگاهی کنیم به ترجمه رمانهای خارجی در آغاز، همچنین بر ماهیت رمان های تولید شده داخلی که سال ها طول کشید تا بتوانیم چند صدایی را در این نمود فرهنگی درک کنیم (۳)
می گویند یکی از تعاریف جامعه شناسی مطالعه امر اجتماعی محقق شده است همچنین میگویند جامعه شناسی به بررسی جوامع کوچک و بزرگ، کنش ها و واکنش ها و دلایلی می پردازد که جامعه ای را در موقعییتی ثابت نگه میدارد و یا تغییر می دهد....از آن جایی که شناخت دلایل ایجادی این مسایل بسیار پیچیده، خود نیز به اندازه همان مسایل پیچیده است، نمی توانند از چند علت ساده تشکیل شوند و با حربه قیاس استقرایی و یا علل اربعه ارستویی به شکار انها رفت. و از انجایی که پدیده های هر جامعه ای به دلیل ماهیت متفاوت خود با سایر جوامع تنها زبان خود را می فهمد و آن را ترجیح می دهد، ما نمی توانیم تنها با سنجه ای از دیگر جوامع در دست به میدان رفع مشکلات خود برویم و از این منظر رونویسی شیوه ای جز ناشیوگی نیست. و با توجه به تاریخ چند لایه و دور و دراز ما که نشان میدهد ما امکانات و پیچیدگی های زیادی را بر خلاف بیشتر جوامع از سر گذراندیم، بر همین مبنا است که مشکلات ما ژرف تر و به نگاهی ژرف تر نیز نیاز داریم و از این منظر هم ما به کشورهایی از جمله کشوری چون امارات هیچ همانندی ای نداریم.
۲-عدم توجه به تاریخ :
تاریخ به مفهوم فلسفی کلمه به مثابه ماهیت و مایت هر جامعه ای است که در درازنای سده ها،بر جغرافیای آن جامعه بار شده است. و بر این اعتقاد در نبود تاریخ نه جغرافیایی وجود خواهد داشت و نه انسانی اجتماعی، مگر انسان در وضع طبیعی و نه جامعه که جماعت وجود خواهد داشت. بر همین اساس جغرافیا تنها قطعه ای از زمین نیست بلکه جغرافیا قسمتی از زمین است که توسط جامعه به مساحتی متمایز تبدیل شده است. و انسان با زیستن در این جغرافیای متمایز و نفس کشیدن سده ها پیاپی در این فضای متمایز سده ها، با این جغرافیا رابطه ای بر قرار میکند که آن جغرافیای مرتبط را میهن مینامیم.از این منظر است که انسان نمی تواند جغرافیای میزبان را برای همیشه تحمل کند که اگر اصولا چنین جغرافیایی یافت شود. و باز بر این اساس است که اگر تجویزاتی را به دلیل ضرورت باید بپذیرد لازم است در فضای خود بکارد و و ریشه اش را در خاک خود به آب برساند. در صورتی که ما توجهی به این امور مهم نداشته و نداریم و یکی از دلایل اصلی وجود مشکلات ما در علوم انسانی و اجتماعی از همین بی توجهی است . در حالی که میدانیم به اقل حد از زمان روسو تا هایدگر در غرب، دانشمندان و عالمان، هر چند در لحظه حال خود ایستاده بودند اما به این نکته مهم واقف بودند که گذشته را هرگز از یاد نبرند و می دانستند کلید انبار امکانات خود را زیر کدام نمد بگذارند و اگر کلاهی بر سر دارند از این شیوه اساسی حاصل شده است. یعنی انها با خواندن تاریخ خود و به نوعی احظار آن به لحظه حال، و استقرار چند باره آن، مسیر اینده را روشن و آینده را تحت کنترل در آوردند و حتا هرگز از یونان به عنوان منبع و مبنایی جدی دست نکشیدند هرچند یونان خود مدیون غیر قابل انکار تمدنهای دیگر باشد. براین مبنا بود که آنان دارای روند هستند که هرچند با افت و خیزهایی امروز به شتاب وحشتناک رسیدند.نمونه بارز این امر در ایران نیما در حوزه شعر است.
باری به هرحال، زمانی که از تاریخ ایران میگوییم، تاریخ آغاز تا امروز ایران، با تمام فراز و فرودها، و در نظر گرفتن لایه های متنوع تمدنی، بدون تنازل، تقلیل و استثنا منظور است. که باید واشکافی شود و اعتقاد بر این است که اگر انسانی تاریخ نداشته باشد.جغرافیایی نخواهد داشت زیرا جغرافیا از انجایی موجودیت می یابد که انسان با ایجاد فضای مورد نیاز خود بر آن درنگ کند و چنانچه از تاریخ خود عدول کند دو راه بیشتر متصور نیست یا باز گشت به وضع طبیعی و رمگی است و یا باید خود و جغرافیایش را در جغرافیای دیگر تخلیه کند که آن جز استحاله نیست که خود نوعی نابودی است. و البته این عمل در مورد کشوری مانند ما، با سابقه تمدنی دراز دامن به آسانی صورت نخواهد گرفت زیرا ماهییت و هویت تاریخی گنگ و لال فعلی مانده در ما، مانع است اما از طرفی دیگر ناتوانی از ایستادن بر مواریث خود بر اثر هجوم نیاز های نو به نو خود پایه ها را سست میکند و آن را به شدت در تاثیر میگیرد.بر این مبنا در تناقضی آشکاربین نیروهای مبهم و ساکت و لال اما موثر در درون ما و نیروهای استحاله کننده بیرونی قرار خواهیم گرفت و این حکایت از معماری ما تا سبزه گره زدن و استریپ تیز رقصیدن، خود را می نمایاند. که از پریشان حالی مواقع گنگ،می گوید. و در این وضع، مسلم است که در نهایت یدک کش خواهیم شد. بر همین اساس است که اگر دیروز کسانی می گفتند دیروز نه پریروز و فردا نه پس فردا و دیگرانی بدون قبول هر دوی سنت و تجدد ما را به ناکجا آباد حواله می دادند، امروز به جایگاهی چندان متمایزتر نرسیده ایم که کنش و واکنش را جابجا می گیریم و از فاشیسم ایستاده بر دروازه می گوییم و قوم را با زبان جابجا میکنیم و بی التفات به تاریخ میگوییم سنت نداشتیم و اگر اندکی سنت داشتیم به درد هیچ کاری نمی خورد. و جامعه را سیاست زدایی شده می بینیم در صورتی که از سیاست زده ترین جوامع هستیم. اگر نگاهی به تاریخ خود هرچند به صورت سطحی و در سطح روایی می افکندیم میدیدیم که،بارها از سم ستوران متجاوزان، زمین این جغرافیا شش شد و آسمانش هشت و هرگز از فاشیسم نمی گفتیم و اگر بر تاریخ خود تکیه کنیم که هگل بر اساس پنجاه بند از صد و سه بند جملات هراکلیتوس دیالیکتیک و منطق آن را بنیان نهاد در صورتی که هراکلیتوس خود شاگرد استان فارسی در شهر افسوس بود(۴) باستان گرا میشویم. درصورتی که تفاخر هیچ جایی در فرهنگ و تاریخ ما ندارد و این امر مبتذل به دلیل روان خراشیده کسانی است که راهی در آینده نمی بیند پس به عقب بر میگردند. اما ما میخواهیم ارزش و انبوه منابع کارساز کارنشده را نشان دهیم این چه نسبتی به تفاخر و باستانگرایی و لشگری از بیسوادان خطاب کردن دیگران دارد. برای یاد آوری نمونه ای از ارزش های تاریخی بگویم. یشت ها مشخص نیست در چه زمانی نوشته شده اند اما به حتم متونی پیشازرتشتی اند با توجه به قدمت آن فرازی از آبان یشت را که خطاب به آب است میخوانیم :ای زیبای آشتی آور، در هفت اقلیم روان باش. !حال در نظر بگیرید که فلاسفه سیاسی قرون هفده و هجده میلادی، وضع طبیعی هابزی را برای دولت ها امری مشروع میدانستند و پرونده امروزشان نیز که تحت اراده اقتصاد غول آسا است روشن تر. اقتصادی که چون سیرسه هندی هر چه بیشتر انسان می خورد از قضا جذاب تر می شود !حال بگردیم در همین دوره هزار و چند صد ساله اسلامی خود تا ببینیم کدام یک از دانشمندان ما حربه مشروعیت کشتار آدمی به دولت ها داده اند و اگر جنگ و جنایتی بوده است کجا قابل ستایش بوده است و نه اهریمنی !
۳-تاریخ بر زمین مانده
ما نه توانستیم تاریخ خود را بخوانیم. و نه توانستیم از آن رها شویم چون نمیتوانیم خود را از ماهیت تاریخی خود معاف کنیم. ما به عنوان انسان ایرانی تمام لایه های تمدنی متنوع خوددر طول هزاره ها را با خود به همراه داریم اما نمی توانیم آن را بیان کنیم ولی با آن زندگی میکنیم. به همین دلیل تاریخ ما ساکت است و زبان ما نیز سکوت پیشه کرده است اما سکوت تاریخ ما از تهی بودگی نیست ولی گنگ بودن زبان ما از تهی دستی است. ما به هر دلیلی با زبان خود نتوانستیم در دو سده اخیر به اقل حد یعنی بعد از اراده تاسیس مجدد خود، تاریخ خود را به زبان بیاوریم پس چاره را در آسانترین راه و آن هم کنار گذاشتن تاریخ و رونویسی از فرهنگ سایر دیدیم. .زبانی که پس از غزالی تا حمله تتاران و از حمله تتاران تا حافظ، خود را پنهان کرد. و در رمز و راز عارفانه پیچید تا به حافظ ختم شد. در این مدت، در تحریم هر گونه مفهوم سازی های فلسفی و اندیشگی بود. معماری در مساجد و محراب ها گوشه عزلت گرفت وخود زبان با پذیرش مسوولیت حمل بار عرفان در نثر و شعرسال ها به زندگی رندانه ادامه دادزیرا که شعر در این مدت بار اصلی مصایب و مسایل را در عهده گرفته بود. که نوع عرفانی آن به جلال الدین بلخی رسید و نوع عاشقانه عارفانه آن به حافظ چنان که از قبل گفتم ختم شد. حافظ تمام لایه های تمدنی ما، از پیشا زردشت تا تمدن دوره اسلامی ماتا زمان خود را،که هرچند به شیوه متن و حاشیه اما تنیده در هم چون بوریایی می زیستند،به کارگاه حریر بافی برد و از این روی هم هست که نتوانستیم حافظ را بخوانیم در حالی که غزلیات حافظ بیشترطاقچه های خانه های ایرانیان را اشغال کرده بود وکرده است.زیرا از آن لذت میبریم چون از ماهیت لال ما در سایه روشنی راز آمیز میگوید و از این مناسبت آشنایی گنگ لذت میبریم. ولی انچه در باره آن تا امروز نوشته ایم هرگز در مقایسه با حد اشغال و لذت نیست. اگر در مورد کمدی الاهی دانته انقدر مینویسند که هر سال کتاب نامه اش تجدید میشود در باره حافظ، ما در حدی نوشته ایم که بفهمند ما لال بوده و هستیم. بعد از حافظ و حتا در زمان حافظ به دلیل در غلتیدن عارفان به فساد، عرفان نیز به خاک در غلتید و این آخرین حربه نیز از کف رفت. و زبان بدون پشتوانه اقتصاد نظری، سده ها با ما به سر برده است.
بنا براین و بنابر همه آنچه گفته شد،ما در حالی که در زمان خود ایستاده ایم باید بتوانیم تاریخ خود را بنویسیم و بخوانیم، نخواندن تاریخ، نیافتن خود زیسته و ماهیت تولیدشده اما انباشته شده در مای در طول هزاره هاست که ذایقه زیست ما را تشکیل میدهد در غیر این صورت مانند دو سده اخیر راهی به دهی نخواهیم برد زیرا چنان که از قبل گفته شد فرض را بر این گرفتیم که جهان سایر را مانند گل دم بیل میتوان به جهان خود پرتاب کرد و حتا از زحمت تعبیه نیز خود را معاف داشتیم.
بنابر این ما باید سعی کنیم تا بتوانیم با هوش تحلیلی خواندن تاریخ خود را از عصر اساتیر که امروزه به دلیل پیدایی شواهد، بیشتر رنگ تاریخ به خود گرفته است(۵)تا امروز آغاز کنیم و چرایی و چگونگی آن را به پرسش بکشیم تا با حاصل این خوانش و تولید نظر، زبان را آزاد کنیم. ..در غیر این صورت در خوش بینانه ترین حالت ما به همراه جغرافیای خود به کوچی اجباری اما برای همیشه بی بازگشت، رو برو خواهیم شد.
ارجاعات:
۱-تقی آزاد ارمکی –خبرگزاری مهر -۳۱-مرداد۱۳۹۵
۲-جمیل صلیبا-از افلاطون تا ابن سینا –ترجمه فریدالدین رادمهر –نشر مرکز – چاپ اول ص۲۲
۳-مجید اسدی –مدرنیسم نیما –انتشارات پارپیرار۱۳۸۹صص۶۶-۶۱
۴-دکتر فرهنگ مهر-دیدی نو از دینی کهن –انتشارات جامی -۱۳۸۷-ص۷۱
۵-نصرالله هومند –هزاره های ایرانی و شناخت نوار فصول –چاپ نخست ۱۳۸۷-صص۱۵۵-۹۵
روزنامه شرق