فرهنگ امروز/ مریم گنجی: پوران شریعترضوی، همراه صبور شریعتی که در حضور دکتر، دشواری زندان و هجرت و تنگنا و خفقان را تاب آورد و در غیابش فقدان و مصادره آرمان و دشواری یادگار بودن، جمعهای که گذشت رخت از جهان بست و آنان که شریعتی را بزرگ میدارند و نام او را با تاریخ و جامعه ایران درهمتنیده، با رفتن او باز فرصتی یافتند برای یاد دوبارهای از «معلم شهید». پوران خود شریعتی و راهش را میستود و پس از او زندگی را در نشر اندیشههای او دید اما خود که بود؟ زنی که نامش یادآور مردانی است از تبار شریعت؛ شریعتی و شریعترضوی.
همراهِ در سایه
سنتی مألوف است که از همسران مردان بزرگ و تاریخساز بهتبع مردانشان یاد و همت و همراهیشان در کنار راه دشوار آنان گرامی داشته شود. صبور صفتی مشترک است برای آنان که گویی تنها میتوانند در صبر و همراهی تعریف شوند. هرچه مردان بزرگتر، محبوبتر و در دل حادثات سترگتر، همسرانشان بردبارتر و همراهتر. اما جز آنکه از این صبر و همراهی بگوییم و بنویسیم و بستاییم چه میدانیم و چه میبینیم؟ گویی سایه سترگ این حضور هرچند گرامی و عزیز در حضور و غیاب مردانشان وجود قائم به ذات را از ایشان ستانده است. در غیاب هم با ادامه راه در قالب نشر آثار و پرورش فرزندانی شایسته نام و راه پدر تعریف میشوند. بزرگند این مردان و تردیدی نیست، اما سایهشان همیشگی است و غفلت ما برقرار. میدانیم و معترفیم که اگر نبودند که انسی آرام بیارایند و بار روزمرگیها را در بالا و بلند زندگی دشوار هرروزه بر دوش بکشند، چهبسا خلاقیت و شکوه مجال شکوفایی کمتری میداشت یا به عادت معیشت و ضرورتْ مهگرفته و این دشوار است، دشواری که در سایه آن جلال به دید نیاید مگر به تبع. پوران نیز هرچند برای شریعتی عزیز بود اما دلبستگی غایی شریعتی در مبارزه بود و آزادی. پس از او نیز پوران را همچون بسیاری دیگر از زنان همراهِ مردان مبارز و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی به تبع شریعتی تعریف کردند و به یاد آوردند.
پورانی که بود/ پورانی که شد
پوران شریعترضوی، در کتابی که به یاد شریعتی و طرحی از زندگی او مینویسد، از خاستگاه خود چنین میگوید «من چهارمین فرزند مرحوم علیاکبر شریعترضوی و خانمآغای شریعترضوی (حسیناُف) هستم. پدرم از سلسله سادات رضوی و مردی خوشذوق، سرزنده و فعال بود که محیط آزادی را برای فرزندانش فراهم کرده بود. من در آبان ۱۳۱۳ که مصادف بود با هیاهوی سیاستهای مدرنیزاسیون رضاشاهی، متولد شدم... پدرم خود خادم آستان حضرت رضا (ع) بود و به شعائر مذهبی پایبند، درحالیکه در برخورد با فرزندان و بهخصوص من که دختر بزرگش بودم، روشهای سنتی را اعمال نمیکرد.» در روزگاری که حضور زنان در عرصههای دانشگاهی و تحصیلی چندان مألوف و سهل نبود به همت پدری که تعصبهای سنتی را در تربیت فرزندان جایز نمیدانست، دانشجوی رشته زبان و ادبیات فرانسه در دانشگاه تهران شد. هرچند به خواست همان پدر و با ایجاد دانشکده ادبیات مشهد، برای پرهیز از زندگی و تحصیل در شهری دور از خانواده ناگزیر از تغییر رشته و انتقال به دانشکده ادبیات مشهد شد و همین اتفاق باب آشنایی او با شریعتی جوان را گشود. از زبان شریعتی در مورد آشناییشان و حالوهوای خود شریعتی در آن روزها چنین مینویسد؛
«در آن سالهای اول که تازه با هم آشنا شده بودیم، با هم همکلاس بودیم و هنوز پا به زندگی من نگذاشته بود، من چه بودم؟ که بودم؟ جوانی پیر! جوانی بدبین و تلخاندیش و تنها و پاگریز و ناآرام و خطرناک و ماجراجو و سربههوا و غرق در خیال.»
پوران برای شریعتی با پیوندی که با نام آذر (مهدی) شریعترضوی داشت، به یاد سه آذر اهورایی، معنا یافت و آشنا شد. پورانی که پرهیز ندارد از تفاوتهای خود با او در آغاز و در ادامه بگوید: «اما خلقیات من با روحیات او بسیار متفاوت بود، منطقی بودم و واقعگرا، دوستدار نظم و فعال و علاقهمند به زندگی آرام،... البته با جوی که بر خانواده ما حاکم بود نسبت به اوضاع اجتماعی و سرنوشت طبقات محروم جامعه غافل نبودم، اما نقش خود را در تغییر بنیادی آن ناچیز میانگاشتم، شاید هم آمادگی آن را نداشتم که مسؤولیتی سنگین بپذیرم، نقشی که الزامات و خطرات بیشماری داشت که تصور یکی از آنها ممکن بود، مرا به کلی از میدان به در کند.» و به زودی نه از آنگونه دشواری که شریعتی را مجذوب خود کرده بود، در همراهی مردی که سودای اندیشه و تغییر داشت، زندگی آرام و الگوی کلاسیک مختار خود را وانهاد و فرازوفرودهای مردی پرشور و دغدغهمند او را دربرگرفت و زندگی خود را در آرام آن ناآرام دید.
او که به تفاوت خاستگاهها و نظام ارزشی خود و علی آگاه بود، از این دوگانگی نهراسید و تن به حادثه سپرد «محیط پرورشی متفاوت، نظام ارزشی دوگانه- که یکی محصول مقاومت، در برابر هجوم فرهنگی غرب و مدرنیزم بود و دیگری نتیجه انعطاف و پذیرش آن- به این دوگانگی و اختلاف ابعاد گستردهتری میداد.»
با دغدغه فرهنگ و ادبیات و به همراهی علی، دانشآموخته سوربن شد و دکترای ادبیات گرفت. زندگی حرفهای او نیز در همین عرصه تعریف شد و در کنار مردی که با علاقه بسیاری که به خانواده و پرورش فکری آن داشت اما اهل امور روزمره نبود، به تمشیت و گذران زندگیای پرداخت که دشواریهای بسیار داشت. در «طرحی از زندگی» پوران همهجا هست و حضور دارد اما در آن سایهای که گویی گمان میکنیم جز به اشارت ارزش دیدن ندارد در قبال آن روح ناآرام و بیقراریهای کویری در عالم اندیشه و سیاست. پوران جز گاه به اشارت آن هم در ارتباط با شریعتی از خود سخن نمیگوید اما میتوان حضور سامانبخش و انسپرور او را در بطن حادثات دید. آنجا که میگوید سالهای ۴۵ تا ۴۸ تنها سالهایی بود که شریعتی اوقاتش را با خانواده میگذراند و نقش پدر، همسر و کار فکری و شغلی را توأمان پیش میبرد. یا آنجا که از نگاه شریعتی به خود میگوید؛ «در برخورد با من نیز رفتار خاص خود را داشت. هیچگاه از به اصطلاح حقوق شرعی و از عنوان شوهر بودنش سوءاستفاده نکرد و یا سعی نکرد آزادی و حقوق مرا محدود کند. در لباس پوشیدنم، رفتارم با دیگران، کارم در بیرون، هرگز دخالت نمیکرد. گرچه بیتفاوت هم نبود و گاه اگر ایرادی میدید، به کنایه و اغلب با طنز مخالفت خود را نشان میداد، همین... در امور خانه مطلقاً همکاری نداشت ولی در امور فکری و شغلی به من کمک میکرد.»
علی مرد خانه نبود
علی شریعتی، هرچند پدر و همسری بود که دغدغه پرورندان روح و اندیشه فرزندان رهایش نمیکرد اما «علی علیرغم علاقه عمیقش به خانواده و فرزند هرگز نتوانست خود را با چارچوبهای متداول سنتی پدر و همسر و... تطبیق دهد، ممکن بود هفتهای را با ما بگذراند و راجع به همه جزئیات از درس و مشق بچهها گرفته تا شرکت در مراسم خانوادگی... حساسیت نشان دهد و گاه ماهها بگذرد و نفهمد دوروبرش چه گذشته است.» و آنگاه که توسن اندیشه بیقرار تاختن میآغازید، دنیای پیرامون سایههایی در گذار بودند تا باز آرام گیرد و بازگردد و سخت در آغوششان بگیرد. «موقع نوشتن، همه چیز برایش تحتالشعاع قرار میگرفت و بهرغم علاقه عمیقش به خانواده، اصلاً یادش نمیآمد که خانوادهای هم دارد، و به هر قیمتی در جستوجوی خلوتی میگشت تا بتواند بنویسد.»
هنوز چندی از زندگی مشترکشان که به دشواری و با همه حرف و سخنها از تفاوتها و تخطئه متعصبان- به سبب مکشوفه بودن پوران و پیوند خاندان محمدتقی شریعتی با او- نگذشته بود که نخستین فراق حاصل شد و علی عازم فرانسه شد. همین سالهای اخیر بود که خانم پوران که چاپ نامههای آن دوران شریعتی را به «بعد از خود» حوالت داده بود برای آشنایی با «قبل»ها و «بعد»های او، رخصت چاپ نامهها را داد و در فضایی که با اندیشهها و عوالم کویری شریعتی مأنوس بود، اندکی از عوالم خصوصی خود و شریعتی را گشود. نامهها از دغدغهها، دلتنگیها، عشق و گلایههای شریعتی حکایت دارند. در نامهها گلایههای شریعتی از بیپاسخ ماندن نامههایی که بعد معلوم میشود لابلای کتابها مانده و پست نشده، خرسندی از تولد احسان و دلتنگی از دوری پوران و... را میخوانیم «و تو شاید بدانی که سالهاست چهار کلمه آزادی، کتاب، پدر و پوران چهار بعد روح و فکر من است. و اکنون که با همه عشق و شوق از یکدیگر بسیار دورافتادهایم این صفحه را که «دنیا و عشق ما» نام دارد برای تو میفرستم تا وقتی آن را میشنوی به من آنچنان بیندیشی که من آرزومندم.»
امیدهای علی
نامههای شریعتی جوان- چه آن زمان، جوان بود و «دکتر» نشده بود و اسطوره- از عشق و امیدش به پوران و خانوادهاش میگوید و نوید همراهی و همدلی بسیار میدهد. «امروز صبح ۱۰ سپتامبر تلگراف رسید که دستهگلی به آب دادهای و مرا پدر کردهای... بزرگترین خبری که تاکنون شنیدهام. درِ دنیای گذشتهام را پشت سر بستم وارد دنیای جدیدی شدم. دنیایی که دیگر خبر مهمی نخواهم شنید، مرحله تازهای نخواهم داشت. در اینجا دیگر سرکشیها و آزادیها را باید یکسره وداع کنم... و بالاخره احساس کردم که باید کاغذی بردارم و وقفنامهای بنویسم که ششدانگ از مابقی ملک عمر من برای سعادت دو امید عزیزی که همین الان در گوشه اتاق بیمارستان شاهرضای مشهد روی تختی آرمیدهاند وقف میشود. اما این دو امید هر دو عزیزند و هر دو خود من هستند. یکی پسر من است که آمده تا همه آینده مرا اشغال کند... اما دومی رنگ دیگری دارد. او گذشته مرا هم تسخیر کرده است. آن قسمت از گذشتهای را که با بحرانهای شدید و گوناگون فکری و روحی من توأم بود. دومی که برای من فداکاری میکند و شاید هم مرا زیاد دوست دارد...» اما پوران خود میدانست که امید سومی هم هست و شاید پیش و بیش از اولی و دومی که تمنا و امید آزادی است. شریعتی پیش و بیش از آنکه همسر باشد، دل به تمنای آزادی و اندیشه سپرده بود، هرچند این تمنا برای او متضمن سعادت همسر و فرزند و همه و همه بود و عشق به همسر در دل عشق و امیدی بزرگتر.
وفای به عهد پوران
پوران اما در همه دشواریهای زندان و محدودیتهای سیاسی و اجتماعی همدل و همراه شریعتی بود و زمانی که با فزونی گرفتن فشارها و تهدیدات ساواک و عدم امکان فعالیت و مبارزه در ایران، شریعتی ناگزیر به ترک ایران شد و او به ضمانت شریعتی از رفتن بازماند، همچنان بر عهد همدلی و همراهی خود ماند و به استواری از اندیشه و حرکت او حمایت کرد. اما آن حادثه تلخ و فروپاشنده در غربت رخ داد و دست او از معنای زندگی کوتاه ماند. «در آستانه ازهمپاشیدگی کامل بودم. نه رمقی داشتم که این بزرگترین مصیبت زندگیام را تحمل کنم و نه انگیزهای که به رَتق و فَتقِ امور بپردازم و نگذارم ساواک، که اینک تنها بهانه زندگیم را از من گرفته، از مرده او هم، به نفع خود استفاده کند. با خود میگفتم: “علی که نباشد، همه چیز یکسان است...”»
هرچند فقدان شریعتی بهانه زندگی را از او گرفته بود، اما ایمان به راه و اندیشههای او، او را دغدغهمندتر از پیش بر راه شریعتی استوار کرد. ماند، استوار و باورمند و در نشر و اشاعه اندیشههای علی خود اهتمامی ورزید ستودنی. «با خود عهد کرده بودم که در صورت وقوع حادثهای نظیر دستگیری و اسارت، محکم و استوار بمانم و تحت هیچ شرایطی ضعف نشان ندهم، گرچه خودم به اندازه علی حساسیت سیاسی نداشتم، اما در آن شرایط خاص، میل غریبی به همدلی و همراهی با او احساس میکردم.»
منابع:
پوران شریعترضوی (۱۳۷۴)، طرحی از یک زندگی، چاپخش، جلد اول
علی شریعتی (۱۳۹۴)، برسد به دست پوران عزیزم... (بیستونه نامه منتشرنشده دکتر علی شریعتی برای همسرش از پاریس)، کتاب آبان
امیدم!
پوران جان عزیز مهربانِ بداخلاقِ خوشقلبِ «کافرغضبِ» «مؤمنرضا»ی بدخرجِ خسیسِ حواسپرتِ جمعکنِ جیغبنفشیِ ژوکوندْ لبخندِ نُهمن شیرِ لگدزنِ صبورِ تندجوشِ فرشتهْ دیوِ سوهانْعمرِ تسلیتبخشِِ دیوانهْزنجیرِ خردمندِ پُر «بریزوبپاشِ» «جمعوجوریِ» قایمکنِ گمکنِ پیدانکنِ بینظمِ دقیقِ صدتومان گمکنِ چهارپولیِ پاکروحِ پلیددهنِ «مرد بیرونِ» «زن خانه» «همسر خوبِ» «همدم بدِ» «اهوراییذاتِ» «اهرمنیدادِ» امیدبخشِ یأسآورِ پرحرفِ حرفنشونِ خونگرمِ پرجوشوخروشِ یخکنِ چون مرگموش زودقهرِ زودآشتیِ گه بهشتی خصال و گه دوزخی روالِ ترش و شیرینِ تلخانگبینِ جمع ضدینِ رفع نقیضینِ بدترین بدِ خوبترین خوبِ «با وی نتوان زیستنِ» «بی وی نتوان بودنِ» روح مرگدهنده مرگ روحدمنده رحمتِ پرزحمتِ رنج پر از لذتِ هم شراب هم شرنگِ هندوانه بدلرزِ اشکنه سرشکنِ خوشنوازشِ بدسرزنشِ جوربهجورِ همیشه یکجورِ درهمبرهمِ شلوغپلوغِ قروقاطی، عزیزی که تو را نمیتوانم تحمل کنم و دنیا هم بیتو تحملناپذیر است...
علی تو
منبع: دبا