به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مرحوم اصغر فردی از برجسته ترین کارشناسان ترکیه و قفقاز بود که سالها به پژوهش درباره تاریخ و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این مناطق پرداخت. مطالعات کتابخانه ای بسیار اصغر فردی در تلفیق با تجربیات میدانی او در ارتباط با جریانات مختلف فرهنگی و سیاسی این مناطق، از اصغر فردی شخصیتی به شدت قابل استفاده ساخته بود.
اصغر فردی که در حوزه موسیقی و شعر نیز جزو خبرگان بوده و از جمله بارزترین شاگردان مرحوم شهریار به شمار می رفت، ۱۵ مردادماه ۱۳۹۷ به دلیل ایست قلبی چشم از جهان فروبست.
در ادامه یادداشتی شفاهی از اصغر فردی با موضوع ریشه های سکولاریسم در ترکیه از نظر می گذرد؛
امپراطوری عثمانی تبدیل به سلطنت دینی می شود و رنگ دینی به سلطنت خود می دهد که به این اعتبار بر اسلام حاکمیت داشته باشد و این حاکمیت نوع دینی به خود بگیرد. بنابراین اعلام خلافت کرد و سلطان عثمانی خلیفه مسلمین شد، خلیفه خودخوانده. این برای مسلمین و متفکرین جهان اسلام ادعای سنگینی بود. از آن حیث حکومت ایران مقابله کرد.
هرکسی که مسلمان هست باید با این خلیفه بیعت کند در غیر این صورت خارجی خوانده می شد. در واقع ادامه جریانات بنی امیه بود. یعنی تمام جهان اسلام و حکومتهای اسلامی از جمله ایران باید بیعت می کردند و زیر بیرق امپراطوری عثمانی می رفتند. این خیلی غیرمنطقی و ناپذیرفتنی بود و جنگ های ایران و عثمانی از این جا شروع شد. آقایانی که تاریخ و جنگ ها را مطالعه کردند از این قسمت غفلت کردند که جنگ چرا شروع شد؟ دلیل این است. بعد آنها شروع به اذیت بازرگانان و حجاج ایرانی کردند. حجاج غیر بیعت کرده از مجاری ولایات سرزمین عثمانی عبور می کردند و به مکه می رفتند و عثمانی آن ها را با سنگین کردن عوارض و در ترددهای مرزی و حتی غیر مرزی اذیت می کرد. این خودش نوعی ادعای حکومت دینی بود.
در این جا نکته ای پدید می آمد. جهان غرب که تحت حاکمیت کلیسا بود. کلیسا تفکر را سد می کرد و با هرگونه تفکر غیر کلیسایی مخالف بود. مسیحیت دینی است که هیچ توجهی به قوانین اجتماعی ندارد و در این دین پیدا نمی شود. کتابهای مسیحیت یا یهودیت فاقد قوانین اجتماعی و حقوقی است. جهان مسیحیت برای رهایی از یوغ کلیسا جنبشی به نام سکولاریسم را ایجاد کرد و در عهد موسوم به رنسانس خود را از سیطره کلیسا آزاد کرد و این موجب تعالی و رشد غرب شد.
در جهان اسلام وقتی روشنفکران دیدند غرب بر اثر جدایی از کلیسا اعتلا پیدا کرد این تجربه را در خود پیاده کردند. آن ها به یک نکته اصلی و کلیدی توجه نکردند و آن تفاوت ماهوی و ذاتی بین اسلام و مسیحیت بود. جدا شدن از اسلام موجب ترقی بشریت نمی شود ولی جدا شدن از مسیحیت موجب ترقی می شود. چون مسیحیت دینی است وابسته به اسطوره و افسانه. اما روشنفکران فکر نکردند که تفاوت اسلام و مسیحیت در این است که اسلام دینی است پر از قوانین اجتماعی و حقوقی. فقه اسلام از فقه حقوق است. از اسلام دور شوید در واقع منحط می شوید. انحطاط جهان اسلام در تعقیب جهان مسیحیت از رنسانس و سکولاریسم موجب شد جهان مسیحیت ترقی پیدا کند و جهان اسلام نزول کند. این تحرکات در تمامی اندام های ترقی خواهی جهان اسلام رخ داد از جمله در ایران و عثمانی.
یکی دیگر از انگیزه ها و محرکه های سکولاریسم در جهان اسلام همین دعاوی خلافت بود که در عثمانی به وجود آمد. مردم و علما در صورت هم پیوندی با حاکمیت اسلامی باید خلافت را می پذیرفتند و زیر قیود خلافت می رفتند. یک سکولاریسم مشروع پدید آمد. نظر به تقریب جغرافیایی سرزمین های امپراطوری عثمانی با جهان مسیحیت تحولات جهان غرب به آسانی و با سرعت در اندام های امپراطوری عثمانی منتشر می شد. ایران از حیث جغرافیایی یک مرحله از مسیحیت دور بود. بنابراین به ایران نسبت به عثمانی فتنه های رخ داده دیرتر می رسید. عثمانی ها بیشتر در معرض تاثرات از جهان مسیحی بودند.
جهان اسلام به دو قطب تقسیم شد. قطب بیعت کنندگان خلافت عثمانی و قطب رهایان و آزادها از شرط تبعیت خلافت. قطب دوم طبیعتا شیعه نامیده شد. یک تشیع سیاسی پدید آمد. در دوره زوال و پیری امپراطوری عثمانی ما با اسلام گریزی در میان مسلمانان روشنفکر نزدیک به غرب در امپراطوری عثمانی مواجهیم. با این تصور که جهان مسیحیت وقتی وحشی بود که تابع یک دین بود و وقتی به صنعت ماشین دست پیدا کرد که از دین جدا شد، پس ما هم باید از دین جدا شویم و آن نکته ای که قبلا عرض کردم را مد نظر قرار ندادند.
تجربه داریم مدارسی که محمدیه می گوییم که ابن سیناها و فارابی ها و خوارزمی ها و غیره و هزاران متفکر بیرون داده ولی در جهان مسیحیت و کلیسا هیچ متفکری بیرون نداده است. شما از این دنیا جدا شوید و بروید نظام آموزشی اسلام را پیدا کنید و بعد نظام آموزشی مسیحیت غرب را پیدا کنید. دانشگاه در طول دویست سال در مقایسه با مدارس اسلامی چه داده؟
غربزدگی تمام اندام های عثمانی را فراگرفته بود
یکی از شعرای عثمانی جمهوری که به جمهوریت تقارب پیدا کرد یحیی کمال بیاتلی بود. یحیی کمال شاید آخرین سفیر عثمانی در اندلس بود و در عین حال شاعر. وقتی انقلاب الفبا را مصطفی کمال در ترکیه به راه انداخت جمله ای از یحیی کمال به زبان ها افتاد. گفته بود اولین باری که فرانسه رفتم و در هتل کارتکس را مقابلم گذاشتند تا مشخصات خود را بنویسم وقتی نام و نام خانوادگی ام را به الفبای لاتین نوشتم عجب احساس غروری به من دست داد و حس کردم مانند متفکرین اروپا هستم!
این جمودهای کودکانه و ابلهانه تمام اندام های امپراطوری عثمانی را فرا گرفته بود. مثلا آن ها دوره ای ایجاد کردند به اسم تنظیمات که البته همان دوره به ایران آمد ولی به آن وسعت و عمق تحقق نیافت. حتی در عثمانی روزنامه ای به اسم تنظیمات منتشر شد. دوره تنظیمات یعنی دوره دوره تطور از اسلامیت به تغرب و غرب گرایی. و یکی از حاصلات تئوری تنظیمات، مشروطه بود. در این دوره همه قیافه های شعرا و نویسندگان عوض شد. همه ریش ها چانه ای و عینک های پنسی و آرایش و اصلاح موی سر به شکل مد فرانسه و کت و شلوارها و ظواهر را به شیوه غربی و فرنگی آراستند. و لباس متعارف بین مسلمانان کم کم برچیده شد.
صنعت چاپ توسط ارامنه و آشوری ها به عثمانی آمد. این ها اولین بار با الفبای ارمنی حروف آوردند و عثمانی ها می خواستند کتاب چاپ کنند می گفتند باید در الفبای ارمنی کتاب ها چاپ شود. یک دوره کتاب ها حتی کتاب های ترکی با الفبای ارمنی چاپ شد. این تسامح ها زیاد شد. می توانستند مقاومت کنند و بگویند چاپ را نمی خواهیم. به این صورت شد که الفبای عربی زیرسلطه الفبای ارمنی رفت.
از این مرحله بین مسلمان ها فرق افتاد. مسلمان های اهل مقاومت و دیانت چه کردند؟ دوره ای پدید آمد که در استانبول در آن واحد هزار و چهارصد نقطه متنوع فصوص الحکم ابن عربی را تدریس می کردند. یعنی نشر اندیشه وحدت وجودی. وحدت وجود تفکر فلسفی بحث انگیزی است که مسلمان ها را دو قطبی می کند. یک عده مخالف وحدت وجودند و آن را کفر می دانند و یک عده اسلام را مطابق وحدت وجود می دانند. یک وجه نفاق دیگری بین مسلمانان پایبند به تشرع شکل گرفت. همه این زمینه ها تمایل به دین گریزی را فراهم می کرد. به جای مساجد تکایا و خانقاه و درگاه های مشایخ صوفیه رونق گرفت. ده ها طریقت صوفی در مرکز امپراطوری عثمانی پا گرفت. خلوتیه رفاهیه، خلوتیه فلان، خلوتیه بهمان و... فقط از یک مشرب خلوتی ده ها مشرب جدا می شد. طبقات صوفیه تنوع و تکثر پیدا کرد که یک وجه نفاق بود. تمرکز در درگاه به جای تمرکز در مساجد.
از این طرف حکومت خود را به عنوان استمرار رسالت و جانشین پیامبر معرفی کرد. درحالیکه تقریبا هیچ یک از سلاطین عثمانی دارای مادر مسلمان نیستند. همه آن ها از مادرهای مسیحی زاییده شده اند. اصلا بعضی فتوحاتشان به دلیل انتقال زنان به دربار بود. دلیلشان این بود که می خواهیم تعدیل نژاد کنیم و قوممان زیبا شود. مثلا مو بور و چشم رنگی و... شویم! هرکدام از سلاطین اسم مادرشان دوتا است. یکی اسم فرنگی و یکی اسم اسلامی. اغلب مادران سلاطین عثمانی از روس و لهستان و بالکان و قفقاز بودند. آیا این اختلاط نژادی کم تاثیر دارد؟ مادری که در خانواده مسیحی بزرگ شده چطور می تواند دفعتا مسلمان شود و در فرهنگ اسلامی ذوب شود؟ او همان تعالیم مسیحی خود را به پسرش که می خواهد در آینده شاه شود منتقل می کند.
گاهی هم مثل مادر سلطان سلیمان یهودی هستند. اسم هایشان هم عجیب هست، اسم خود سلطان سلیمان هم اسم معمولی نیست. شما می دانید که در یهودیت دین از مادر منتقل می شود، چون یهودیت بیشتر از اینکه دین باشد قومیت است و قومیت هم از مادر منتقل می شود.
ما می گوییم «زبان مادری» و زبان پدری نمی گوییم، چون مهم مادر است و مادر قومیت را انتقال می دهد. بنابراین یهودیت هم به اعتبار اینکه قومیت است ما به هر یهودی زاده به چشم یهودی نگاه می کنیم.
این وسعت مشرب موجب می شود که تعصبات دینی در استانبول شل شود، نه در همه امپراطوری، بلکه در مرکز و پایتخت استانبول.
خب اینها یواش یواش باعث می شود که هرجور افکاری پیدا شود و یک دفعه یک آخوندزاده می گوید که الفبای اسلام را عوض کنیم. تمام فتنه گران نشسته در کمین دشمن اسلام از اکناف عالم رصد می کنند این وضعیت را، و همین است که آخوند میرزا فتح علی آخوندزاده می آید با سلاطین عثمانی مکاتبه می کند دائر بر تغییر الفبا. میرزا فتحعلی آخوندف به نظر من بابی است که در همین حوزه ترکیه باید روی آن توقف کنیم. اگر در مورد ایران آن دوره بخواهیم بحث کنیم باید درمورد میرزا فتح علی آخوندف بابی باز کنیم. اگر بخواهیم درمورد عثمانی هم بخواهیم صحبت کنیم باید بابی باز کنیم.
میرزا فتح علی آخوندف در هر دو کانون قدرت ایران و عثمانی ذواثر بود. نقش یا هدف این آدم طوری که در ایران آقای آدمیت معرفی می کند نبود که یک مترقی خواهی بباشد که می خواسته جهان اسلام ترقی کند، این طور نیست. یک شعری دارد که می گوید:
این دین اگر ز بیخ و بن برنَکَنم
من خود نه علیابن تـقیّ حسنم
دو بیت شعری دارد که می گوید اسلام مادام که مقاومت می کند و مخالف منویات من است، این دین اگر من اگر ز بیخ و بن برنکنم خود من نه علی بن تقی حسنم، یعنی پسر پدرم نیستم اگر این دین را از بین نبرم! درد این با دین هست. همیشه اینطور بوده که شاهرگِ بقای یک ملت زبانش است و شاهرگِ بقای یک دین خطش است که اگر آن را برداری دین پایه هایش می لرزد.
ملت هایی که روی ملیتشان حساسیت دارند سالگرد تقریر و تنظیم و تدوین الفبایشان را جشن می گیرند. برای مثال ارامنه و گرجی ها هزار و چندمین سالگرد الفبایشان را هر سال جشن می گیرند. خب اینها وقتی گلاویز می شوند با الفبای ما یعنی می خواهند که تمام پایه های اسلام را از اینجا بلرزاند.
منادی این قضیه آخوندزاده است و می آید زبان ترکی را به زبان ارمنی می نویسد و می گوید تا اصلاحات را انجام دهید اینجوری نوشته شود. عجیب است که برایش امکانات هم می دهند! چرا؟ چون حساسیت دینی بین پادشاهان وجود ندارد. خب تو وقتی شراب می خوری و حساسیت دینی نداری، مادرت یهودی و مسیحی است چه دردی داری که بیای خلیفه مسلمین شوی؟! تمام تعالیمت صلیبی و مسیحی هست، لالایی که مادرها برای تان گفته اند لالایی صربی و روسی و مجاری و آلمانی است!
بنابراین اسلامیت و تشرع بین سلاطین هم آمیخته به چنین چیزی بود. تا آنکه زمینه های غرب گرایی و مظاهر مدنی غرب در آن ها شدت می گیرد مثل صنایع و لوکوموتیو و گرامافون و فتوگراف و...
دانه دانه این ها با خود فرهنگ می آورد و در جایی می نشیند که ماقبل خود را حذف کرده باشد. فرهنگ مسلمانی و چیزهایی که داشت را حذف و جایگزین آن می شود. تا ارتش عثمانی و تحرکاتی که در ایران اواخر قاجار اتفاق افتاد از جمله تاسیس ژاندارمری و بازسازی ارتش و غیره در عثمانی انجام می شود. اروپایی ها برای این ها ارتش بازسازی می کنند و نیرو درست می کنند و... طبعا پادشاه ها تحت فرماندهی افسران مسیحی تربیت می شوند. این هم یک وجه در یک ستون دیگر نفوذ غرب.
ینیچری ها تحت نفوذ صفویه قرار گرفته بودند. ینیچری که حافظ استخوان بندی سیستم عثمانی است دیگر قابل اعتماد نیست. اینها آمدند ینیچری ها را حذف کردند. کاری که شاه عباس با قزلباش ها کرد. چون ینیچری می خواهد درود بفرستد به شاه اسماعیل! ارتش عثمانی کارهایش را با شاه اسماعیل انجام می دهد! لباس هایشان لباس های صوفیه اردبیلی بود، این حوزه نفوذ شاه اسماعیل بوده در دل عثمانی.
بنابراین ارتش نوین و مدرن را درست کردند، همان کاری که در ایران با دیویزیون قزاق شد و یا ژاندارمری که سوئدی ها برای ما درست کردند. اینها هم آمدند از اروپایی ها کمک گرفتند که برای اینها ارتش درست کنند. از مولودین این ارتش نوین اَنور پاشا هست که افسر جوانی هست که با روشنفکران فرانسه رفیق هست و مکاتبه می کند و به چند زبان خارجی و مسیحی صحبت می کند، نقاشی می کشد و موسیقی، و خاطر در گرو غرب دارد و نگاه و رویکردی به غرب دارد. تمام این وکلا نظامی های درجه دار همه شان همینطور هستند و زیر نظر فرماندهان و مربیان مسیحی تربیت یافته اند. آرمان اینها این است که ما روزی امپراطوری عثمانی را همسو و هم شکل و هم مغز با دوَل غرب کنیم، این متعارف ترین و ابتدایی ترین آرزو و آمال و اهداف شان بوده که در بین اینها رادیکال هایی هم بود که می گفتند امپراطوری عثمانی را از بین ببریم و حکومت مدرن مثل حکومت های غرب درست کنیم.
نقش ترکهای جوان در سکولاریسم ترکی
دانشجویان اعزام می شوند به فرنگ تا در آن جا تحصیل کنند و برگردند بخصوص در طب و نظام حقوقی. نظام حقوق که تا آن روز فقه بود عوض می شود و قوانین مدنی غربی حاکم می شود، قوانینی که از روی فقه اسلام نبود و از قوانین فرانسه و بلژیک و... گرفته شد. کم کم تمام ارگان های امپراطوری مسیحی شد اما با روکش و اسم اسلام.
گروهی از ترک ها در فرانسه مشغول تحصیلند و تشکلی برای خودشان درست می کنند به اسم ژون تورک. ژون در فرانسه یعنی جوان، ترکان جوان. ژون تورک ها برمی گردند تا دارای منابعی بشوند با همان تفکرات و آیین نامه های تشکلات خودشان. از دل این ها حزبی به اسم اتحاد و ترقی به وجود می آید. مهم ترین رکن و نص اتحاد و ترقی زدودن آثار اسلامی از ارکان حکومت است. مهمترین هدف ژون ترک برافکندن حکومت عثمانی و تبدیل نظام حاکمیت به جمهوریت است. جمهوریت می خواهند و می خواهند سلطنت از بین برود. آن ها در بدنه حکومت عثمانی نفوذ داشتند و اغلب داماد شاه بودند. از دختران بی شمار پادشاه گرفتند و یا فرمانده ارتش بودند. به شدت تحت تاثیر فیلسوف فرانسوی ولتر هستند که به شدت ضداسلام بود.
امپراطوری عثمانی به بیمار اروپا مشتهر بود. در اوایل جنگ جهانی اول سال۱۹۱۷ میلادی زوال امپراطوری عثمانی فرا رسید تا اینکه در سال ۱۹۲۳ با غلبه مصطفی کمال پاشا متحقق شد و او اعلام جمهوریت کرد. مصطفی کمال با آنکه در چناق قلعه با انگلیسی ها گلاویز بود اما مامور انگلیسی ها بود. یک سرسپرده مطلق غرب بود و در سرش یک مغز فرنگی کار می کرد.
ستیز کمال آتاتورک با فرهنگ اسلام
در همین سال های حکومت مصطفی کمال، اسقفی یک نامه به کلیسای خودش نوشت و در آن نامه می گوید ما خیلی پیشرفت کردیم. مصطفی کمال اول الفبا را لاتین کرد که مهلک ترین ضربه به پیکر اسلام بود. و دوم تقویم را میلادی کرد و تعطیلی را از جمعه به یکشنبه برد. اسقفی می نویسد در واقع چیزی از اسلام در پیکره ترکیه باقی نمانده است و همه مظاهرش مسیحی شده است. فقط یک کار مانده که سخت نیست و آن اینکه میسیونرهایمان فعالیت کنند و نماز و روزه را از بین ببرند.
پدر و پسر نویسنده ای به اسم الکساندر دوما هستند. دومای دوم یک سفرنامه دارد که از قسطنطنیه تا آسیای مرکزی رفته و در آن می نویسد من همه این صفحات سرزمین های اسلامی را طی کردم. دو مساله آن ها را پیوند می دهد که باید آن دو را از بین ببریم. این زنجیره آن هاست. یکی این که به هم می رسند «سلام عیلکم» می گویند و دوم قرآن است. مصطفی کمال بخشنامه می دهد و می گوید سلام علیکم را حذف کنید. مثل بلایی که رضاخان بر ایران آورد و نمی گفت مسلمان می گفت فارس. و مصطفی کمال که می گفت چطور دو ترک به هم می رسند بگویند سلام علیکم؟ بگویند روز بخیر!
این تطور و تحول ها در ترکیه به سرعت رسمیت پیدا کرد. در ترکیه اوایل طلوع جمهوریت با انقلابات آتاترکی مواجهیم. مثل انقلاب فرهنگی که در چین مائو انجام داد. یکی از انقلاب ها کلاه شاپو است! شاید خیلی ابلهانه باشد که یک سلطان و رهبر و رئیس جمهور محور یک انقلاب را آنقدر کوچک کند به یک کلاه. ظاهرا خنده دار است ولی واقعیت این است که همین که ظواهر را عوض کنیم مصادیق فرهنگی عوض می شود. این آقا کلاه های مسلمانی را ممنوع کرد. صدها آدم که کلاه مسلمانی گذاشتند را برای اینکه از قرار دادن این کلاه بترسانند کلاه راه به مغز سرشان میخ زدند و آن ها را کشتند. تا دیگران کلاه کله قندی نگذارند و کلاه شاپو بگذارند. همان کاری که رضاخان در ایران کرد.
چرا دربرابر سکولاریسم خشن آتاتورک، بنیادگرایی اسلامی شکل نگرفت؟
در عثمانی قبل از اینکه نظام آتاترک روی کار بیاید با ابزارهای مختلف اسلام را از بین برده بودند و دیگر متفکر اسلامی باقی نگذاشته بودند. بین لیدرهای مسلمانان نفاق ایجاد کردند مانند درگاه ها و خانقاه ها و تدریس وحدت وجودی و تبلیغ تمایل به افکار ابن عربی. ابزارهای مختلف را به کار بردند تا بین متفکرین نفاق ایجاد کنند و وقتی نفاق باشد کسی به اسلام فکر نمی کند. طبقات صوفیه که قبلا عرض کردم و چهارصد طریقت صوفیه در اسلام متداول گشت.
جلوترین جبهه و خط مقدم مسیحیت و مرز بین اسلام و مسیحیت استانبول است. ما دورتریم و تا جریانات مسیحی به ما برسد یکی دو مملکت جلوتر از ما هست و به ما دورتر و دیرتر می رسد. ولی این ها در معرض آفات مستقیم جهان غرب بودند. مثلا نگاه ادبی و مکتب رمانتیسیسم ۱۸۳۰ میلادی وارد عثمانی شد. ۱۸۰۰ تا ۱۸۰۵ در ایتالیا و هلند و آلمان و فرانسه رشد کرد و بعد از حدود بیست و پنج سال به عثمانی رسید. در صورتی که به ایران در سال ۱۹۱۰تا ۲۰ میلادی رسید. چقدر فاصله است؟ هفتاد و یا هشتاد سال بعد از آن که رمانتیسم در اروپا از بین رفت و کلاسیسم و نوکلاسیسم آمده بود، در آن زمان ایرانی ها تازه با رمانتیسیسم آشنا شده بودند. دلیلش مسافت است. این ها در خط اول جبهه هستند و وقتی می بینیم که گرامافون در امریکا توسط ادیسون اختراع شد چهار سال بعد در عثمانی ضبط و تکثیر می شد ولی با مسافت دورتر به ایران رسید. تازه در ایران آنقدر رشد نمی کند و نمایندگی هایش می آید و خوانندگان را تفلیس می برند و آن جا ضبط می کنند. گرامافون سه دوره در ایران است. دوره ضبط اول، ضبط پاریس است. دومین دوره ضبط، لندن است و سومین دوره ضبط، تلفیس است. هنوز به ایران نیامده و مستقر نیست در صورتی که خیلی قبل تر در عثمانی هست. یعنی این ها به خاطر تقرب و مشارکت جغرافیایی تحت اشغال فرهنگی مسیحیت بودند. در ایران نام یک نویسنده فرانسوی را نشنیدید که اقامت کند. جاسوس ها آمدند کسی مثل ادوارد براون نویسنده و تاریخ نگار نیست و کارمند وزارت خارجه است اما بزرگ ترین نویسنده اروپایی پیر لوتی آمده رمانش را در استانبول نوشته است.
جایگاه اسلامبول نزد مسیحیت شبیه جایگاه قدس نزد مسلمانان است
مسحیان هنوز قبول نکردند که اسم این منطقه، «اسلامبول» یعنی شهر اسلام است. هنوز قبول ندارند. یک تعارضی است. آن ها هنوز قسطنطنیه را مرکز مسیحیت می دانند و ایاصوفیا را مرکز جهان مسیحیت می شناسند و در واقع نگاهشان مثل نگاه ما به قدس است. جهان مسیحیت هنوز قائل بر این نیست که اسلام روم شرقی بلعیده و بعد از هفتصد سال فکر می کنند موقتی هست و دوباره این ها برمی گردند. و بنابراین این ها روی استانبول متمرکز شدند. اسقف اعظم کلیسای ارتدوکس در یونان مستقر نیست بلکه در استانبول مستقر است و معتقد است این جا مرکز جهان مسیحیت است و واقعیت هم همین است. قدیمی ترین کلیسا و حواریون مسیحی همه آن جا در رومیه بودند و فتح این سرزمین را به راحتی نمی پذیرند و تمام توطئه هایشان را آن جا فعال کردند.
از این نظر است که آن مقاومت هایی که در ایران و مصر و عراق عرب در برابر غرب می بینید در ترکیه نمی بینید. برای این که روی مغز این ها کار کردند. اولا این ها را از پانصد و ششصد سال پیش متمرکز کردند که هر چه فریاد دارند سر ایران بکشند! ایران رافضی و شیعه هستند و مجوسی اند و اسلامشان تقیه است و شما باید ریشه این مشرکین را برکنید. می خواهید با مسیحیت ستیزه کنید؟ ایران متفق مسیحیت است، با ایران بستیزید! شما تاریخ عثمانی را ورق بزنید. می گویند ایران همواره از پشت خنجر زده و مجوس همیشه با مسیحیت متفق بودند علیه عثمانی و البته واقعا همینطور بوده است. ما با اتریشی ها و فرانسوی ها قرارداد بستیم که به ما کمک نظامی کنند تا علیه عثمانی عملیات داشته باشیم. چاره ای نداشتیم. ولی این ها انتظار دارند که وقتی ما وارد دروازه های وین شدیم و می جنگیم شما نباید با مسیحیت متفق شوید. چرا؟ مگر ما با شما قرارداد اخوت بسته بودیم؟ چون شما با وین در حال جنگید ما از هرگونه معامله با غرب اعراض کنیم؟
تلقیناتی که به این ها شد این است. شما چون با مسیحیت دعوا دارید باید با ایران هم دعوا کنید چون متفق مسیحیت ایران است. بنابراین آن ها هرگز خاصیت غرب ستیزی نداشتند.
شما آخوندهایشان را نگاه کنید که ظاهر آخوندی ندارند. یک سبیل که اهل تسنن که می گویند حساسند که سیبیل هایشان را با شیره ی خرما تاب می دادند. فتاوای ابوسعود را باز کنید. رساله توضیح احکام شیخ ابوسعود. یک حکم درباره مسیحی چیزی نمی بینید فقط نوشته «من قتل نفس من الروافض فجعل الله له بیتا فی الجنه»، فقط رافضی! هرکس خون رافضی بریزد در بهشت خانه ها برایش مهیا می شود. دشمن شان این طرف است.
غیرت دینی در اسلامبول خشکیده بود
نگذاشتند تعصبی در ترک های عثمانی بماند. در ترکیه در زبان ترکی یک اصطلاحی است تحت عنوان بیماری سفلیس. این ها سفلیس را بیماری فرنگی می گفتند. نکته خیلی ریزی است. بیماری سفلیس که مقاربتی است اسمش فرنگی است یعنی آن ها آورده اند. شما در ایران چنین بیماری هایی را اصلا نمی بینید برای این که زنان فواحش ایران هم هر غلطی کردند با بومی ها کردند. ما این جا حضور غربی نداشتیم که فواحش ایران را غربی ها آلوده کنند. ولی آن جا اینطور نبود. شهر ساحلی و بندری آلوده می شود. دو نوع شهر، شهر آلوده است از حیث اخلاقی. یکی شهر پادگانی و یکی شهر بندری. ملوانان می آمدند بعد از نه ماه در دریا و می رسیدند به بندر و باید همه غزایز انباشته شده شان را ارضا میکردند! استانبول هم همینطور بود. جهان مسیحیت هم در این ها غیرتی نگذاشت که باقی بماند.
غیرت دینی را از این ها به روش های مختلف گرفتند. سیاحت نامه سیاح را نگاه کنید. سیاحت نامه اولیا چلبی را نگاه کنید. آن بخش که درباره عثمانی می نویسد که خیلی غم انگیز است. «بزا» نوعی نوشیدنی لبنی است که ترک ها خیلی دوست دارند. شمار بزا فروش ها را صد و هشتاد می نویسد و شمار آبجو فروش ها را هشت هزار! دارالاسلام، قبه الاسلام! این چطور قبه الاسلامی است؟! اسلام این ها همه اینطوری بوده بعد به ما می گویند تقیه ای!
مقاومت های اسلامگرایان در برابر سکولاریسم آتاتورک
می رسیم به جریان بدیع الزمان نورسی. ترکها اعتراضات جنبش نورسی را عصیان می گویند. عصیان در ترکیه یعنی قیام و جنبش. در ایران هم همین طور است. جنبشی که اتفاق افتاد به این راحتی نبود. و سرکوب شد. قبل از آن جریانی به اسم درسیم اتفاق افتاد. این جریان را هیچ کس نمی داند حتی خود ترک ها! چون به شدت سرکوب کرد و اخیرا در این دو سه سال مطبوعات ترکیه بحث هایی می کنند اما سندی در دستشان نیست چون آتاترک این موضوع را حذف و نابود کرد. در درسیم شش هزار انقلابی تحت رهبری سیدرضا قتل عام شدند. این واقعه مربوط به پادگان در شهر درسیم است. یکی از بازماندگان درسیم برای شخص من تعریف می کرد که همانطور گله گوسفند در زمستان که خیلی سرد است در هم فرو می روند، این شش هزار نفر را کامل لخت کردند و در زمستان سرد درسیم این ها کامل در هم رفته بودند مثل گله گوسفند. طوری که مثلا اگر در حالت عادی باید هزار متر را اشغال کنند فقط سیصد متر را اشغال کرده بودند چون خیلی در هم فرو رفته بودند تا گرم شوند و از سرما می لرزیدند. آتاتورک پدر بالای بام می رود و همه را به تیربار می بندد و خودش مشروب به دست تماشا می کند. بعد از تیربار پنجاه سرباز می فرستد برای تیر خلاص زدن. می بیند یکی دو نفر تکان می خورند باز دستور تیربار آن ها را می دهد! اسم شهر را عوض می کند و می گذارد تونجلی. تونجلی یعنی دست مفرغین! دست مفرغینی که آن جا سرکوب کرد. حالا این شهر در آن نقشه تونجلی است، داستانی دارد که حتی خود ملت ترکیه نمی دانند!
مصطفی کمال نزدیک هفتصد قیام را سرکوب میکند ولی هیچ کدام از این ها در تاریخ منعکس نیست زیرا او خیلی اطلاعاتی کار می کرد. مصطفی کمال رجال اسلامی را قتل عام کرد. الان در دنیا چهارصد و پنجاه فیلم آنتی نازیسم در دنیا ساخته می شود چون یهود پشتش است اما یک فیلم راجع به اردوگاه سیبری نمی بینید. در حالی که قتل هایی که آن جا صورت گرفت در تاریخ انجام نشده است. من شوروی شناسم. فقط سیصد هزار نفر را از شهر باکو به سیبری بردند. و شما هیچ فیلمی در این باره نمی بینید و همین کار را مصطفی کمال در ترکیه کرد.
مصطفی کمال معشوقه ای داشته و تا آخر عمر زن نگرفت. با زنی به اسم لطیفه خانم معاشر بوده که اتفاقا محجبه بوده. مصطفی کمال وصیت می کند که خاندان لطیفه خانم را نابود کنید چون ممکن است از من عکس یا نوشته ای در این فامیل باشد که لطیفه داده و به دست تاریخ می افتد! خواهرزاده لطیفه خانم را می کشند و تمام خواهرزاده ها و اقوامش را! او با لطیفه خانم هیچ خصومتی نداشته که برعکس معشوقه اش بود ولی احتیاط را ببینید. هیچ ردپایی از مقتولینش نگذاشت.
شیخی پیدا کردم به اسم ابوبکر اهل شهر سامسون که در دادگاه قیام کرد و سخنرانی شورانگیزی کرد و با این سخن امیرالمومنین شروع می کند به دفاع که یا اشباه الرجال و لارجال. از او اسمی نیست. آن ها آرشیوی دارند به اسم جمهوریت و یک پروژه ای است که من به چند نفر پیشنهاد کردم که بروند دنبالش و هنوز آرشیوهای جمهوریت باز نشده. جمهوریت چیست؟ مثل دادگاه های انقلاب اسلامی ایران یا دادگاه های ویژه روحانیت. این دادگاه ها را ده سال پیش طیب اردوغان لغو کرد ولی آرشیوش هنوز محرمانه است و ممکن است آن جا اسنادی پیدا شود. البته اگر آتاترک از بین نبرده باشد. اگر از بین برده باشد باز هم چیزهایی پیدا می شود. این جنبشی است که نه ما و نه کسی دیگر نمی داند ولی این را می دانم که جنبش اسلامی قطعا خیلی فراگیرتر از این ها بوده است ولی به بیرون درز پیدا نکرد. و این را می دانم که آدم های زیادی کشته شدند که حدودی را هم می دانیم که آن ها علمای اسلامی بودند و آخوند بودند و مدرسه و حوزه تدریس می کردند. عده ای هم به بهانه های مختلف کشته شدند. مثلا نگفتند این را به خاطر عالم اسلامی بودن می کشیم. بعضی ها را بخاطر قضیه کلاه شاپو میخ به سرشان کوبیدند. بعضی ها را به خاطر الفبا کشتند که این فرد می خواهد الفبای کهن را نشر دهد. و اتهامات گوناگونی از این دست.
اختناق شدید ضداسلامگرایی در ترکیه
وقتی می رسیم به عصمت پاشا دیگر کسی نمانده بود و مصطفی کمال همه را نابود کرد و برای نسل های بعد اصلا چیزی نماند. درباره جنبش و تفکر اسلامی خاطره ای بگویم. در استانبول محله ای به نام صحاف بود. صحاف یعنی ناشر و کتاب فروش مثل بازار صحاف ها. من آن جا خیلی می رفتم و کتاب پیدا می کردم. یک روز فردی به نام «ابراهیم» خیلی اظهار لابه می کرد. چون این ها اطلاعاتشان زیر نظر است و زیاد آزاد نیستند. در دوره های قبل طیب اردوغان خیلی می ترسیدند و خیلی احتیاط می کردند. ابراهیم که ظاهر دینی و رفتار متفاوتی داشت روی چهارپایه بود و گفت بیا و چای بنوش. در دکان را بست و شروع کرد به صحبت. صحبت های متفرقه می کرد طوری که فهمیدم دردش چیز دیگری است که نمی توانست با صراحت بگوید. گفت شما اهل علمید؟ گفتم بله طلبه ام. گفت شما کتاب «منهج الصادقین» را می دانید چیست و خوانده اید؟ گفتم بله. گفت می توانید تدریس کنید؟ گفتم بله. گفت من ماهی هزار دلار به شما می دهم به ما منهج الصادقین درس بدهید! منهج الصادقین لمعه سنی هاست. گفتم چرا این حرف را می گویی؟ گفت من آخوندم و از رومم. من در زیرزمین درس خواندم!
هیچ کس فکر نمی کند ترکیه جایی مثل شوروی بوده باشد. ولی تا دوازده سیزده سال قبل مثل شوروی بود و خفقان شدیدی علیه اسلام و اسلامگرایی وجود داشت. گفت من پیش آخوندی در یک ده که اصلا معلوم نبود او آخوند بوده یا زارع درس ادبیات عرب خواندم. گفتم چه خواندی؟ دیدم متون قدیمی خوانده. گفت ولی ما به فقه نرسیدیم. آن استاد ترسید فقه را تدریس کند.
زیرزمینی کرایه کردیم در انبار کتاب و هفت هشت طلبه داریم و به آن ها درس عربی می دهم. حالا آن را تمام کردیم و می خواهیم به فقه برسیم. تو ایرانی هستی و من خرج بلیط و ... تو را می دهم و تو به ما فقه را تدریس کن! وضعیت در ترکیه این است. حالا خودتان قضاوت کنید.
مثال دوم، یک روز من به دنبال محل دفتر روزنامه حبل المتین در استانبول بودم و از افراد پرس و جو کردم. یکی دنبالم می آمد و شب بود و من ترسیده بودم. گفتم چرا دنبال من هستی؟ گفت من چچنی هستم. فهمیدم دروغ می گوید و ترک است. گفتم خب باش، برای چه دنبال من هستی؟ گفت تو دنبال دفتر روزنامه ای؟ گفتم آره. گفت من در فلان کتاب فروشی بودم و صدای تو را شنیدم که می پرسیدی. هر روز به این جا می آیم و قدم می زنم چون این جا قبلا سید جمال الدین اسد آبادی قدم گذاشته! حساسیت و عطوفت انقلابی را ببینید! گفت بیا تا نشانت دهم. این دفتر حبل المتین است. روی این پیاده روها سید جمال الدین راه رفته و من هر روز این جا راه می روم. می خواهید قبر سید جمال الدین اسدآبادی را نشانت دهم؟ گفتم استانبول است؟ گفت بله. به خاطر حساسیت های امنیتی با من قرار در ساعت خاصی نگذاشت. گفت همین جا بین ساعت هشت تا نه قدم بزن من خودم پیدایت می کنم. مرا پیدا کرد و به قبرستانی برد و دیدم بله قبر سید جمال الدین افغانی است. اما خب افغانی ها جنازه اش را بردند افغانستان و قبر خالی باقی مانده و با این همه مزار این آقا است و می آیند زیارت! گفتم تو تنهایی؟ گفت دنبال تشکیلات نباش! گفتم نه من ایرانی ام. گفت نه تو هم می توانی به اطلاعاتی ها گزارش بدهی! گفتم می خواهم بدانم تا دلم خوش باشد که مثل شما چند نفر در ترکیه هست؟ گفت زیاد ولی ما بصورت جمعی نمی آییم و مثلا دو سه نفر و تنها می آییم و سنگ سیدجمال را زیارت می کنیم.
تاکید می کنم مصطفی کمال تمام حساسیت های دینی را زدود و نابود کرد و رفت. یعنی آن آدم هایی که حاصل حساسیت های دینی بودند را کشت تا نوبت رسید به عصمت پاشا. عصمت بازماندگان بدیع الزمان نورسی را محاکمه کرد. از او چهل و چهار شاگرد مستقیم باقی مانده بود. همه این ها را محاکمه کرد و به هرکدام ده یا دوازده سال زندان داد. تمام فتوحات شاگردان نورسی مگر چه بود؟ رساله نور را تفسیر می کردند. حالا رساله نور چیست؟ رساله نور الان در ترکیه حماسه ای است. حالا این درس پیش درس های ما بقول معروف شوخی است. این ها رساله نور را شرح و تفسیر می کنند و خیلی سخت می بینند ولی نه چیز ساده ای است. آن ها شارحان رساله نور بودند و حواریون نورسی که رساله نور را از زبان او شنیدند و الان از آن ها یکی زنده است.
اسلامگرایان ترکیه به دنبال عثمانی گری رفتند
تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه به گوش مسلمان ها رسید. نسلی در ترکیه پدید آمد که به دنبال عثمانی گری بودند. آن ها نمی دانستند که مجرای صحیح تحرکات اسلامی چیست و کدام مسیر را باید پیگیری و تعقیب کنند. ناگزیر بودند به اینکه فکر کنند دوست دشمنت، دشمن توست. وقتی مصطفی کمال عثمانی را برافکند و ما دشمن مصطفی کمال بودیم پس ما دوست عثمانی باید باشیم. آن ها منویات عثمانی را تعقیب کردند و الفبا را یاد گرفتند و مشق کردند که ما نباید این الفبا را از دست بدهیم. الفبای اسلامی را شکسته بسته یادگرفتند و همچنین آداب و عادات دوره عثمانی را تعقیب کردند. مثلا شما الان به یک ترکی وارد شوید بلند نمی شود. قدیم آن ها در یک قهوه خانه می نشستند و وقتی کسی وارد می شد به احترامش بلند می شدند. مثل ما عثمانی ها بلند می شدند. از این حالات شروع کردند و معارف و فرهنگ رفتار اسلامی را یاد گرفتند و کم کم آقای اربکان از دل تصوف و متصوفه درآمد. چون تحرکات اسلامی همه تعطیل است و خانقاه ها هم تعطیل است. ولی آن غلاظ و شدادی که مصطفی کمال به اسلام وارد کرد با خانقاه ها و صوفیه آنقدر ستیز نکرد. صوفیه را از بین برد و انقلابی به پا کرد و نظام آموزشی قدیم را برچید و نظام مدرن را گذاشت. در خانقاه ها اگر گردهایی بود آن را حذف کرد ولی پیر و مرشد صوفیه را نکشت.
پس آن ها ماندند و آن هایی که دنبال دغدغه های اسلامی بودند. چاره ای نداشتند جز این که به تکیه ها و خانقاه ها بروند. از یک طرف وجود صوفیه و خانقاه برای حکام ترکیه لازم بود. چرا؟ برای جذب توریست به سماع و رقص و مولوی گری و از این کارها لازم داشتند و آن را از بین نبردند. آن هایی که دغدغه اسلامی داشتند جذب صوفیه شدند، مانند آقای طیب اردوغان و اربکان که این دو صوفی هستند و ریشه صوفی دارند و اخلاق اسلامی را از مشایخ صوفیه یاد گرفتند و همچنین رفتار و مناسک آداب اسلامی را از آن جا یاد گرفتند.
[دولتی ها] تشکیلاتی به اسم دیانت درست کردند و گفتند دیانت باید دولتی باشد و آخوند لازم داشته باشید می فرستیم. البته آخوندهایی که خودمان تربیت کردیم و درواقع آخوندهای ریش تراشیده و با مخ های خراب تربیت کردند و در دل جامعه ریختند. خب در معارف تحصیلی - با این که ممنوع بود و ممنوعیت گرانی حاکم بود - اما چیزهایی به گوششان می خورد و از این مصنوعات بعضی آخوندهایی در سازمان دیانت در می آمدند که فرق داشتند و آن ها جذب سید قطب شدند. منتها مخفی شدند و اعلام نشدند، نیم بند و بدون داشتن منابع و مطالعات دارای حساسیت هایی بار آمدند. پس یکی تربیت یافتگان تکایای صوفیه است. یک جریان هم از دل همین سیستم و سازمان دیانت که کم کم جرقه های از آن بیرون آمد.
ارتباط گیری اندک ولی موثر انقلابیون ترکیه با امام خمینی
این اتفاقات در دهه پنجاه میلادی یا سی شمسی که دوره مصدق در ایران بود. رخ میدهد از این ها شروع شد و وعاظ مشکل دار سازمان دیانت را تبعید کردند و در آن ها جرائمی دیده می شد از قبیل خواندن کتاب فی ظلال القرآن از سیدقطب. یکی از تبعیدی ها گولن است که به «بورسا» تبعید شد. دقت کنید: بورسا! حدود سال ۱۳۴۳ شمسی امام خمینی به بورسا تبعید می شود.
از این طیف تبعیدی ها مسائلی لقلقه لسان شان شد. مثلا گفتند مسیحی ها پل های ما را نابود کردند. در واقع دغدغه هایشان مدنی بود مثلا در وعظ ها می گفتند آن ها آب های ما را آلوده کردند و... بین آخوندهای مساله دار جنبش مسیحی ستیزی پدیدار شد و از این طرف امام خمینی تبعید شد و هرکسی شنید که یک آخوند انقلابی از ایران تبعید شده که با محمدرضا پهلوی به خاطر کاپیتولاسیون جنگیده و او را این جا تبعید کردند. یک عده می خواهند امام را ببینند و یک عده هم موفق به دیدن امام شدند. ولی این قضیه می پیچد و از آن نسل، یلماز نامی پیدا می شود و کم کم قضیه را متشکل می کند. دعوای امام خمینی با شاه این ها را روحیه می دهد که پس می شود یک مسلمان با حکومت درافتد. مجله ای به نام شورا درست می کنند. حکومت شورا را می بندد و افرادش را زندانی می کند. شورایی ها مجله ای به اسم توحید تاسیس می کنند. بین این ها چند منتشر کننده و گزینه تحلیلی پیدا می شودکه بایید اسمشان را بگویم. شایع ترین آن ها آقای «صلاح الدین ائش» است که وقتی امام خمینی در نوفل لوشاتو بود و می فهمد امام به ایران می رود از زندان فرار می کند و به ایران می آید و جنبش اسلامی با آمدن او به ترکیه شروع می شود. خودش می گوید من در کوه بودم از ترکیه که به ایران آمدم در قهوه خانه ای بیتوته کردیم و از آن طرف ساواکی ها رد می شدند و ما در آن قهوه خانه شب را گذراندیم. آن ها می گفتند ما از ایران فرار می کنیم و من گفتم اتفاقا من از ترکیه فرار می کنم به سمت ایران!
اقامت امام در ترکیه بود کوتاه بود، حدود یک سال. که در آن هنگام هم امام را ندیدند. کلا ارتباطی نداشتند چون امام خمینی در حصر بودند و فقط ایشان فقط می توانستند نانوایی و گردش و پارک و قدم زنی و... بروند. ارتباط زیادی برقرار نمی کردند چون امکاناتی هم نداشتند. ولی یکی دو نفر امام خمینی را دیدند و رفتند یکی دوساعت با امام صحبت کردند. امکانات مترجم نبود و مشکلات زیاد بود و این هایی که کمی عربی بلد بودند با امام صحبت کردند و آن پیام امام خمینی را به بقیه منتشر کردند که امام فرمودند باید با این ها جنگید و آتاترک هم مثل رضاخان است و باید با این ها مبارزه کرد و... در واقع امام خمینی تابو را شکستند. مگر کسی جرئت داشت پشت سر آتاترک حرفی بگوید؟ اما امام آتاترک را شکست. تا این که این ها به هواپیما ربایی دست می زنند. یک هواپیمای مسافرتی را اسلام گراها می دزدند.
مشرب و گرایش های مختلف اسلامی و مسلمانی ایجاد می شود تا انقلاب اسلامی در ایران پیروز شود. در استانبول محله ای است به نام والده سلطان. شیعه نشین است. دانشجوهای ایرانی در آن جا درس می خواندند. وقتی انقلاب می شود و دانشجویان ایرانی اعلامیه امام خمینی را پخش می کنند و... انقلابی های ترکیه دور دانشجوهای ایرانی جمع می شوند و می گویند به ما تعالیمی بدهید که داستان چطور است و آن جا با انقلاب اسلامی آشنا می شوند.
مبارزه به اوج می رسد. یک جبهه ای درست می شود توسط آقای اربکان که او حزبی درست می کند به اسم ملی سلامت. یعنی همان سلامت ملی. این حزب مبارزه می کند و خیلی نافع می افتد چون اسلام گراها به سمت آقای اربکان جذب می شوند. این خود یک فریب بود؟ به نظر من بله. رؤسای جمهور ترکیه همه نظامی بودند. آیا آن ها با شعور نظامی اجازه می دهند که در ترکیه جریانات اسلامی دوباره سربلند می کند؟! نه، ولی با خود میگویند بگذار ما این ها را شناسایی کنیم و این ها در کانونی جمع شوند. نه این که اقای اربکان عامل میت ها بودند، نه. ولی حکومت اجازه میدهد که اینها متشکل شوند تا بتواند شناسایی و سرکوب شان کند.
حکومت در ترکیه همیشه حکومت سایه ای بوده که ما در ایران نظیر آن را نداریم تا بفهمیم. درکش خیلی سخت است. ایتالیایی ها خوب می فهمند، یک حکومت مافیایی منتها در دل حکومت که این را اطلاعات امنیت ارتش اداره می کند. آن ها ناظر بودند که این تشکل ها نضج بگیرد. و تیره های مختلف فکری پیرامون آقای اربکان شکل می گیرد.