فرهنگ امروز: بهرنگ کیاییان ناشر است، یکی از سه پسر کیاییان بزرگ که بنگاه انتشاراتی بزرگ چشمه را میگردانند. وقتی صحبت از رمان و آن هم رمان جوان باشد، این ناشر پیش از دیگر ناشران فعال به چشم میآید. از محتوای آثار منتشرشده که بگذریم، نشر آنها در سالهای اخیر تلاش کرده نظام اداری ویژهای برای طی کردن روند کار داشته باشد؛ به همین دلیل بدون هیچ ارزیابی اولیهای دربارۀ کیفیت آثار به سراغ این ناشر رفتیم تا دربارۀ چیزی که به آن «بنگاه ادبی» میگوییم صحبت کنیم؛ واسطه و سازوکار خصوصیای که وظیفۀ آن صید استعداد و ارائۀ آثار خوب است.
بهرنگ کیاییان :
اوضاع نشر کتاب داستان در ایران خوب نیست، اگر به مسیر کامل این اتفاق نگاهی بیندازیم، بهراحتی آب خوردن میتوانیم در تکتک مراحلش ایرادات، مشکلات و کمکاریهایی اساسی مشاهده کنیم: کتابِ تکاندهنده بهندرت نوشته میشود، حق مؤلف آنچنان به رسمیت شناخته نمیشود، سرانۀ مطالعۀ کتاب در سرازیری است، ذرهای تلاش برای جا انداختن درست فرهنگ مطالعه صورت نمیگیرد، بازار کتاب و به خصوص ترجمه در اوج آشفتگی تاریخش به سر میبرد، سانسور و تنگنظری تمامی ندارد، کیفیت ظاهری اغلب کتابهای منتشرشده به پشیزی نمیارزد، بازار بینالمللی نشر ذرهای احترام برای ناشران ایرانی قائل نیست و کاستیهای ریز و درشت دیگر. میشود این سیاهه را تا ابد کش آورد و همینطور غصه خورد و بدون شک مهمترین کار هرکسی که دارد در این حوزه نفس میکشد، مرور هرروزۀ همۀ این آسیبهاست که یادش نرود در چه وضعی کار و زیست میکند و به اندازۀ چند نسل راهِ نرفته مانده است.
خلقالساعهترین راهحلی که به هر ذهن سالمی خطور میکند خروج از این حرفه است، چراکه با حسابی سرانگشتی خیلی راحت میشود فهمید که کمتر حوزهای تا این حد چوبِ لای چرخ دارد؛ اما تکلیف کسانی که کار دیگری بلد نیستند و یا نفسشان به نفس این هوا وصل است چه میشود؟ باید دست روی دست بگذارند و فرو رفتن تصاعدی هرروزهشان را به نظاره بنشینند؟ به گمانم جواب منفی باشد. برای آسیبشناسی اوضاع نشر کتاب داستانی در ایران -در حد توانمان- مناسب است سه کار را با هم انجام بدهیم: برآوردی داشته باشیم از اوضاع کنونیمان، تصویری بسیار اجمالی از اوضاع انتشار کتابهای داستانی در کشورهای توسعهیافته به دست بدهیم و در نهایت مطابقت بدهیم این دو را تا ببینیم کجا ایستادهایم و چه کارهایی از ما برمیآید. قبل از شروع یادآوری میکنم که عمدۀ حرفهایی که در ادامه گفته میشود، از منظر یک ناشر است و در حیطۀ فعالیتهایش.
کسی بهطور دقیق خبر ندارد از چه زمانی این اتفاق در ایران رخ داد؛ ناشرها کتابهایی منتشر میکنند با نازلترین کیفیت متنی و ظاهری و وقتی دلیلش را جویا میشوی، جواب میدهند تیراژ بهشدت افت کرده، کتاب دیگر خوب نمیفروشد و به همین خاطر «نمیصرفد» وقت و هزینه خرجش کرد. از آن طرف هم بسیاری از مخاطبان پروپاقرص کتابهای داستان ایرانی، این شکل انتشار کتاب را نمیپسندند و روزبهروز کمتر به سراغ خریدن کتابهای بیکیفیت میروند. سال ۱۳۹۵ در ایران بیشتر از ۱۱۷۰ عنوان کتاب داستان ایرانی منتشر شده است فارغ از هرگونه دستهبندی و ارزشگذاری؛ قریببهاتفاق این کتابها مسیر تولیدی کمابیش یکسانی را طی کردهاند بهجز آثار منتشرشده از سوی سه، چهار ناشر بهخصوص؛ نویسندههای همگیشان به ناشری مراجعه کردهاند، آن ناشر در بهترین حالت کتاب را خوانده و بررسی کرده، بهصورت حداقلی دستی به متنش برده (نه چیزی بیشتر از نمونهخوانی)، جلدی بیرنگولعاب برایش تدارک دیده و سپردهاش به دست چاپخانه والسلام؛ این یعنی تقلیل کار نشر به فعالیتی صرفاً مکانیکی.
بنابراین بهسرعت ضعفهای اینگونه تولید کتاب را میتوان برشمرد: نیازسنجی بازار کتاب فقط حسی و بر اساس شم ناشر صورت میگیرد، هیچگونه ویرایش تخصصی ازجمله ویرایشهای فنی، ساختاری، محتوایی، دستوری و حتی رسمالخطی روی کتابها صورت نمیپذیرد، به کیفیت ارائۀ کار بهای لازم داده نمیشود، اطلاعرسانیهای مناسب و بازاریابی درست هم که بهشدت کیمیاست، از طرفی، نویسندگان این آثار هم از هرگونه دستهبندی احراز میکنند؛ بهعنوانمثال کسی که کتابی عامهپسند نوشته کسر شأنش میداند مخاطبان او را نویسندۀ کتابهای عامهپسند بدانند و هیچرقمه به این نوع دستهبندیها تن نمیدهد و این کار منتقد و داور و کتابخوان را بسیار دشوار میکند؛ نتیجه این میشود که بیشتر کتابهای داستان فارسی دیده نمیشوند، یا اگر هم مورد توجه قرار میگیرند آنقدر ناچیز است که نه به نویسندهاش دلگرمی مالی و معنوی میبخشد و نه به ناشرش؛ بنابراین، بیشتر از ۹۵ درصد نویسندگان ایرانی پراکندهکار هستند و نویسندۀ حرفهای و تماموقت محسوب نمیشوند.
اوضاع برای نویسندگان آثار داستانی کشورهای پیشرفته به همین نسبت اما در مقیاسی بسیار بزرگتر در جریان است. در کشوری مانند آلمان، بیشتر از ۹۷ درصد نویسندگانش کاری به غیر از نویسندگی دارند؛ به این معنا که هزینههای زندگیشان را از طریقی دیگر تأمین میکنند تا در کنارش به کار نویسندگی بپردازند. در آمریکا سالانه بیش از ۵۰ هزار کتاب داستانی منتشر میشود. در انگلستان ناشرها از اوضاع و سرنوشت انتشار کارهای نویسندگان نوپا شکایت دارند. در فرانسه عادت کتابخوانی مخاطبها در این سالها تغییرات زیادی پیدا کرده است و آدمها دیگر در خانههایشان کمتر کتاب میخوانند و بیشتر سرشان گرم موبایلهایشان است. اما این کشورها برای هریک از این مشکلات راهحلهای ویژهای مییابند و مدام در حال رصد بازارهایشان و تطبیق دادن خودشان با آنها هستند. این اتفاق نمیافتد مگر با برقرار کردن سازوکاری بهکل حرفهای؛ باعث و بانی و عاملان این سازوکار هم کسانی نیستند جز بنگاههای ادبی، ناشران و ویراستاران. البته اینجا مقصود از ویراستار کسی نیست که صرفاً کارش گرفتن ایرادات دستوری و غلطهای متنی است، بلکه ویراستار به تعریف جهانی آن؛ یعنی کسی که از لحظۀ جرقه زدن ایده در ذهن نویسنده تا لحظۀ به فروش رفتن آخرین نسخه پابهپای کتاب پیش میرود.
حالا میرسیم به اینکه آنها چه میکنند که ما انجام نمیدهیم و آیا کارهایی که آنها میکنند برای جامعۀ ما هم کارکرد دارد؟
در گام نخست آنها دمودستگاهی دارند که فقدان آن در کشور ما بسیار حس میشود: کارگزار یا بنگاه ادبی. کار این بنگاهها که ویراستارانی خبره در آنها فعالند، کشف استعدادها، اتصال پدیدآورنده با ناشرها و حفظ و پیگیری حقوق پدیدآورندگان است. امروزه در ایران ارتباط نویسندهای تازهکار با ناشرها به بدترین شکل ممکن اتفاق میافتد و در هر جمع و جلسهای حکایتهای زیادی از بدعهدی و نارواییهای ناشران در قبال نویسندگان میشنویم، ازقبیل چاپ اثر با هزینۀ نویسنده و یا بدون حق تألیف چاپ کردنش. نویسنده باید صرفاً در مقام یک نویسنده بیندیشد و هموغمش نویسندگیاش باشد و ناشر هم اقتضائات نشر را در نظر بگیرد؛ از همین رو، در بسیاری مواقع حکم آب و روغن را پیدا میکنند و قرار هم نیست به زبانی مشترک برسند. عاملی که میتواند این ارتباط را قوام ببخشد همین کارگزار ادبی است که در رابطه با بیش از ۹۰ درصد ناشران ما به هیچ شکلی وجود ندارد و بدون شک آن را هزینهای اضافه قلمداد میکنند و تنها چند انتشاراتی هستند که کارشناس ارزیاب مقیم خودشان را دارند که شبیهسازیای میشود از ماجرای کارگزار ادبی. شبیهسازی، چون آن کارشناس درهرحال حافظ منافع نشر است و کارگزار ادبی حقیقی و مستقل باید مصالح دو طرف را در نظر بگیرد. بااینهمه، تفاوت آثار منتشرشدۀ همین چند ناشر هم با همین وضع با آثار سایر ناشرین کتمانناپذیر است. از طرفی، وجود چنین بنگاههایی به معرفی بهتر آثار تألیفی زبان فارسی به زبانهای دیگر و پویایی داستانیمان کمکی درخشان میکند.
پررنگترین عقبماندگی صنعت نشر کتابهای داستانی ما بهره نجستن از ویراستارانی کارکشته و سرنوشتساز است. چه بسیار روایتها خواندهایم از روابط نویسندگان غولی چون همینگوی و فیتزجرالد و تونی موریسون و غیره با ویراستارانشان که اگر نبودند اینها نیز به این قدوقامت درنمیآمدند. ظهور جدی ویراستاران فنی -و نه ادبی و محتوایی و ساختاری- در صنعت نشر ایران از اواسط دهۀ ۳۰ و در انتشارات فرانکلین اتفاق افتاد، اما امروز که به اوضاع نشرمان نگاهی میاندازیم، میبینیم چندان فراتر از آن زمان نرفتهایم و تنها دستاوردمان پذیرفته شدن این نوع ویرایش است از جانب اهلقلممان، آن هم نه همهشان، بخش اعظمشان. بهندرت میبینیم -نه اینکه نباشد- که ویراستار نشری دستی در ساختار و محتوای کار ببرد که اگر این اتفاق رخ میداد تا این حد شاهد کتابهایی نبودیم مثلاً با بدنۀ خواندنی و پایانبندی بد، یا شروعی کسلکننده و پایانی پرهیجان و یا حتی عنوانی پسزننده. بهطورقطع، در یک نگاه به داشتههایمان بسیار دشوار است یافتن کسانی که تا این حد از تبحر ادبی رسیده باشند که صلاحیت دست بردن در نوشتهای را داشته باشند؛ به این خاطر که اغلب ویراستاران موجودمان در بهترین حالت در تفاوت میان «گذاردن» و «گزاردن» باقی ماندهاند و به نظر میرسد بهتر باشد رو بیاوریم به مدرسان داستاننویسیمان؛ اینجاست که ناشران میتوانند با شناسایی و میدان دادن به متخصصان و کارشناسان بااستعداد ادبی، امکان رشد و بالیدنشان را فراهم کنند. بدون شک جامعۀ داستاننویسان امروز ایران افرادی بهغایت خوشقلم دارد که ارتباطشان با دنیای مخاطبان و اتفاقات ادبی روز دنیا چندان برقرار نیست؛ به همین خاطر ویراستاری کارکشته و مسلط به اوضاع قادر است کاری کند کارستان.
از سوی دیگر، داستاننویسی معاصر ما مملو است از نویسندگانی که با اولین یا دومین کارشان تا حد زیادی درخشیدند و نوید به عرصه رسیدن داستاننویسی آیندهدار دادند، منتها با گذشت زمان و اتفاقات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و یا فردی، انگیزههای نخستین خود را از دست دادند و رفتهرفته تبدیل شدند به نویسندگانی فراموششده یا با آثاری نازل. یکی دیگر از نقشهای غیرقابل جایگزین ویراستاران همین ارتباط مستمر با نویسندگان و روشن نگه داشتن شعلۀ امید به آینده است؛ بهجرئت میتوانم بگویم چنین جایگاهی فقط در ساختار دو ناشر ایرانی -آن هم نیمبند- تعریف شده است.
با ایجاد زمینه برای ظهور چنین افرادی است که ناشر و نویسنده قادرند برای گامبهگام اتفاقاتی که برای یک کتاب قرار است بیفتد برنامه داشته باشند. در حال حاضر انتشار کتابی داستانی در ایران سعی و خطایی پرخطر است برای ناشران، به همین خاطر هم هست که یا سمتش نمیروند و یا وقت زیادی صرفش نمیکنند و بسیار محدود منتشرش میکنند. اما وجود ویراستاری که در نقش نخ تسبیح آن کتاب عمل میکند و احاطهای جامع و کامل از تولد تا به عرصه رسیدنش دارد، دیگر نمیگذارد آیندۀ کتابی پوشیده در غبار بماند. ویراستار میتواند با برنامهریزیهای دقیق و دستهبندیهای واقعگرایانه، میزان نفوذ هرچه بیشتر کتابی را در بین مخاطبان تضمین کند. تا ابد نمیشود همۀ کتابها برای همۀ مخاطبان کتاب منتشر شود، بلکه هر کتابی جامعۀ هدف مخصوص خودش را دارد و اگر در بین همانها راه پیدا کند بدون شک با خیال راحتتری مسیرش را مییابد؛ بهعنوانمثال، شاید ویراستاری تشخیص بدهد کتاب خوبی نوشته شده است، اما با توجه به نوع داستان و جایگاه نویسنده بهتر است بهصورت کاغذی منتشر نشود و فقط به شکل الکترونیکی دربیاید؛ یا مثلاً بهتر است ناشر برای توزیع کتابی توان خودش را بیشتر صرف استان یا شهری خاص و یا جامعهای ویژه بکند؛ همین برنامهریزیها میتوانند شکل رونماییها، جلسات نقد و بررسی و دورهمیهای یک کتاب را بهکل تغییر دهد. اغلب این جلسات در حال حاضر بدون تفکیک مخاطب و در نظر نگرفتن شرایط خاص مکانی مورد نیاز آن کتاب برگزار میشود، به همین خاطر روزبهروز از میزان استقبالکنندگانش کاسته میشود.
اما وقتی نویسندهای مانند مصطفی مستور برای رونمایی از کتابش به مشهد سفر میکند، جمع زیادی حضور پیدا میکنند و همین موجبات پویایی را فراهم میکند. جمیع این دوراندیشیها و سرمایهگذاریهای مادی و فرهنگی است که باعث شده بهعنوانمثال با توجه به هر اتفاقی که افتاده و تغییر و تحولی که رخ داده، میزان کتابخوانی کشور فرانسه از ۲۰۱۵ به ۲۰۱۶ به میزان ۳ درصد رشد داشته باشد.
همۀ اینها گفته شد که مشخص شود وجود ویراستاری مسلط بر داستان و بازار مخاطبان داستان، ضامن موفقیت بیشتر است و اوضاع کورکورانه نوشتن و انتشار کتابهای داستانی را دگرگون میکند؛ بهبیاندیگر، بازار نشر کتابهای داستانی ایران از نبود برنامهریزی و خِرد در عذاب است. در همۀ سالها بودهاند تکوتوک کتابهایی که موفق شدهاند مسیرشان را بیابند و به موفقیت برسند، علتش چه بوده؟ ناشرها و نویسندگان متأسفانه از اتفاقات تکرارشونده بهقدر کفایت تجربه نمیاندوزند و ما مدام در حال اختراع دوباره و دوبارۀ چرخیم. همین برنامهریزی برای تکتک کتابها و رفتار مخصوص در قبال هرکدامشان است که میتواند آیندۀ داستاننویسی ما را روشنتر کند. وظیفۀ یک ناشر خوب در این زمانه این است که هرچه زودتر بتواند به این چرخۀ مؤثر دست پیدا کند. بدون شک سختترین قسمتش، حتی سختتر از فائق آمدن بر مشکلات دودوتا چهارتاییاش، جا انداختن فرهنگ حرفهای شدن است.
از بزرگترین انگیزههای نویسندگان برای ارتقای آثارشان میتواند به دست آوردن خوانندۀ بیشتر و طبعاً فروش و درآمد بالاتر باشد؛ اما در حال حاضر پذیرفتن اینکه نویسندگی هم میتواند تبدیل شود به حرفهای و وسیلهای برای امرارمعاش، برای بسیاری از اهلقلم امکانپذیر نیست؛ به همین خاطر مسیر این کار دشوار است و زمانبر.
داستاننویسی ایران در این ۱۵ سال به اندازۀ قرنها ماجراجویی و تلاطم از سر گذرانده و قطعاً در نگاه اول در مقایسه با هر دورۀ داستاننویسیِ دیگری بهزحمت میتواند قد علم کند، چون مجال سازماندهی و جریانسازی و به وجود آوردن نسل داستاننویس را نیافته است. کارهای خواندنی منتشر میشود، اما در بیجریانی کارهای خوب یا شکل نگرفتن کارنامهای پربار و ادامهدار برای یک نویسنده و یا بیخردی ناشرها، نامکشوف میمانند و فراموش میشوند. این اتفاق از طرفی تقصیر هیچکس نیست و از طرفی همه مقصریم، از ناشر و مؤلف گرفته تا مخاطب و منتقد و بیشتر از همه سیاستمدار و بانی به ظاهر فرهنگی. چارهای نیست جز اینکه فعلاً در عین طلبیدن خواستههایمان، هرکداممان بر بهتر انجام دادن وظایفمان تمرکز کنیم.