فرهنگ امروز/ ابوالفضل موسوی:
آیا وضعیت کنونی ایران نسبتی با وضعیت تمدنی آن دارد؟ /آنچه هستیم مهمتر از آنچه بودیم
چند سال گذشته فرصتی پیش آمد که همراه با یکی از استادان علوم سیاسی دانشگاه اتاوا به ایران سفر کنم. همراهی با ایشان در طول دو هفته اقامت ایشان در ایران فرصت خوبی برای مطالعه چگونگی معرفی ایرانیت توسط ایرانیان بود. به رسم میهماننوازی و میهماندوستی ایرانی، تقریبا هر کسی که با ایشان ملاقات یا خوش و بشی داشت از سفر ایشان میپرسید که کدام دیدنی را دیده و چگونه از سفرش لذت برده است. گاهی برخی از سوالها کمی سیاسیتر میشدند؛ مثلا اینکه با توجه به تجربه سفر ایشان، تا چه اندازه تصویر ارائه شده توسط رسانههای غربی از ایران به واقعیتهای ایران نزدیک است.
اما بین این پرسشها و تعارفات معمولی ایرانی میان ایرانیان یک تفاوت مشخص وجود دارد و آن اینکه پرسشهایی از این دست که از غیرایرانیان پرسیده میشوند، نشاندهنده مسائل هویتی نزد ایرانیان است. بیشتر ایرانیها – اگر بنا به احتیاط نگوییم همه آنها – بهشدت نگران چهره ایرانی (ایرانیت) خود هستند. در پس همه این سوالها یک نگرانی عمده نهفته است و آن اینکه همه ایرانیها میخواهند مطمئن شوند که آیا دیگران هم همان تصویری از ایرانیت میبینند که ایرانیان از خود ساختهاند؟
چیستی مقوله هویت
هویت مقولهای قائم به ذات نیست بلکه محصول رابطه با دیگری یا دیگران است. به عبارت دیگر هویت محصول دگرسازی است. اگرچه هویت ایرانی هم با دگرهای متعدد دیگری مانند ترک، عرب و غیره تعریف میشود، گاهی اوقات هویت ایرانی به قدری رادیکال میشود که اصلا «دیگر»ی خود را نیز به رسمیت نمیشناسد. یکی از جالبترین اتفاقات این دو هفته – از منظر مطالعه هویتی – گفتوگویی غیررسمی بین استاد مذکور و چند ایرانی پیرامون برخی مسائل فرهنگی بود.
بعد از یک جلسه سخنرانی در یکی از مراکز آموزش عالی تهران، در جمعی کوچک از کارشناسان صحبتی پیرامون مسایل فرهنگی کانادا درگرفت که در این میان یکی از حاضرین در جلسه به طعنه گفت مگر کانادا با یکی دو قرن عمر خود فرهنگ هم دارد و پس از آن هم وصفی از فرهنگ کانادا کردند که بنا به ادب از تقریر آن معذورم. این طرز نگرش به فرهنگ و هویت ایرانی برای من ایرانی که از اوان کودکی به اینکه «هنر نزد ایرانیان است و بس» خو گرفته بودم و به عنوان یک ایرانی یاد گرفته بودم که ایرانیان نهتنها در میان همسایگانشان بلکه در دنیا بهترین ملت هستند هم گران آمد.
حتی خود من هم تا مدتی پیش در مواجهه با غیر ایرانیها سعی میکردم و شاید هنوز هم به طور ناخودآگاه سعی میکنم آنها را نسبت به شکوه و عظمت تمدن ایرانی آگاه کنم که ما چنین و چنان بودهایم. این یک واقعیت اجتماعی است که همه مردم دنیا، از هر قبیله، رنگ و زبانی، به هر ادلهای متوسل میشوند که به دیگران و مهمتر از آن خودشان ثابت کنند که از دیگر مردمان متمایزتر و حتی بهترند.
هویتسازی به مثابه یک واقعیت جاری
هویتسازی در سطوح و اشکال مختلف آن واقعیت جاری و گریزناپذیر زندگی اجتماعی است؛ انگار که انسانها نمیتوانند بدون مرزبندیهای هویتی با هم تعامل کنند. هویت بنا به چیستی آن یک ساخت اجتماعی و ساخته و پرداخته ذهن بازیگران اجتماعی است اما در بیشتر موارد معماران هویت سعی میکنند برای اینکه این ساخت ذهنی را به صورت یک پدیده عینی به مخاطب خود عرضه کنند از نمادهای مختلف، مانند اشیاء و مکانهای تاریخی، بهره گیرند. هویت ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
برای مثال، در چند ماه گذشته منشور کوروش، از بدو ارائهی درخواست ایران به موزه بریتانیا تا نمایش و برگرداندن آن به بریتانیا، یکی از موضوعات خبرساز عرصه فرهنگ و سیاست ایران بود. هدف این نوشته پرداختن به محاسبات سیاسی نمایش منشور کوروش نیست و اینجانب اساسا علاقهای هم به وارد شدن در این بازی ندارم. منظور من از آوردن این مثال نشان دادن اهمیت سیاست هویت و هویتسازی و قدرت بینظیر آن در مردم است.
در این مورد خاص، موزه بریتانیا، سیاستمداران و مردم ایران هیچکدام به منشور کوروش به دیده یکسان نمینگرند. برای موزه بریتانیا، منشور کوروش ممکن است تنها به عنوان یک شیء تاریخی و تنها به این خاطر که میتواند گوشهای از تاریخ منطقه، شاید هم تمدن بشر را نشان دهد، اهمیت داشته باشد. اما منشور کوروش برای سیاستمدار و شهروند ایرانی مبین کیستی و هویت ایرانی است. منشور کوروش به ساخت ذهنی هویت ایرانی عینیت میبخشد و از یک شیئی باستانی به یک موضوع سیاسی – سیاست به معنای عام آن و نه به معنی آنچه تنها بین سیاستمداران میگذرد – تبدیل میشود. منشور کوروش مهم است به این دلیل که به عینی کردن ساخت ذهنی هویت ایرانی و حتی مبالغهگوییهای ملیگرایانه و داستانسراییها پیرامون آن کمک میکند.
تصوری تاریخی از هویت ایرانی
نظام آموزشی ایران، به طور عام، تنها تصوری تاریخی از هویت ایرانی به ایرانیان ارائه میکند. از این منظر، کشورهای نوپا، به خصوص کشورهای قاره آمریکا، مانند کانادا که در مقایسه با تاریخ طولانی ایران بسان کودکی در مقابل یک فرد کهنسال هستند، کشورهای مفلوکی تلقی میشوند که چیزی برای معرفی خود به دنیا ندارند. این درست است که برای کشوری مانند کانادا هویت ملی یک چالش زنده است اما نه فقط به این خاطر که تاریخ طولانی ندارد. سیاستهای مهاجرتی و بافت جمعیتی و قرابتهای فرهنگی فراوان با آمریکا – به عنوان تنها همسایهای که کانادا میتواند خود را در مقابل آن تعریف کند - هویت ملی را به موضوعی جدی در سیاست کانادا تبدیل میکند. به این دلایل هویت ملی برای این گونه کشورها بیشتر آن چیزی است که درحالحاضر هستند نه تاریخ، زبان یا نژاد.
انحصار هویت ملی در تاریخ
برای مثال، مردم کانادا به نظام بهداشتی و درمانی خود، با وجود همه مشکلاتی که دارد، افتخار میکنند. شاید تا چند روز پیش ارتباط بین بیمه درمانی و هویت ملی میتوانست هر ایرانی را به خنده بیندازد که بیمه درمانی را با هویت ملی چه کار؟ هویت ملی یعنی تاریخ، یعنی تخت جمشید و پاسارگاد. هویت ملی یعنی کوروش، زکریای رازی، ابوعلی سینا و... هویت ملی یعنی جنگ اینترنتی با افغانستان و ترکیه بر سر مولوی و اینکه نگذاریم آنها هویت ما را از ما بگیرند.
هویت ملی یعنی اینکه در اینترنت طومار پر کنیم که ابوعلی سینا ایرانی است نه عرب و مهمتر از همه اینکه برای دفاع از نام خلیجفارس باید دمار از روزگار استفادهکنندگان از نامهای جعلی خلیج فارس درآورد. بحث درباره خوبی یا بدی این کارها نیست، فایده آن چیست؟ این کارها چه تاثیری در من بودن من و ما بودن ما دارد؟ هویت امروز ایرانی چه نسبتی با تاریخ چند هزار ساله این سرزمین دارد؟ آنچه در این زمینه اصلا مورد توجه قرار نمیگیرد این است که عملکرد ایرانی امروز تا چه اندازه از آنچه به آن افتخار میکند، تاثیر پذیرفته است؟ چقدر تعالیم قرآن در فرهنگ و رفتار ایرانی نمایان است؟ چقدر از تعالیم منشور کوروش در ساخت هویت ایرانی امروز موثر است؟ آیا تنها وجود چنین کتیبهای برای نشان دادن اینکه چقدر ساکنان این سرزمین از الگوهای رفتاری گذشته خود دور شدهاند، کافی نیست؟
ترس مواجهه با واقعیت
اینجانب معتقد هستم که در ورای هویتسازی تاریخمحور – و به عبارت بهتر تاریخزده – یک ترس و هراس بزرگ از رودررو شدن با واقعیتهای اکنون نهفته است. منشور کوروش و دیگر اشیاء و مکانهای تاریخی برای ما مهم هستند تنها به این دلیل که ما به کمک آنها زوال خود را بپوشانیم که در مقابل تمام ملل متمدن دنیا به دستاوردهای جاری آنها پوزخند بزنیم که ما دو هزار و چند سال پیش چنین و چنان بودیم. از همه دانشمندان و فیلسوفان حوزه تمدن زبان فارسی استفاده میکنیم که بگوییم ایرانیان بنیانگذار علوم عدیده و مخترع چنین و چنان بودهاند. از ابوعلی سینا با افتخار فراوان یاد میکنیم که او پدر علم پزشکی است و کتاب قانون او برای صدها سال در دانشکدههای پزشکی اروپا تدریس میشده است. گیرم که همه اینها بدون هیچ کم و کاستی در سرزمین ایران اتفاق افتاده است، این دستاوردها چه تاثیری بر آنچه ما حالا هستیم دارند؟ آیا ارجاع به تاریخ به جز تشدید احساس قربانی بودن در ایرانیان برای مردم این سرزمین دستاورد دیگری هم دارد؟ م
ا با نگاه به تاریخ خود درس نمیگیریم – و به نظر میرسد که به عمد هم نمیخواهیم درس بگیریم. ما از تاریخ استفاده میکنیم که نشان دهیم ما مسئول ما شدنمان نیستیم؛ اینکه نشان بدهیم که ما قربانی توطئه بودهایم وگرنه ببینید در گذشته که بودهایم! ما تاریخ خود را نمیخوانیم که اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم بلکه به تاریخ تنها به عنوان جایی برای فرار از حال نگاه میکنیم. ما از تاریخ تنها به عنوان مخدری برای فراموش کردن وضعیت کنونی خود استفاده میکنیم.
آنچه هستیم مهمتر از آنچه بودیم
شاید برخی با این استدلال که این فاجعه یک پدیده نادر یا یک اشتباه اداری باشد درصدد تخفیف آن برآیند. اما آنچه این مسئله را به یک فاجعه انسانی تبدیل میکند، وجود شرایط اجتماعی است که اجازه وقوع چنین فاجعهای را میدهد. شرایطی که نشان میدهند انسان بما هو انسان حرمت خود را از دست داده است.
در این شرایط دیگر هیچ انسانی (ایرانی) نمیتواند به یاری همنوع خود امید و اعتماد داشته باشد – خواه آن معدنچی باشد که زیر خروارها خاک مدفون میشود خواه بیمار یا سالمندی بر تخت بیمارستان یا آسایشگاه. ای کاش ایران هم کوروش و ابوعلی سینا نداشت تا ایرانیان مجبور میشدند برای معرفی خود جای ارجاع به تاریخ، اندکی پیرامون آنچه هماکنون هستند، تأمل کنند. من بهعنوان یک ایرانی به همه ایرانیها یادآوری میکنم که وضعیت حال ایرانی اندک تناسبی با آنچه سعی میکنند بدان شناخته شوند ندارد. وضعیت ایرانیت درحالحاضر با توجه به آنچه ایرانیان هستند و انجام میدهند با شکوه و عظمت و تمدن ایرانی نسبتی ندارد؛ وضعیت حال ایرانی وضعیت زوال است نه تمدن. به خود آییم!
هویت معطوف به حال و نه گذشته
اما هویت مقولهایست در حال شدن؛ هویت گذشته نیست، هویت ما حال و عمل ماست. ایران و هویت ایرانی تنها کوروش، ابوعلی سینا، میرداماد و هزاران مرد بزرگی که در این سرزمین زیستهاند و به حق مایه افتخار دوران خود بودهاند نیست. هویت ایرانی قبل از هر چیز حال ایرانی است. هویت کنونی ایرانی رانندگی و فرهنگ ترافیک ایرانیست نه تخت جمشید و نقش رستم. برخی وقایع روزمره که به صفحههای روزنامهها راه باز میکنند آنقدر تکان دهنده هستند که اساسا قدرت تخیل پیرامون تاریخ و اینکه پدران ما چگونه زیستهاند را از ما میگیرند. اگرچه تاریخ بخشی از هویت است، ایران تنها تاریخ ایران نیست. بیش از هر چیز، ایران و ایرانیت همان است که درحالحاضر در حال وقوع است.
هویت ایرانی که ما با آن سروکار داریم ابوعلی سینا نیست بلکه آن پزشک، پرستار یا افرادی هستند که چند سال پیش در خبرها آمد که بیماران را به هر دلیلی از روی تخت بیمارستان به بیابانها میبرند و در آنجا رها میکنند. اگر چه این واقعه در قیل و قال وقایع سیاسی آن زمان که خبرسازترین آنها غیبت ۱۱ روزه محمود احمدینژاد بود گم شد، اما سزاوار بود اگر مردم برای این فاجعه عزاداری میکردند و در مرگ انسانیت میگریستند. فاجعه این است که در جامعه ایرانی انسان حرمت خود را از دست داده است. تمام پیامبران الهی برانگیخته شدند که انسان را در تحقق انسانیتش یاری دهند و اساسا مفاخر تاریخی و فرهنگی هر قومی هنگامی به مایه افتخار تبدیل و ماندگار میشوند که به آدم شدن آدم و درک بهتری از انسانیت کمک کنند.
شاید امروز اخبار سیاسی یا سیاست خبری مانع از بازتاب عمق این فاجعه شدند اما تصور کنید هنگامی که در آینده مردمی در این دیار بخوانند که اجداد ما کسانی بودند که بیماران را در کنار جاده، در بیابانها رها میکردند چگونه درباره ما قضاوت خواهند کرد. مهمتر از قضاوت آیندگان، چه کسی حاضر است هماکنون صاحب هویتی شناخته شود که در آن انسان جایگاهش این گونه تعریف میشود؟ مگر نه این است که دارندگان یک هویت باید «رحماء بینهم» باشند؟
منبع: سازندگی