فرهنگ امروز/ مریم مینایی:
مروری بر زندگی و نوشتنِ صادق هدایت دریکصدو شانزدهمین سالروز تولدش و بزرگ علوی در بیست ودومین سالمرگش
جایی که اگر نگوییم هیچکس، لااقل کمتر کسی میتواند به آن دست ساید. اگر هدایت از سیاست دوری میجست، علوی سیاسیترین و حزبیترین نویسنده آن دوران بود. اگر هدایت خرافات را آماج حملات خود قرار میداد، علوی شرایط سیاسی و اجتماعی را دلیل عقبماندگی میدانست. اگر شخصیتهای آثار هدایت منفعل و ناامید بودند، استعداد علوی در ساختن شخصیتهای پویا و خستگیناپذیر بود.
هر دوی آنها اما، لااقل در یکچیز اشتراک داشتند: واکاوی ژرفترین بخشهای وجود انسان معاصر ایرانی. دلبستگی آنها به وطن، حتی در سالهای دراز زندگی خارج از ایران و نگرانی عمیقی که نسبت به وضعیت مردم داشتند، هر دو را بر آن داشتهبود تا در توصیف حال انسان غالباً شهری به مهارتی تام و تمام برسند و خواننده خود را میهمان خوانشی از متنوعترین احساسات بشری نمایند.
هدایت و علوی به فاصله یک سال از یکدیگر و سه، چهار سالی قبل از انقلاب مشروطه به دنیا آمدند. هر دو از خانوادههای متمول و صاحبفرهنگ بودند. برای تحصیل به اروپا رفتند و چندی بعد به ایران بازگشتند. در طول زندگی خود، دوستی خدشهناپذیری با یکدیگر داشتند. آنها به همراه مجتبی مینوی و مسعود فرزاد، گروه «ربعه» را برای تقابل با گروه سنتگرای سبعه ایجاد کردند، در جلسات خود میکوشیدند راه تقلید از ادبای پیشین را بر خود و جوانان مشتاق اهل ادبیات ببندند و طرحی نو دراندازند.
هدایت اما، نوار شباهتهای زندگیاش با علوی و رفاقتشان را خیلی زود از هم گسست. او در پاریس خودکشی کرد و علوی چهل و پنج سال پس از او زیست. طرفه آنکه، سالروز تولد هدایت با سالمرگ علوی در یک روز است و همین موضوع، بهانه این نوشتار است تا نگاهی اجمالی داشته باشیم بر هر دو نویسنده گرانسنگ ادبیات معاصر ایران.
صادق هدایت: رجلِ از رجال گسسته
هدایت، برآمده از خاندانی اشرافی بود. در طول حیات خود پیشنهادهای بسیاری را برای برعهده گرفتن مسئولیتهای دولتی و سیاسی رد کرد چرا که در روزگار رقابت بر سر مقام و عنوان، اساساً علاقهای به این مسائل نداشت. تحصیل در اروپا را نیمهکاره رها کرد و دست آخر بدون مدرک و با انبوهی تجربه زیسته به ایران بازگشت. چندی در ایران بود و بعد به هندوستان سفر کرد. این سفر برای او و برای خیل دوستدارانش هدیهای ارزشمند بود و آشنایی با تفکرات جدید را به همراه داشت.
در بازگشت مجدد به ایران، داستانهای بسیاری نوشت و سرانجام به پاریس رفت و همانجا به زندگی خود پایان داد. همین چند خط کافی است تا او را تافتهای جدابافته از زمانه خود بدانیم. سرگشتگی و غربت او در هر گوشه این جهان که بود، همراهش ماند تا سرانجام نبودن را به از بودن دانست و خود را از رنجی که در آن به سر میبرد، رها کرد.
آثار هدایت به لحاظ تنوع و فراوانی غریب است. او نویسندهای است که در بسیاری از حوزهها ورود کرده و دست پر بازگشتهاست. این آثار را میتوان در چندین دسته طبقهبندی کرد که کردهاند و خواندهایم. اما چند وجه از شخصیت او در کتابهایش نمود عینی پیدا میکند که شناخت او بدون توجه به آنها امکانپذیر نیست.
هدایت علیرغم انتقادهایش به عقاید منحط برخی ایرانیان و وابستگی قشر بزرگی از مردم به خرافات بیاساس، در سفرهایی که به کشورهای خارجی داشت با فرهنگ و رسوم غیر آشنا شد اما همواره شیفته فرهنگ ایران و گذشته پرافتخار سرزمینش بود. از «پروین دختر ساسان» تا «اصفهان، نصف جهان» و «ترانههای خیام» میتوان رگههایی از این علاقه را دید. همچنین پژوهشهای او در باب فرهنگ عامیانه ایران در «اوسانه» و «نیرنگستان» در نوع خود بینظیر است. مهارت هدایت در بازنمایی تراژدی جامعه ایران در قرن بیستم، یکی دیگر از وجوه بارز کار اوست.
او با نفرت ذاتی از ثروتمندان و انتقاد از شیوه زندگی آنها، خود را که از همین طبقه برخاستهاست از آنها جدا کرده و در کنار طبقات دیگر جامعه میایستد. در داستانهایی نظیر «آبجیخانم»، «بنبست»، «داش آکل»، «سه قطره خون»، «مردهخورها» و بسیاری داستانهای دیگر، تنهایی و زوال انسانها را در جامعهای خشن و بیرحم نشان میدهد. داستان آبجیخانم درباره دختری است که در اوج جوانی با سرکوفتها و تحقیر خانواده گمان میکند زشت است و به همین دلیل خواهانی ندارد. ازدواج خواهر کوچکتر او را بیشتر در خود فرو میبرد و در نهایت به زندگی خود پایان میدهد.
داستان بنبست هم مردی میانسال را به تصویر میکشد که در شهری کوچک و ادارهای کوچکتر مشغول به کار است. هیچ خوشی و لذتی ندارد جز یاد دوست قدیمی و جوانمرگش که غرق شدهاست. روزی پسر آن دوستِ رفته برای کار به اداره او میآید و مرد، شور گمگشته خویش را بازمییابد. زندگی از سر میگیرد اما آن دو هفته اسرارآمیز دیری نمیپاید زیرا پسر دوستش در استخر خانه خود او غرق میشود؛ حتی در داستان «بوف کور» که به کلی باید آن را از دیگر آثار هدایت جدا دانست، این انسان در خودمانده با وجود بیزمانی و بیمکانی، دچار وازدگی و حرمانی نظیر حرمان انسان امروزی است. بوف کور یک تصویر موجز و بینقص است از پریشانی قهرمان عجیبش که خواننده را تا مرز یکی شدن با او پیش میبرد.
او در تمامی آثارش نمایشی یکتا از شیوه طبیعی زبان فارسی دارد. اگر جمالزاده را آغازگر داستاننویسی به شیوه طبیعی و واقعی زبان فارسی بدانیم، قطعا تکامل و بلوغ آن در داستانهای هدایت جلوهگر است. جمالزاده با وجود تأثیر انکارناپذیری که بر نویسندگان پس از خود داشت، هرگز نتوانست به سادگی واقعی زبان دست یابد. او با به کار بردن کنایهها و امثال بیش از حد، به شکلی اغراقآمیز وارد این حیطه شد، اما هدایت به گونهای این زبان را به کار برد که گویی برشی از زندگی واقعی است و گفتوگوها در کنار ما رد و بدل میشود.
سویه دیگر شخصیت و نویسندگی هدایت، طنز و شوخطبعی ذاتی او است. در آثاری چون «علویه خانم»، «وغوغ ساهاب»، «توپ مرواری» و «حاجیآقا»، بذلهگویی، کنایهزنی و انتقادهای فراوان اجتماعی به شکلی دلپذیر وجود دارد. به خصوص در دوره پس از سقوط رضاشاه که نوشتههای او رنگ امیدواری و نشاط به خود میگیرد، اینگونه آثار کم نیست.
بزرگ علوی: قلم برای سیاست
علوی نیز همچون هدایت برای تحصیل به اروپا رفت. در بازگشت به سیاست روی آورد و پنج سال از عمر خود را تا سقوط رضاشاه در سال ۱۳۲۰ در زندان گذراند. او و چند تن از همفکرانش هسته اصلی حزب توده را تشکیل دادند و فعالیتهای سیاسی او تا کودتای سال ۱۳۳۲ به جدیترین شکل ممکن ادامه داشت. پس از کودتا مجدداً به اروپا رفت و تا سال ۱۳۵۷به ایران بازنگشت. با پیروزی انقلاب مدت کوتاهی به ایران آمد اما باز هم جلای وطن کرده و تا پایان عمر در اروپا ماند.
علوی را نویسندهای میدانند که با وجود استفاده از فنون داستاننویسی اروپایی، آثاری ایرانی خلق کرد و ردپای ایران و دغدغههایش را در کتابهایش نشان داد. وی در توصیف صحنهها و درون آدمی به چنان مهارتی دست پیدا کردهبود که تاکنون جانشینی ندارد. در مجموعه داستان «چمدان» که هنوز عقاید چپ بدان راه نیافتهاست، به شدت تحت تأثیر فروید و اندیشههای روانکاوانه است. به عنوان مثال در داستان «سرباز سربی»، که شاید به دلیل نفوذ کمتر عناصر غربی و پیرنگ درخشانش بتوان آن را بهترین داستان این مجموعه دانست، شاهد عشق بیمارگونه مردی تریاکی هستیم به کلفت خانهاش و استادی علوی در روایت داستان از دید هر دو شخصیت.
در مجموعه «ورقپارههای زندان» همراه با روانکاوی، گرایشهای سیاسی نیز دیده میشود. استعداد شگرف او در صحنهپردازی و پرداخت کمنظیر شخصیتها به تدریج خود را نشان داده و نویسندهای منحصربهفرد پا به عرصه وجود میگذارد. در داستان «ستاره دنبالهدار» این مجموعه، جوانی درگیر سیاست را میبینیم که در روز عروسیاش دستگیر میشود. طبعاً میتوان دانست که این طرح و بسط آن، میتواند تا چه حد تأثرانگیز باشد.
داستان «پنجاه و سه نفر» که شرح وقایعی است که بر او و پنجاه و دو نفر از رفقای سیاسیاش در دوران زندان تا عفو عمومی رفته، از آثار مهم اوست که شاید بیش از اهمیت ادبی، دارای ارزش تاریخی است. مجموعه داستان مهم دیگر علوی، «نامهها» است که داستان مشهور «گیله مرد» یکی از آنهاست. در این داستان، اصالت، ساختار دقیق و فکرشده، تعادل و ایجاز چشمگیری دیده میشود که آن را تبدیل به یکی از بهترین داستانهای کوتاه تاریخ ادبیات فارسی ایران کردهاست.
اما رمان «چشمهایش» در میان آثار علوی و شاید تمامی رمانهای فارسی جایگاه انکارناپذیری دارد. این داستان، حکایت فعال سیاسی و استاد نقاشی است به نام ماکان و تابلوی زنی با چشمهایی حیلهگر و هولناک. راوی به دنبال صاحب این چشمها میرود و وارد داستانی پیچیده و شگفتانگیز میشود. فرنگیس، زنی خوشگذران و ثروتمند است که عشق مردان را نادیده میگیرد و آنها را بازی میدهد. اما در این میان و بهناگاه، دل به استاد ماکان میبندد و حتی برای نجات او از مرگ، به عقد یک نظامی درمیآید، درحالیکه استاد ماکان از این فداکاری خبر ندارد.
چاپ این رمان، سروصدای بسیاری در محافل روشنفکری آن روز به پا کرد. بسیاری از انتقادها و حملاتی که به کتاب شد از سوی دوستان علوی و همفکران سیاسی خود او بود. ایراد آنها بیشتر متوجه تصویری بود که علوی از استاد ماکان نشان داده بود. ضعف و بیارادگی او که رهبر یک تشکیلات مخفی بود به مذاق آنها خوش نیامدهبود. همچنین آنها فرنگیس را نماینده بورژوازی میدانستند درحالیکه نویسنده و راوی حس همدلی و دلسوزی نسبت به او را در خواننده تقویت میکردند. در هر حال رمان چشمهایش، اثری است ماندگار و بسیار روان که نمیتوان سطری گزاف در آن جست.
سخن آخر
در نگاهی اجمالی به این دو داستاننویس و آثارشان، میتوان چرایی ماندگاری یک نویسنده را درک کرد. هدایت و علوی هر دو حساسیت بالایی نسبت به محیط پیرامون خود داشتند. آنها با فهم عمیق از انسان، از نوع ایرانی و بالاخص شهری، خود را در متن زندگی حس میکردند. هرچند هدایت انزوا را دوستتر میداشت یا علوی بخش بزرگی از زندگی خود را در ایران سپری نکرد، اما هر دو در جریان آنچه در ایران و بر ایرانی میگذشت، بودند و این شاید بزرگترین درسی است که میتوان از آن نسل بیتکرار آموخت.
منبع: سازندگی