شناسهٔ خبر: 58526 - سرویس دیگر رسانه ها

شاعرانگی یک فیلسوف / محمدمنصور هاشمی

نسبت شعر و فلسفه در جهان اندیشگی داریوش شایگان

فرهنگ امروز / محمدمنصور هاشمی:

کتاب «از کران تا کران از دریا به دریا» برگردان مجموعه اشعار داریوش شایگان از فرانسه به فارسی است که به‌تازگی با ترجمه گلنار گلناریان و به همت نشر شهاب ثاقب روانه بازار نشر شده است. پنجم اسفند ماه به همت مجله بخارا جلسه رونمایی این کتاب در خانه اندیشمندان علوم‌انسانی برگزار شد. محمدمنصورهاشمی ازجمله سخنرانان این جلسه بود که با الهام از مقدمه‌ای که هانری کربن بر مجموعه اشعار شایگان به زبان فرانسه نگاشته است به «نسبت شعر و فلسفه و جمع این دو در جهان اندیشگی شایگان» پرداخت. آنچه در ادامه می‌آید، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی هاشمی است که می‌خوانید:

*********

داریوش شایگان از یک طرف «فیلسوف» بود و از طرف دیگر «شاعر» و این دو جنبه در وجود او نه تنها با هم تعارض نداشت بلکه همدیگر را تکمیل می‌کردند. هانری کربن در مقدمه‌ جالبی که بر کتاب «از کران تا کران، از دریا تا دریا؛ مجموعه شعرهای شایگان» نوشته به سنت فیلسوف شاعران ایرانی پرداخته است.

همسایگی شاعران و فیلسوفان در ایران

در سنت ما با اینکه گاهی با خود فلسفه مخالفت شده است اما هیچ گاه بین شعر و فلسفه دشمنی‌ وجود نداشته است و هیچ گاه اهل فلسفه نسبت به شعر موضعی نداشته‌اند؛ مثلاً ابن‌سینا قصیده‌های بسیار سروده یا سهروردی که شاید بیش از آنکه فلسفه‌اش جالب باشد، داستان‌های شاعرانه‌اش جلب توجه می‌کند. اما ملاصدرا به‌دلیل حرکت جوهری چندان شاعر خوبی نیست ولی با این حال او نیز شعر گفته است. به نظر می‌رسد در سنت فلسفی ما، فیلسوف‌ها نه تنها با شعر مخالفتی نکردند بلکه خود نیز به شعر پرداخته‌اند.

از طرف دیگر شاعران ما نیز خود فیلسوفان بزرگی هستند؛ به‌عنوان نمونه بر این باورم که فردوسی «حکیم» به تمام معنا است؛ چراکه هم به «معنای زندگی» و هم به «معنای مرگ» فکر کرده است، خیام، حافظ و... هم دیگر نمونه‌های بارز این ادعا هستند.

شأن «تخیل» در فلسفه

 اما واقعیت این است که در سنت غرب ماجرای کشمکش فلسفه و شعر، ماجرای پیچیده‌تر و دراز دامن‌تری است، بویژه در دوره‌ مدرن. ماجرای شعر و فلسفه در واقع از همان روزی شروع می‌شود که فلسفه شروع می‌شود. افلاطون خیلی محترمانه شاعران را از آرمانشهر خود بیرون می‌کند؛ چراکه به زعم او، کارکرد منفی شاعران بیشتر از کارکرد مثبت‌شان در جامعه است. اما نکته‌ جالب در مورد افلاطون این است که نه تنها خودش در جوانی شاعر بوده بلکه تا آخر عمر شاعر باقی می‌ماند.

در این بحث مراد ما از شعر همان «خلاقیت ادبی» است معنایی که یونانی‌ها از شعر به کار می‌بردند. به این معنی، افلاطون با اینکه شعرا را از آرمانشهر خود بیرون می‌کرد اما خود شاعر بود.

با اینکه کشمکش فلسفه و شعر از همان آغاز در سطح نظر شروع می‌شود اما از همان آغاز در سطح عمل تعامل و تأثیرگذاری شان نیز شروع می‌شود. ماجرای توجه فلاسفه به شعر با رساله‌ «فن شعر» (بوطیقا) ارسطو که در آن نگاه مهربانانه‌تری به شعر دارد، طبیعتاً ادامه پیدا می‌کند. اما در دوره‌ تجدد فلسفه با این تصور شکل می‌گیرد که باید هرچه بیشتر از شاعرانگی دور شود، تخیل را نفی کند و به یک عالم ریاضی فروکاسته شود. نمونه‌ برجسته این تلقی هم دکارت است.

دکارت هیچ جایی برای تخیل در فلسفه‌اش نمی‌گذارد و می‌کوشد تا فلسفه را به چیزی مثل هندسه بدل کند. این در حالی است که دکارت یکی از مشهورترین جملات فلسفی‌اش را بر اساس تخیلش گفته است: «اگر یک شیطانی در این عالم باشد و در حال فریب دادن من باشد من چه نقطه‌ اتکایی دارم که بتوانم از آن فریب فرار کنم.» و بعد آن جمله‌ مشهورش «من می‌اندیشم؛ پس هستم» را مطرح می‌کند. در واقع دکارت بر این باور بود که توانسته است «تخیل» را از فلسفه‌اش کنار بگذارد. اما اساساً به لطف تخیل قوی‌اش است که همه‌ فلسفه‌اش را بنیان گذاشته است.

فرانسیس بیکن، از دیگر فلاسفه‌ مدرنی است که او هم سودای این را داشت که فلسفه را به علم طبیعی و علم تجربی بدل کند. او خود ادیب برجسته‌ای است به قدری که این شایعه‌ مشهور درباره‌اش وجود دارد که او نویسنده‌ نمایشنامه‌ شکسپیر است! البته تنها شایعه است و هیچ سندی برای اثبات آن موجود نیست.

واقعیت این است که ماجرای تلاش فلاسفه برای کنار گذاشتن شعر در دوره‌ جدید، ماجرای جالب و تأمل‌برانگیزی است. این تلاش ادامه پیدا می‌کند و در فلسفه کانت، به یک تعارض می‌انجامد. او در مقدمه‌ کتاب «نقد عقل محض» جایگاه ویژه‌ای برای تخیل قائل می‌شود و عنوان می‌کند که تخیل به شاکله‌سازی کمک می‌کند. اما در ویرایش دوم، این بخش‌ها را حذف می‌کند. مارتین هایدگر، فیلسوف شهیر آلمانی در قرن بیستم، بر وجهه شاعرانگی کانت تأکید می‌کند و معتقد است که باید فلسفه کانت را از این رهگذر خوانش و فهم کرد.

هایدگر؛ فیلسوفی که «شعر» را بر «فلسفه» ترجیح داد

هرقدر فلاسفه در دوره‌ مدرن تلاش می‌کنند که تخیل و شاعرانگی ذهن بشر را کنار بگذارند باز این شاعرانگی سر و کله‌اش از جای دیگری پیدا می‌شود. آخرین تلاش بزرگ فیلسوفان برای حذف تخیل در قرن بیستم را پوزیتیویست‌های منطقی رقم می‌زنند. آنان تلاش می‌کنند که زبان معمول را کنار گذاشته و زبان منطق جدید را جانشینش کنند. در واقع زبان منطقی‌ بیاورند که اشکالات زبان روزمره را نداشته باشد. چون از نظر آنان، فلسفه ناشی از این اشکالات روزمره است و چون زبان کفایت نمی‌کرد، ما نمی‌توانستیم مسائل فلسفی را حل کنیم. نتیجه‌ تلاش آنان این شد که در همان قرن بیستم فیلسوفی مثل مارتین هایدگر پیدا ‌شود و «شعر» را بر «فلسفه» ترجیح دهد.

هایدگر معتقد است که ما آدم‌ها «وجود» را فراموش کرده‌ایم. به‌زعم او، فلسفه قرار بود راجع به وجود بحث کند اما امروزه ما تنها راجع به «موجودات» صحبت می‌کنیم. به باورهایدگر، مادامی می‌توان با عالم همدلی پیدا کرد که بتوانیم صدای سخن «وجود» را بشنویم و شنیدن این صدا تنها از رهگذر عالم شاعرانه‌ فلاسفه‌ پیش از سقراط میسر است.

معادله جالب «خلاقیت» و «تخیل»

غیر از فلسفه، ابزارهای دیگری هم برای شناخت بشر وجود دارد؛ یکی از آن ابزارها «روانشناسی» است. در روانشناسی جدید می‌دانیم که برای شکل‌گیری ذهن کودکان و دانشمند، فیلسوف یا نویسنده شدنِ آنان باید جنبه‌ خلاق ذهن کودکان را پرورش داد.

واقعیت این است که «خلاقیت» با «تخیل» نسبتی مستقیم دارد، خلاقیت نتیجه‌ پرورش تخیل است. امروز همه فیلسوفان‌علم قبول دارند که ما در حوزه‌ کار علم‌تجربی نیز از «تخیل» استفاده‌ جدی‌ می‌کنیم. وقتی یک فیزیکدان، مدلی فیزیکی ترسیم می‌کند، از تخیلش استفاده می‌کند. همه‌ مدل‌سازی‌هایی که در حوزه‌ علم انجام می‌دهیم، همه نتیجه‌ و برآیند پرورش تخیل است؛ به این معنی اساساً مرز روشنی از یک طرف میان علم‌تجربی و فلسفه و از طرف دیگر میان فلسفه و ادبیات و هنر وجود ندارد.

«شعر» و «فلسفه» دو دستگاه متفاوت بیان هستند اما دو دستگاهی نیستند که یکی از آنها بتواند جانشین دیگری شود و مهم تر اینکه این دو دستگاه همدیگر را کامل می‌کنند. این دو دستگاه کمک می‌کنند که ما دنیا را بهتر و کامل‌تر فهم کنیم. از همه‌ اینها مهم تر برای پرورش یافتن یک ذهن موفق در واقع رشد همه‌ این جنبه‌ها را نیاز داریم.

خلاقیت ذهنی شایگان از کجا نشأت می‌گرفت؟

 من در 11-10 سالی که این افتخار را داشتم با دکتر شایگان حشر و نشر داشته باشم از خلال خواندن آثارش، دریافتم که ذهن او به لحاظ فطری و ذاتی یک ذهن شهودی است؛ یعنی از «ذهنی شاعرانه» برخوردار است که به لطف تحصیل در انگلستان، استدلال کردن را هم خوب آموخته بود.

اگر قرار است آدم‌های موفق داشته باشیم، اگر قرار است داریوش شایگان‌ها در فرهنگ خود داشته باشیم لازم است که از خود بپرسیم یک ذهن زیبا و خلاق مثل ذهن داریوش شایگان چگونه شکل می‌گیرد؟ این ذهن در واقع حاصل تعادل قوای مختلفی است که ذهن هرکدام از ما دارد، رشد متناسب‌ آنها و تعامل آنها با یکدیگر. ذهن شایگان «جنبه‌ شهودی» بالایی داشت بنابراین او به‌عنوان فیلسوف بیشتر «جستارنویس» است.

«خلق مفاهیم» کاری است که فیلسوفان و شاعران انجام می‌دهند و به تعبیری هر دو از زبان استفاده‌ خلاقانه می‌کنند. جای تأسف دارد که نظام آموزشی‌ مبتنی بر محفوظات ما هنوز هم که هنوزاست هوش را فقط به کسانی که ریاضی خوبی دارند، نسبت می‌دهد و بقیه را کم‌هوش تلقی می‌کنند! نتیجه‌ این تلقی و رویکرد حافظه‌محوری، این شده است که افراد زیادی تحصیلات عالیه دارند، مدرک می‌گیرند، استاد دانشگاه می‌شوند اما در نهایت آنکه باید بشوند، نمی‌شوند. در واقع چیزی از خود باقی نمی‌گذارند که برای بیش از بایگانی دانشگاه به کار آید و در حقیقت چیزی به دنیا اضافه نمی‌کنند. چیزی به دنیا اضافه کردن، مستلزم «خلاقیت» است و نظام آموزشی ما خلاقیت‌کش است.

شایگان در دوره‌ای شعر گفت اما در تمام طول زندگی‌اش با شعر سروکار داشت هرچند شعرهای زیادی هم حفظ نبود و این برای من بسیار جالب بود و دقیقاً تفاوت نحوه‌ تکوین یک ذهن خلاق با نظام آموزشی‌ حافظه‌محور را نشان می‌دهد.

باید روزی این نظام آموزشی محفوظات‌محور جایش را به نظامی دهد که در آن نظام، آدم‌ها از منظر خود به دنیا بنگرند و آن نگاه خلاقانه منحصر به فرد خود را رشد ‌دهند. به این اعتبار، معتقدم ویژگی خاص داریوش شایگان این بود که نگاه خود را به دنیا داشت و از نگاه خودش دنیا را تفسیر می‌کرد. این جنبه‌ شاعرانه‌ تفکر شایگان و جنبه‌ فکری شایگانِ شاعر، داد و ستدش، تأثیر و تأثرش بر همدیگر نتیجه‌اش شده بود یک ذهن زیبا و خلاق که می‌توانست چیزی را به دنیا اضافه کند. امیدوار هستم که ما در نظام آموزشی‌مان این را در نظر بگیریم که بهتر است آدم‌های خلاق پرورش دهیم و به نگاه بچه‌ها احترام بگذاریم و نگاه هریک از آنان را رشد دهیم.

منبع: روزنامه ایران