فرهنگ امروز// محمد افشین وفایی:
دید شخصی، فاضلی، پرمایهای
آفتابی در میان سایهای
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بزرگی شخص به این است که در عین هستی، خود را نیست بداند؛ همانگونه که مولانا درباره آن آفتاب سایهنشین گفت و همانگونه که «وارث آب و خرد و روشنی»، یعنی استاد هوشنگ ابتهاج متخلص و معروف به سایه درباره خود میگوید: «شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست… هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت گفتهام. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من همین است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم؛ باقی فرع قضیه است. یک مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتی دارد. در زمستان سرد شما به یک اتاق گرم احتیاج دارید، آن استاد حلبیساز که با چند تا ضربه با یک لوله خرطومی، یک لوله بخاری برای شما درست میکند با زاویههای لازم، این کار در آن لحظه از هزار تا دیوان شعر مهمتر است. مهارتها قابل کسب است؛ آن چیزی که گوهر اصلی است، قیمت دارد. خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آنجا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی نیست. گفتم که من از پشت کوه آمدهام، چیزی ندارم که در حضور شما قابل گفتن باشد…»
سایه چون ناچیز شد در آفتاب
نیز چه والله اعلم بالصواب
هرکه در وی محو شد، از خود برست
زانک نتوان بود جز با او به دست
محو شد وز محو چندینی مگوی
صرف میکن جان و چندینی مگوی
میندانم دولتی زین بیش من
مرد را گو گم شود از خویشتن
گر تو را پیدا شود یک فتح باب
تو درون سایه بینی آفتاب
سایه در خورشید گم بینی مدام
خود همه خورشید بینی والسلام
استاد بهاءالدین خرمشاهی در مورد هنرمندی که به این سادگی و صمیمیت از خود یاد میکند، میگویند: استاد هوشنگ ابتهاج که به تخلص شعریاش سایه بیشتر شهرت دارد، از شاعران و موسیقیشناسان نامدار عصر حاضر است. سایه هم در شعر نو دست (یعنی ید بیضا) دارد و از هممشربان و یاران و معاشران نیما یوشیج بوده است و هم در غزل و مثنوی و شیوه کهن، و سالیان سال با استاد شهریار همدلی و همسخنی داشته است و هم اکنون پس از فراغت از کار و بار سترگ تصحیح و طبع دیوان حافظ، پژوهشی درباره شعر شهریار و گزینش نخبه شعر او در دست دارد… سایه در سازماندهی و اعتلا بخشیدن به برنامههای موسیقی اصیل ایرانی در رادیو ایران، در سالهای پیش از انقلاب، سهمی بزرگ داشته است. در میان جمع عظیم شاعران غزلسرای پس از حافظ، به تصدیق اهل فن، کمتر شاعری توانسته است مانند سایه حافظانه غزل بسراید. شخصیت زلال او همدل و همدید با حافظ است. همین است که ذهن و زبانش اینهمه به حافظ نزدیک است. وقتی از او پرسیدم که برای دیوان حافظ که به سعی او فراهم شده، چند سال کار کرده است، با لبخند گفت: «در مجموع پنجاه سال و اخیراً ده سال.»
مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی نیز درباره شعر سایه میگوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوشترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوه دلپذیر حافظ است.»
استاد بزرگ شاهنامهپژوهی، آقای دکتر جلال خالقی مطلق نیز بر آنند که: از میان همه دستاوردهای فرهنگی که مردم ایران با غرور به آن مینگرند بیتردید شعر فارسی جایگاه ویژهای دارد. در عصر ما شعر هنوز مقام والای خود را از دست نداده است. شعر فارسی با زبان موزون در بیان انسان ایرانی گویاتر است. شعر فارسی بخش بزرگی از هویت ایرانی را میسازد. شاعر در شعر فارسی خود خویش را مییابد. در زمان ما هنر تصنیف به همت شاعرانی چون سایه مورد توجه قرار گرفته است. پس از انقلاب مشروطه افقهای تازهای روی ادبیات فارسی گشوده شد شعر توانست با عناصر زبانی از پیش ساخته خود امکانات جدید به دست آورد؛ کاری که توسط نیما یوشیج آغاز شد و بعد، شعر سپید به وجود آمد.
سایه بیتردید یکی از غزلسرایان بزرگ عرصه شعر فارسی معاصر است. او در شناخت موسیقی ایرانی نیز صاحبرأی است. هنر اصلی او شاعری است و این سخن ماست. قالبهایی که او برای اشعار خود برگزیده، چهارپاره و اوزان و قالب نیمایی و مثنوی، رباعی، دوبیتی و غزل است؛ اما قالب دلخواه او غزل است. موضوعات اشعار او عشق و محبت و درد میهن است. کشش شاعر به حافظ نیز بسیار بوده است. او به طور شگفتانگیزی بر شعر گذشته تسلط دارد، سایه عناصر شعر کهن را میگیرد و به آن معانی تازهای میدهد و این خود سبک سایه است. در دفترهای سایه شعرهای شورانگیز بسیار است.
امروز تولد استاد امیرهوشنگ ابتهاج است که روز یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت زاده شد. او دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همان دوران نیز اولین دفتر شعرش را به نام «نخستین نغمهها» منتشر کرد. ابتهاج از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست «برنامه گلها» در رادیو ایران و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. از آثار اوست: نخستین نغمهها (۱۳۲۵)، سراب (۱۳۳۰)، سیاه مشق (۱۳۳۲)، شبگیر (۱۳۳۲)، زمین (۱۳۳۴)، چند برگ از یلدا (۱۳۴۴)، تا صبح شب یلدا (۱۳۶۰)، یادگار خون سرو (۱۳۶۰)، حافظ به سعی سایه (تصحیح دیوان حافظ، ۱۳۷۲)، تاسیان (۱۳۸۵)، بانگ نی، پیر پرنیاناندیش (خاطرات به همت میلاد عظیمی، ۱۳۹۱). در ۱۲ مهر سال ۱۳۹۷ در «جشنواره بینالمللی هنر برای صلح»، نشان عالی «هنر برای صلح» به او اهدا شد.
ضمن تبریک تولد سایه به خیل عظیم دوستدارانش و آرزوی تندرستی استاد، بخشهایی از سخنان دکتر وفایی که در شبی به نام سایه ایراد شده، تقدیم میشود.
***
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هر کجا نامه عشق است، نشان من و توست
پیش از اینکه سایه را از نزدیک بشناسم، تنها شعرش را میشناختم؛ اما در این سالها که توفیق داشتهام به لطف استاد شفیعی کدکنی محضرش را از نزدیک درک کنم، دریافتم که شاعری یکی از حسنهای اوست. سایه همچون شعرش پاک و منزه است. دغدغهاش انسان و انسانیت است. تعهدی که در شعر و زندگیاش داشته، جز به انسان نبوده است. به گمان من اگر به جریانی گرایش داشته، جز به برقراری عدالت میان انسانها نمیاندیشیده است؛ جستجویی بوده که برای عدالت و برابری میان آدمیان انجام داده است. تحولات اجتماعی را دنبال میکرده و دغدغه تغییر جهان داشته است. نوع زندگیاش گواه این مدعاست.
کسانی که از نزدیک میشناسندش، میدانند که برای میوهفروش محل یا یک خدمتکار، همان احترامی را قائل است که برای فلان دوستش که از شخصیتهای شناختهشدۀ فرهنگی است. در نظر او دانش، هنر، ثروت، مقام و هر چیز دیگری اگر با انسانیت توأم نباشد، اهمیت ندارد. پیشتر گاه از سادگیاش در برخورد با دیگران به شگفت میآمدم، اما بیشتر که با خلقیات او آشنا شدم و دیدم که سرد و گرم روزگار را بسیار چشیده است، دریافتم که این خوشبینی و سادگی آگاهانه است و از باور او به انسان نشأت میگیرد. با همه ناملایمات زندگی و همه آنچه از همنوع خویش دیده، دوست ندارد باورش را، اعتقادش را به انسان از دست بدهد، همچنان امیدوار است. از اینروست که در رفتارش به انسانها فرصت میدهد، فرصت تغییر؛ زیرا به گوهر پاکی در وجود آنها معتقد است. بسیار مهربان است. ندیدم کینهای از کسی به دل داشته باشد.
خود گفته است: «تمام پلیدیها و شر و شور دنیا و آدمها تا پوست من میآید، متوقف میشود و نمیتواند به درون من نفوذ کند… واقعاً همینطور است… شاه هیچ جرم و جنایت و گناهی نکرده باشد، این جرم را کرده که کیوان را کشته است. همین الان هم اسم مرتضی کیوان مرا از گریه پر میکند، ولی اگر شما شاه را به دست من میدادید، من یک سیلی هم نمیتوانستم به او بزنم.»
در دوستی وفادار است. چندان وفادار که پس از شصت سال بر سر دوستی خویش هنوز ایستاده است. هر بار از این دوست درگذشته و مرگ او و سالیان دوستیشان یاد میکند، چشمانش خیس اشک میشود. با همه صادق است. به هیچ روی اهل دروغ گفتن به خود یا دیگران نیست. خاطرات سایه که چاپ شد، خیلیها برآشفتند. برخی مطالبی که آنجا گفته شده بود، مربوط به گذشته بود و بعضی که اکنون مقام و مرتبتی دیگر یافتهاند، خوش نداشتند این مطالب یادآوری شود؛ اما سایه تا بتواند خود را سانسور نمیکند و آنچه را میخواهد، میگوید. همان چیزی را که معتقد است، به زبان میآورد. چنانکه میاندیشد، سخن میگوید. بیمی هم ندارد که فلان مدعی روشنفکری اکنون ممکن است از این سخنان برداشت دیگری بکند و یا با سرهم کردن بخشهایی از آن جملهای بسازد و از آن نتیجهها بگیرد و مقالهها بنویسد و از این رهگذر در مطبوعات خود را منتقد و صاحبنظر بنمایاند؛ چنانکه بهخصوص بعد از چاپ خاطرات سایه این اتفاق بسیار افتاد. برایش چندان اهمیتی ندارد دیگران دربارهاش چه فکر میکنند. حوصله پرداختن و مجال دادن به این حرفها را هم ندارد. زود از آن میگذرد. خودش میداند که هست و چه هست و همین برایش کافی است.
اما درباره شعرش:
سایه استاد مسلم زبان فارسی است. مهارت وی در به کارگیری الفاظ و تناسبی که بین فرم و محتوا ایجاد کرده، به شعرش توانی داده که توانسته از اقران خود برتر باشد. مطمئنم هر کتابخوانی، خواه ناخواه، دانسته یا ندانسته، مقداری از شعر او را در خاطر دارد. این که با وجود سعدی و حافظ در قالب غزل، بتوان بالید و غزلهایی گفت که تشخص داشته باشد، بسی دشوار است؛ اما سایه استادانه مضامین اجتماعی را وارد غزل کرده است بیآنکه به روح غزل خدشهای وارد شود. از آنجا که همواره با واقعیتهای زندگی سر و کار داشته و نیز چون این واقعیتها در بسیاری موارد تلخ بوده، گاهی شعر او «تلخ چون باده، دلپذیر چو غم» میگردد؛ اما شعرش هرگز بهکلی خالی از امید نمیشود؛ چنانکه خودش نیز با وجود ناملایمات، همواره امیدوار بوده است.
اهل افراط در نوگرایی نیست، چنانکه اهل افراط در کهنپردازی هم نیست. شعرش با وجود آنکه ریشه در سنت دارد و استحکام اشعار کلاسیک را داراست، بدیع و نوآورانه نیز هست. او با قوت بیان و خلاقیت هنرمندانه خود توانسته اشعاری تأثیرگذار از خود به یادگار بگذارد. در شعرهای قدیمترش البته شور و هیجان و نوگرایی بیشتری دیده میشود، به جای آن، در شعرهای دورههای بعدی او پختگی بیشتری وجود دارد.
با اینکه پاکیزهسخن است و روان و فصیح شعر میگوید، اما در بازبینی سرودههایش وسواس بسیار دارد. گزیدهگوست. هنری دارد که متأسفانه بسیاری از هنرمندان بزرگ ندارند و آن «هنر بهگزینی» است. سایه سلیقه آسانگیر ندارد. از همین روست که میگوید «اگر یک بار دیگر به دنیا میآمدم، دوسوم این شعرهایی را که گفتم، نمیگفتم… با اینکه همین مقدار شعری که در تاسیان و سیاهمشق است، از بین مقدار زیادی شعر انتخاب شده، ولی باز دو سوم از همینها را هم دور میریختم!»
سایه به موسیقی نیز بسیار علاقهمند است و این علاقۀ ویژه باعث شد خدمات بسیاری بدان کند. خاصه هنگامی که سرپرست موسیقی ایرانی در رادیو بود. خودش هم میگوید: «هرچه کردم، همه از دولت موسیقی بود.» این آشنایی با موسیقی بر شعرش نیز تأثیر گذارده و گیرایی و خوشآهنگی شعرش را دوچندان کرده است. در شعر از اوزانی آزموده و متناسب با عواطف شعری بهره میگیرد. زبان روان خود را در وزنهایی رام قالب میبندد.
سخن آخر درباره «حافظ به سعی سایه» است. که به گمان من از بهترین تصحیحهای دیوان حافظ محسوب میشود. شاید هیچ کس به اندازه سایه با مبانی جمالشناسی دیوان حافظ و سبک او آشنا نباشد و این حاصل انس و الفت سالیان دراز اوست با شعر این شاعر و همین آشنایی ژرف او با زبان حافظ، سبب شده تا از عهده تصحیح دیوان بهخوبی برآید.
منبع: روزنامه اطلاعات